eitaa logo
کانال رسمی سازمان دارالقرآن الکریم
17.8هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
2.1هزار ویدیو
46 فایل
کانال رسمی و اطلاع رسانی سازمان دارالقرآن الکریم پایگاه اطلاع رسانی: www.telavat.ir شماره تماس سازمان: ۰۲۱۶۶۹۵۶۱۱۰ آدرس: تهران.خیابان حافظ.پایین تر از طالقانی.خیابان رشت.شماره ۳۹
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻🔻 🌸 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم🌸 🔷 بسْمِ اللَّه الْرَّحْمَنِ الْرَّحِيمِ 🔷 🗯للرِّجَالِ نَصِيبٌ مِّمَّا تَرَكَ الْوَ لِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ وَلِلنِّسَآءِ نَصِيبٌ مِّمَّا تَرَكَ الْوَلِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصِيباً مَّفْرُوضاً (7) 🍁جزء 4 سوره نساء 🍁 ✍ ترجمه 💭براى مردان، از آنچه پدر و مادر ونزدیكان، (پس از مرگ) بر جاى گذاشته اند سهمى است، و براى زنان (نیز) از آنچه پدر و مادر وخویشاوندان بر جاى گذاشته اند، سهمى است، خواه (مقدار مال) كم باشد یا زیاد، سهمى معیّن و مقرّر است. 🔢پيام ها 🔢 1⃣زنان همانند مردان حقّ ارث دارند و دین، حافظ حقوق آنان است. «للرّجال نصیب... للنّساء نصیب» 2⃣ ارث، از اسباب مالكیّت است. «للرّجال نصیبٌ» 3⃣ خویشاوندى كه نزدیك تر است، در ارث مقدّم تر است. «الاقربون» 4⃣ تقسیم عادلانه ى میراث، مهمّ است ،نه مقدار آن.«قَلّ منه او كثر» 5⃣ سهم ارث، تغییر ناپذیر است. «نصیباً مفروضا» 👇👇👇 ✅ @telaavat
📖 آیه 64 از سوره مبارکه مائده 👇👇👇 ✅ @telaavat
درسی از شهید کاوه برای مسئولین 🌷🌷🌷حسن گفت: از مشهد زنگ زدند که خودم را سریع برسونم منزل، اگر اجازه بدین می‌خواستم دو سه روزی برم مرخصی. محمود با تعجب خیره شد و گفت: تو که می دونی عملیات داریم و دیگه مرخصی نباید بری. حسن من و منی کرد و گفت: پس شما اجازه میدین برم. محمود سرش را از روی پوشه‌ها بلند کرد و با نگاه معناداری گفت: من اجازه نمی‌دهم، بهتره بری سر مأموریت. حسن چند لحظه ساکت ماند، بعد نگاه ملتمسانه‌ای به من کرد و رفت بیرون. منظورش را فهمیدم، باید دست‌به‌کار می‌شدم، رو به محمود گفتم: آقا محمود! کارش واقعاً مهم بود، اجازه می‌دادید می‌رفت، زود برمی‌گشت. محمود گفت: تو پادگان خیلی‌ها می دونن که حسن برادرخانم منه، چند روز دیگه عملیات داریم. اگر کارش طول کشید و به عملیات نرسید، ممکنه تو ذهن بعضی‌ها این پیش بیاد که کاوه موقع عملیات برادرخانمش را فرستاد مرخصی تا سالم بمونه. گفتم: خودم ضمانتش را می‌کنم که به عملیات برسد. ناراحت گفت: من با کسی عقد اخوت نبستم، دوست هم ندارم که اعتقاداتم به خاطر همین کارها دچار لغزش بشه.🌷🌷🌷 فرمانده تیپ ۱۵۵ شهدا، یازدهم شهریورماه سال ۱۳۶۵ در سن ۲۵ سالگی در عملیات کربلای ۲ به شهادت رسید. 👇👇👇 ✅ @telaavat
