#تفسیر_نور
🍃 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم🍃
بسْمِ اللَّه الْرَّحْمَنِ الْرَّحِيمِ
🌹يأَهْلَ الْكِتَبِ قَدْ جَآءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلَى فَتْرَةٍ مِّنَ الرُّسُلِ أَن تَقُولُواْ مَا جَآءَنَا مِن بَشِيرٍ وَلَا نَذِيرٍ فَقَدْ جَآءَكُم بَشِيرٌ وَ نَذِيرٌ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ (19)
✨جزء 6 سوره مائده ✨
🍃ترجمه 🍃
🏡اى اهل كتاب! همانا رسول ما در دورانى كه پیامبرانى نبودند به سوى شما آمد تا (حقایق را) براى شما بیان كند، تا مبادا بگویید: مارا بشارت دهنده و بیمدهندهاى نیامد، براستى بشیر و نذیر برایتان آمد، و خداوند بر هر چیز تواناست.
🍃نکته ها🍃
فترت و فاصله ى زمانى میان حضرت مسیح علیه السلام تا حضرت محمد صلى الله علیه وآله حدود ششصد سال است. البتّه در دوره هایى كه پیامبرى مبعوث نمى شود، زمین خالى از حجت خدا نیست، چون اوصیاى پیامبران بوده اند. به تعبیر حضرت على علیه السلام : هرگز زمین خالى از حجّت نیست، چه قدرت داشته باشد یا نه، چون راه خدا نباید براى پویندگان مخفى بماند. پس ایّام فترت، به معناى رها كردن مردم نیست.
فترت ها و فاصله هاى كوتاه مدت یا دراز مدت، حكمت هایى دارد واز برنامه هاى مفید در نظام تربیتى الهى است. نمونه هایش در تاریخ، جدا شدن حضرت موسىعلیه السلام از مردم، اعتكاف انبیا، قطع وحى از پیامبر و غیبت صغرى و كبراى امام مهدىعلیه السلام مى باشد.
📡پيام ها 📡
1⃣ اسلام اهل كتاب را به سوى ایمان فرا میخواند. «یا اهل الكتاب قد جائكم»
2⃣ بیان حقایقى كه كتمان یا تحریف و یا فراموش شده اند، یكى از رسالت هاى انبیاست. «یبیّن لكم»
3⃣ احكام الهى، نیاز به تبیین پیامبران دارد. «رسولنا یُبیّن لكم»
4⃣ بعثت، راه عذر و بهانه را به روى انسان مىبندد. «ان تقولوا ماجائنا من بشیر»
5⃣ بشارت و انذار، از شیوه هاى تبلیغى انبیاست. «جائكم بشیر ونذیر»
6⃣ انسان در انتخاب راه آزاد است، انبیا فقط بشارت و هشدار مى دهند واجبار و اكراهى ندارند. «فقد جائكم بشیر ونذیر»
7⃣ نمى توان گفت كه چگونه یك پیامبر درس نخوانده مى تواند بیانگر معارف كتمان شده و تحریف هاى صورت گرفته در دین باشد، چون خداوند بر هر كارى تواناست. «واللّه على كل شى قدیر»
✅ @telaavat
4_5812143430792382028.mp3
10.24M
🌹مناجات بسیار زیبا در مورد حضرت مهدی عج،در مسجد جمکران...
شاید برای ما میان ربّنایش
مولا دعای رفع حاجت کرده باشد...
باید که نام شیعه را از ما بگیرند
مولا اگر با چاه خلوت کرده باشد...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🆔 @telaavat
➖زين ماتمي كه چشم ملائك ز خون تر است
➖گويا عزاي صادق آل پيمبر است ....
🏴 شهادت جانسوز رئيس مكتب شيعه
حضرت امام جعفر صادق عليه السلام
تسليت باد.
