از دیگر فواید شگفتانگیز غذا خوردن با دست :
در کف دست و انگشتان، باکتریهای مفیدی وجود دارد که از شما در برابر میکروبهای مضر موجود در محیط محافظت میکنند. وقتی شما با قاشق و چنگال غذا میخورید این باکتریها به رودهتان نمیرسند.
از طرفی دیگر، وقتی شما با دستهایتان غذا میخورید، باکتریهای مفید موجود در انگشتان، به دهان منتقل شده، بلعیده شده و به قسمتهای مختلف بدن میروند.
این اتفاق باعث گوارشی سالم در رودهها شده و جلوی گسترش باکتریهای مضر را در رودهها میگیرد. ضمنا وقتی شما با دستهای خود غذا را لمس میکنید، سیگنالی به مغز ارسال می شود که هورمونها و آنزیمهای گوارشی را ترشح کند.
بسته به نوع غذا، مغز متابولیسم را مدیریت میکند تا عملکرد مناسبی داشته باشد چیزی که برای گوارش بهتر غذا، ضروریست.
https://eitaa.com/tazkeratoshohada
۴۵ مورد از مکروهاتى که موجب فقر و تنگدستى مى شوند :
۱ - غذا خوردن در حال جنابت
۲ - ایستاده شانه زدن
۳ - خوابیدن پیش از طلوع آفتاب
۴ - مشخص نکردن درآمد و خرج و عدم اعتدال در زندگى
۵ - گوش دادن زیاد به آواز
۶ - ادرار در حمام
۷ - خلال کردن با چوب گز
۸ - گذاشتن خاکروبه در خانه
۹ - خوابیدن بین نماز مغرب و عشا
۱۰ - خوابیده غذا خوردن
۱۱ - وجود تار عنکبوت در خانه
۱۲ - عدم شستشوى دست ها در وقت غذا خوردن
۱۳ - اهانت به خرده هاى نان
۱۴ - نشسته گذاشتن ظروف
۱۵ - قرار ندادن سرپوش روى ظرف آب
۱۶ - خریدن نان از فقرا
۱۷ - لعنت کردن اولاد
۱۸ - سوزاندن پوست پیاز و سیر
۱۹ - نشستن بر درگاه و آستانه خانه
۲۰ - به حال برهنه برخاستن از بستر و بول کردن
۲۱ - جارو کردن خانه هنگام شب
۲۲ - جارو کردن خانه با پارچه یا لباس
۲۳ - شستن اعضاء بدن در مستراح و بیت الخلاء
۲۴ - خشک کردن اعضاى با دامن یا آستین لباس
۲۵ - غذا خوردن بعد از آروغ زدن (در حال سیرى )
۲۶ - شستن دست ها با خاک
۲۷ - دوختن لباس در حالى که بر بدن است
۲۸ - پدر و مادر را با اسم صدا زدن
۲۹ - جلوتر از بزرگان و پیرها راه رفتن
۳۰ - چراغ را با نفس (فوت ) خاموش کردن
۳۱ - نوشتن با قلم شکسته و گره دار
۳۲ - عمامه پیچیدن در حال نشستن
۳۳ - در حالت ایستاده شلوار پوشیدن
۳۴ - ناخن را با دندان چیدن
۳۵ - وضو گرفتن در مستراح و آبریزگاه
۳۶ - شانه کردن با شانه شکسته
۳۷ - دعا نکردن براى پدر و مادر
۳۸ - سبک شمردن نماز
۳۹ - تنبلى و سستى در کارها
۴۰ - عجله کردن در خروج از مسجد
۴۱ - صبح زود به بازار رفتن
۴۲ - دیر از بازار خارج شدن و تا هنگام شب ماندن
۴۳ - رد کردن فقیر در هنگام شب
۴۴ - اظهار فقر و تنگدستى نمودن
۴۵ - زیاد حرف زدن
https://eitaa.com/tazkeratoshohada
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویزا نمیخواهم...
وقتی دل من پَر میزند تا حرم شما!
به کاروان نیاز نیست...
وقتی خاطراتِ زیارت...
آرامشِ روز و شبِ من است!
چهکار دارم بلیط چند است...
وقتی با سلامی از روی عشق...
میشوم زائرِ حرمت!
گرچه دیدنِ مشهد تو...