🔵🔷🔹🔹🔹🔹🔹 🔷🔹🔹 🔹🔹 🔹 ✅سوء استفاده از خون حسین(ع) 📝عباسیان، با ادعای خونخواهی امام حسین(ع) و با شعارهایی مثل "یالثارات الحسین"، بر علیه حکومت اُمویان قیام کردند. عباسیان لباس‌های مشکی می‌پوشیدند و می‌گفتند: این لباس سیاه ، در عزای خاندان رسول‌الله و شهیدان کربلا است سرانجام زمانی که سَرِ خلیفه اموی را مقابل نخستین خلیفه عباسی قرار دادند، "ابوالعباس" سجده‌ای طولانی کرد و گفت: دیگر مرا از مرگ نیست چون در برابر خون حسین، دویست نفر از بنی‌امیه را کشتم. اما بعد از به دست گرفتن خلافت، در قتل عام و سخت‌گیری به فرزندان امام حسین علیه‌السلام، گوی سبقت را از امویان هم ربودند. کار به جایی رسید که یک بار در زمان منصور دوانیقی(سال۱۴۶ه.ق) یک بار در زمان هارون الرشید(سال ۱۹۳ه.ق) و چهار بار در زمان متوکل عباسی(بین سالهای ۲۳۳ تا۲۴۷ه.ق)؛ بارگاه مطهر امام حسین(ع) را تخریب و با خاک یکسان کردند! آنها بارگاه کسی را خراب کردند که مدعی او بودند! 📚مروج الذهب جلد ۳ ، صفحه 257 👇👇👇 ✅ @telaavat
🌷 حلیمه بی‌قرار نادر بود و مرتب جویای حال او بود اما آنها با جواب‌های بی‌ربط، مغلطه می‌کردند. او ساک دستی‌اش را تقاضا کرد. گفتند: در ساک شما مواد مخدر بوده است و ما نمی‌توانیم آن را به شما برگردانیم. - این دیگه چه اتهامیه؟ چون نمی‌تونستند جرم سیاسی و نظامی به من ببندند، قصه برام درست کردند. حلیمه گفت: با این حساب یعنی من و نادر معتادیم. راه حلش اینه که شما از ما آزمایش بگیرید تا ثابت بشه. بعد از عبور از راهرویی باریک هر چهار نفرمان را در یک سلول بسیار کثیف و نمور و متعفن انداختند. تاریکی مطلق بود، مثل این بود که پرده‌ای سیاه بر چشمانمان کشیده‌اند. زمان می‌گذشت اما چشمانمان به تاریکی عادت نمی‌کرد؛ گویی همدیگر را گم کرده بودیم. شروع کردیم با دست اطرافمان را لمس کردن. ابتدا، شیشه‌ای را لمس کردم و آن را تکان دادم. فکر کردم شیشه‌ی آب زندانی قبلی است. خوشحال شدم. به دلیل اسهال بدنم به شدت بی‌آب شده بود. عطش داشتم. بدون تعارف به بقیه، شیشه را بالا بردم که سر بکشم اما از بوی تعفن آن متوجه شدم شیشه‌ی ادرار زندانی قبلی است. تمام بدنم از عرق سرد، خیس شده بود. سرم را تا آنجا که خم می‌شد در شکمم فرو برده بودم. اگرچه نیازهای فیزیولوژیک جزیی از طبیعت آدمی است اما احساس می‌کردم این اسهال لعنتی مرا از قله‌های بلند انسانی به زمین کشانده است. هرچه فریاد می‌زدیم و به در می‌کوبیدیم، کمتر نتیجه می‌گرفتیم. به جنون رسیده بودم، نمی‌خواستم شرمنده دوستانم شوم. تعفن و کثافت آن سیاهچال دست کمی از مستراح نداشت اما بالاخره حرمت آدمی فقط به لحظه‌های خصوصی و پنهانی‌اش است که جزیی از طبیعت اوست. گاه‌گاهی صدای فاطمه را می‌شنیدم که می‌گفت: راحت باش، چاره‌ای نیست، اسیریه دیگه. حلیمه می‌گفت: خدا لعنتشان کند. مریم فریاد می‌زد خواهرم مرد دکتر بیاورید. ناگهان سربازی در میان فریادها در را باز کرد. به جای یک نفر، هر چهار نفر بیرون پریدیم. یکباره با صدای نکره‌اش که بی‌شباهت به صدای آدمی بود همراه با قفل‌ها و گیره‌های آهنی در سلول را به هم پیچید و ما را توی سلول انداخت و در را بست. پشت هم می‌گفت: بالصبح، بالصبح افتح الباب (صبح، صبح در را باز می‌کنم) به ساعت نگاه کردم. تا صبح چهار ساعت دیگر مانده بود. ثانیه‌ها مثل کوه بر دوشم سنگینی