4_6012398823589020298.mp3
578.2K
🔸🔶 قرائت صفحه 523قرآن کریم
👇👇👇
✅ @telaavat
🗓 تقویم روز 👇👇👇
🔸 یکشنبه
🔸 ۲۵ شهریورماه سال ۱۳۹۷ هجری خورشیدی
🔸 ۶ محرم سال ۱۴۴۰ هجری قمری
🔸 ۱۶ سپتامبر سال ۲۰۱۸ میلادی
📿 ذکر روز: ۱۰۰ مرتبه «یا ذالجلال و الاکرام»
🗒 مناسبتها:
🔻برگزاری انتخابات اولین دوره مجلس شورای ملی در ایران (1285 ش)
🔻سقوط دیکتاتوری رضاخان میرپنج و آغاز سلطنت "محمدرضا پهلوی" با حمایت انگلیس (1320 ش)
🔻صدور اعلامیه روحانیان مبنی بر ادامه مبارزات تا درهم شکستن پایههای رژیم طاغوت (1356 ش)
🔻وقوع زلزله شدید در طبس (1357 ش)
🔻اهداء نشان افتخار یونسکو به نهضت سوادآموزی (1378 ش)
🔻آغاز هفته ارتباطات و میراث فرهنگی
🔻رحلت علامه سید مرتضی عسگری (1386 ش)
🔻درگذشت آیتالله ابوالقاسم خزعلی عضو مجلس خبرگان رهبری (1394 ش)
🔻سیل در گرگانرود 2500 نفر را بیخانمان نمود. (1343 ش)
🔻وفات عالم و محدث شهیر شیعه "سید رضی" گردآورندهی نهجالبلاغه (406 ق)
🔻شهادت شیخ "عمر مختار" رهبر قیام ضد استعمار ایتالیا در لیبی (1931 م)
🔻روز ملی و استقلال کشور "مکزیک" از استعمار اسپانیا (1821 م)
🔻استفاده از تانک برای اولین بار در جنگ متفقین علیه آلمانها (1916 م)
🔻درگذشت دکتر "رونالْدْ رأس" پزشک انگلیسی و کاشف عامل بیماری مالاریا (1932 م)
🔻محاصره "ورشو" پایتخت لهستان توسط ارتش آلمان در آغاز جنگ جهانی دوم (1939 م)
🔻تأسیس فدراسیون مالزی در جنوب شرقی آسیا (1963 م)
🔻درگذشت "احمدشاه مسعود" نظامی برجسته و سردار مبارز افغانی (2001 م)
🔻روز بینالمللی حفاظت از لایه اُزن
👇👇👇
✅ @telaavat
💠میدونید ضرب المثل
«سرش بره قولش نمیره»
ازکجااومده؟
روی دستش "پسرش" رفت
ولی "قولش نه"
نیزه ها تا "جگرش" رفت
ولی "قولش نه"
این چه خورشید غریبی است که با حالِ نزار پای "نعش قمرش" رفت
ولی "قولش نه"
شیر مردی که در آن واقعه "هفتاد و دو" بار دست غم بر "کمرش" رفت
ولی "قولش نه"
هر کجا می نگری "نام حسین است و حسین" ای دمش گرم "سرش" رفت
ولی "قولش نه"
«صلے الله علیک یا اباعبدالله »
ایام سوگواری اباعبدالله را به همه بزرگواران تسلیت عرض میکنیم
👇👇👇
✅ @telaavat
🔻#تفسیر_نور🔻
🌸 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم🌸
🔷 بسْمِ اللَّه الْرَّحْمَنِ الْرَّحِيمِ 🔷
🗯ولَئِنْ أَذَقْنَاهُ رَحْمَةً مِّنَّا مِن بَعْدِ ضَرَّآءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ هَذَا لِى وَ مَآ أَظُنُّ السَّاعَةَ قَآئِمَةً وَلَئِن رُّجِعْتُ إِلَى رَبِّى إِنَّ لِى عِندَهُ لَلْحُسْنَى فَلَنُنَبِّئَنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِمَا عَمِلُواْ وَلَنُذِيقَنَّهُم مِّنْ عَذَابٍ غَلِيظٍ (50)
🍁جزء 25 سوره فصلت 🍂
ترجمه
💭و اگر بعد از سختى اى كه به انسان رسیده از طرف خود رحمتى به او بچشانیم حتماً مى گوید: «این رحمت، حقّ من است» (و چنان مغرور مى شود كه مى گوید:) گمان نمى كنم قیامتى بر پا شود و اگر هم به سوى پروردگارم بازگردانده شوم حتماً براى من نزد او بهترین (منزلت) خواهد بود.» پس ما كسانى را كه كفر ورزیدند، حتماً به آن چه انجام داده اند آگاه خواهیم كرد، و قطعاً از عذاب سخت به آنان خواهیم چشاند.
