ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران
📖 شماره صفحه: 20
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گاهی شبها موقع نگهبانی، غافلگیرمان کرده و اسلحه مان را می گرفتند و ما باید با هر جان کندنی بود اسلحه را پس می گرفتیم. البته رفته رفته آموزش اثراتش را نشان می داد و ما دیگر نیروی خام روزهای اول نبودیم.
در یکی از رزمهای شبانه وقتی در حال برگشت به سمت پادگان بودیم گفتند هر کس فشنگ دارد همین جا تیراندازی کند. همه خشابشان را خالی کردند اما من به سرم زد فشنگهایم را نگه دارم. وقتی به نزدیکی پادگان رسیدیم قرار شد به دشمن فرضی مستقر در پادگان حمله کنیم. شروع به حرکت کردیم و چند متر جلوتر به تله های انفجاری که از قبل کار گذاشته بودند برخوردیم. یک تیربارچی ما را زیر آتش گرفته بود. یکدفعه به سرم زد از سیمهای خاردار و تله های انفجاری ـ که همه را برای آموزش ما تعبیه کرده بودند ـ بگذرم! از موانع گذشتم، به تیربارچی رسیدم و با گلولههایی که داشتم به طرفش تیراندازی کردم. بندۀ خدا خیلی ترسید. زود فریاد زد: «کافیه... برگردید!»
بعد از پایان مانور گفتند که یکی از نیروها نزدیک بود تیربارچی را بزند. خیلی سعی کردند آن یک نفر را پیدا کنند اما من اصلاً به رویم نیاوردم! آن شب وقتی نتوانستند به نتیجه برسند ما را به خوابگاه هدایت کردند. اما برنامه در صبحگاه فردا هم ادامه داشت.
بعد از مراسم صبحگاه باز پرسیدند: «کی به تیربارچی تیراندازی کرده؟» کسی چیزی نگفت. من هم صدایم را در نیاوردم! بیستوچهار ساعت از غذا محروم شدیم و آن شب هم که از شبهای سرد زمستان بود ما را پابرهنه بیرون کشیدند، انگار نه انگار که مسبب این زحمتهای مضاعف هستم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران
📖 شماره صفحه: 21
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سرانجام وقتی دیدند کسی چیزی نمیگوید از پیگیری ماجرا صرفنظر کردند.
یک ماه آموزش در خاصبان به سر رسید و ما به تبریز منتقل شدیم تا بعد از دو روز به جبهه اعزام شویم. داشتم به آرزویم میرسیدم.
فصل دوم
کردستان
روی اولین برگ اعزامم تاریخ دی ماه 1359 خورد. تنها کسی که برای بدرقه ام آمد، حاج خانم بود. با آقاجان و خانواده در خانه خداحافظی کرده بودم اما مادر طاقت نیاورد و تا پای اتوبوسها آمد. پنجاه وپنج نفر بودیم؛ بیست نفر سپاهی و بقیه بسیجی که با دو دستگاه اتوبوس به تهران اعزام شدیم. در آن جمع هیچ آشنایی نداشتم. آرام به منظرۀ پشت پنجره زل زده بودم تا اینکه رفته رفته صحبت نیروهای اعزامی گل انداخت. عدهای که سابقه حضور در جبهه داشتند از اینکه عراق «خمسه خمسه» می زند و از آتش شدید توپخانه عراق میگفتند. این صحبتها را که میشنیدم یاد خاطرات پسردایی ام از نبرد سوسنگرد میافتادم و احساس میکردم همۀ زحمتهایم دارد به نتیجه میرسد.
به تهران که رسیدیم به پادگان امام حسین منتقل شدیم که میگفتند در زمان طاغوت مقر ساواک بوده است. ما یک روز آنجا ماندیم و در همان روز چند بار خبرهای گوناگون برایمان آوردند! اول به همه یک کلاش دادند و گفتند به جنوب اعزام می شوید. بعد از مدتی اسلحه ها را جمع کردند و گفتند می روید گیلان غرب. دوباره به همه یک سلاح دادند و گفتند به کردستان می روید... بالاخره تصمیم بر این شد ما را به کردستان راهی کنند.
ادامه دارد...✒️
👇👇👇
✅ @telaavat
A 051.mp3
501.7K
💠 هر روز یک صفحه قرآن
🔸🔶 دلت❤️را به خدا بسپار...
📗 قرائت صفحه 51 قرآن
👇👇👇
✅ @telaavat
🗓 تقویم روز 👇👇👇
🔸 پنجشنبه
🔸 ۲۵ بهمن سال ۱۳۹۷ هجری خورشیدی
🔸 ۸ جمادیالثانی سال ۱۴۴۰ هجری قمری
🔸 ۱۴ فوریه سال ۲۰۱۹ میلادی
📿 ذکر روز: ۱۰۰ مرتبه «لا اله الا الله الملک الحق المبین»
🗒 مناسبت ها:
🔻عزل احمد شاه قاجار از فرماندهی کل قوا و واگذاری آن به رضاخان با تصمیم مجلس (1303 ش)
🔻حمله هوايی رژيم بعث به شهرهای بهبهان و مسجد سليمان در جريان جنگ تحميلی (1362 ش)
🔻صدور حكم تاريخی "امام خمينی" مبنی بر ارتداد "سلمان رشدی"، نويسنده كتاب آيات شيطانی (1367ش)
🔻شهادت شهید محمد بزرگمهر (1360 ش)
🔻درگذشت عزیزالله جوینی، شاهنامهپژوه پیشکسوت (1391 ش)
🔻آقای رجبعلی خان معلم ژيمناستيک مدارس اصفهان به عزم سياحت دور دنيا با دوچرخه بدون پول از اصفهان حركت كرد،(1305 ش)
🔻پيمان سعدآباد در جلسه امروز مجلس شورای ملی به تصويب رسيد. (1316ش)
🔻مدرسه حضرت آيت الله بروجردی در نجف گشايش يافت. (1333 ش)
🔻تولد "ابوالقاسم شاطبی" اديب، فقيه و قاری معروف (538 ق)
🔻درگذشت "ابن يمين فريومدی" شاعر معروف خراسانی (769 ق)
🔻موفقيت اولين پيوند كليه انسان در انگلیس (1963 م)
🔻قتل عام اهالی روستای فلسطينی سَعسَع توسط تروریست های صهیونیست (1938 م)
🔻تشكيل فدراسيون متحد عربی با شركت عراق و اردن (1958م)
👇👇👇
✅ @telaavat
💠پرونده اعمال
🔻همه مى روند و نمى دانند با خود چه مى برند، خنك آن كه دفتر هستيش را بگشود و از روزنامه كارهايش آگاه شد.
و چون هر كسى كشته چند ساله زندگيش هست، دل مردگان از مرگ هراس دارند و از كشتزار خود بيزارند، و زنده دلان از كشت خود سپاسگزارند و به پروردگار خود اميدوار. انديشه شب جان را نيرو و پرتو دهد و نماز شب به مينو كشاند. در بندگى بايد نيك استوار و پايدار بود تا همه كارها و گفتارها جز نيايش و ستايش دادار نبود كه بى رنج گنج بدست نيايد.
✍ منبع: نامه ها بر نامه ها علامه حسن زاده آملی
✅ @telaavat