می‌کرد. چطور چند ساعت را تاب بیاورم. دوباره سناریوی فریاد و به در کوبیدن را شروع کردیم. از پشت در فریاد زد: بس نفر واحد. (فقط یک نفر) بالاخره پایم را از آن خراب شده بیرون گذاشتم. عینک امنیتی بر چشمانم گذاشت و با زور و فشار اسلحه مرا در مسیر راهنمایی کرد. از سلول تا آنجایی که رفتم حدود دویست قدم فاصله داشت. چشم‌بند بر چشمانم بود اما باز هم سرم را به این طرف و آن طرف می‌چرخاندم تا شاید چیزی ببینم اگرچه از پشت این عینک جز تاریکی مطلق چیزی پیدا نبود. یک لحظه تصمیم گرفتم برای رهایی از این کوری خودم را از شر عینک خلاص کنم اما بیماری ترس بدتر از کوری بود؛ ترس از اینکه قبل از مقصد دوباره به مبدأ برگردانده شوم. ترس از مقصدی که نامعلوم و ناشناس بود، ترس از سربازی که نگهبان من بود. بوی تند و تیز مدفوع باران خورده، نزدیک شدن به مقصد را خبر می‌داد. درست می‌شنیدم؟ این بوی تعفن با زمزمه‌ی حزین و دلنشین دعای توسل همراه بود. این صدای یک ایرانی بود! نزدیک‌تر که شدم سعی کردم با سرفه او را متوجه حضور خود کنم. اما آنجا مقصد نبود. با هر قدمی که برمی‌داشتم روی کپه‌های نرمی پا می‌گذاشتم که مقصد را مفهوم و معلوم می‌کرد. پاهایم در فاضلاب فرو رفته بود. می‌خواستم از تقاضایم صرف نظر کنم اما وضع مزاجی‌ام اصلاً خوب نبود. بی‌صدا عینک را از روی چشمانم برداشت. مثل آدم کوری بودم که فقط تاریکی و روشنایی را تشخیص می‌دهد. سرباز گفت: روحی (برو) گفتم: کجا بروم؟ اینجا کجاست؟ توی یک راهروی کاملاً تاریک با دو ردیف سلول که ظاهراً یکی از سلول‌ها مقصد مورد نظر بود هیچ قدمی نمی‌توانستم بردارم اما از آن عینک لعنتی خلاص شده بودم. بی‌حرکت مانده بودم تا شاید چشمانم به تاریکی عادت کند و بتوانم راه و مسیر را پیدا کنم. به سمت صدا وارد راهرو شدم. نگهبان چراغ قوه‌اش را روی یکی از درها انداخت. در نیمه‌باز بود و کف سلول مملو از کثافت و فاضلاب. یک پا به جلو می‌گذاشتم اما ناامیدتر به عقب برمی‌گشتم. از اتاقکی بدون تعبیه‌ی سنگ توالت برای قضای حاجت استفاده می‌شد که تمام کف آن پر از کثافت بود. پایم روی هر نرمی که می‌رفت انگار ادکلنی بود که می‌شکفت. گویی وارد جهنم گناهکاران شده بودم؛ چرک و خون و مدفوع؛ سنگ مستراحی به بزرگی کف سلول بود. ادامه دارد...✒️ 👇👇👇 ✅ @telaavat
🌸ای بیقرار یار ،دعای فرج بخوان 🌸با چشم اشکبار ،دعای فرج بخوان 🌸عجّل علی ظهورک و یابن الحسن بگو 🌸پنهان و آشکار دعای فرج بخوان 👇👇👇 ✅ @telaavat
🔸🔶تلاوت صفحه532 قرآن کریم 👇👇👇 ✅ @telaavat
4_6037483519951766598.mp3
1.08M
🔸🔶تلاوت صفحه532 قرآن کریم 👇👇👇 ✅ @telaavat
