روانشناسی قلب 52.mp3
10.68M
#فایل_صوتی_روانشناسی_قلب 52
🎧آنچه خواهید شنید؛
❣️شیطان از توبه ما،میترسه!
وبرای اینکه مانع توبه مابشه؛
بایه برنامه ریزی دقیق،يه نقشه زیرکانه
طراحی کرده.
باید نقشه شو، بشناسیم.
@tashahadat313
ما را در آورده از پا، این درد چشمْ انتظاری
تا کی جدایی و دوری؟ تا کی دل و بی قراری
این خانهها بی حضورت، زندان زجر و شکنجهست
شوقی به خواندن ندارد، در این قفسها، قناری
💔 #جمعه_های_دلتنگی
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@tashahadat313
مداحی_آنلاین_غفلت_از_یار_گرفتار.mp3
2.64M
🌷یا صاحب الزمان(عج)🌷
🍃غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد
🍃از شما دور شدن زار شدن هم دارد
💔 #جمعه_های_دلتنگی
😔😔😔آقا بیا 🙏😭
@tashahadat313
#بیو
' وَ کَفی بِاللّهِ عَلیماً ،،،
'˼همین کہ خدا مےدونه، کافیہ♥️
@tashahadat313
ٺـٰاشھـادت!'
🌷یا صاحب الزمان(عج)🌷 🍃غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد 🍃از شما دور شدن زار شدن هم دارد 💔 #جمعه_ه
#بیو
یا صاحـِبَ الزَّمـان
من سخـت نمـے گیرم!
سخـت است جـهان بی تو💔🥺
@tashahadat313
میگنچرامیخواۍشهیدشۍ؟!
میگہدیدیدوقتۍیہمعلمرودوستدارۍ
خودتومیڪشۍتوکلاسشنمره²⁰بگیرۍ
ولبخندرضایتشدلتروآبڪنہ؟!
منم
دلمبرالبخندخدامتنگشدھ(:
میخوامشاگرداولڪلاسشبشم✨
#شھیدحمیدسیاهڪالۍمرادی
#امام_زمان
@tashahadat313
• میگُـ؋ـت:
وقتیهمهچیواست
تیرهوتارمیشـہ
خـבاروبا ایناسمصـבابزن
یانورَکُلِّنور 🙂🌿
@tashahadat313
ٺـٰاشھـادت!'
🌷یا صاحب الزمان(عج)🌷 🍃غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد 🍃از شما دور شدن زار شدن هم دارد 💔 #جمعه_ه
#بیو ✨
امدنتکهقطعیست
فقطمنمیترسم
اونموقعنباشم💔(:
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــــالْفَــرج
#یازهرا
@tashahadat313
مداحی آنلاین - هوای وصل دلبر را - جواد مقدم.mp3
7.75M
هوای وصل دلبر را
به سر دارم در این شبها
#واحد🔊
#امام_زمان(عج)🌾
#غروب_جمعه💔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌷
#جواد_مقدم🎙
@tashahadat313
❇️ ما هستیم که باید ظهور کنیم
✅ شهید محراب، آیت الله دستغیب(ره):
🕯 ما هستیم که باید ظهور کنیم نه امام زمان! ظهور ما وقتی است که تزکیه (۱) بشویم؛ جانمان را از آلایشها (آلودگیها) پاک کنیم.
⬅️ کتابچه «یادنامه شهید راه نماز شهید آیتالله دستغیب»
(۱) تزکیه در اصطلاح علم اخلاق عبارت است از پاککردن و پیراستن نفس از نقایص و صفات رذیله و آراستن آن به صفات پسندیده و کمالات نفسانیه.
🏷 #امام_زمان_عجل_الله_فرجه #ظهور #خودسازی
@tashahadat313
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 175 چند
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 176
***
خبرش مثل بمب ترکیده است: سوءقصد به خبرنگار معاریو بخاطر افشای قتل بازماندگان هفتم اکتبر.
