🇮🇷🥀ستوان دوم شهید غلامعلی اسدپور
💠فرزند مرحوم فرج در سال 1321 در فدشکویه چشم به جهان گشود.
خانواده او بسیار مذهبی و متدین بودند و فرزند دلبند خودرا خوب تر بیت کردند
ستوان دوم شهید غلامعلی اسدپور تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم در فدشکویه و فسا پشت سر گذاشت
سپس وارد ارتش گردید و در ارتش در رسته مخابرات خدمت خود را آغاز کرد شهید غلامعلی اسدپور در سال 1346 ازدواج کرد که ثمره این ازدواج 3 پسر می باشد.
این شهید در سال 1347 براي ادامه تحصیلات از طرف ارتش زمان طاغوت به آمریکا اعزام گردید
پس از پایان تحصیلات به میهن اسلامی برگشت اما تحصیل در آمریکا کوچک ترین تأثیري در روحیه معنوي این شهید نگذاشت.
پس از پیروزي انقلاب اسلامی و شروع جنگ تحمیلی در اولین روزهاي جنگ عازم جبهه هاي جنگ شد.
هنوز کمتر از 2 ماه از شروع جنگ نگذشته بود که در جبهه آبادان شربت شیرین شهادت را نوش جان کرد و به بهشتی که خدایش به او وعده داده بود وارد شد.
این در حالی بود که این شهید38 سال از عمر با برکتش بیشتر نگذشته بود و راه براي پیشرفت این شهید در ارتش فراهم بود ولی همه را نادیده گرفت و خودش را فداي امنیت و آرامش و آسایش ما کرد.
کمترین وظیفه ما این است که او و همرزمان شهیدش را نه در شعار بلکه در عمل فراموش نکنیم
و یادمان باشد که براي حفظ اسلام و میهن اسلامی خون داده ایم و آماده باشیم که اگر دوباره نیاز شد مثل آنان از خودگذشتگی نشان داده و در راه اسلام جانفشانی کنیم
روحش شاد و یادش گرامی❤️🇮🇷
https://eitaa.com/tazkeratoshohada
💯اعمال روز جمعه
https://eitaa.com/tazkeratoshohada/3376
#عهد_ثابت_جمعه ها👆👆
https://eitaa.com/tazkeratoshohada/4107
#دعای_عهد 👆👆👆
https://eitaa.com/tazkeratoshohada/3676
#دعای_فرج 👆👆👆
https://eitaa.com/tazkeratoshohada/4114
#اعمال_خاصه_روز_جمعه👆
https://eitaa.com/tazkeratoshohada/5239
#غسل_جمعه👆👆👆
https://eitaa.com/tazkeratoshohada/4111
#زیارت_امام_زمان_در_روز_جمعه👆
https://eitaa.com/tazkeratoshohada/4024
#صلوات_خاصه_حضرت_زهرا 👆
https://eitaa.com/tazkeratoshohada/3377
#سوره_مبارکه_قاف👆👆
https://eitaa.com/tazkeratoshohada/3378
#دعای_روز_جمعه👆👆👆
https://eitaa.com/tazkeratoshohada/3379
#دعای_ندبــــــه👆👆👆
https://eitaa.com/tazkeratoshohada/3380
#دعا_سمات👆👆👆
https://eitaa.com/tazkeratoshohada/3412
#صلوات_ابوالحسن_ضراب_اصفهاني 👆
https://eitaa.com/tazkeratoshohada/4249
#دعای_نور_حضرت_زهرا👆
https://eitaa.com/tazkeratoshohada/4203
#دعای_صباح_امیرالمؤمنین👆
https://eitaa.com/tazkeratoshohada/4767
#زیارت_امامزمان_بعداز_نماز_صبح👆
https://eitaa.com/tazkeratoshohada/4768
#_دعای_اللهم ادفع عن ولیک(دعا برای امام زمان عج الله👆👆
https://eitaa.com/tazkeratoshohada/4815
#سلام_به_ائمه_اطهار👆👆👆
https://eitaa.com/tazkeratoshohada/4918
فضیلت خواندن سوره قدر در عصر جمعه👆👆
https://eitaa.com/tazkeratoshohada/4917
زمان استجابت دعا در عصر جمعه👆
#چله_پر_فضیلت_شهدا
🔸یاد آوری اعمال عبادی،معنوی این ماه
https://eitaa.com/tazkeratoshohada/4338
🔅اعمال روزانه👆👆👆
https://eitaa.com/tazkeratoshohada/4519
#ویژه_برنامه_ماه_رجب👆👆👆
https://eitaa.com/tazkeratoshohada/4607
🔸اهمیت دعاهای ماه رجب 👆👆
https://eitaa.com/tazkeratoshohada/4608
🔸دعای اول تا ششم👆👆👆
https://eitaa.com/tazkeratoshohada/4618
