✅ تعبیری که فقط برای نماز صبح ذکر شده
یک تعبیر در مورد نماز صبح در قرآن وجود دارد که مخصوص همین نماز است...
🔹در سوره اسرا آیه۷۸ می فرماید: *إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً...*
🔹نماز صبح مشهود ملائکه است...هم ملائکه شب و هم ملائکه صبح بدان شهادت می دهند...
🔹غیر از این معنا، اولیای خدا نور نماز صبح را در چهره افراد مشاهده می کنند که نقل کرده اند جمعی خدمت آیت الله بهجت رحمه الله رسیدند، ایشان بدون اشاره مستقیم فرمودند
🔹 اگر نماز صبحتان قضا هم می شود ،قضایش را بخوانید که نور نماز صبح در چهره تان وجود داشته باشد!...
👇👇👇
✅ @telaavat
🌹
صدای پای رمضان
به گوش میرسـد
دستهای خالیمان
دستاویز دلهای پاکتان...
ما را در روز آخر شعبان
نه به بهای لياقت بلکه
به رسم رفاقت ،
اول حلال
و بعد دعایمان کنید...
👇👇👇
✅ @telaavat
💞شهرالله
🕊بر اهل دعا موسم جان می آید
🕊از سمت خدا درّ گران می آید
🕊با مرحمت و لطف خدای یکتا
🕊صد شکر که ماه رمضان می آید
🌸 حلول ماه مبارک رمضان مبارک🌸
👇👇👇
✅ @telaavat
#دختر_شینا
قسمت :هشتادویک
#فصل_پانزدهم
چند روزی هم در بیمارستان قم بستری و تازه امروز مرخص شده بود. دویدم توی خانه. مهدی را توی گهواره اش گذاشتم و برای صمد رختخوابی آماده کردم. بعد برگشتم و کمک کردم صمد را آوردیم و توی رختخواب خواباندیم. بچه ها یک لحظه رهایش نمی کردند. معصومه دست و صورتش را می بوسید و خدیجه پای مجروحش را نوازش می کرد. آقا ستار داروهای صمد را داد به من و برایم توضیح داد هر کدام را باید چه ساعتی بخورد. چند تا هم آمپول داشت که باید روزی یکی می زد. آن شب آقا ستار ماند و تا صبح خودش از صمد پرستاری کرد؛ اما فردا صبح رفت. نزدیکی های ظهر بود. داشتم غذا می پختم، صمد صدایم کرد. معلوم بود حالش خوب نیست. گفت: «قدم! کتفم بدجوری درد می کند. بیا ببین چی شده.»
بلوزش را بالا زدم. دلم کباب شد. پشتش به اندازة یک پنج تومانی سیاه و کبود شده بود. یادم افتاد ممکن است بقایای ترکش های آن نارنجک باشد؛ وقتی که با منافق ها درگیر شده بود.
گفتم: «ترکش نارنجک است.»
گفت: «برو یک سنجاق قفلی داغ کن بیاور.»
گفتم: «چه کار می خواهی بکنی. دستش نزن. بگذار برویم دکتر.»
کمی بعد آمدم توی اتاق. دیدم صمد یک آینه دستش گرفته و روبه روی آینه توی هال ایستاده و با سنجاق دارد زخم پشتش را می شکافد. ابروهایش درهم بود و لبش را می گزید. معلوم بود درد می کشد. یک دفعه ناله ای کرد و گفت: «فکر کنم درآمد. قدم! بیا ببین.»
خون از زخم پایین می چکید. چرک و عفونت دور زخم را گرفته بود. یک سیاهی کوچک زده بود بیرون. دستمال را از دستش گرفتم و آن را برداشتم. گفتم: «ایناهاش.»
گفت: «خودش است. لعنتی!»
دلم ریش ریش شد. آب جوش درست کردم و با آن دور زخم را خوب تمیز کردم. اما دلم نیامد به زخم نگاه کنم. چشم هایم را بسته بودم و گاهی یکی از چشم هایم را نیمه باز می کردم، تا اطراف زخم را تمیز کنم. جای ترکش اندازه یک پنج تومانی گود شده و فرو رفته بود و از آن خون می آمد. دیدم این طوری نمی شود. رفتم ساولن آوردم و زخم را شستم. فقط آن موقع بود که صمد ناله ای کرد و از درد از جایش بلند شد. زخم را بستم. دست هایم می لرزید. نگاهم کرد و گفت: «چرا رنگ و رویت پریده؟!»
بلوزش را پایین کشیدم. خندید و گفت: «خانم ما را ببین. من درد می کشم، او ضعف می کند.»
کمکش کردم بخوابد. یک وری روی دست راستش خوابید.
ادامه دارد...✒️
👇👇👇
✅ @telaavat
🍃🌸🍃
رمضان ماهى است كه
ابتدايش رحمت و
ميانه اش مغفرت و
پايانش
اجابت است...
گوارای وجودتان میهمانی خدا💗
🌙 اولین شب ماه خدا بر شما همراهان بخیر باشه
👇👇👇
✅ @telaavat
🍃🌸
همراهان گرامی
ضمن عرض تبریک فرا رسیدن ماه مبارک رمضان، از امروز هر روز یک جزء از قرآن کریم در کانال جهت استفاده شما خوبان قرارخواهد گرفت.
🙏 التماس دعا
👇👇👇
✅ @telaavat