⚡️نکته ها⚡️
دنیاگرایى عامل غفلت و گاهى انكار معاد است. در سوره ى كهف آیه ى 35 مى خوانیم كه شخصى وارد باغ و بستان خود شد و همین كه سرسبزى آن را دید گفت: این باغ از بین رفتنى نیست «ما اظنّ ان تبید هذه ابدا» و قیامتى هم در كار نیست «ما اظنّ الساعة قائمة» و اگر مرا در قیامت برگردانند، بهتر از این باغ و بستان خواهند داد «لاجدنّ خیراً منها...» در این آیه نیز مى خوانیم: برخى افراد همین كه به رحمتى مى رسند قیامت را منكر مى شوند و مى گویند: بر فرض اگر قیامتى باشد، بهترین ها از ما خواهد بود.
🔢پيام ها 🔢
1⃣ انسان منحرف كم ظرفیّت و مغرور است و در اولین مرحله رسیدن به نعمت بد مستى مى كند. «لئن اذقناه رحمة... لیقولنّ هذا لى» (چنانكه در اولین برخورد با شرّ از درون مأیوس مى شود «یؤوس قنوط» وفریاد مى زند. «اذا مسّه الشر جزوعا»)
2⃣ انسان، از خداوند طلبى ندارد و به هر نعمتى برسد از لطف اوست. «رحمةً منّا»
3⃣ سرچشمه ى رحمت از اوست «رحمة منّا» ولى سرچشمه ى سختى ها عملكرد و خصلت هاى خود انسان است. «ضراء مسّته» و نفرمود: «ضراءً منّا»
4⃣ تلخ و شیرینى دنیا اندك است؛ در حدّ چشیدن و لمس كردن. «اذقنا - مسّته»
5⃣ انسان كافر خود خواه است و كامیابى ها را حقّ قطعى خود مى پندارد. «هذا لى» (چنانكه قارون مى گفت: سرمایه ام به خاطر علمى است كه نزد من است. «على علم عندى»)
6⃣ رفاه و نعمت، نشانه ى لیاقت و استحقاق و عاقبت به خیرى نیست. (قرآن در این آیه از كسى كه خود را لایق مى داند انتقاد مى كند). «هذا لى»
7⃣ هر چه انسان به خودش توجّه كند، از مبدأ و معاد غافل مى شود. «هذا لى و ما اظنّ السّاعة قائمة»
8⃣ كمترین نعمت، برخى انسانها را به باطل مى كشاند تا آنجا كه مى گوید: نعمت حقّ من است. «هذا لى» قیامت نیست. «و ما اظن الساعة قائمة» بر فرض كه قیامت باشد، بهترینها براى من است. «ان لى عنده للحسنى»
9⃣ كفّار براى خود منطق و استدلال ندارند و عقیده آنان بر اساس گمان است. «و ما اظن الساعة»
🔟 شك و تردید در قیامت، نشانه كفر است. «و ما اظن الساعة قائمة... الّذین كفروا»
👇👇👇
✅ @telaavat
#من_زنده_ام🌷
#قسمت_هفتاد
بالاخره با بی میلی با نوک انگشتان دو لقمه ای را که سهم مان بود خوردیم.
