🗓 تقویم روز 👇👇👇
🔸یکشنبه
🔸 ۱۰ تیر سال ۱۳۹۷ هجری خورشیدی
🔸 ۱۷ شوال سال ۱۴۳۹ هجری قمری
🔸 ۱ جولای سال ۲۰۱۸ میلادی
ذکر روز: ۱۰۰ مرتبه «یا ذالجلال و الاکرام»
🗒 مناسبت ها:
🔻مرگ "سلطان مسعود میرزا" معروف به "ظلُّ السلطان" حاکم ظالم اصفهان (1297 ش)
🔻رحلت عالم ربانی سید العلماء و المجتهدین آیتالله "سید حسن موسوی بجنوردی" (1354 ش)
🔻عملیات ایذایی ظفر 4 در منطقه عملیاتی فکه توسط ارتش جمهوری اسلامی (1364 ش)
🔻روز صنعت و معدن
🔻نخستین کنگره پزشکی ایران با شرکت نمایندگان سیزده دولت خارجی در تهران تشکیل شد. (1324 ش)
🔻بانو علویه همایونی، شاگرد بانو مجتهده امین درگذشت (1395 ش)
🔻حریق عظیمی در خلیجفارس در کنار آبادان به وقوع پیوست. (1345 ش)
🔻وقوع غزوهی "خندق" معروف به جنگ احزاب در مدینه (5 ق)
🔻تسخیر شهر مرو توسط ابومسلم خراسانی (130 ق)
🔻وفات "سید ابراهیم کربلایی" عالم مسلمان (1263 ق)
🔻درگذشت آیتالله "سید محمدقلی" عالم مسلمان هندی (1286 ق)
🔻رحلت عالم زاهد "ملاعباس تربتی" معروف به "حاج آخوند" (1362 ق)
🔻حمله سپاهیان فرانسه به مصر به فرماندهی ناپلئون بُناپارت (1798 م)
🔻وقوع جنگ اول تریاک بین چین و انگلستان (1839 م)
🔻تشکیل "جمهوری فدرال کانادا" و روز ملی و استقلال "کانادا" (1867 م)
🔻آغاز نبرد خونین "سومْ" در جریان جنگ جهانی اول (1916 م)
🔻روز استقلال کشور آفریقایی "سومالی" از استعمارگران اروپایی (1960 م)
🔻روز ملی و استقلال کشور آفریقایی "رواندا" از استعمار بلژیک (1962 م)
🔻روز ملی و استقلال کشور آفریقایی "بروندی" از استعمار بلژیک (1962 م)
🔻بازگرداندن حاکمیت بندر "هنگکنگ" از استعمار انگلستان به چین (1997 م)
👇👇👇
✅ @telaavat
🔸🔶يا ذُخْرَ مَنْ لا ذُخْرَ لَهُ
پیامبر صلی الله علیه و آله:
خدایا...
ای اندوخته آن که اندوخته ای ندارد
📚 از قسمت 28 دعای جوشن کبیر
👇👇👇
✅ @telaavat
هدایت شده از کانال رسمی سازمان دارالقرآن الکریم
نتایج آزمون مرحله اول سیزدهمین دوره ارزیابی و اعطای مدرک تخصصی به حافظان قرآن کریم اعلام شد.شرکت کنندگان محترم میتوانند جهت دریافت نتیجه آزمون به لینک زیر مراجعه و با وارد کردن کد ملی از نتیجه آزمون فوق مطلع گردند
👇👇👇👇
http://hefz.telavat.com
🔻#تفسیر_نور🔻
🌸 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم🌸
🗯ولَوْ أَرَادُواْ الْخُرُوجَ لَأَعَدُّواْ لَهُ عُدَّةً وَلَكِن كَرِهَ اللَّهُ انبِعَاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَقِيلَ اقْعُدُواْ مَعَ الْقَعِدِينَ(46)
🍁جزء 10 سوره توبه 🍂
✅ ترجمه
💭(منافقان) اگر تصمیم جدّى بر رفتن به جبهه داشتند، ساز و برگ جهاد آماده مىكردند. ولى خداوند، انگیزه و بسیج آنان را (به خاطر كوردلى و نالایقى،) خوش نداشت و آنان را (از رفتن به جبهه) بازداشت و به آنان گفته شد: همنشین خانه نشینان (كودكان وسالمندان و بیماران) باشید.