✅ @telaavat
🌹احادیثی گهربار از امام صادق علیه السلام:
💠سَأَلَهُ علیهالسلام رَجُلٌ أَنْ يُعَلِّمَهُ مَا يَنَالُ بِهِ خَيْرَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ لَا يُطَوِّلَ عَلَيْهِ، فَقَالَ علیهالسلام: لَا تَكْذِبْ. (تحفالعقول، ص۳۵۹)
♦️مردى از امام صادق علیهالسلام درخواست کلامى کوتاه نمود که حاوى خیر دنیا و آخرت باشد، ایشان فرمود: دروغ مگو.
💠قِيلَ لَهُ مَا الْمُرُوَّةُ؟ فَقَالَ علیهالسلام: لَا يَرَاكَ اللَّهُ حَيْثُ نَهَاكَ وَ لَا يَفْقِدُكَ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكَ. (تحفالعقول، ص۳۵۹)
♦️از امام صادق علیهالسلام پرسیده شد: مردانگى چیست؟ فرمود: خدا تو را آنجا که منع کرده، نبیند و آنجا که امر کرده، گم نکند.
💠قَالَ علیهالسلام: لَا يَصْلُحُ الْمُؤْمِنُ إِلَّا عَلَى ثَلَاثِ خِصَالٍ التَّفَقُّهِ فِي الدِّينِ وَ حُسْنِ التَّقْدِيرِ فِي الْمَعِيشَةِ وَ الصَّبْرِ عَلَى النَّائِبَةِ. (تحفالعقول، ص۳۵۸)
♦️امام صادق علیهالسلام فرمود: مؤمن جز به سه خصلت نیک نشود: فهم عمیق در دین، اندازهدارى نیکو در زندگانى و بردبارى بر ناگوار.
💠قَالَ علیهالسلام: إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ صِحَّةَ مَا عِنْدَ أَخِيكَ فَأَغْضِبْهُ فَإِنْ ثَبَتَ لَكَ عَلَى الْمَوَدَّةِ فَهُوَ أَخُوكَ وَ إِلَّا فَلَا. (تحفالعقول، ص۳۵۷)
♦️امام صادق علیهالسلام فرمود: چون خواستى سلامت نفس برادرت را دریابى، او را به خشم آور. اگر در رفاقت با تو استوار ماند، او برادر تو است، وگرنه برادرت نیست.
🆔 @telaavat
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران
📖 شماره صفحه: 287
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
همان روز یک گروهان از نیروهای تخریب آنجا آمده بودند اما هواپیماهایی که تا ظهر در آسمان منطقه میچرخیدند ماشین حامل مواد منفجره را زده بودند. بعد از این اتفاق بچه های تخریب دوباره مواد منفجره خواسته بودند و مدتی طول کشیده بود تا مهمات مورد نیازشان برسد. در نهایت گردانی که قرار بود از نیروهای تخریب همراه ما وارد عمل شوند، تبدیل به گروهانی شد که باید بعد از اینکه ما اتوبان را گرفتیم وارد عمل میشدند.
سریع مسئولیت ما را تذکر دادند و آماده حرکت شدیم. قبل از حرکت به امیر گفتم که مقداری کمپوت و آبمیوه توی کائوچوی پر از یخمان بگذارد. امیر داشت خیره نگاهم میکرد. دوباره گفتم: «اینطور که داره پیش میره فردا از غذا هم خبری نیس! اینارو تو سنگر بذار که فردا که برگشتیم تشنه و گشنه ایم!»
ـ اینو ببین! همهچیز را ول کرده به فکر شکمشه!
امیر بود که دادش درآمده بود. میگفت: «آخه تو از کجا میدونی صبح برمیگردی...»
ـ انشاءالله برمیگردیم، اینارو بذار یخچال، صبح لازم میشن!
به دلم برات شده بود برمیگردم.