🗓 تقویم روز 👇👇👇 🔸 پنجشنبه 🔸 ۵ مهرماه سال ۱۳۹۷ هجری خورشیدی 🔸 ۱۷ محرم سال ۱۴۴۰ هجری قمری 🔸 ۲۷ سپتامبر سال ۲۰۱۸ میلادی 📿 ذکر روز: ۱۰۰ مرتبه «لا اله الا الله الملک الحق المبین» 🗒 مناسبت‌ها: 🔻 اشغال قصر شیرین، غرب دزفول و مناطق اطراف توسط دشمن بعثی در آغاز جنگ (1359 ش) 🔻نفوذ دشمن متجاوز به گیلانغرب (1359 ش) 🔻آغاز عملیات بزرگ ثامن‌الائمه و شکست حصر آبادان (1360 ش) 🔻رحلت فقیه و مرجع کبیر آیت‌الله "سید عبدالله شیرازی" زعیم حوزه علمیه مشهد (1363 ش) 🔻شهادت شهید سید علی موسوی (1360 ش) 🔻دولت اعلام کرد: در سال 1353 مجموعاً 7 میلیارد دلار به کشورهای خارج کمک کرده است. (1354 ش) 🔻درگذشت محرم بسیم، پدربزرگ سینمای ایران (1392 ش) 🔻وزارت اقتصاد ملی به دو وزارتخانه صنایع و معادن و بازرگانی تبدیل شد. (1334 ش) 🔻پیروزی سپاهیان نادرشاه در جنگ با عثمانی (1148 ق) 🔻درگذشت ادیب و عارف نامی "عبدالرحمن جامی" خاتم شعرای بزرگ ایران (898 ق) 🔻پیروزی ارتش آلمان علیه نظامیان شوروی در جریان جنگ جهانی دوم (1941 م) 🔻آغاز سلطنت رسمی "پترکبیر" امپراتور معروف روسیه (1689 م) 🔻آغاز به کار اولین راه‌آهن جهان در انگلستان (1825 م) 🔻اشغال "کابل" پایتخت افغانستان توسط گروه طالبان (1996 م) 🔻روز جهانی جهانگردی 👇👇👇 ✅ @telaavat
امام علی علیه السلام: تعليم نمىگيرد كسى كه تكبّر ورزد لا يتعلّم من يتكبّر 📚 غررالحکم، حدیث 10586 ✅ @telaavat
🍃 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم🍃 ❤️ بسْمِ اللَّه الْرَّحْمَنِ الْرَّحِيمِ ❤️ وَإِذَا حُيِّيْتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّواْ بِأَحْسَنَ مِنْهَآ أَوْ رُدُّوهَآ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ حَسِيباً (86) 📖 جزء 5 سوره نساء ✍ ترجمه وهرگاه شما را به درودى ستایش گفتند، پس شما به بهتر از آن تحیّت گویید یا (لااقّل) همانند آن را (در پاسخ) باز گویید كه خداوند همواره بر هر چیزى حسابرس است. 🍃نکته ها🍃 مراد از «تحیّت»، سلام كردن به دیگران، یا هر امر دیگرى است كه با آرزوى حیات و سلامتى و شادى دیگران همراه باشد، همچون هدیه دادن. چنانكه وقتى كنیزى به امام حسن علیه السلام دسته گلى هدیه داد، امام او را آزاد كرد و در پاسخ سؤال مردم، همین آیه را قرائت فرمود. در اسلام، تشویق به سلام به دیگران شده، چه آنان را بشناسیم یا نشناسیم. و بخیل كسى شمرده شده كه در سلام بخل ورزد. و پیامبر به هر كس مى رسید حتّى به كودكان، سلام مى داد. در نظام تربیتى اسلام، تحیّت تنها از كوچك نسبت به بزرگ نیست، خدا، پیامبر و فرشتگان، به مؤمنان سلام مى دهند.(به آداب سلام در روایات مراجعه شود). 📡پيام ها 📡 1⃣ رابطه ى عاطفى خود را نسبت به یكدیگر گرم تر كنید. «فحیّوا باَحسن» 2⃣ ردّ احسانِ مردم نارواست، باید آن را پذیرفت و به نحوى جبران كرد. «حیّوا باحسن منها» 3⃣ پاسخ محبّت ها و هدایا را نباید تأخیر انداخت. حرف فاء در كلمه «فحیوا» 4⃣ پاداش بهتر در اسلام استحباب دارد. «فحیّوا باحسن منها» 5⃣ در پاسخ نیكى هاى دیگران، ابتدا به سراغ پاسخ بهتر روید، اگر نشد، پاسخى مشابه. «باحسن منها او ردّوها» 6⃣ در جنگ هم اگر دشمن پیشنهاد صلح كرد، شما با رحمت بیشترى بپذیرید، یا مقابله به مثل آن را بپذیرید. «حییتم بتحیّة فحیّوا باحسن منها» 7⃣ از تحیّت هاى بى جواب نگران باشید، كه اگر مردم پاسخ ندهند، خداوند حساب آن را دارد و نه عواطف مردم را بى جواب گذارید، كه خداوند به حساب شما مى رسد. «انّ اللّه كان على كلّ شیىء حسیباً» 👇👇👇 ✅ @telaavat