🔸دعای یا من ارجوه👆👆👆
https://eitaa.com/tazkeratoshohada/4441
🔸ختم سوره توحید👆👆👆
https://eitaa.com/tazkeratoshohada/4336
🔸نماز هر شب ماه رجب👆👆
https://eitaa.com/tazkeratoshohada/4520
🔸خواندن زیارت امین الله👆👆
https://eitaa.com/tazkeratoshohada/4521
🔸قرائت سوره عادیات👆👆👆
https://eitaa.com/tazkeratoshohada/4710
🔸تذکرات مربوط به روزه داری👆
https://eitaa.com/tazkeratoshohada/4623
🔺خلاصه اذکار ماه رجب👆👆
https://eitaa.com/tazkeratoshohada/4965
💠ذکری برای کسانی که نمیتوانند روزه بگیرند👆
https://eitaa.com/tazkeratoshohada/4966
#دعای_هر_روز_ماه_رجب👆👆
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💯غسل جمعه
💯یکی از مهمترین اعمال امروز که روز جمعه هست انجام غسل جمعه هست که خیلی آثار و برکات فراوان دنیوی و اخروی دارد:
🌸سعی کنیم هر هفته مقید به انجام این غسل باشیم مخصوصا۴۰هفته پشت سر هم
💠اینقدر غسل جمعه اهمیت و فضیلت دارد که نقل شده از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)در وصیتی به آقا أمیرمؤمنان علی (علیه السلام) فرمودند:
💯در هر جمعه غسل جمعه را بجا آور اگر چه که هزینه خوراکت را صرف آن کنی ، زیرا سنتی ( عمل مستحبي ) از این بزرگتر وجود ندارد
💠از پیامبر(صلی الله و علیه وآله) نقل شده:
هر کس موفق شود چهل جمعه پشت سر هم غسل کند بدنش در قبر متلاشی نشده و نخواهد پوسید
💠از امام صادق(علیهالسلام) روایت شده: هرکه در روز جمعه غسل کند و این دعا را بخواند:أَشْهَدُ أَنْ لَاإِلٰهَ إِلّا اللّٰهُ وَحْدَهُ لَاشَرِيكَ لَهُ، وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَاجْعَلْنِي مِنَ التَّوَّابِينَ، وَاجْعَلْنِي مِنَ الْمُتَطَهِّرِينَ
برای او تا جمعه آینده حالت پاکی و طهارت پیدا شود؛
یعنی:
💯از گناهان پاک میگردد یا آنکه اعمال او با طهارت معنوی انجام میگیرد و مورد پذیرش خداوند واقع میشود؛
💠وقت اداء آن از اذان صبح است تا ظهر و بهتر است نزدیک ظهر بجا اورده شود
💠 اگر تا ظهر انجام ندهد بدون نیت ادا و قضا تا عصر بجا آورد
💠برخی مراجع مانند آیت الله سیستانی و مرحوم آیت الله صافی می فرماید وقت ادایی غسل جمعه از اذان صبح هست تا غروب
💠طبق فتوای همه مراجع معظم تقلید اگر در روز جمعه غسل نکند مستحبّ است از صبح شنبه تا غروب قضای آن را بجا آورد
💠زنانی که عذر شرعی دارند طبق فتوای برخی از مراجع مانند امام خامنه ای عزیز، و آیت الله مکارم می توانند این غسل مستحبی را انجام دهند و از ثواب و فضیلت عظیم آن بهره مند شوند
💠طبق فتوای حضرات آیات مرحوم امام ره،امام خامنه ای عزیز،بهجت،فاضل،صافی، غسل جمعه کفایت از وضو نمی کند و بایستی قبل یا بعد از غسل وضو هم گرفت و طبق فتوای آیات عظام مکارم ،سیستانی،وحید،شبیری زنجانی،نوری همدانی، غسل جمعه کفایت از وضو می کند
و با این غسل میشه نماز خواند هر چند بهتره که وضو هم بگیریم
💠مواظب باشیم در انجام این غسل که یک غسل مستحبی است آب را اسراف نکنیم،با کمترین مقدار آب میشه غسل کرد،نکند خدای ناکرده به خاطر انجام یک غسل مستحبی گرفتار گناه کبیره ای همچون اسراف شویم
https://eitaa.com/tazkeratoshohada
#آداب_و_اعمال
#جمعه_ماه_رجب
✍ پاداش خواندن #سوره_توحید در همه یا یکی از #جمعه های ماه #رجب
از رسولخدا صلّیاللهعلیهوآله روایت شده:
هرکس در روز جمعه ماه رجب، 100 بار #سوره_توحید را بخواند، روز قیامت برای وی نوری خواهد بود که به واسطه آن به سوی بهشت رهنمون می گردد.
