eitaa logo
ملجأالدموع
501 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
401 ویدیو
128 فایل
"به‌نام‌خدا" وَلَن‌تَجِدَمِن‌دُونِهِ‌مُلْتَحَدًا وهرگز‌جز او ملجایی نیست نفسش‌سخت گرفته‌است؛ درآغوش بگیر‌عاشقِ خستهٔ‌رنجورِ به هم ریخته را! جمع نوکران‌خَسته امیدواربه‌نورحسین چیزی‌جزدلتنگی‌برای‌ارائه‌محتوا‌نیست! نوکرمحزون؛ محتوای‌دل‌ما‌جاری‌بردل‌شما
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تبادلات پࢪجذب مࢪیم🍓
سلام خدمت همه چادریا! 😌🌸🧕🏻 من یك کانال پیدا ڪࢪدم.😇 خیلی خاصه چون...😉👇🏻 ایده ژست عکاسے داره ایده بستن شال و روسرے زیࢪ چادࢪ😃 متنا؁ انگیزشی. چالشای اخلاقی😊 و... عکسای پروفایل عالی مثل نمونہ بالا😄 و تلنگرانھ😍😍 طنز جبهه و.... کلیییی چیز عالییی🌨💕😍 بیا بزن رو لینک وارد دنیای مذهبیا شو @dokhtranne
هدایت شده از تبادلات پࢪجذب مࢪیم🍓
-مہدیا‌یڪ‌هدیھ‌اسمانی(‌꧇ از‌اون‌پست‌هایۍ‌کھ‌قند‌تو‌دݪت‌آب‌میشہ🤤🧡 @rafeghane حاضࢪم‌شرط‌ببندم‌نصف‌ڪانالایے‌که‌عضوے ادمینشون‌‌ازاینجا‌‌ڪش‌رفتن🙊🌼
هدایت شده از تبادلات پࢪجذب مࢪیم🍓
سلامـــ🧡✨ انگیزه میخوای تا زندگی کنیــ🧡✨ اما نداریــ🧡✨ پس بیا به سرزمین پرتقالیــ🧡🌟 پر نوشته های انگیزشیــ🧡🌟 دنیایی که سر تا سر آون پرتقالی هستــ🧡🌟 یعنی ذهن پرتقالی 🧡🌟 پس بزن رو لینک👇👇🧡 🍊🍊🍊🍊🍊 @Oranges 🍊🍊🍊🍊🍊 اومدی بزن رو پیوستن🌈🙃😋 لف ندی یه وقتا ☝️🤭
هدایت شده از تبادلات پࢪجذب مࢪیم🍓
‌{🌿♥️‌} ‴بـ‌سـ‌م‌رب‌‌؏ــشـ‌ق..!‴ تــــــودلیݪ‌لبخند‌منــــے(: اگࢪ‌من‌هم‌دلیݪ‌لبخند‌هاۍ‌تــــــوام..! پس‌هرگز‌از‌لبخند‌زدݩ‌دسټ‌برنداࢪ♥️🔗...↻ https://eitaa.com/joinchat/2629501039C686a5915a2 ♥️💭جوین‌شو‌اجبارۍ↓ چون‌ڪانال‌معرکہ‌اسټ😉...↻
هدایت شده از تبادلات پࢪجذب مࢪیم🍓
سلام سلام👋🏻 یھ ڪاناݪے هسٺ عالے✌️🏻🙂 انقدࢪ خوبھ و جذابہ 📚🌱 بامطالبے دخترونه و مذهبــــۍ🙂🌸 ویھ عالمه چیزهاے مذهبی دیگھ🍭 @Nocaranzeynab اینم لینڪ 🙂⚡️
هدایت شده از تبادلات پࢪجذب مࢪیم🍓
پایان تایم تبادلات پࢪجذب مࢪیم⏰ ساعت تبم 14تا16⏳ تاساعت 15:00 پست ممنو؏❌ ساعت 16:00 بنࢪا پاك بشہ🕰 و‌سط تبم پست نزاࢪید📌 شࢪایط ࢪو داشتے ادمین کن⇩😌✨ @Sadat3 اماࢪت¹⁰⁰+⇨😊 باید عضو این کانالم باشے چڪ میشہ👀⇩ https://eitaa.com/joinchat/1384513647C59e171f7a2 کانالت فقط دختࢪانہ یامذهبےباشہ💟 ڪاناݪ تبادلات⇩ツ🍄 https://eitaa.com/joinchat/4054122610C977f2303bb جذب بستگے بہ بنࢪت هم داࢪه♥️ مدیࢪا جذبتون ࢪا حتما بگید🍭
هدایت شده از تبادلات پࢪجذب مࢪیم🍓
جامونده بود🍭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از Fariba es
_ بانو: °•○●﷽●○ 🌸 شام و تو آرامش بیشتری خوردیم همش داشتم فکر میکردم فرداشب ک مادرم نیست من چجوری تنهایی برم؟ وقتی پدرم از آشپزخونه خارج شد از مادرم پرسیدم : _مامان فردا ساعت چند میری بیمارستان ؟ _فردا چون باید جای یکی از دوستامم بمونم زودتر میرم.غروب میرم تا ۲ شب.چطور؟ تو فکر فرو رفتم و گفتم _هیچی برگشتم به بهترین و آروم ترین قسمت خونمون یعنی اتاقم خب حالا چ کنم ؟ بابامم ک غروب تازه میاد اوففف نمیدونم چرا ولی دلم خیلی میخواست که برم .شاید دیگه فرصتی پیش نمیومد ک ببینمشون.