وسایلمان را آماده کرده و راه افتادیم. محمود دولتی و نیروهایش هم به سمت روستای حریبه حرکت کردند. از حال دیگران خبر نداشتم اما کسانی که میدیدم اغلب همان نیروهایی بودند که از شب اول عملیات در صحنه های مختلف جنگیده بودند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران
📖 شماره صفحه: 288
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حال خودم هم تماشایی بود؛ از زور خستگی و بیخوابی، سنگینی باری که به همراه داشتم چند برابر شده بود. ذهنم درست کار نمیکرد. فقط میدانستم با همین ستون پیش خواهم رفت و میرفتم، تا اینکه کنار دجله رسیدیم. حالا نوبت عبور از پلی بود که بچه های ما روی دجله زده بودند. پل نفر رُویِ بلندی بود که از دو سو به دو ساحل میخ شده بود و عبور که میکردی تکان میخورد. با «بسم الله» روی پل رفتیم. تکان پل گاهی چنان شدید میشد که فکر میکردم الآن است توی آب بیفتم. هنوز روی پل بودیم که به نظرم علی تجلایی گفت: «امام با بیسیم به کلیه قرارگاهها پیام دادن باید جلو برید و به هر نحوی شده اونجا رو بگیرید.» این جمله انگار با هر کلمه اش نیروی تازهای در جان من ریخت. ورق برگشت! حالا دیگر نه احساس خستگی میکردم و نه حتی به این فکر بودم که دو سه شبانه روز است درست استراحت نکرده ام. خودم هم باورم نمیشد چطور یکهو اینقدر عوض شدم. چنان شاداب و با روحیه از پل گذشتم انگار برای اولین بار است راهی عملیات هستم. حضور فرماندهان هم قوت قلبمان را بیشتر میکرد. علاوه بر همه اینها یک مینی کاتیوشا منطقه دشمن را چنان دقیق میزد که تحسین برانگیز بود. احتمالاً همان قبضه ای بود که روز دیده بودیم گرای منطقه را میگیرد. خط عراقیها، سنگرها و مناطقی که احتمال داده میشد محل کمین عراقیهاست و میتواند مانع حرکت ما بشود توسط این مینیکاتیوشا هدف قرار میگرفت. گاه آنقدر نزدیک به ما میزد که ترکشهایش از کنار ما رد میشدند. یکی دو بار با اصغر آقا حرف زدم: «اصغر آقا! این مینی کاتیوشا اینجا ما رو میکشه ها!»
ادامه دارد...✒️
👇👇👇
✅ @telaavat
دلم هواى بقیع دارد و غم صادق
عزا گرفته دل من ز ماتم صادق
دوباره بیرق مشکى به دست دل گیرم
زنم به سینه که آمد محرم صادق
◼️ سالروز شهادت امام جعفر صادق علیه السلام را خدمت امام زمان(عج) و شما همراهان گرامی تسلیت عرض می نماییم
🆔 @telaavat
🌸 کلام امیر
💢تکمیل نعمت
🔷امیرالمومنین علیه السلام:
✨بالتواضع تتم النعمه✨
💠با فروتنی است که نعمت تکمیل می شود.
📚نهج البلاغه.حکمت 224
@telaavat
💢نظر حیرت انگیز رود ویل، دانشمند انگلیسی:
💠#اروپا نباید فراموش کند که مدیون #قرآن است...
🔸ج.م. رود ویل، اسلام شناس انگلیسی در مقدمه ای که بر ترجمه قرآن نوشته و در سال 1876م به طبع رسیده، چنین نظر داده است:
📝باید اعتراف کرد که قرآن، به واسطه ی ارشادات عالیه و نظریات عمیقش سزاوار است که مورد توجه کامل قرار گیرد.
🔹این کتاب، همان روح قوی می باشد که یک ملت نادان و فقیر رامنقلب ساخت و تمدن نیرومندی را که رونقی کامل داشت به وجود آورد. تمدنی که بال های خود را از سمت مغرب تا اسپانیا و از سمت مشرق، به حدود هند گسترش داد و در اندک زمانی امپراطوری بزرگی را تأسیس نمود.
🔹قرآن، مقام والائی دارد؛ زیرا نام خداوند و خالق جهان و ستایش او را در میان ملل بت پرست، نشر داد و آن را به همه کس اعلام نمود.