📚وسائل الشيعة، ج10، ص484 به نقل از اقبال الاعمال/اقبال الاعمال، ص135
✍ فضیلت تکرار تلاوت سوره توحید در همهی حالات:
از حضرت صادق علیه السلام نقل شده: رسول خدا صلّی اله علیه و آله که برای جناب سعد بن معاذ، نماز میت خواندند، هفتاد هزار فرشته از جمله جبرئیل علیه السلام نیز با آن حضرت همراهی کردند.
رسول خدا صلّی اله علیه و آله میفرماید به جبرئیل گفتم:
ای جبرئیل! به چه عملی، سعد بن معاذ مستحق شد که شما و فرشتگان بر او نماز بخوانید؟ پاسخ داد: به این دلیل که سعد در حال ایستاده، نشسته، سواره، پیاده، و در حال رفت و آمد، سوره توحید را می خواند.
📚(الدعوات، ص216-217)
باصلوات نشر دهید↙️
https://eitaa.com/tazkeratoshohada
🌸یادآوری
🌸اعمال عصر جمعه
💠۱-خواندن صلوات ضراب
💠۲-خواندن دعای سمات
💠۳-فضیلت خواندن سوره قدر در عصر جمعه
💠۴-زمان استجابت دعا در عصر جمعه
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_یازدهم
💠 احساس میکردم از دهانش آتش میپاشد که از درد و ترس چشمانم را در هم کشیدم و پشت پلکم همچنان مصطفی را میدیدم که با دستی پر از #خون سینهاش را گرفته بود و از درد روی زمین پا میکشید.
سوزش زخم شانه، مصیبت خونی که روی صندلی مانده و همسری که حتی از حضورش #وحشت کرده بودم؛ همه برای کشتنم کافی بود و این تازه اول مکافاتم بود که سعد بیرحمانه برایم خط و نشان کشید :«من از هر چی بترسم، نابودش میکنم!»
💠 از آینه چشمانش را میدیدم و این چشمها دیگر بوی خون میداد و زبانش هنوز در خون میچرخید :«ترسیدم بخواد ما رو تحویل بده، #نابودش کردم! پس کاری نکن ازت بترسم!» با چشمهایش به نگاهم شلاق میزد و میخواست ضرب شصتش تا ابد یادم بماند که عربده کشید :«به جون خودت اگه ازت بترسم، نابودت میکنم نازنین!»
هنوز باورم نمیشد #عشقم قاتل شده باشد و او به قتل خودم تهدیدم میکرد که باور کردم در این مسیر اسیرش شده و دیگر روی زندگی را نخواهم دید.
💠 سرخی گریه چشمم را خون کرده و خونی به تنم نمانده بود که صورتم هرلحظه سفیدتر میشد و او حالم را از آینه میدید که دوباره بیقرارم شد :«نازنین چرا نمیفهمی بهخاطر تو این کارو کردم؟! پامون میرسید #دمشق، ما رو تحویل میداد. اونوقت معلوم نبود این جلادها باهات چیکار میکردن!»
نیروهای امنیتی #سوریه هرچقدر خشن بودند، این زخم از پنجه همپیالههای خودش به شانهام مانده بود، یکی از همانها میخواست سرم را از تنم جدا کند و امروز سعد مقابل چشم خودم مصطفی را با چاقو زد که دیگر #عاشقانههایش باورم نمیشد و او از اشکهایم #پشیمانیام را حس میکرد که برایم شمشیر را از رو کشید :«با این جنازهای که رو دستمون مونده دیگه هیچکدوم حق انتخاب نداریم! این راهی رو که شروع کردیم باید تا تهش بریم!»
💠 دیگر از چهرهاش، از چشمانش و حتی از شنیدن صدایش میترسیدم که با صورتم به پنجره پناه بردم و باران اشک از چشمانم روی شیشه میچکید. در این ماشین هنوز عطر مردی میآمد که بیدریغ به ما #محبت کرد و خونش هنوز مقابل چشمانم مانده بود که از هر دو چشمم به جای اشک خون میبارید.
در این کشور غریب تنها سعد آشنایم بود و او هم دیگر #قاتل جانم شده بود که دلم میخواست همینجا بمیرم. پشت شیشه اشک، چشمم به جاده بود و نمیدانستم مرا به کجا میکشد که ماشین را متوقف کرد و دوباره نیش صدایش گوشم را گزید :«پیاده شو!»
💠 از سکوتم سرش را چرخاند و دید دیگر از نازنین جنازهای روی صندلی مانده که نگاهش را پردهای از اشک گرفت و بیهیچ حرفی پیاده شد. در را برایم باز کرد و من مثل کودکی که گم شده باشد، حتی لبهایم از #ترس میلرزید و گریه نفسم را برده بود که دل سنگش برایم سوخت.
موهایم نامرتب از زیر شال سفیدی که دیشب سمیه به سرم پیچیده بود، بیرون زده و صورتم همه از #درد و گریه در هم رفته بود که با هر دو دستش موهایم را زیر شال مرتب کرد و نه تنها دلش که از دیدن این حالم کلماتش هم میلرزید :«اگه میدونستم اینجوری میشه، هیچوقت تو رو نمیکشوندم اینجا، اما دیگه راه برگشت نداریم!»
💠 سپس با نگاهش ادامه مسیر را نشانم داد و گفت :«داریم نزدیک #دمشق میشیم، باید از اینجا به بعد رو با تاکسی بریم. میترسم این ماشین گیرمون بندازه.» دستم را گرفت تا از ماشین پیاده شوم و نگاهم هنوز دنبال خط خون مصطفی بود که قدم روی زمین گذاشتم و دلم پیش عطرش جا ماند.
سعد میترسید فرار کنم که دستم را رها نمیکرد، با دست دیگرش مقابل ماشینها را میگرفت و من تازه چشمم به تابلوی میان جاده افتاد که حسی در دلم شکست.
💠 دستم در دست سعد مانده و دلم از قفس سینه پرید که روی تابلو، مسیر #زینبیه دمشق نشان داده شده و همین اسم چلچراغ گریه را دوباره در چشمم شکست. سعد از گریههایم کلافه شده بود و نمیدانست اینبار خیال دیگری خانه خاطراتم را زیر و رو کرده که دلم تنها آغوش #مادرم را تمنا میکرد.
همیشه از زینبیه دمشق میگفت و نذری که در حرم #حضرت_زینب (سلاماللهعلیها) کرده و اجابت شده بود تا نام مرا زینب و نام برادرم را ابوالفضل بگذارد؛ ابوالفضل پای #نذر مادر ماند و من تمام این #اعتقادات را دشمن آزادی میدیدم که حتی نامم را به مادرم پس دادم و نازنین شدم.
💠 سالها بود #خدا و دین و مذهب را به بهانه آزادی از یاد برده و حالا در مسیر #مبارزه برای همین آزادی، در چاه بیانتهایی گرفتار شده بودم که دیگر #امید رهایی نبود...
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/tazkeratoshohada
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_دوازدهم
💠 حتی روزی که به بهای وصال سعد ترکشان میکردم، در آخرین لحظات خروج از خانه مادرم دستم را گرفت و به پایم التماس میکرد که "تو هدیه #حضرت_زینبی، نرو!" و من هویتم را پیش از سعد از دست داده و خانواده را هم فدای #عشقم کردم که به همه چیزم پشت پا زدم و رفتم.
حالا در این #غربت دیگر هیچ چیز برایم نمانده بود که همین نام زینب آتشم میزد و سعد بیخبر از خاطرم پرخاش کرد :«بس کن نازنین! داری دیوونهام میکنی!» و همین پرخاش مثل خنجر در قلبم فرو رفت و دست خودم نبود که دوباره ناله مصطفی در گوشم پیچید و آرزو کردم ای کاش هنوز نفس میکشید و باز هم مراقبم بود.
💠 در تاکسی که نشستیم خودش را به سمتم کشید و زیر گوشم نجوا کرد :«میخوام ببرمت یه جای خوب که حال و هوات عوض شه! فقط نمیخوام با هیچکس حرف بزنی، نمیخوام کسی بدونه #ایرانی هستی که دوباره دردسر بشه!»
از کنار صورتش نگاهم به تابلوی #زینبیه ماند و دیدم تاکسی به مسیر دیگری میرود که دلم لرزید و دوباره از وحشت مقصدی که نمیدانستم کجاست، ترسیدم.
