eitaa logo
مائده جنت
1هزار دنبال‌کننده
675 عکس
680 ویدیو
44 فایل
✅آی دی تبادل و ارتباط با ما 👇 🆔 @Teb12414_n 🛒 لینک کانال 👇 https://eitaa.com/teb12414_m
مشاهده در ایتا
دانلود
🏳 السلام علیك ايها التقي الجواد يابن رسول‌الله 💐 ولادت با سعادت جوادالائمه، حضرت امام محمد تقی علیه‌السلام مبارکباد. https://eitaa.com/teb12414_m
9.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 خواب عجیب استاد شجاعی از قیامت! 🔹 بسیار تاثیر گذار... https://eitaa.com/teb12414_m
11.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸دستوری که آیت الله وحید خراسانی مکرر تکرار میکردند چی بود؟ ✨امام زمان عجل الله فرجه فرمودند اینجوری به ما سلام کنید👆 https://eitaa.com/teb12414_m
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👓 مدح روحی فداه توسط بنیانگذار انقلاب اسلامی ایران 🔹 این علی همه چیز است! و همه چیز ماست... 📌 به چهره مقدس و نورانی ایشان بنگرید که چطور مانند تمام شیعیان موقع مدح مولا گل از گلش می‌شکفد! ولادت امیرالمومنین علی علیه السلام بر شما و خانواده اتان تبریک و تهنیت باد https://eitaa.com/teb12414_m
5.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑دستور العملی از امام جواد علیه السلام برای موفقیت در دنیا و آخرت👌 🎙حجت الاسلام حسینی قمی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🙏در نشر معارف فرهنگی اسلامی سهیم باشیم. https://eitaa.com/teb12414_m
سليم-زينب زينب.mp3
13.11M
زینب زینب 😭😭😭 سلیم موذن زاده اردبیلی •┈┈••✾❀🍃⚫️🍃❀✾••┈┈• https://eitaa.com/teb12414_m
قسمت قبل👆👆👆 💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃 🍃💐🍃💐🍃 💐🍃 🍃 ترس از تنهایی2️⃣ تا اینکه یک روز که کلاس خیاطی داشتم خواب موندم .وقتی بیدار شدم دیدم فرصت کمی دارم تا به کلاس برسم .به همین خاطر باعجله حاضر شدم و خیلی با شتاب و عجله از پله ها پایین میرفتم سرعتم مثل دویدن بود که ناگهان پایم به کنار پله گیر کرد و سر خوردم و از چند پله به پایین پرت شدم و سرم به لبه پله خورد و دیگر چیزی نفهمیدم . انگار سبک شده بودم احساس خیلی خوبی داشتم .ناگهان دیدم بالای سر جسمم ایستاده ام و دالانی از نور روبرویم است .فهمیدم که دارم از این دنیا میروم شروع کردم به التماس کردن و از خدا میخواستم که مرا به زندگی برگرداند به فکر بچه هایم بودم که کوچکند اگر از مدرسه بیایند چه میکنند ولی انگار باید میرفتم .همینطور که التماس میکردم ناگهان دیدم دورم پر شد از نوجوانان و جوانانی که لباس بسیجی و لباس رزم پوشیده بودند آنها دورم حلقه زدند و برایم دعا میکردند به آسمان نگاه میکردند و میگفتند این خانم خیلی برای ما دعا کرده قران خوانده حالا ما میخواهیم برایش دعا کنیم تا دوباره به زندگی برگردد .وقتی دیدم آنها چقدر قشنگ دارند دعا میکنند متوجه شدم که شهدا هستند. شهدا چشم به آسمان داشتند و دعا میکردند ناگهان روحم به کالبدم برگشت .و چشمانم را باز کردم دیدم در بیمارستان هستم . ** همسایه ها با صدای پرت شدنم بیرون آمده بودند و با ارژانس تماس گرفته بودن وقتی دکتر به بالای سرم رسیده بود گفته بود این خانم بر اثر ضربه به مغزش از دنیا رفته ولی خود دکتر میگفت به طور معجزه آسا علائم حیاتی برگشت . دکتر میگفت شما حدودا ۱۵ دقیقه از دنیا رفتید و فقط معجزه شما را نجات داده . و من خودم میدانم که معجزه فقط دعای شهدا بود .و حالا بیشتر از قبل به یاد شهدا هستم . 🥀🥀🥀🥀🥀 https://eitaa.com/teb12414_m 🕊 @baShoohada 🕊
💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃 🍃💐🍃💐 💐🍃 🍃 ترس از تنهایی1️⃣ من خانمی خانه دار هستم .روزها که همسرم به سر کار میرفت و فرزندانم هم به مدرسه میرفتند .خیلی سریع کارهایم را انجام میدادم .واکثرا اوقاتم را طوری برنامه ریزی میکردم که در خانه تنها نباشم .چون خیلی از تنهایی میترسیدم .به کلاس خیاطی میرفتم به خانه دوستانم میرفتم و یا دوستانم را دعوت میکردم به منزلم فقط به خاطر اینکه تنها ییم را پر کنم .و گاهی که نمیشد جایی بروم و تنها بودم به دم درب حیاط میرفتم و در کوچه مینشستم تا بچه هایم یا همسرم به منزل بیایند . غروب که میشد ترس بیشتر به من غلبه میکرد همه چراغها را روشن میکردم و به دم درب حیاط میرفتم و آنقدر در کوچه مینشستم تا بچه ها بیایند . یک روز عصر که طبق معمول همیشه دم درب حیاط نشسته بودم یکی از خانمهای همسایه که داشت از کوچه عبور میکرد به طرفم آمد و گفت :" ببخشید دخترم حیف شما نیست که هر روز میایید در کوچه مینشینید ؟ " به آن خانم گفتم که علت اینکه می آیم کوچه به خاطر ترس از تنهایی است . آن خانم که مادر شهید بود وقتی متوجه شد از تنهایی میترسم .گفت :" دخترم تنهایی که ترس ندارد .حالا به شما کاری یاد میدهم که دیگر از تنهایی نترسی ." خیلی خوشحال شدم .پرسیدم حاج خانم راهکارتون چیه ؟ و ایشون خیلی با مهربانی گفتند :" دخترم هر وقت که در منزل تنهایی برای شهدا قران بخون براشون صلوات بفرست .ما شهدایی داریم که گمنام هستند و هنوز هم خانوادشون منتظر برگشتشون هستند به نیت مادر و خواهر شهدا براشون فاتحه بخون ." از حاج خانم تشکر کردم .و بچه ها که امدند به خانه رفتم . عصر بود و باز تنها بودم میخواستم به کوچه بروم که یاد حرف اون مادر شهید افتادم .رفتم قران برداشتم و شروع کردم برای شهدا قران خوندم اصلا حواسم به ساعت نبود که دیدم همسرم به خانه امد . کم کم تنهاییم را با شهدا پر میکردم براشون قران میخوندم دعا میکردم و حتی شبهای جمعه برای شهدا حلوا درست میکردم .به نظر خودم معجزه ای رخ داده بود که اصلا از تنهایی نمیترسیدم . تا اینکه یک روز ......... 🥀🥀🥀🥀🥀 https://eitaa.com/teb12414_m
*⚘﷽⚘ طلبه های جوان👳آمده بودند برای 👀 از جبهه 0⃣3⃣نفری بودند. که خوابیده 😴بودیم دوسه نفربیدارم کردند😧 وشروع کردند به پرسیدن سوال های مسخره و الکی!😜 مثلا میگفتند: چه رنگیه برادر؟!😐 شده بودم😤. گقتند: بابابی خیال!😏 توکه بیدارشدی نخور بیا بریم یکی دیگه رو کنیم!😎 دیدم بد هم نمیگویند😍😂☺️ خلاصه همین طوری سی نفررابیدارکردیم!😅😉 حالا نصف شبی جماعتی بیدارشدیم و همه مان دنبال شلوغ کاری هستیم!😇 قرار شد یک نفر خودش را به مردن بزند و بقیه درمحوطه قرارگاه کنند!😃😄 فوری پارچه سفیدی انداختیم روی محمد رضا و گرفتیم تحت هرشرایطی 😶خودش رانگه دارد! گذاشتیمش روی 🚿بچه ها و راه افتادیم👞 •| و زاری!😭😢 یکی میگفت: ممدرضا ! نامرد چرا رفتیییی؟😱😭😩 یکی میگفت: تو قرار نبود شهید شی! دیگری داد میزد: دیگ چی میگی؟ مگه توجبهه نمرده! یکی میکشید😫 یکی می کرد😑 در مسیر بقیه بچه ها هم اضافه➕میشدند و چون از قضیه با خبر نبودند واقعا گریه 😭و شیون راه می انداختند! گفتیم برویم سمت اتاق را بردیم داخل اتاق این بندگان خدا که فکر میکردند جدیه رفتند وضو گرفتند و نشستند به قران 📖خواندن بالای سر در همین بین من به یکی از بچه ها گفتم : برو خودت رو روی محمد رضا بینداز ویک نیشگون محکم بگیر☺️😂 رفت گریه کنان پرید روی محمد رضاوگفت: محمد رضا این قرارمون نبود😩 منم میخوام باهات بیااااام😭 بعد نیشگونی 👌گرفت که محمد رضا ازجا پرید وچنان جیغی کشید😱که هفت هشت نفر از بچه ها از حال رفتند! ماهم قاه قاه میخندیدیم😬😂😂😂😅 .....خلاصه آن شب با اینکه 👊سختی شدیم ولی حسابیی خندیدیم 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊 https://eitaa.com/teb12414_m
جلد ۳ ص ۱۰۰ تب حاره.m4a
17.36M
✅ آموزش طب اسلامی مدرس: یحیی آیت اللهی 🌱 درمان انواع تب جهت اطلاع : چهار شنبه ها تدریس آموزش طب اسلامی در شهر مقدس قم برگذار می گردد لینک کانال 👇 https://eitaa.com/teb12414_m
ج۳ ص ۹۹ تب مطبقه.m4a
23.19M
✅ آموزش طب اسلامی مدرس: یحیی آیت اللهی 🌱 درمان انواع تب جهت اطلاع : چهار شنبه ها تدریس آموزش طب اسلامی در شهر مقدس قم برگذار می گردد لینک کانال 👇 https://eitaa.com/teb12414_m