🔹 اروپا نباید فراموش کند که مدیون قرآن است. همان کتابی که آفتاب علم را در میان تاریکی قرون وسطی در اروپا، جلوه گر ساخت.
📚منبع:
اسلام از دیدگاه دانشمندان غرب، ص47 و زندگانی محمد، ص 27 و نظر دانشمندان جهان درباره قرآن و محمد(ص)، ص57.
🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
🆔 @telaavat👈
👌#تلنگر
☘آداب معاشرت
در داروخانه
ﻓﺮﺩﯼ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ ﻭ با زبان ساده ﭘﺮﺳﯿﺪ :
ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺳﯿﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﯾﻦ؟
ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﺑﺎ ﻟﺤﻨﯽ ﺗﻤﺴﺨﺮ ﺁﻣﯿﺰ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺳﯿﻤﺎﻥ؟ ﺑﻠﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ .
ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺗﯿﺮ ﺁﻫﻦ ﻭ ﺁﺟﺮ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﻡ ﺣﺎﻻ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺸﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ
ﯾﺎ ﺧﺎﺭﺟﯽ؟
ﺍﻣﺎ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺧﺎﺭﺟﯿﺶ ﮔﺮﻭﻧﻪ ﻫﺎ ....
ﻣﺮﺩ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺎﻧﺶ ﺩﻭﺧﺖ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻥ ﺷﺪﻡ ، ﺩﺳﺘﺎﻡ ﺯﺑﺮ ﺷﺪﻩ، ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﺻﻮﺭﺕ ﺩﺧﺘﺮﻣﻮ ﻧﺎﺯ ﮐﻨﻢ ....
ﺍﮔﻪ ﺧﺎﺭﺟﯿﺶ ﺑﻬﺘﺮﻩ، ﺧﺎﺭﺟﯽ ﺑﺪﻩ ..
ﻣﺘﺼﺪﯼ ﺩﺍﺭﻭﺧﺎﻧﻪ، ﻟﺒﺨﻨﺪ ،ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺎﺵ ﯾﺦ ﺯﺩ ..
ﭼــﻪ ﺣﻘﯿــﺮﻭﻛﻮﭼﮏ ﺍﺳــﺖ ﺁﻥ ﮐﺴــﯽ ﻛــﻪ ﺑــﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﻐــﺮﻭﺭ ﺍﺳﺖ !
ﭼــﺮﺍ ﻛـــﻪ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧــﺪ ﺑﻌــﺪ ﺍﺯ ﺑــﺎﺯﯼ ﺷﻄﺮﻧــﺞ ، ﺷــــﺎﻩ ﻭ ﺳـﺮﺑــﺎﺯ ، ﻫـﻤــﻪ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺟﻌﺒــﻪ ﻗــــﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧـــﺪ.
جايگاه شاه و گدا ،
دارا و ندار ، قبراست...
انسانیت هست كه به یادگار می ماند...💐❤️💐
🍃 @telaavat 🍃
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران
📖 شماره صفحه: 289
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اصغر با اطمینان میگفت: «نه! قبلاً با ما هماهنگ کرده. سعی میکنه همزمان که ما جلو میریم جلوی راهو بزنه تا اونا غافلگیر بشن!» جواب اصغر آقا دهانم را بست اما واقعاً کار آن مینیک اتیوشا عجیب بود، چنان آتش دقیقی را در طول جنگ کمتر دیدهام. با اصابت گلوله های مینی کاتیوشا به سنگرهای عراقی آتشی بلند میشد که در تاریکی نیمه شب دیدنی بود.