یا اگه پیش میومد دیگه خیلی دیر بود و منو حتی به یادم‌نمی اوردن. ولی من باید میدیدمشون. وقتی از فکر کردن خسته شدم از اتاقم بیرون رفتم و نشستم رو کاناپه جلو تی وی . مشغول بالا پایین کردن شبکه ها بودم اما نگام به چهره ی پر جذبه بابام بود. متفکرانه به کتاب توی دستش خیره بود و غرق بود تو کلمه های کتاب وقتی دیدم حواسش بهم نیست تی وی و بیخیال شدم و دستم و گرفتم زیر سرم و بیشتر بش زل زدم پدرم شخصیت جالبی داشت ‌ پرجذبه بود ولی خیلی مهربون در عین حال به هیچ بشری رو نمیداد و کم پیش میومد احساساتش و بروز بده با سیاست بود و دلسوز حرفش حق بود و حکمش درست جا نماز آب نمیکشید ولی هیچ وقت نشد لقمه حرومی بیاره سر سفرمون مثه شاهزاده ها بزرگم نکرد با اینکه خودش شاهی بود بهم یاد داد چجوری محکم وایستم رو به رو مشکلاتم درسته یخورده بعضی از حرفاش اذیتم میکرد اما اینو هم میدونستم ک اگه نباشه منم نیستم از تماشاش غرق لذت شدم و خدارو شکر کردم بخاطر بودنش پدر ومادر من نمیتونستن بچه ای داشته باشن. ب دنیا اومدن من یجور معجزه بود براشون از جام بلند شدم و رفتم پشت سرش خم شدم و رو موهاشو بوسیدم و دوباره تند رفتم تو اتاقم . یه کتاب ورداشتم تا وقتی خوابم ببره بخونم ولی فایده نداشت نه حوصله خوندن داشتم نه خوابم گرفت. پریدم رو تختم تشک نیمه فنریم بالا پایین شد و ازش کلی لذت بردم دوباره خودم و پرت کردم روش که بالا پایین شم بابام حق داشت هنوز منو بچه بدونه آخه این چ کاریه ؟؟ یخورده که گذشت چشام و بستم و نفهمیدم کی خوابم برد __ +فاطمه جاان ماماان پاشوو بعد نگو بیدارم نکردیی با صدای مامان چشامو باز کردم و ب ساعت فانتزی رو دیوار روبه روم نگاه کردم ۵ و نیم بود به زور از تختم دل کندم و رفتم وضو گرفتم سعی میکردم تا جایی ک میتونم نمازام و بخونم . سجاده صورتیم و پهن کردم چادر گل گلیم و از توش در اوردم و رو سرم گذاشتم. چشمم افتاد به قرآن خوشگل تو جانمازم یادش بخیر مادرجونم وقتی از مکه اومده بود برام آورد. نمازم و خوندم و کلی انرژی گرفتم. بعدش چندتا از کتابامو گرفتم و گذاشتم تو کیفم. یخورده هم پول برداشتم .رفتم جلو میز آینم نشسم یخورده به صورتم کرم زدم ک از حالت جنی در بیام موهامو شونه کردم و بعد بافتمشون یه بوس تو آینه واس خودم فرستادم و رفتم تو آشپزخونه با اینکه از شیر بدم میومد بخاطر فایده های زیادی که داشت یه لیوان براخودم ریختم و با عسل نوش جان کردم دوباره برگشتم اتاقم .از بین مانتوهای تو کمد ک مرتب کنار هم چیده شده مانتو سرمه ایم که ساده ترینشون بود و برداشتم و تنم کردم .یه شلوار جین ب همون رنگ پوشیدم. در کمد کناری و باز کردم. این کمدم پر از شاخه های روسری و شال و مقنعه بود. چون داشتم میرفتم کتابخونه یه مقنعه بلند مشکی از توشون انتخاب کردم گذاشتم سرم و یخوردع کشیدمش عقب . موهامم چون بافته بودم فقط ی تیکه اش از پایین مقنعه ام مشخص بود برا همین مقنعه رو بازم عقب تر کشیدم حالا فقط یه خورده از ریشه های موهای بورَم معلوم بود ادکلن خوشبوم و برداشتم و زدم و با لبخند کیفم و گرفتم از اتاقم بیرون رفتم روپله جلو در نشستم و مشغول بستن بندای کتونی مشکیم‌شدم‌ از خونه خارج شدم راه کتابخونه رو پیش گرفتم .چون راه زیادی نبود پیاده میرفتم تا یه خورده ورزشم کرده باشم برنامه هر پنجشنبه ام اینجوری بود یه مغازه ای وایستادم و دوتا کیک کاکائویی گنده با یه بطری شیرکاکائو خریدم پولشو حساب کردم و دوباره راه افتادم سمت کتابخونه . به کتابخونه که رسیدم خیلی آروم‌و بی سرو صدا وارد سالن مطالعه شدم و رفتم جای همیشگی خودم نشستم. کتابامو در اوردمو به ترتیبی که باید میخوندم رو میزم چیدمشون . اول دین و زندگی و بعدش ادبیات و بعدشم برای تنوع زیست ! ساعت مچیمو در اوردم و گذاشتم رو به روم تا مثلن مدیریت زمان کرده باشم دین و زندگی و باز کردم و شروع کردم ....* ادامـہ دارد... نویسنده✍ 🧡 💚 ❌ •..•↷ •••❥𖦹@wtkdpk