eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
5.4هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 216 و
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت ۲۱۷ پدر با فشار کوچکی که به بازویش آوردم تسلیمم شد. برخاست و بیشتر وزنش را روی من انداخت. -می‌دونی ایلیا... توی کمسیون... واقعا... هیع... یه مشت احمق... هیع... دور هم جمع شدن... هیع... انگار داشت در خواب حرف می‌زد، سست و زمزمه‌وار. دلم می‌خواست بگویم قضیه از این که می‌گویی فراتر است، نه فقط در کمسیون، که در تمام کنست و چه بسا در تمام اسرائیل یک مشت احمق دور هم جمع شده بودند که فکر می‌کردند بالاخره روزی دنیا آن‌ها را به رسمیت می‌شناسد. فکر می‌کردند بعد از آن‌همه گندی که در غزه بالا آوردند و آن شکست فاجعه‌بار از یک گروه مقاومت کوچک، باز هم مجامع بین‌المللی برایشان تره خرد می‌کنند. دیگر حتی میلیاردرها و شرکت‌های یهودی هم نمی‌خواهند در این خراب‌شده سرمایه‌گذاری کنند. خیلی از کشورها روابط دیپلماتیکشان را با ما قطع کرده‌اند. پاسپورتمان به اندازه یک کاغذپاره هم نمی‌ارزد... هفت میلیون احمق دور هم جمع شده‌ایم، آن وقت پدر بیچاره من نگران احمق‌های کمسیون امنیت و روابط خارجی ست! هیچ‌کدام از این حرف‌ها را به زبان نیاوردم؛ بجایش گفتم: باز چی شده؟ جواب نداد، فکر کردم نشنیده است. در بزرخ خواب و بیداری بود. به پله‌ها رسیده بودیم. گفتم: بیاین بالا... اینجا پله ست! زیر وزنش و دست سنگینش که دور گردنم افتاده بود به نفس‌نفس افتاده بودم و عرق می‌ریختم. واقعا باید رژیم را جدی می‌گرفت. پایش را به زور از روی زمین بلند کرد و از پله بالا رفت. تا به بالا برسیم، فرصت داشتم کمی بیشتر از او حرف بکشم. صدای ناله‌مانندی از گلویش درآمد و گفت: اون ایسر نادون... هیع... همون که... هیع... اون دختر خبرنگاره... هیع... لجن‌مالش کرد... ناخودآگاه لبخند روی لبم نشست؛ لبخند فاتحانه. سکوت کردم که ادامه‌اش را بشنوم. -ایسر دیگه... به درد نمی‌خوره... هیع... فقط... یه آشغاله... هیع... ولی بعضیا... اینو... نمی‌فهمن... دمت گرم تلما... قرار بود دقیقا به همین نتیجه برسند. جای تلما خالی بود که این پیروزی را ببیند. باز هم حرفی نزدم؛ یعنی اساسا نظر من در این باره مهم نبود. بالای پله‌ها رسیده بودیم و من احساس حلزونی را داشتم که باردار است و یک پایش هم شکسته. هن‌هن کنان پدر را به سوی اتاقش راهنمایی کردم. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت ۲۱۸ زمزمه‌های پدر داشت آرام‌تر می‌شد و نامفهوم‌تر. -وزیر... باید... هیع... استیضاح بشه... -درسته... همینطوره بابا. پاکشان تا در اتاقش رسیدیم. در اتاق را با پا هل دادم که باز شود. مهره‌های کمرم به آه و ناله افتاده بودند. پدر به تختش که رسید، خودش را روی آن انداخت. کمک کردم راحت دراز بکشد و کفش‌هایش را از پا درآوردم. خودش دست انداخت تا یقه‌اش را بازتر کند و آرام نالید: گرمه... کولر گازیِ اتاق را روشن کردم. اتاق واقعا دم کرده بود. گفتم: کاری ندارین؟ من دیگه می‌رم. دست شل و ولش را بالا آورد، باز هم انگشت اشاره‌اش را در هوا تکان داد: باید... دختره رو... بهم معرفی کنی... هیع... همین... فردا شب... چشمانش بسته بود و صدایش آرام و آرام‌تر می‌شد. -من باید... عروسمو... هیع... دستش افتاد روی تخت و بقیه‌اش را فقط خرخر کرد. وقتی مطمئن شدم خواب است، از اتاق بیرون رفتم و دست به کمر در راهرو ایستادم. پس گالیا آمارم را به پدر داده بود. می‌دانستم انقدر برای پدر مهم نیستم که تحت نظرم بگیرد. نمی‌دانم هدف گالیا چه بود؛ ولی ما فعلا قرار بود در تیم او باشیم و انتظار نداشتم فعلا نقشه شومی برایمان بکشد. محتوای دیگر جلسه هم اقناع پدر در جهت انتخاب نشدن ایسر به عنوان رئیس موساد بود، معلوم نبود گالیا رای چند نفر دیگر از اعضای کمسیون را اینطوری به نفع خودش برگردانده است. احتمالا می‌خواست وزیر دفاع را هم به استیضاح بکشاند؛ و دلیل این را نمی‌فهمیدم. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 219 دیگر برای رفتن به آپارتمانم خیلی دیر بود. همان‌طور که گردن و شانه‌ی خسته‌ام را ماساژ می‌دادم، رفتم به اتاق سابقم؛ اتاقی که تا قبل از استقلال از پدر در آن زندگی می‌کردم. روی تخت ولو شدم و غبار از ملافه‌ها برخاست؛ ولی من خسته‌تر از آن بودم که به تمیز بودن ملافه فکر کنم. *** از شدت هیجان از پشت میزم بلند می‌شوم. -خدای من! وقتشه! هوف... آروم باش دختر! کلی عرق ریخته‌ام برای جعل یک اثر انگشت بی‌نقص؛ حالا باید امتحانش را پس بدهد. قلبم هم هیجان‌زده خودش را به قفسه سینه‌ام می‌کوبد و خون با شدت توی رگ‌هایم موج می‌خورد؛ مخصوصا به سمت سرم. سرم داغ شده و عرق کرده‌ام. با کف دست، آرام دوتا ضربه به چپ و راست صورتم می‌زنم. -خب... آروم باش تا ببینیم فایده داره یا نه؟ خیلی به دلت صابون نزن، باشه؟ با یک نفس طولانی، ریه‌هایم را پر از هوا می‌کنم و اثر انگشت جعلی‌ای که از دانیال ساخته‌ام را برمی‌دارم. چشمانم را می‌بندم و زیر لب می‌گویم: خب عباس! وقتشه کمکم کنی! نمی‌دانم البته عباس درباره چنین کاری چه نظری دارد؛ باز کردن کیف پول رمزارز کسی که مرده با اثر انگشت جعلی. یک جورهایی جرم است عباس از آن آدم‌هایی نبوده که در جرم مشارکت کنند؛ مگر نه؟ البته عباس این را هم می‌داند که این کیف پول مال یک نیروی عملیات ویژه موساد است و حالا هم مال من است؛ پس احتمالا مشکلی ندارد. هوایی که در سینه حبس کرده بودم را بیرون می‌دهم و هم‌زمان، انگشتم را با روکش اثر انگشت جعلی روی حسگر می‌گذارم. با مرور آنچه ایلیا درباره حسگرهای بیومتریک جدید گفته بود، کمی از هوا داخل ریه‌هایم حبس می‌شود. صدای ایلیا را در سرم می‌شنوم: ...معمولا دوتا راه آسون براش وجود داره؛ یکی محاسبه الکتریسیته ساکن روی انگشت، یکی هم حسگرهای حرارتی و اشعه مادون قرمز. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @tashahadat313
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: شنبه - ۲۶ آبان ۱۴۰۳ میلادی: Saturday - 16 November 2024 قمری: السبت، 14 جماد أول 1446 🌹 امروز متعلق است به: 🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️19 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز) ▪️29 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها 🌺36 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ▪️45 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام ▪️46 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام @tashahadat313
امیرالمومنین علیه السلام: در تنگی و سختی است که محبت راستین آشکار می شود فی الضِّیقِ و الشِّدّهِ یَظهَرُ حُسْنُ المَوَدَّهِ 📚 میزان الحکمه، جلد۲ ➖➖➖➖➖➖➖➖ 📎 📎 @tashahadat313
روانشناسی قلب 67.mp3
12.11M
67 🎧آنچه خواهید شنید؛ ❣️ عاشقی بلدنیستی؟ نمیتونی قلبتو از غیر، خالی کنی؟ 💓نترس؛ کارسختی نیست! تندتند خدا رو بيار توی خلوتت؛ انس که بیاد..عشق هم مياد. @tashahadat313
رفتید ولی به یاد ما می مانید در خاطر سرخ لاله ها می مانید سرباختگان راه عشق ای شهدا ما رفتنی هستیم وشما می مانید 😔 جناب سرگرد رحمانیان خوشا به سعادت خودت و رفقای شهیدت...💔 شفاعت یادتون نره...😔 🌷یادش با ذکر @tashahadat313
📲 #عکس_استوری 🏴 #ایام_فاطمیه #فاطمیه 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا