4_5866402096240135035.mp3
5.04M
▪️آمده بود دمشق، زیارت حضرت زینب سلام الله علیها.
دید حرم پر از گرد و غبار است.
جارو پیدا نکرد!
شروع کرد به غبارروبی حرم،
با دست خالی، با عبایش!
غافل از اینکه امام زمانش همان موقع، در حرم بود...
#داستان_تشرف
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
@tasharofaat
عارفی میفرمودند🔻
ننگ بر آن شیعه بی توفیقی که خدا به او پنجاه سال عمر داده باشد و یک مرتبه امامش را ندیده باشد!
سید بحرالعلوم رضوان الله علیه از آخوندهای خیلی اشرافی بود. عموی جدِّ مرحوم آقای بروجردی رضوان الله علیه است. آقامنش حرکت می کرد مثل مرحوم آقای بروجردی، ، صد درجه بیشتر از ایشان. اصلاً این طایفه آقامنش حرکت می کنند، شرط آخوند این نیست که گدایی کند. علامه بحرالعلوم از اشراف بود، نوکر داشت، کلفت داشت، اسب داشت، استر داشت، پول حسابی هم به اینها می داد. به مکه رفت و چند سال در مکه ماند، بیرونی را باز کرده بود، اهل هر چهار مذهب می آمدند، برای هر کدام آنها طبق مذهب خودشان درس می گفت، آنوقت پول هم خرج می کرد و می ریخت. ایشان یک روز با شاگردانش به حرم امیرالمؤمنین علیه السلام رفت، با کمال وقار رفت، با ادب و خیلی مؤدب، آهسته آهسته و قدم زنان و زیر لب عرض ارادت کنان. یک وقت دیدند سید یک جور دیگری شد! شروع کرد به خواندن شعرهای عاشقانه با صدای بلند. علّامه بحرالعلوم در حرم امیرالمؤمنین علیه السلام، یک مرتبه زیارت را به هم زد و شروع کرد به شعر خواندن، آن هم با آواز:
چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنیدن
به رخت نظاره کردن سخن خدا شنیدن
آخوند ملا زینالعابدین سلماسی که از زهّاد و عبّاد و از شاگردهای مخصوص سید بحرالعلوم بود، ماتش زد! آخوندهای دیگر هم ماتشان زد، مردم گیج شدند که چه شده است؟ با این شرافت و جلالت و متانت و آقایی، یک مرتبه شعر می خواند! بعد از چند دقیقه، ساکت شد، زیارتش را کرد و از حرم بیرون آمد. از بس که مهابت داشت، کسی جرأت نداشت که بیادبی کند. آخوند ملا زینالعابدین سلماسی که از خصیصین او بود، جلو آمد و عرض کرد که حضرت آیت الله، در حرم مطهر، حضرتعالی یک مرتبه به شعر خواندن افتادید، چطور شد آقا؟ فرمود: وقتی که طرف بالاسر امیرالمؤمنین علیه السلام رفتم، دیدم که حضرت بقیة الله نشسته اند، قرآن می خوانند. از دیدن ایشان، از خود بیخود شدم، این بود که شعر عاشقانه خواندم. جانم به قربانت امام زمان علیه السلام.
او را می بینند، اینطور نیست که او را نبینند! اگر اینطوری بود که تا حالا، در این هزار و صد ساله، هیچکس او را ندیده بود، با چهار تا کلمه حدیث که این عقیده باقی نمی ماند! اگر یک سال تمام، ابر غلیظ، دور کره زمین را بگیرد که احدی آفتاب را نبیند، با وجود همه کتبی که نوشته شده است، منکر آفتاب خواهیم شد. باید از یک گوشه ای، ابری سوراخ بشود، شعاعی بیاید، یک سایه ای از آفتاب بیاید و الا اگر یک سال تمام، تمام کره زمین غرق در ابر غلیظ شود که هیچ شعاعی از آفتاب نباشد، منکر آفتاب خواهیم شد! ای کسانیکه درد دارید، سوز دارید، فهمیدید چه گفتم؟ گاهی به نگاهی، دلی شاد می کند. گاهی گوشه ابرویی به یک پیرزنی می نمایاند، آن پیرزن، بعد غوغا راه می اندازد. گاهی به یک پیرمرد، گاهی به یک آخوند، گاهی به یک دهاتی. حساب مضبوط ندارد، حساب آن به دست خودش است. بیشتر از این دیگر جایز نیست که شرح دهم. او را می بینند، در حالت ناشناس که زیاد! و بسیاری هم او را دیده اند و نشناخته اند. ای خاک بر سر آن شیعه ای که خدا به او پنجاه سال عمر داده باشد و یک مرتبه امامش را ندیده باشد! ننگ بر این شیعه بیتوفیق!
آن بزرگوار در مجالس بیریای امام حسین علیه السلام می آید، چرا نیاید؟! تو دلت می خواهد به مجلس روضه سید الشهداء علیه السلام بروی، دل فاطمه زهرا علیهاالسلام را به نشستن و گریه کردن خرسند کنی، امام زمان نمی خواهد؟ در حرم امام رضا علیه السلام او را دیدند، در حرم امام حسین علیه السلام او را دیدند. خیلی جاها او را دیدند، او را شناختند، عرض حاجت کردند به انواع مختلفه. من اگر کارگشاییهای امام زمان را برای شما نقل کنم تا حالا بیش از ائمه علیهم السلام کارگشایی کرده است.
@tasharofaat
4_6044216362224584885.mp3
11.25M
◽️ #داستان_تشرف و دیدار مقدس اردبیلی با امام زمان سلام الله علیه با صدای دلنشین شهید شیخ احمد کافی
@tasharofaat
یکی از بهترین سنخ هدایا ، هدیه های معنوی ای است که به افراد میدهیم.
و در آخرالزمان از بهترین هدایای معنوی ، آشنا کردن دیگران با #امام_عصر سلام الله علیه است...
#آخرین_جمعه_قرن
@tasharofaat
#کانال_دیگر_ما
کانال امام عصر «سلام الله علیه» کانالی متفاوت که از خواندن مطالب امام زمانی آن لذت خواهید برد❗️
چند دقیقه وقت بگذارید و تعدادی از مطالب را ملاحظه بفرمایید🙏
@imam_asr_313
1_1276071959.mp3
5.32M
🔺تشرف🔺
#داستان_تشرف حاج غلامعلی قصاب به محضر مولای عالم، در مجلس روضه سیدالشهداء سلام الله علیه
« بسیار شنیدنی »
@tasharofaat
(تشرف شیخ حر عاملی)
💠شفای شیخ حر عاملی با دعای اقا امام زمان سلام الله علیه
.
داستان تشرف زیر یکی از تشرفات او است که خود این چنین تعریف می کند:
🔸«من در زمان كودكى و سن ده سالگى به بیمارى سختى مبتلا شدم و چنان حالم منقلب و دگرگون شد كه بستگان و نزدیكان من جمع شده و گریه مىكردند و یقین پیدا كردند كه من در آن شب خواهم مرد و از این رو آماده سوگوارى براى من گردیدند. در این اثناء در میان خواب و بیدارى، پیغمبر و دوازده امام «صلوات اللّه علیهم» را دیدم بر آنان سلام كرده با یكیك، آن بزرگواران مصافحه نمودم و میان من و حضرت صادق سلام الله علیه سخنى گذشت كه در خاطرم نماند. تنها به خاطر مانده كه آن حضرت در حق من دعا فرمود.
پس به حضرت صاحب الزمان ارواحنا فداه سلام كردم و با آن جناب، مصافحه نمودم و گریستم و عرض كردم: اى مولاى من، مىترسم در این بیمارى بمیرم در حالىكه مقصد خود را از علم و عمل به دست نیاوردهام.
🔸آن حضرت فرمود: نترس زیرا در این بیمارى از دنیا نخواهى رفت بلكه خداوند تبارك و تعالى تو را شفا مىدهد و عمرى طولانى خواهى داشت.
آن گاه قدحى را كه در دست مباركشان بود به دست من دادند و من از آن آشامیدم و همان وقت، سلامتى خود را باز یافتم و بیمارى من به كلى مرتفع گردید و نشستم و نزدیكان من تعجّب مىكردند لیكن من جریان را براى آنان نگفتم تا بعد از چند روز كه این قضیّه را براى آنان نقل كردم»
« اثبات الهداة، ج 5 ، باب معجزات»
@tasharofaat
1_1238849885.mp3
4.77M
#حکایت عجیبی پیرامون امام عصر سلام الله علیه، به نقل از فرزندان مرحوم آخوند خراسانی.
🔸آیا او برای ما کافی نیست؟!