💠 چشمان بیحالم را به سمتش کشیدم و تا خواستم سوال کنم، انگشت اشارهاش را روی دهانم فشار داد و بیشتر تحقیرم کرد :«هیس! اصلاً نمیخوام حرف بزنی که بفهمن #ایرانی هستی!» و شاید رمز اشکهایم را پای تابلوی زینبیه فهمیده بود که نگاه سردش روی صورتم ماسید و با لحن کثیفش حالم را به هم زد :«تو همه چیت خوبه نازنین، فقط همین ایرانی و #شیعه بودنت کار رو خراب میکنه!»
حس میکردم از حرارت بدنش تنم میسوزد که خودم را به سمت در کشیدم و دلم میخواست از شرّش خلاص شوم که نگاهم به سمت دستگیره رفت و خط نگاهم را دید که مچم را محکم گرفت و تنها یک جمله گفت :«دیوونه من دوسِت دارم!»
💠 از ضبط صوت تاکسی آهنگ #عربی تندی پخش میشد و او چشمانش از عشقم خمار شده بود که دیوانگیاش را به رخم کشید :«نازنین یا پیشم میمونی یا میکُشمت! تو یا برای منی یا نمیذارم زنده بمونی!» و درِ تاکسی را از داخل قفل کرد تا حتی راه خودکشی را به رویم ببندد.
تاکسی دقایقی میشد از مسیر زینبیه فاصله گرفته و قلب من هنوز پیش نام زینب جا مانده بود که دلم سمت #حرم پرید و بیاختیار نیت کردم اگر از دست سعد آزاد شوم، دوباره زینب شوم!
💠 اگر حرفهای مادرم حقیقت داشت، اگر اینها خرافه نبود و این #شیطان رهایم میکرد، دوباره به تمام #مقدسات مؤمن میشدم و ظاهراً خبری از اجابت نبود که تاکسی مقابل ویلایی زیبا در محلهای سرسبز متوقف شد تا خانه جدید من و سعد باشد.
خیابانها و کوچههای این شهر همه سبز و اصلاً شبیه #درعا نبود و من دیگر نوری به نگاهم برای لذت بردن نمانده بود که مثل #اسیری پشت سعد کشیده میشدم تا مقابل در ویلا رسیدیم.
💠 دیگر از فشار انگشتانش دستم ضعف میرفت و حتی رحمی به شانه مجروحم نمیکرد که لحظهای دستم را رها کند و میخواست همیشه در مشتش باشم.
درِ ویلا را که باز کرد به رویم خندید و انگار در دلش آب از آب تکان نخورده بود که شیرینزبانی کرد :«به بهشت #داریا خوش اومدی عزیزم!» و اینبار دستم را نکشید و با فشار دست هلم داد تا وارد خانه شوم و همچنان برایم زبان میریخت :«اینجا ییلاق #دمشق حساب میشه! خوش آب و هواترین منطقه #سوریه!» و من جز فتنه در چشمان شیطانی سعد نمیدیدم که به صورتم چشمک زد و با خنده خواهش کرد :«دیگه بخند نازنینم! هر چی بود تموم شد، دیگه نمیذارم آب تو دلت تکون بخوره!»
💠 یاد دیشب افتادم که به صورتم دست میکشید و دلداریام میداد تا به #ایران برگردیم و چه راحت #دروغ میگفت و آدم میکشت و حالا مرا اسیر این خانه کرده و به درماندگیام میخندید.
دیگر خیالش راحت شده بود در این حیاط راه فراری ندارم که دستم را رها کرد و نمیفهمید چه زجری میکشم که با خنده خبر داد :«به جبران بلایی که تو درعا سرمون اومد، ولید این ویلا رو برامون گرفت!» و ولخرجیهای ولید مستش کرده بود که دست به کمر مقابلم قدم میزد و در برابر چشمان خیسم خیالبافی میکرد :«البته این ویلا که مهم نیس! تو #دولت آینده سوریه به کمتر از وزارت رضایت نمیدم!»
💠 ردّ خون دیروزم هنوز روی پیراهنش مانده و حالا میدیدم خون مصطفی هم به آستینش ریخته و او روی همین #خونها میخواست سهم مبارزهاش را به چنگ آورد که حالم از این مبارزه و انقلاب به هم خورد و او برای اولین بار انتهای قصه را #صادقانه نشانم داد :«فکر کردی برا چی خودمو و تو رو اینجوری آواره کردم؟ اگه تو صبر کنی، تهش به همه چی میرسیم!»...
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/tazkeratoshohada