تازه دجله را پشت سر گذاشته بودیم که هواپیماهای عراقی وارد عمل شدند و در چند ثانیه آنقدر منور ریختند گویی آسمان آتش گرفت! به دلایل متعدد که کمبود نیرو مهم ترینشان بود، باید منتظر میماندیم تا منورها خاموش شوند. دقت عمل مینی کاتیوشای ما، عراقیها را چنان گرفتار کرده بود که انگار به چیزی جز حفظ خودشان فکر نمیکردند. زیر روشنایی آن همه منور به لطف خدا اتفاقی برای ما نیفتاد و یقین کردیم آنها اصلاً به منطقه نگاه نمیکنند. ما در داخل کیسه ای به راهمان ادامه دادیم. گاهی منتظر میماندیم و دوباره حرکت میکردیم. فاصله ما تا اتوبان حدود یک کیلومتر یا کمی بیشتر بود. کنار اتوبان هم روستایی بود که اتوبان این روستا را دو قسمت کرده بود. عراقیها برای اینکه اتوبان را نگه دارند در هر دو قسمت و روی اتوبان موضع داشتند. ما باید به سمت اتوبان پیشرَوی میکردیم. کمی که جلوتر رفتیم اصغر قصاب به همراه علی تجلایی و چند نفر دیگر به طرف روستا رفتند. قرار بود بعد از اینکه ما محل را آماده کردیم، بچه های تخریب را به آن سمت برسانند. مسئول باقیمانده نیروها که بنا بود به حرکت ادامه دهند، قاسم هریسی بود. حرکت کردیم و دقایقی بعد از کنار اتوبان گذشتیم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران
📖 شماره صفحه: 290
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از آنجا فقط حدود پنجاه متر با هدف اصلی مأموریتمان فاصله داشتیم. قاسم دستور داد: «آرایش بگیرید...» و صدای بچه ها انگار که انعکاس صدای او بود بلند شد: «آرایش بگیرید... آرایش بگیرید...» بی اختیار خنده ام گرفت: «این دیگه چه جورشه؟! چطور شده عراقیا صدای ما رو نمیشنون!» به اصطلاح آرایش گرفتیم و کمی جلو رفتیم که این بار قاسم فریاد زد: «اشتباه شده! برگردید این طرف!» ظاهراً ما به جای اینکه به طرف اتوبان برویم، به سمت روستا برگشته بودیم. دقایق پراضطرابی بود. صدای قاسم را علاوه بر ما عراقیها هم شنیده بودند و داد و بیدادشان بلند شده بود: «قف! قف!» بلافاصله آتش شروع شد. سریع خودم را روی زمین پرت کردم، هنوز آماده درگیری نبودیم. قرار بود آرایش بگیریم و سپس درگیر شویم و حالا آتش پرحجم تیربار و آر.پی.جی بود که بر سرمان میبارید. عراقیها هنوز نتوانسته بودند آنجا سلاحهای بزرگی مثل دوشکا و شلیکا آماده کنند اما با هر چه داشتند روی ما آتش گشوده بودند. وقتی خودم را روی زمین پرت کردم سرم به جایی خورد. نگاه کردم و دیدم خاک نرم است. حساب کار دستم آمد. ما فکر میکردیم حداقل پنجاه شصت متر با محل اصلی درگیریمان فاصله داریم در حالی که درست کنار اتوبان بودیم. کاملاً معلوم بود جلوی اتوبان کانالی را تازه کنده اند، خاک نرم و تازه بود و عمق کانال هم کم بود. احتمالاً فرصت کار بیشتر پیدا نکرده بودند. سرم را بالا گرفتم ببینم دشمن کجاست؟ دیدم همه تیرها از یک محل شلیک میشوند؛ هم تیرهای ما، هم تیرهای عراقیها! دوباره نگاه کردم و با دقت متوجه شدم اوضاع از چه قرار است؛ ما در نیم متری عراقیها بودیم!