#معرفت_حضرت
@tasharofaat
#امام_زمان #تشرف
🔻داستان تشرف یکی از علمای اصفهان؛ بسیار زیبا و نکته دار...
🔹حدود هشتاد سال پیش برای یکی از علمای اصفهان که از سادات خیلی اصیل هم هستند تشرفی پیش آمده بود که خیلی جالب است.
🔸ايشان جوان بوده و سوار الاغ مى شده و اطراف اصفهان تبلیغ مى رفته و روضه مى خوانده است. دهه اول محرم بوده، به يكى از روستاهای اطراف مى رود و منبرش را می رود. آن روز برف سنگينى مى آمده است.
🔹وقتى اين روضه تمام مى شود بايد به يك روستای ديگر با فاصله مثلاً يك فرسخ برود. سوار الاغ که مى شود برود، يكى از اهالى اين آبادى مى آيد و مى گويد:« آقا سيد تو راه گرگ و حيوانات درنده هستند مى خواهید يكى، دو نفر همراهتان بفرستيم؟
🔸ايشان مى گويد: مى روم مشكلى نداره» و قبول نمی کند همراهی بیاید.
نقل می کند عباى زمستانيم را به سر كشيدم و سوار بر الاغ شدم و رفتم. برف سنگينى مى آمد. برف سنگينى هم به زمين نشسته بود. مى گويد مقدارى كه آمدم احساس کردم، گويا يك سوارِ ديگر از پشت سر من، دارد مى آيد.
🔹منتهى از بس برف سنگين بود، حوصله نكردم سرم را بیرون بیاورم و ببينم کیست. حدس زدم یه نفر از روستا آخرش آمده مراقب من باشد.
🔸بعد آن آقا كه پشت سر من مى آمد گفت:« آ سيد مصطفى سلامٌ عليكم».
🔹گفتم:« سلام عليكم» .
🔸گفت: «مسئلةٌ»(یعنی سوالی داشتم؟)
🔹گفتم:« بفرماييد».
🔸گفت:« آيا در روز عاشورا دشمن بر جسد حضرت سيدالشهداء اسب تاخت؟
🔹گفتم:« بله من در تاريخ خوانده ام كه چنین کاری کرده اند.
🔸آن آقا گفتند:« و اسب ها هم بر بدن رفتند؟»
🔹گفتم: «بله در تاريخ هست كه اسب ها هم بر بدن رفتند.»
🔸مدتى گذشت و يك خورده جلوتر آمديم. بازآن آقا گفتند:« آسيد مصطفى! آيا متوكل عباسی خواست قبر حضرت سيدالشهداء (علیه السلام) را، منهدم كند؟»
🔹گفتم: بله سعى كرد كه از بين ببرد».
🔸گفت:« گاوها را فرستاد كه قبر را شخم بزنند و مساوى كنند؟»
🔹گفتم:« من در تاريخ خوانده ام كه فرستادند اما گاوها نرفتند».
🔸گفت« چطور؟ اسب كه حيوان نجيب و خوش فهمى است و در عالم خودش بيش از گاو متوجه می شود، اما بر جسد و بدن مبارك حضرت سيدالشهداء (علیه السلام) رفت ولى آن گاوها حتى بر قبر مطهر هم نرفتند و شخم نزدنند و قبر را از بين نبرند؟!»
🔹آقا سید می گوید من به فکر رفتم که عجب سوالى شد! اين از محدوده توانائى فکری اين آبادى و اين منطقه بيرون است! داشتم به جوابش هم فكر مى كردم. گويا حس كردم از همان پشت سر نورى به دلم افتاد و جوابی برای این سوال به نظرم آمد.
🔸گفتم:« البته اين قضيه يك جوابى دارد».
🔹گفتند:« چى هست؟»
🔸گفتم:« روز عاشورا حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) خواسته بودند كه هر چه دارند را براى خدا بدهند حتى اين يك مشت استخوان را گذاشتند وسط و خودشان اجازه دادند و خودشان خواسته بودند كه اسب بر بدن مبارکشان برود. خود حضرت خواستند هر چه داشتند را در راه خدا داده باشند.
اما در جريان متوكل، اينها مى خواستند آثار حضرت را از بين ببرند.
🔹نظر امام حسین (علیه السلام) بر از بين رفتن آثارشان نبود، از اول خود حضرت مى خواستند، آثارشان محفوظ بماند تا مردم به اين وسيله بهره ببرند و مقرّب به خدا شوند».