⚡️نکته ها⚡️
منع و بازداشتن خدا از شركت در جبهه وجهاد، به معناى سلب توفیق است، نه منع عملى.
🔢پيام ها 🔢
1⃣منافقان هرگز تصمیم جبهه رفتن ندارند. «ولو ارادوا...لاعدّوا»
2⃣ مقدّمه ى واجب، واجب است. «لو ارادوا...لاعدّوا»
3⃣ مؤمن، آماده ى جهاد و منتظر رفتن به جبهه است، نه بىتفاوت و بىانگیزه. «لاعدّوا له عدّة»
4⃣ شركت در جهاد، توفیق الهى است كه از نااهلان سلب شده است. «فثبّطهم»
5⃣ تاركین جنگ و جهاد باید تحقیر شوند. «اقعدوا مع القاعدین»
👇👇👇
✅ @telaavat
انّا لله و انّا الیه رَاجِعُون
▪️خادم القرآن،غفور آقازاده سلطانی، بنیانگذار موسسه دارتحفیظ به دیار باقی شتافت.
مراسم تشییع : ۹ صبح دوشنبه ۹۷.۴.۱۱ از مقابل موسسه در خیابان ایران پلاک ۲۷۸
👇👇👇
✅ @telaavat
🍀 #برگ_سبز
☀️ گلایه امام زمان ارواحنا له الفدا
🍃 مرحوم آیت الله مجتهدی(ره) فرمودند: یک روز در ایام تحصیل در نجف اشرف، پس از اقامه نماز پشت سر آیت الله مدنی، دیدم که ایشان شدیدا دارند گریه میکنند و شانههایشان از شدت گریه تکان میخورد
🍃 رفتم پیش آیت الله مدنی و گفتم: ببخشید، اتفاقی افتاده که این طور شما به گریه افتادهاید؟
🍃 ایشان فرمودند: یک لحظه، امام زمان را دیدم که به پشت سر من اشاره نموده و فرمودند:
✨ آقای مدنی! نگاه کن! شیعیانِ من بعد از نماز، سریع میروند دنبال کار خودشان و هیچکدام برای فرج من دعا نمیکنند. انگار نه انگار که امام زمانشان غایب است!"
✨ من از گلایه امام زمان (عج) به گریه افتادم...
📚 کتاب مهربانتر از مادر،
انتشارات مسجد مقدس جمکران
👇👇👇
✅ @telaavat
سخن بد می رنجاند
اگرچه پوشش شوخی
رابرقامتش بپوشانی
وسخن نیک غم رامی زداید
وشادی آفرین است
اگرچه از روی تعارف باشد
سعی کن
برای زبانت نگهبانی بگذاری
تاواژه هایت را انتخاب کند
👇👇👇
✅ @telaavat
#بهعملکار_برآید
✍ روزی دوست قدیمی بایزید بسطامی عارف بزرگ را در نماز عید فطر دید ...
پس از احوالپرسی و خوش و بش از بایزید پرسید :
شیخ ؟! ما همکلاس و هم مکتب بودیم ؛ هر آنچه تو خواندی من هم خواندم ...
استادمان نیز یکی بود ، حال تو چگونه به این مقام رسیدی ؟
و من چرا مثل تو نشدم ؟؟ ...
بایزید گفت : تو هر چه شنیدی ؛ اندوختی و من هر چه خواندم ؛ عمل کردم ...
" به عمل کار بر آید ، به سخندانی نیست " ...
👇👇👇
✅ @telaavat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#پندانه
شاگردی از حکیمی پرسید: تقوا را برایم
توصیف کنید؟
حکیم گفت: اگر در زمینی که پر از خار و خاشاک بود، مجبور به گذر شدی، چه می کنی؟
شاگرد گفت: پیوسته مواظب هستم و با احتیاط راه می روم تا خود را حفظ کنم.