نگهبان در را باز کرد و کاسه را برد. یک ساعت بعد نگهبان در را برای پنج شش دقیقه به منظور استفاده از سرویس بهداشتی باز کرد. به کمک همدیگر به سرعت همین طور که لباس هایمان به تنمان بود مقنعه و مانتوی خونی مان را شستیم. میخواستیم وضو داشته باشیمکه نگهبان پرید داخل دستشویی و دوباره یالا سرعه سرعه راه انداخت.
برای اینکه مقنعه و لباس های خیسمان که هنوز ازشان خونابه میچکید، خشک شوند راه می رفتیم و لباس ها را در تنمان باد میدادیم و حرف ها و دل نگرانی ها و نگفته هایمان را میگفتیم. سرباز در را با عصبانیت باز کرد و قیافه تهاجمی به خود گرفت و کفت: یا مجوسیات ماتدرن انتن مساجبین. اهنا العراق، تمشن؟ تحچن؟ کل شی ممنوع.( مجوس ها مگر نمیدانید شما زندانی هستتید. اینجا عراق است راه می روید؟ حرف می زنید؟ همه چیز ممنوع)
مریم گفت: خب آدم زنده راه میره و حرف میزنه دیگه!
هرچند سرباز نفهمید که مریم چی میگفت اما همین که متوجه شد مریم به او جواب داده در را باز کرد و به سمت مریم آمد. من و فاطمه پریدیم جلوی مریم ایستادیم. با فریاد ما سرباز از اتاق بیرون رفت. آن موقع به جرمی که محکومیت آن زندانی شدن نیست پی بردم اما...؟
آهی کشیدم و گفتم: امشب دومین شبی است که ما از ایران بی خبریم و ایران هم از ما بی خبر است. مریم به نظرت دیشب که در خاک ایران و بیابان های خرمشهر بودیم و امیدوار به دیوار شهر خودمان تکیه زده بودیم و نیروهای خودی هر لحظه ممکن بود از راه برسند و ما را نجات دهند، راحت تر نبودیم؟
چقدر اینجا غریب و تنها شدیم. چقدر از ایران دور شدیم. دیشب به روی خاک وطن نشسته بودیم و امشب در خاک دشمن.
مریم گفت: امشب دو شبه که مادرم چشم به راهه
فاطمه گفت: منم روز نوزدهم در پایگاه وحدتی دزفول فقط به عمویم گفتم که به خرمشهر میروم. وقتی که می آمدم به خرمشهر، به همه چیز فکر میکرذم جز اسیری به دست عراقی ها. اما انگار تقدیر طور دیگری رقم خورده بود.
همچنان در حال گفت و گوها بودیم. ساعت از دوازده شب گذشته بود. اضطراب روز سختی که سپری کرده بودیم اجازه ی خوابیدن به ما نمی داد. در باز شد و یک جوان نوزده، بیست ساله را در اتاق انداختند.
به چشمهایم شک کردم. جل الخالق! در عمرم جوانی به آن همه زیبایی ندیده بودم. هیچ کس نمی توانست بیشتر از دو دقیقه به چهره ی او نگاه کند. خداوند همه ی اجزای صورت او را در نهایت دقت و هنر و زیبایی نقاشی کرده بود، چهارشانه و میان قامت بود، رنگ لباسش را به یاد ندارم.
بدون اینکه حرفی بین ما رد و بدل شود گاهی نیم نگاهی به او می انداختم . اگرچه ایرانی بود ولی از اینکه او را از بقیه جدا کرده بودند مشکوک شده بودیم، می ترسیدیم به او اعتماد کنیم. هنوز مفهوم جاسوس و ستون پنجم را نمی دانستیم. نیروها یا عراقی بودند یا ایرانی ، حد وسط معنا نداشت.
بعد از ساعتی فاطمه سکوت را شکست و پرسید:
-مجروح هستی؟
جوان در حالیکه گونه هایش از شرم حضور در جمع ما دختران گل انداخته بود با لهجه ی بسیار غلیظ و شیرین ابادانی جواب داد: دد مگه نمی بینی روی پای خودم دارم راه میروم؟
ادامه دارد...✒️
👇👇👇
✅ @telaavat