🔸آن آقا كه پشت سر بود، فرمود:« درست است.»
🔹آقا سید مصطفی می گوید: بعد پشت سرم را نگاه كردم ديدم هيچ كسى نيست حتى جاى پائى غير از همين مسيرى كه من آمده ام، نيست...
@tasharofaat
ایام ولادت با سعادت حضرت بقیة الله الاعظم سلام الله علیه بر شما مبارک باد🌷
@tasharofaat
4_6044216362224584885.mp3
11.25M
💠 داستان تشرف مهمِ دیدارمقدس اردبیلی با امام زمان سلام الله علیه با صدای شهید شیخ احمد کافی
@tasharofaat
4_5920531594841425607.mp3
1.24M
* #کلیپ_صوتی #امام_زمان #تشرف #آیت_الله_بافقی
🎧 تشرفی خدمت امام زمان سلام الله علیه با محوریت مرحوم آیت الله بافقی
@tasharofaat
1_1065884594.mp3
6.07M
🔻 یاد امام زمان ارواحنافداه در تمام شبانهروز و برکات آن
🎙پیر غلام آستان مقدس مهدوی و صاحب سرّ امام زمان "سلام الله علیه" مرحوم حاج قدرت الله #لطیفی_نسب "رضوان الله تعالی علیه و رزقنا الله مقاماته و درجاته من فضله"
@tasharofaat
4_5906935231620843744.mp3
17.54M
💠داستان تشرف مولا عبدالحمید قزوینی با امام عصر سلام الله علیه
@tasharofaat
1_1104953924.mp3
10.62M
🌺 نقل چند تشرف خدمت امام زمان سلام الله علیه در ایام حج
♦️آیت الله شوشتری حفظه الله
@tasharofaat
✍داستان تشرف جناب شیخ علی حلاوی
در شهر حله
شیخ علی حلاوی، مردی عابد و زاهد بود که همواره منتظر بوده است. آن جناب در مناجات هایش به مولایمان می گفت: «مولا جان، دیگر دوران غیبت تو به سر آمده و هنگامه ظهور فرار رسیده است. یاوران مخلص تو به تعداد برگ درختان و قطره های باران در گوشه و کنار جهان پراکنده اند. اینک بیا و بنگر که در همین شهر کوچک حله یاوران پا به رکاب تو بیش از هزار نفرند. آقا جان، پس چرا ظهور نمی کنی تا دنیا را لبریز از عدل و داد نمایی؟»
شیخ علی حلاوی، عاقبت روزی از رنج فراق سر به بیابان می گذارد و ناله کنان به امام زمان (عج) می گوید: «غیبت تو دیگر ضرورتی ندارد. همه آماده ظهورند. پس چرا نمی ایی؟»
در این هنگام، مردی بیابان گرد را می بیند که از او می پرسد: «جناب شیخ، روی عتاب و خطابت با کیست؟»
او پاسخ می دهد: «روی سخنم با امام زمان(عج) حجت وقت است که با این همه یار و یاور که بیش از هزار نفر آنان در حله زندگی می کنند و با وجود این همه ظلم که عالم را فراگرفته است، ظهور نمی کند.»
مرد می گوید: «ای شیخ، منم صاحب الزمان(عج)! با من این همه عتاب مکن! حقیقت چنین نیست که تو می پنداری. اگر در جهان 313 نفر از یاران مخلص من پا به عرصه گذارند، ظهور می کنم، اما در شهر حله که می پنداری بیش از هزار نفر از یاوران من حاضرند، جز تو و مرد قصاب، احدی در ادعای محبت و معرفت ما صادق نیست. اگر می خواهی حقیقت بر تو آشکار شود، به حله بازگرد و خالص ترین مردانی را که می شناسی، به همراه همان مرد قصاب، در شب جمعه به منزلت دعوت و برای ایشان در حیاط خانه خویش مجلسی آماده کن. پیش از ورود مهمانان، دو بزغاله به بالای بام خانه ات ببر و آن گاه منتظر ورود من باش تا حقیقت را دریابی!»
شیخ علی حلاوی، با شادی و سرور فراوان، بلافاصله به حله باز می گردد و یک راست به خانه مرد قصاب می رود و ماجرای تشرفش را می گوید. این دو نفر، پس از بحث و بررسی فراوان، از میان بیش از هزار نفر که همه از عاشقان و منتظران حقیقی مهدی موعود (عج) بودند، چهل نفر را انتخاب و برای شب جمعه به منزل شیخ دعوت می کنند تا به فیض دیدار مولایشان نایل شوند.