دست آن کسی که سوءقصد کرده درد نکند! اگر قرار بود مقاله را خشک و خالی منتشر کنم، انقدر پربازدید نمیشد. ساعتهای اول انتشار هم بازدیدش چنگی به دل نمیزد، ولی حالا که در اخبار عصرگاهی خبر سوءقصد به من منتشر شده، بازدیدهای مقاله هم سر به فلک کشیده.
آن هم چه سوءقصدی! روحم هم از آن خبر نداشت! تنها کسی که از آن میدانست، یک «مقام مطلع» در پلیس اسرائیل بود که با هاآرتس مصاحبه کرده بود.
مشغول خواندن نظرات مردم در سایتها و صفحات خبری هستم که در میزنند. درست است که هیچ خاطرهای از آن سوءقصد کذایی ندارم، ولی محض احتیاط، یک چاقو از آشپزخانه برمیدارم و پشت در میروم. فکرم احمقانه است. حالا که من و مقالهام در اسرائیل ترند شدهایم دیگر بعید است کسی دلش بخواهد من را بکشد. حتی الان اگر بخاطر ذاتالریه هم بمیرم از دید افکار عمومی مرگم مشکوک خواهد بود.
زنجیر در را میاندازم. در به طرز احمقانهای چشمی ندارد. صدایم را بلند و محکم میکنم و میپرسم: کیه؟
-ایلیام!
صدایش مثل همیشه شاد و خندان است. رفتار و صدایش طوری ست که انگار واقعا یک سبد پر از عشق و شادی توی دستش است و میخواهد این عشق و شادی را به زور بپاشد به سرتاپایت. چقدر من از چنین آدمهایی بدم میآید! طوری رفتار میکنند که انگار در دنیا همهچیز سر جایش است و همه خوشحالند و ما هم باید خوشحال باشیم!
در را فقط به اندازه یک شکاف باز میکنم و از میان همان شکاف، ایلیا را میبینم که با دوتا جعبه پیتزا پشت در ایستاده. طوری کودکانه میخندد که میتوان آن سبد پر از شادی و عشق را هم توی دستش دید، با یک رنگینکمان دور سرش!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 177
زنجیر را باز میکنم و در را نیز؛ اما نه به قدری که ایلیا بتواند وارد شود، به اندازهای که خودم بتوانم بین در و چارچوبش بایستم.
ایلیا با صدای بلند سلام میکند و دو دست پرش را بالا میآورد.
-تبریک میگـ...
چشمش به چاقوی توی دستم که میافتد، رنگینکمان دور سرش غیب میشود و لبخندش میخشکد. نگاهش روی چاقو میماند و میگوید: امیدوارم موقع آشپزی مزاحمت شده باشم...
-نخیر، برش داشتم که اگه لازم شد آدمای مزاحم رو بکشم.
ایلیا با همان لبخند خشکیده سرش را تکان میدهد و دستانش را بالاتر میگیرد.
-من مزاحم نیستم. میتونی تفتیشم کنی!
-خب، کارت رو بگو.
-اومدم شام پیروزی بخوریم! اگه اجازه بدی.
-اگه اجازه ندم چی؟
لب و لوچهاش آویزان میشود.
-دلم میشکنه و خودم همهشو تنهایی میخورم.
شانههایم را تکان میدهم.
-خب به درک.
در را میبندم و پاکشان برمیگردم به سمت لپتاپم؛ ناگاه اما، به یاد تماس آن شبش میافتم، آن احوالپرسیِ بیموقعِ مسخرهاش، که وقتی حالا به آن فکر میکنم میبینم خیلی هم مسخره نبود. ایلیا از سوءقصد خبر داشت.