ادامه دارد...✒️
👇👇👇
✅ @telaavat
﷽
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
🖼امروز یکشنبه 9 تیرماه 1398
🌞 اذان صبح: 04:03
☀️ طلوع آفتاب: 05:51
🌝 اذان ظهر: 13:08
🌑 غروب آفتاب: 20:24
🌖 اذان مغرب: 20:44
🌓 نیمه شب شرعی00:14
👇👇👇
✅ @telaavat
🌸کلام امیر
💢جایگاه اصیل ولایت
🌹امیر المومنین علیه السلام در اين بخش از خطبه به پاسخ کسانى مى پردازد که ادعاهاى بى اساس در زمينه علم و دانش اسلامى در برابر اهل بيت عليهم السلام داشتند، و به دروغ خودرا آگاه تر و عالم تر معرفى مى کردند، و سياستمداران حرفه اى آن زمان به اين ادعاها دامن مى زدند تا مسأله امامت و خلافت ائمه اهل بيت عليهم السلام را تضعيف کنند و کم رنگ جلوه دهند، مى فرمايد :
✨أَيْنَ الَّذِينَ زَعَمُوا أَنَّهُمُ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ دُونَنَا كَذِباً وَ بَغْياً عَلَيْنَا؟ أَنْ رَفَعَنَا اللَّهُ وَ وَضَعَهُمْ وَ أَعْطَانَا وَ حَرَمَهُمْ وَ أَدْخَلَنَا وَ أَخْرَجَهُمْ. بِنَا يُسْتَعْطَى الْهُدَى وَ يُسْتَجْلَى الْعَمَى.
🔷كجايند كسانى كه پنداشتند كه راسخان در علم آنهايند، نه ما اهل بيت؟ بر ما دروغ مى بندند و ستم روا مى دارند. خداوند ما را بالا آورد و آنان را پست و خوار کرد. به ما عطا فرمود و آنان را محروم ساخته، ما را در حریم نعمت های خویش داخل و آنان را خارج کرد.
که راه هدايت با راهنمایی ما می پویند , و روشنی دل های کور را از ما می جویند.
📘نهج البلاغه.خطبه ۱۴۴
@telaavat👈👈
─┅─═ঊঈ💮ঊ
☘لحظه ای تفکر
♡بسم الله الرحمن الرحیم♡
⏪سوره 4. نساء آيه 166
آيه 🔻
⤵️ لَكِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِمَآ أَنْزَلَ إِلَيْكَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَالْمَلِكَةُ يَشْهَدُونَ وَكَفَى بِاللَّهِ شَهِيدا
ً
ترجمه 🔻
⤵️(گرچه كفّار، بهانه مى گیرند) ولى خداوند، به آنچه بر تو نازل كرده گواهى مى دهد، كه به علم خود بر تو نازل كرد و فرشتگان نیز (بر حقّانیت تو) شهادت مى دهند و گواهى خداوند (براى تو) كافى است.
─┅─═ঊঈ💮ঊঈ═─┅─
نکته ها🔻،تفسیرنور☀️
⤵این كه معارف والاى قرآن از زبان شخص درس ناخوانده اى، در منطقه ى جهل و شرك و دشمنى بیان شده، و مردم تحوّل یافتند و از تفرقه به وحدت، از بخل به ایثار، از شرك به توحید، از جهل به علم، و از سقوط به عروج معنوى و تشكیل «امّت اسلامى» رسیدند، گواهى خداوند بر لطفى است كه به پیامبر ودین او دارد.
─┅─═ঊঈ💮ঊঈ═─┅─
پيام ها ⚡📚
1-🍃 در برابر تضعیفهاى ناحقّ، باید تقویتهاى بجا صورت گیرد. «لكن الله یشهد»
2-🍃 انبیا هم در مسیر دعوت، نیاز به پشتیبانى خدا دارند. «لكن الله یشهد»
3-🍃 بهترین تكیه گاه ونقطه ى امید هر مبلّغ دین، باید خدا باشد. «لكن اللّه یشهد»
4-🍃 سرچشمه ى وحى علم بى نهایت الهى است. «انزله بعلمه» از این رو با پیشرفت علوم، هر روز از معارف قرآن پردهاى برداشته مى شود.