حکیم گفت: در دنیا نیز چنین کن،
تقوا همین است!
از گناهان کوچک و بزرگ پرهیز کن و هیچ گناهی را کوچک مشمار،
زیرا کوهها با آن عظمت و بزرگی از سنگهای کوچک درست شده اند...
🔅امیرمؤ منان على (علیه السلام) :
بدترین گناهان ، آن است كه صاحبش آن را كوچك بشمرد.
📚كلمة التقوی، ج2، ص294
👇👇👇
✅ @telaavat
#دختر_شینا
قسمت :صدوبیست و هفتم
پدرشوهرم دستپاچه شد. گفت: «... کلید...! آره کلید نداریم؛ اما در باز بود.»
گفتم: «نه، در باز نبود. من مطمئنم. عصر که برای خرید رفتم بیرون، خودم در را بستم. مطمئنم در را بستم.»
پدرشوهرم کلافه بود. گفت: «حتماً حواست نبوده؛ بچه ها رفته اند بیرون در را باز گذاشته اند.»
هر چند مطمئن بودم؛ اما نخواستم توی رویش بایستم. پرسیدم: «پس صمد کجاست؟!»
با بی حوصلگی گفت: «جبهه!»
گفتم: «مگر قرار نبود با شما برگردد؛ آن هم دو سه روزه.»
گفت: «منطقه که رسیدیم، از هم جدا شدیم. صمد رفت دنبال کارهای خودش. از او خبر ندارم. من دنبال ستار بودم. پیدایش نکردم.»
فکر کردم پدرشوهرم به خاطر اینکه ستار را پیدا نکرده، این قدر ناراحت است. تعارفشان کردم بیایند تو. اما ته دلم شور می زد. با خودم گفتم اگر راست می گوید، چطور با برادرم آمده! امین که قایش بود! خبر دارم که قایش بوده. نکند اتفاقی افتاده!
دوباره پرسیدم: «راست می گویید از صمد خبر ندارید؟! حالش خوب است؟!»
پدرشوهرم با اوقات تلخی گفت: «گفتم که خبر ندارم. خیلی خسته ام. جایم را بینداز بخوابم.»
با تعجب پرسیدم: «می خواهید بخوابید؟! هنوز سر شب است. بگذارید شام درست کنم.»
گفت: «گرسنه نیستم. خیلی خوابم می آید. جای من و برادرت را بینداز، بخوابیم.»
بچه ها دایی شان را دوره کرده بودند. احوال شینا را از او پرسیدم. جواب درست و حسابی نداد. توی دلم گفتم: «نکند برای شینا اتفاقی افتاده.» برادرم را قسم دادم. گفتم: «جان حاج آقا راست بگو، شینا چیزی شده؟!» امین هم مثل پدرشوهرم کلافه بود، گفت: «به
والله طوری نشده، حالش خوب است. می خواهی بروم فردا بیاورمش، خیالت راحت شود؟!»
دیگر چیزی نگفتم و رفتم جای پدرشوهرم را انداختم. او که رفت بخوابد، من هم بچه ها را به برادرم سپردم و رفتم خانه خانم دارابی. جریان را برایش تعریف کردم و گفتم: «می خواهم زنگ بزنم سپاه و از صمد خبری بگیرم.»
خانم دارابی که همیشه با دست و دل بازی تلفن را پیشم می گذاشت و خودش از اتاق بیرون می رفت تا من بدون رودربایستی تلفن بزنم، این بار نشست کنار تلفن و گفت: «بگذار من شماره بگیرم.»
نشستم روبه رویش. هی شماره می گرفت و هی قطع می کرد. می گفت: «مشغول است، نمی گیرد. انگار خط ها خراب است.»
نیم ساعت نشستم و به شماره گرفتنش نگاه کردم. انگار حواسش جای دیگری بود.
ادامه دارد...✒️
👇👇👇
✅ @telaavat