میدوم به سمت در و از ته دل آرزو میکنم نرفته باشد. در را باز میکنم. ایلیا با قیافه لهشده و دستهای آویزان، همچنان همانجا که بود ایستاده. وقتی میبیند در را باز کردهام، کورسوی امیدی در چشمانش میدرخشد و میگوید: میشه بیای باهم شام بخوریم؟
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 178
میدوم به سمت در و از ته دل آرزو میکنم نرفته باشد. در را باز میکنم. ایلیا با قیافه لهشده و دستهای آویزان، همچنان همانجا که بود ایستاده. وقتی میبیند در را باز کردهام، کورسوی امیدی در چشمانش میدرخشد و میگوید: میشه بیای باهم شام بخوریم؟
با اخم و نگاهی شکاک میگویم: بیا!
و همزمان با چاقوی در دستم، به داخل خانه دعوتش میکنم. ایلیا نگاهِ پر از خوف و رجایش را به چاقو دوخته، به زور لبخند میزند و وارد میشود.
در را پشت سرش میبندم و چاقو را تهدیدآمیز به سمتش میگیرم.
-تو از سوءقصد خبر داشتی؟
ایلیا که حالا پیتزاها را روی میز عسلیِ مقابل کاناپه گذاشته، هر دو دستش را میبرد بالا و از ترس رنگ به رنگ میشود.
-اِ تلما! اونو بگیر اونور خطرناکه!
عقبعقب میرود و من آرام نزدیکش میشوم. او انقدر عقب میرود که میخورد به دیوار و من چاقو را میگیرم بیخ گردنش. متاسفانه نمیدانم دفاع شخصی بلد است یا نه؛ اگر بلد باشد به راحتی میتواند چاقو را از دستم بگیرد و من هیچ غلطی نمیتوانم بکنم.
ایلیا از ترس عرق کرده، سرش را بالا گرفته تا چاقو با گردنش تماس پیدا نکند و دستانش را همچنان بالا گرفته.
-تلما... صبر کن... ببین... برات توضیح میدم... خب... اول چاقو رو بردار...
-نکنه کار خودت بود؟
چاقو را آرام روی گردنش میگذارم. صدایی نامفهوم که ترکیبی از جیغ و ناله است از گلویش درمیآید و دهانش را کج و کوله میکند. دستانش میلرزند. چقدر این پسر بیعرضه است!
صدایم را بالا میبرم.
-هان؟ کار تو بود؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 179
صدایم را بالا میبرم.
-هان؟ کار تو بود؟
در کسری از ثانیه، دستانش هجوم میآورند به مچ دستم. با هر دو دست مچم را میگیرد و میبرد به سمت بالا. بعد آن را خلاف جهت بدنم میپیچاند، دستم را میبرد پشت سرم و چاقو را از دستم درمیآورد. چاقو را میاندازد روی کاناپه.
مچم زیر فشار دستش درد گرفته. اولین چیزی که به ذهنم میرسد این است که ایلیا انقدری که نشان میدهد بیعرضه نیست!
تکانی به خودم میدهم تا خودم را آزاد کنم، و او هم انقدر محکم دستم را نگرفته که نتوانم. در واقع ایلیا زودتر از آن که من بخواهم، دستش را از دور مچم رها میکند. چند قدم از او فاصله میگیرم.
حالا منم که میلرزم. ایلیا دستانش را بالا میگیرد و میگوید: ببخشید... نمیخواستم بهت آسیب بزنم. فقط ترسیدم یه وقت یه بلایی سرم بیاری.
با چشمان تنگ شده و دستانی که پیرو غریزه بقا، برای دفاع از خودم مشت شدهاند نگاهش میکنم، بلکه بتوانم حرکت بعدیاش را حدس بزنم و بفهمم میخواهد من را بکشد یا نه.
نفسنفس میزنم و صدای ضربان قلبم را از داخل مغزم میشنوم. ایلیا نفسش را حبس کرده، ولی تقریبا آرام است. هردو از گوشه چشم به چاقو که روی کاناپه افتاده نگاه میکنیم. انگار هریک منتظر است دیگری بپرد و چاقو را بردارد؛ ولی این اتفاق نمیافتد.