5 -🍃 اگر در گوشه اى از زمین، گنهكاران لجوج بهانه مى گیرند، ولى همه ى فرشتگان هستى، به نفع تو گواهى مى دهند. «والملائكه یشهدون»
👇👇👇👇
🍃 @telaavat
─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران
📖 شماره صفحه: 291
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وقتی بوته خاری درست در مجاور من تکان خورد، متوجه لولۀ اسلحه ای شدم که روی آن قرار گرفته بود و می خواست تیراندازی کند. اسلحه عراقی بود! سریع عقب کشیدم. تا آن شب هرگز آنقدر به دشمن نزدیک نبودم! در حین درگیری گاهی میتوانستم چهره آنها را ببینم؛ عجیب بود که همه آنها مسن بودند، چیزی بالای چهل سال! از چهره شان معلوم بود خسته اند اما سرسختانه میجنگیدند. یکی، دو متر عقب کشیده بودم و صدای بیسیم را میشنیدم انگار خلیل نوبری بود که بیسیم دستش بود. مرتب دستور میدادند: «خط رو بشکنید! بشکنید تا نیروهای تخریب وارد عمل بشن!» اما با کدام نیرو؟! ما با تعداد محدودی نیرو در خط پخش شده بودیم و هر کس جایی درگیر بود، موقعیت به گونه ای بود که نمیشد ابتکار عمل را در دست گرفت. چند دقیقه ای میان آتش و گلوله گذشت، فکر کردم بد نیست چند نارنجک بیندازم تا حداقل جلو را باز کنم. چهار تا نارنجک همراه داشتم. اولی و بلافاصله دومی را انداختم در حالی که می ترسیدم ترکش نارنجکها کار دست خودم بدهد. با انفجار نارنجکها صدایی از آن نقطه بلند شد و فهمیدم چند متر پیش رویم تقریباً پاک شده است، اما جرئت نمیکردم بروم داخل کانال. چون رفتن به کانال مساوی بود با جنگ تن به تن با عراقیهایی که در دو طرف کانال بودند. آنجا اسلحه کاربردی نداشت، فقط سرنیزه میتوانست چاره ساز باشد که ما نداشتیم. انفجار پی درپی نارنجکها در کانال تا حدودی آتش عراقیها را کم کرد اما هنوز آنجا بودند و بین ما و آنها فقط کپه های کوچک خاک مانع بود. عراقیها داخل کانال سنگرهای کوچکی هم درست کرده بودند که حالا برایشان امتیاز خوبی بود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران
📖 شماره صفحه: 292
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به هر طرف نگاه میکردم قلّت نیرو به معنی واقعی اش زجرم میداد و همان نیروی کم بود که آنجا برایمان گران تمام شد.
یکی از بچه های اطلاعات به نام «مهدی» نزدیکم بود. ضامن نارنجکش را کشیده بود و رو به من داد میزد: «برو اون طرف!»
ـ کدوم طرف!
ـ غلت بزن اونور خاکها!
جوش آورده بودم. هنوز نارنجک دستش بود، این بار من داد زدم: «حالا چرا نارنجک آماده رو تو دستت نگه داشتی؟... بنداز دیگه!» انفجار نارنجک فقط برای چند ثانیه نقطۀ انفجار را آرام کرد. عراقیها با سرسختی مقاومت میکردند چون جایی برای فرار نداشتند. اگر عقب میرفتند روی اتوبان میرسیدند و آن طرف اتوبان باتلاق بود، بنابراین جانانه می جنگیدند. در همان لحظات بود که یک نفر در حال نشسته به طرفمان آمد؛ محمدرضا باصر بود. حالا در آن نقطه من بودم و «حسن نوبری» برادر خلیل و باصر. باصر قبلاً سابقه حضور در چنان درگیریهای سختی را نداشت ولی ایمان و رشادتش او را تا آنجا کشانده بود. گفت: «از یک تا سه بشماریم و با الله اکبر وارد کانال بشیم!»
ـ بهتره اول نارنجکهای باقیمانده رو پرت کنیم بعد بریم توی کانال!
قرارمان را گذاشتیم: یک، دو، سه... نارنجکها را پرت کردیم و بعد... فقط باصر بود که بلند شد.
ادامه دارد...✒️
👇👇👇
✅ @telaavat