پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:
هر كه بر پيشرفت علميش افزوده شود امّا بر بى رغبتى او به دنيا افزوده نگردد، جز بر دوريش از خدا افزوده نشود
📚 ميزان الحكمه جلد8 صفحه 102
👇👇👇
✅ @telaavat
🔻#تفسیر_نور🔻
🌸 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم🌸
🔷 بسْمِ اللَّه الْرَّحْمَنِ الْرَّحِيمِ 🔷
🗯قلْ أَرَءَيْتُم مَّآ أَنزَلَ اللَّهُ لَكُم مِّن رِّزْقٍ فَجَعَلْتُم مِّنْهُ حَرَاماً وَحَلَلًا قُلْ ءآللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ(59)
🍁جزء 11 سوره یونس 🍂
✅ ترجمه
💭بگو: آیا دیدید هر رزقى كه خداوند براى شما نازل كرده است، (از پیش خود) بعضى را حرام و بعضى را حلال قرار دادید؟ بگو: آیا خداوند به شما اجازه داده یا بر خداوند دروغ مىبندید؟
⚡️نکته ها⚡️
نمونههایى از تحریمهاى بى دلیل مشركان، در آیهى 103 سوره مائده بیان شده است: «ما جَعَل اللَّه من بحیرةٍ ولاسائبةٍ ولا وصیلةٍ ولاحامٍ» آنان سهمى از كشاورزى خود را براى بتها و بتكدهها قرار داده و برخود حرام مىكردند و یا آنچه را در شكم حیوانات بود، براى مردها حلال و براى زنان حرام مىدانستند؛ «وقالوا ما فى بطون هذه الأنعام خالصةً لذكورنا و محرّم على ازواجنا» امّا قرآن همهى اینها را افترا بر خداوند و ناروا مىداند. «على اللّه تفترون»
🔢پيام ها 🔢
1⃣قانون اصلى و كلّى در خوردنىها حلال بودن است، مگر آنكه حرمت آن از طریق وحى ثابت شود. «ما انزل اللّه لكم»
2⃣ رزق، از سوى خدا نازل مىشود. «انزل اللَّه لكم من رزق»
3⃣ در احكام شرع نباید از شارع جلو افتاد، چنانكه حرام خدا را نمىتوان حلال كرد، حلالها را هم نمىتوان حرام شمرد. «فجعلتم منه حراماً وحلالاً»
4⃣ تشریع و قانونگذارى، مخصوص خداوند است. «آللَّه اذن لكم»
5⃣ كسانى كه «ولایت تشریعى» دارند، با اذن الهى مىتوانند چیزهایى را حلال یا حرام كنند. «اللَّه اذن لكم»
6⃣ وضع قانونِ بدعتآمیز و آن را به خدا نسبت دادن، جرم است. «جعلتم منه حراماً و حلالاً ، على اللَّه تفترون»
7⃣ قرآن، عادات و رسوم غلطى را كه ریشه در وحى و اذن خدا ندارد، محكوم مىكند. «على اللّه تفترون»
👇👇👇
✅ @telaavat
🍀 #برگ_سبز
🌺 آیتالله مجتهدی تهرانی (ره) در مورد احترام به پدر و مادر میگوید: مواظب باشید عاق والدین نشوید و پدر و مادر نفرینتان نکنند و بگویند: "خدایا من از این فرزندم نمیگذرم" یک وقت خیره خیره به پدر و مادرتان نگاه نکنید. حالا پدرتان سر شما داد زده است، نباید کاری کنی.
🍃 پدر حاج شیخ عباس قمی مفاتیحالجنان، پای منبر حاج شیخ غلامرضا نشسته بود. حاج شیخ غلامرضا داشت از روی کتابی که حاج شیخ عباس قمی نوشته بود، مسئله میگفت.
🍃 پدر حاج شیخ عباس نمیدانست که این کتاب را پسرش نوشته و حاج شیخ عباس هم چیزی به او نگفته بود.
🍃 حاج شیخ عباس آمد در گوش پدرش چیزی بگوید، ناگهان پدرش جلوی مردم سر او داد زد که "بیا و بنشین ببین حاج شیخ غلامرضا چه میگوید؟ بیا و بنشین و بفهم!"
✨حاج شیخ عباس قمی به پدرش گفت: "پدر جان! دعا کن بفهمم" ✨
🍃 نگفت این کتاب را من خودم نوشتم، نرفت به مادرش بگوید پدرم جلوی جمع آبروی مرا ریخت، خیره خیره به پدرش نگاه نکرد، فقط آهسته گفت: "پدر جان! دعا کن بفهمم"
☀️ این سخنان نشان میدهد که اگر فردی از علما به جایگاه رفیعی در دین رسیده و مورد وثوق مردم است، یکی از عوامل مهمش حفظ حرمت پدر و مادر است.
📚 برگرفته از سخنرانیهای آیتالله مجتهدی تهرانی (ره)
#کلام_علما
👇👇👇
✅ @telaavat
روی این متن کمی مکث کنید❗️
مردی از خانهای که در آن سکونت داشت زیاد راضی نبود، بنابراین نزد دوستش در یک بنگاه املاک رفت و از او خواست که کمکش کند تا خانهاش را بفروشد ، بعد از دوستش خواست تا برای بازدید خانه مراجعه کند.
دوستش به خانه مرد آمد و بر مبنای مشاهداتش، یک آگهی نوشت و آن را برای صاحب خانه خواند.
"خانهای زیبا که در باغی بزرگ و آرام قرار گرفته، بام سه گوش، تراس بزرگ مشرف به کوهستان، اتاقهای دلباز و پذیرایی و ناهار خوری وسیع.