آرزوی من است؛
اما دلخوشم به سلام صبحگاه ...
نَفَسکشیدن در هوای تو...
و نامت را بر زبان آوردن!
همین را هم که دارم...
برایم بس است.
https://eitaa.com/tazkeratoshohada
15.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#قسمت_اول
💐یک کار فوق العاده "مهم" و "زیبا" و "اثرگذار" در اثبات اهمیت "حجاب"
🎁تقدیم به نوجوان های خوب و دوست داشتنی💝🎉
🔸️به عشق حضرت زهرا(س) برسون به دست نوجوانها 🙏
👇👇عضویت👇👇👇👇
https://eitaa.com/tazkeratoshohada
11.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#قسمت_دوم
💥یک کار "محشر" ، "بی نظیر" ، "مستند" ، "منطقی" و "جذاب" در پاسخ به اونهایی که خیال میکنن؛
((قانون حجاب)) در ایران ظالمانه است ‼️
و هیچ کشوری در دنیا مثل ایران، چنین قانون هایی ندارد🤔
👈دیدن این کار به نوجوان های عزیز جدا توصیه میشود🧐🌷
🔸️به عشق حضرت زهرا(س) برسون به دست نوجوانها 🙏
👇👇👇عضویت👇👇👇
https://eitaa.com/tazkeratoshohada
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_پنجاه_و_یک : اتاق عمل
دوره تخصصی زبان تموم شد ... و آغاز دوره تحصیل و کار در بیمارستان بود ...
اگر دقت می کردی ... مشخص بود به همه سفارش کرده بودن تا هوای من رو داشته باشن ... تا حدی که نماینده دانشگاه، شخصا یه دانشجوی تازه وارد رو به رئیس بیمارستان و رئیس تیم جراحی عمومی معرفی کرد ...
جالب ترین بخش، ریز اطلاعات شخصی من بود ... همه چیز، حتی علاقه رنگی من ... این همه تطبیق شرایط و محیط با سلیقه و روحیات من غیرقابل باور و فراتر از تصادف و شانس بود ...
از چینش و انتخاب وسائل منزل ... تا ترکیب رنگی محیط و ... گاهی ترس کوچیکی دلم رو پر می کرد ...
حالا اطلاعات علمی و سابقه کاری ... چیزی بود که با خبر بودنش جای تعجب زیادی نداشت ...
هر چی جلوتر می رفتم ... حدس هام از شک به یقین نزدیک تر می شد ... فقط یه چیز از ذهنم می گذشت ...
- چرا بابا؟ ... چرا؟ ...
توی دانشگاه و بخش ... مرتب از سوی اساتید و دانشجوها تشویق می شدم ... و همچنان با قدرت پیش می رفتم و برای کسب علم و تجربه تلاش می کردم ... بالاخره زمان حضور رسمی من، در اولین عمل فرارسید ... اون هم کنار یکی از بهترین جراح های بیمارستان ...
همه چیز فوق العاده به نظر می رسید ... تا اینکه وارد رختکن اتاق عمل شدم ... رختکن جدا بود ... اما ...
💥خاطرات طلبه ی شهید سیدعلی حسینی
✍ ادامه دارد ....
https://eitaa.com/tazkeratoshohada
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_پنجاه_و_دوم : شعله های جنگ
آستین لباس کوتاه بود ... یقه هفت ... ورودی اتاق عمل هم برای شستن دست ها و پوشیدن لباس اصلی یکی ...
چند لحظه توی ورودی ایستادم ... و به سالن و راهروهای داخلی که در اتاق های عمل بهش باز می شد نگاه کردم ...
حتی پرستار اتاق عمل و شخصی که لباس رو تن پزشک می کرد ... مرد بود ...
برگشتم داخل و نشستم روی صندلی رختکن ... حضور شیطان و نزدیک شدنش رو بهم حس می کردم ...
- اونها که مسلمان نیستن ... تو یه پزشکی ... این حرف ها و فکرها چیه؟ ... برای چی تردید کردی؟ ... حالا مگه چه اتفاقی می افته ... اگر بد بود که پدرت، تو رو به اینجا نمی فرستاد ... خواست خدا این بوده که بیای اینجا ... اگر خدا نمی خواست شرایط رو طور دیگه ای ترتیب می داد ... خدا که می دونست تو یه پزشکی ... ولی اگر الان نری توی اتاق عمل ... می دونی چی میشه؟ ... چه عواقبی در برداره؟ ... این موقعیتی رو که پدر شهیدت برات مهیا کرده، سر یه چیز بی ارزش از دست نده ...