ایلیا دستانش را میان موهایش میبرد و نفسش را بیرون میدهد.
-هوف... شنیده بودم بیشتر مردهایی که توسط یه زن به قتل میرسن با چاقوی آشپزخونه میمیرن! چاقوی آشپزخونه بین خانمها آلت قتاله محبوبیه!
لبهایش را کش میدهد و لبخندی مسخره میسازد. مردهشور خودش و حس شوخطبعیاش را ببرند. همچنان شکاک نگاهش میکنم. ایلیا کاناپه را دور میزند، و من قبل از آن که نزدیک چاقو شود، آن را برمیدارم. ایلیا اما هدفش پیتزاهاست.
میگوید: اون چاقو رو بذار سر جاش دختر خوب. میتونیم مثل دوتا آدم متمدن با هم صحبت کنیم و برات توضیح بدم جریان چی بوده. خب؟
-از کجا معلوم بلایی سرم نیاری؟
سرش را کج میکند و لبخند میزند.
-تو به من اعتماد نداری؟
-نه!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بدونتعارف با خانوادهٔ پزشک ایرانیِ شهیدشده در لبنان
@tashahadat313
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: شنبه - ۱۲ آبان ۱۴۰۳
میلادی: Saturday - 02 November 2024
قمری: السبت، 29 ربيع ثاني 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹هلاکت خالد بن ولید لعنة الله علیه 20 سال بعد از بعثت
📆 روزشمار:
🌺5 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
▪️13 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
▪️33 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
▪️43 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
🌺50 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
@tashahadat313
#حدیث
امام علی علیه السلام:
✍️ حیا، وسیلهای به سوی همه زیبایی هاست.
📚بحارالانوار جلد 77 صفحه 211
@tashahadat313
📨#خاطرات_شهدا
🟣شهید مدافعحرم #جواد_علی_حسناوی
🔷فرماندهی سخاوتمند
💜دوست شهید نقل میکند: زمانهایی که با شهید حسناوی بودم، گاهی اوقات میدیدم کسی دست نیاز به سمتش دراز میکنه، دست خالی برنمیگشت. یکبار در بازار کربلا داشتیم غذا میخوردیم که شخصی آمد و گفت من گرسنه هستم.
🦋جواد هم همهی آنچه برای خودمان سفارش داده بود، بدون کم و کاستی برای آن شخص نیز سفارش داد. بهش گفتم آخه تو از کجا میدونی یارو فیلم بازی نمیکنه؟!
💜جواد گفت: «من به فیلمش کاری ندارم. مگه وقتی ما از خدا چیزی میخواهیم، او نگاه میکنه که ما لیاقتش را داریم یا نه؟ خدا کریمه و به کرَمش میبخشه، نَه لیاقت ما.» من در آن لحظه، تمام محاسباتم از دنیا به هم ریخت!
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
@tashahadat313
روانشناسی قلب 53.mp3
9.88M
#فایل_صوتی_روانشناسی_قلب 53
🎧آنچه خواهید شنید؛
❣️ بزرگترین شکست ما؛
وقتيه که کمال خودمونو ببینیم و مغرور بشیم.
مراقب باشیم؛
خوبی هامون مغرورمون نکنن.
💓غرور...قلبونابود میکنه.
@tashahadat313
مداحی آنلاین - نماهنگ نسل آرمانی ۲.mp3
4.27M
یا صهیون! خیبر خیبر
خوب گوش کن! حیدر حیدر
از نسل آرمانیم
پیرو فرمان سید خراسانیم
در کنار بچه های غزه و لبنانیم..
#حماسی🔊
#گروه_سرود_نجم_الثاقب🎙
#مرگ_بر_اسرائیل✊ 🇮🇷
#مرگ_بر_آمریکا✊🇮🇷
♨️ @tashahadat313