کاملا دلخواه برای خانوادههای بچهدار "
صاحب خانه گفت دوباره بخوان!!
مرد اطاعت کرد و متن آگهی را دوباره خواند و صاحب خانه گفت : این خانه فروشی نیست!!
در تمام مدت عمرم میخواستم جایی داشته باشم مثل این خانهای که تو تعریفش را کردی، ولی تا وقتی که تو نوشتههایت را نخوانده بودی، نمیدانستم که چنین جایی دارم.
★خیلی وقتها نعمتهایی را که در اختیار داریم، نمیبینیم چون " به بودن با آنها عادت کردهایم ".
مثل سلامتی،
نفس کشیدن،
دوست داشتن،
پدر و مادر،
خواهر و برادر،
فرزند،
دوستان خوب،
و خیلی چیزهای دیگه که به آنها عادت کردهایم .
قدر زندگیمان را بیشتر بدانیم و خدا را در هر حال شاکر باشیم.
👇👇👇
✅ @telaavat
🔰شنیدی خیلی ها میگن: آب که از سر گذشت ،چه یه وجب، چه صد وجب؟
🍃اما خدا میگه:
✨قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ✨
(ای پیامبر،از جانب من) بگو:
ای بندگان من که بر خود اسراف(و ستم) کرده اید!
از رحمت خدا نا امید نشوید
همانا خداوند همه گناهان را می بخشد
یقیناً او بسیار آمرزنده مهربان است.
📚 زمر آیه_53
🔰یادمون باشه ، از آب یک وجب خیلی راحتتر میشه بیرون اومد تا آب صد وجب...
👇👇👇
✅ @telaavat
#دختر_شینا
قسمت :صدوبیست و هشتم
زیر لب با خودش حرف می زد. هنوز یکی دو شماره نگرفته، قطع می کرد. گفتم: «اگر نمی گیرد، می روم دوباره می آیم. بچه ها پیش برادرم هستند. شامشان را می دهم و برمی گردم.»
برگشتم خانه. برادرم پیش بچه ها نبود. رفته بود آن یکی اتاق پیش پدرشوهرم. داشتند با صدای آهسته با هم حرف می زدند، تا مرا دیدند ساکت شدند.
دل شوره ام بیشتر شد. گفتم: « چرا نخوابیدید؟! طوری شده؟! تو را به روح ستار، اگر چیزی شده به من هم بگویید. دلم شور می زند.»
پدرشوهرم رفت توی جایش دراز کشید و گفت: «نه عروس جان، چیزی نشده. داریم دو سه کلام حرف مردانه می زنیم. تعریف خانوادگی است. چی قرار است بشود. اگر اتفاقی افتاده بود که حتماً به تو هم می گفتیم.»
برگشتم توی هال. باید برای شام چیزی درست می کردم. زهرا و سمیه و مهدی با هم بازی می کردند. خدیجه و معصومه هم مشق می نوشتند.
از دل شوره داشتم می مردم. دل توی دلم نبود. از خیر شام درست کردن گذشتم. دوباره رفتم خانه خانم دارابی. گفتم: «تو را به خدا یک زنگی بزن به حاج آقایتان، احوال صمد را از او بپرس.»
خانم دارابی بی معطلی گفت: «اتفاقاً همین چند دقیقه پیش با حاج آقا حرف می زدم. گفت حال حاج آقای شما خوبِ خوب است. گفت حاجی الان پیش ماست.»
از خوشحالی می خواستم بال درآورم. گفتم: «الهی خیر ببینی. قربان دستت. پس بی زحمت دوباره شماره حاج آقایتان را بگیر. تا صمد نرفته با او حرف بزنم.»
خانم دارابی اول این دست و آن دست کرد. بعد دوباره خودش تلفن را برداشت و هی شماره گرفت و هی قطع کرد. گفت: «تلفنشان مشغول است.»
پدرشوهرم با تعجب نگاهم کرد و گفت: «کی گفته؟!»
یک دفعه برادرم زد زیر گریه.
من هم به گریه افتادم. قرآن را باز کردم. وصیت نامه را برداشتم. بوسیدم و گفتم: «صمد جان! بچه هایت هنوز کوچک اند، این چه وقت رفتن بود. بی معرفت، بدون خداحافظی. یعنی من ارزش یک خداحافظی را نداشتم.»
دستم را روی قرآن گذاشتم و گفتم: «خدایا! تو را قسم به این قرآنت، همه چیز دروغ باشد. صمدم دوباره برگردد. ای خدا! صمدم را برگردان.»
پدرشوهرم سرش را روی دیوار گذاشت. گریه می کرد و شانه هایش می لرزید. خدیجه و معصومه هم انگار فهمیده بودند چه اتفاقی افتاده. آمدند کنارم نشستند. طفلی ها پا به پای من گریه می کردند. سمیه روی پاهایم نشسته بود و اشک هایم را پاک می کرد. مهدی خیره خیره نگاهم می کرد. زهرا بغض کرده بود.
پدرشوهرم لابه لای هق هق گریه هایش صمد و ستار را صدا می زد. مهدی را بغل کرد. او را بوسید و شعرهای ترکی سوزناکی برایش خواند؛ اما یک دفعه ساکت شد و گفت: «صمد توی وصیت نامه اش نوشته به همسرم بگویید زینب وار زندگی کند. نوشته بعد از من، مرد خانه ام مهدی است.»
ادامه دارد...✒️
👇👇👇
✅ @telaavat
.
🌟شب را
سڪوت اعتبار مےبخشدو
انسان را متانت وصبر…
🌟الهے
یاریمان ڪن
معتبر باشیم و مهربان…
تا مقبول درگاهت باشیم…
🌟شبتون بخیر
👇👇👇
✅ @telaavat