شیطان با همه قوا بهم حمله کرده بود ... حس می کردم دارم زیر فشارش له میشم ... سرم رو پایین انداختم و دستم رو گرفتم توی صورتم ...
- بابا ... من رو کجا فرستادی؟ ... تو ... یه مسلمان شهید... دختر مسلمان محجبه ات رو ...
آتش جنگ عظیمی که در وجودم شکل گرفته بود ... وحشتناک شعله می کشید ... چشم هام رو بستم ... - خدایا! توکل به خودت ... یازهرا ... دستم رو بگیر ...
از جا بلند شدم و رفتم بیرون ... از تلفن بیرون اتاق عمل تماس گرفتم ...
پرستار از داخل گوشی رو برداشت ... از جراح اصلی عذرخواهی کردم و گفتم ... شرایط برای ورود یه خانم مسلمان به اتاق عمل، مناسب نیست ... و ...
از دید همه، این یه حرکت مسخره و احمقانه بود ... اما من آدمی نبودم که حتی برای یه هدف درست ... از راه غلط جلو برم ... حتی اگر تمام دنیا در برابرم صف بکشن ... مهم نبود به چه قیمتی ... چیزهای باارزش تری در قلب من وجود داشت ...
💥خاطرات طلبه ی شهید سیدعلی حسینی
✍ ادامه دارد ....
https://eitaa.com/tazkeratoshohada
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_پنجاه_و_سوم: حمله چند جانبه
ماجرا بدجور بالا گرفته بود ... همه چیز به بدترین شکل ممکن ... دست به دست هم داد تا من رو خورد و له کنه ... دانشجوها، سرزنشم می کردن که یه موقعیت عالی رو از دست داده بودم ... اساتید و ارشدها، نرفتن من رو یه اهانت به خودشون تلقی کردن ... و هر چه قدر توضیح می دادم فایده ای نداشت ... نمی دونم نمی فهمیدن یا نمی خواستن متوجه بشن ...
دانشگاه و بیمارستان ... هر دو من رو تحت فشار دادن که اینجا، جای این مسخره بازی ها و تفکرات احمقانه نیست ... و باید با شرایط کنار بیام و اونها رو قبول کنم ...
هر چقدر هم راهکار برای حل این مشکل ارائه می کردم ... فایده ای نداشت ... چند هفته توی این شرایط گیر افتادم ... شرایط سخت و وحشتناکی که هر ثانیه اش حس زندگی وسط جهنم رو داشت ...
وقتی برمی گشتم خونه ... تازه جنگ دیگه ای شروع می شد ... مثل مرده ها روی تخت می افتادم ... حتی حس اینکه انگشتم رو هم تکان بدم نداشتم ... تمام فشارها و درگیری ها با من وارد خونه می شد ... و بدتر از همه شیطان ... کوچک ترین لحظه ای رهام نمی کرد ... در دو جبهه می جنگیدم ... درد و فشار عمیقی تمام وجودم رو پر می کرد ... نبرد بر سر ایمانم و حفظ اون ... سخت تر و وحشتناک بود ... یک لحظه غفلت یا اشتباه، ثمر و زحمت تمام این سال ها رو ازم می گرفت ... دنیا هم با تمام جلوه اش ... جلوی چشمم بالا و پایین می رفت ... می سوختم و با چنگ و دندان، تا آخرین لحظه از ایمانم دفاع می کردم ...
حدود ساعت 9 ... باهام تماس گرفتن و گفتن سریع خودم رو به جلسه برسونم ...
پشت در ایستادم ... چند لحظه چشم هام رو بستم ... بسم الله الرحمن الرحیم ... خدایا به فضل و امید تو ...
در رو باز کردم و رفتم تو ... گوش تا گوش ... کل سالن کنفرانس پر از آدم بود ... جلسه دانشگاه و بیمارستان برای بررسی نهایی شرایط ...
رئیس تیم جراحی عمومی هم حضور داشت ...
💥خاطرات طلبه ی شهید سیدعلی حسینی
✍ ادامه دارد ....
https://eitaa.com/tazkeratoshohada