شب موعود فرا رسید و چهل مرد برگزیده پس از وضو و غسل زیارت، در صحن خانه شیخ جمع شدند و ذکر و صلوات فرستادند و دعا برای تعجیل فرج خواندند، چون شب از نیمه گذشت، به یک باره تمام حاضران نوری درخشان دیدند که بر پشت بام خانه شیخ فرود آمد.
قدری نگذشت که صدایی از پشت بام بلند شد. حضرت مرد قصاب را به بالا بام فرا خواند. مرد قصاب بلافاصله به پشت بام رفت و به دیدار مولای خویش نایل گشت. پس از دقایقی امام زمان(عج) به مرد قصاب دستور داد که یکی از آن دو بزغاله روی بام را در نزدیکی ناودان سر ببرد، به گونه ای که خون آن در میان صحن جاری شود.
وقتی آن چهل نفر خون جاری شده از ناودان را دیدند، گمان کردند حضرت سر قصاب را از بدن جدا کرده است. در همان هنگام، حضرت جناب شیخ را فرا خواند. جناب شیخ بلافاصله به سوی بام شتافت و ضمن دیدار مولایش، دریافت خونی که از ناودان سرازیر شده، خون بزغاله بوده است، نه خون قصاب. امام زمان (عج) بار دیگر به مرد قصاب امر فرمود تا بزغاله دوم را در حضور شیخ ذبح کند.
قصاب نیز طبق دستور بزغاله دوم را نزدیک ناودان ذبح کرد. هنگامی که خون بزغاله دوم از ناودان به داخل حیاط خانه سرازیر شد، چهل نفری که در صحن حیاط حاضر بودند، دریافتند که حضرت گردن جناب شیخ علی را زده و قرار است گردن تک تک آن ها را بزند. با این پندار، همه از خانه شیخ بیرون آمدند و به سوی خانه هایشان شتافتند.
در آن حال، امام زمان (عج) به شیخ علی حلاوی گفت: «اینک به صحن خانه برو و به این جماعت بگو تا بالا بیایند و امام زمانشان را زیارت کنند!»
جناب شیخ، غرق شادی و سرور، برای دعوت حاضران پایین آمد، ولی اثری از آن چهل نفر نبود. پس با ناامیدی و شرمندگی نزد امام بازگشت و فرار آن جماعت را به عرض آن حضرت رساند. امام زمان(عج) فرمود: «جناب شیخ، این شهر حله بود که می پنداشتی بیش از هزار نفر از یاوران مخلص ما در آن هستند. چه شد که تنها تو و این مرد قصاب ماندند؟ پس شهرها و سرزمین های دیگر را نیز به همین سان قیاس کن.»
حضرت این جمله را فرمود و ناپدید شد. اینک در خانه جناب شیخ علی حلاوی، بقعه ای موسوم به مقام صاحب الزمان (عج) ساخته شده که روی سر در ورودی آن، زیارت مختصری از امام زمان(عج) نگاشته شده است. مردمان آن سامان، از دور و نزدیک برای دعا و تضرع به بارگاه الهی به سوی این مکان می شتابند.
📚منابع:
➖نهاوندی، شیخ علی اکبر، العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان علیه السلام، ج 2، ص 77-78.
@tasharofaat
4_5881775755582508904.mp3
7.13M
#داستان_تشرف
▫️امام زمان سلام الله علیه فرمود:
چرا از این نماز غافلید؟!
داستان تشرّف مرحوم حاج قدرتالله لطیفینسب به محضر امام عصر سلام الله علیه
با توجه گوش بکنیم 😔
📚 مجله موعود، شمارههای ۸۰ و ۱۰۴
@tasharofaat
4_6032658734080065893.mp3
6.71M
🔘 #داستان_تشرف شخصی از اهل تسنّن و شیعه شدن به دست مبارک امام عصر سلام الله علیه.
@tasharofaat
هدایت شده از امام عصر «سلام الله علیه»
4_6023888522530784044.mp3
12.89M
بارها و بارها این صوت را گوش میکنم!
✔️روش توسل عالی به محضر آقا صاحب الزمان ارواحنا فداه...
@imam_asr_313