4_5913486534215992065.mp3
884.6K
🔸🔶 قرائت صفحه 493 قرآن کریم
👇👇👇
✅ @telaavat
🗓 تقویم روز 👇👇👇
🔸 جمعه
🔸 ۲۶ مردادماه سال ۱۳۹۷ هجری خورشیدی
🔸 ۵ ذی الحجه سال ۱۴۳۹ هجری قمری
🔸 ۱۷ آگوست سال ۲۰۱۸ میلادی
📿 ذکر روز: ۱۰۰ مرتبه «اللهم صل علی محمد و آل محمد»
🗒 مناسبت ها:
🔻آغاز بازگشت آزادگان سلحشور از بند رژیم بعثی پس از سالها اسارت (1369 ش)
🔻ترور "ملاصالح خسروی" روحانی مبارز اهل سنت، توسط عوامل ضدانقلاب (1360 ش)
🔻رحلت فقیه مجاهد آیتالله "سید عبدالمجید ایروانی" (1371 ش)
🔻شهادت شهید علی رمضان پور (1358 ش)
🔻شهادت شهید احمد زواره رستمآبادی (1360 ش)
🔻شکست "عباس میرزا" نایبالسلطنه از قوای روسی در نبرد اصلاندوز (1228 ق)
🔻تولد شیخ "محمد غزالی" دانشمند بزرگ مصری (1335 ق)
🔻درگذشت فقیه و عارف بزرگ آیتالله "محمدحسین غروی اصفهانی" (1361 ق)
🔻درگذشت "ژول میشْلِه" نویسنده معروف فرانسوی (1874 م)
🔻روز ملی و استقلال "اندونزی" از سلطه هلند به رهبری "احمد سوکارنو" (1945 م)
🔻کشف دومین قمر مریخ با نام "دیموس" توسط "آزاف هال" آمریکایی (1877 م)
🔻روز ملی و استقلال کشور آفریقایی "گابن" از استعمار فرانسه (1960 م)
👇👇👇
✅ @telaavat
🔻#تفسیر_نور🔻
🌸 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم🌸
🔷 بسْمِ اللَّه الْرَّحْمَنِ الْرَّحِيمِ 🔷
👇 آيه 👇
🗯و لَوْ قَاتَلَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَوَلَّوُاْ الْأَدْبَارَ ثُمَّ لَا يَجِدُونَ وَلِيّاً وَ لَا نَصِيراً (22)
🍁جزء 26 سوره فتح 🍂
🌺ترجمه 🌺
💭 و اگر كسانى كه كفر ورزیدند با شما كارزار كنند، (توان مبارزه با شما را ندارند و) عقب نشینى و پشت كرده و آنگاه هیچ سرپرست و یاورى نخواهند یافت.
⚡️نکته ها⚡️
اگر این آیات را مربوط به ادامه ماجراى صلح حدیبیّه بدانیم، معناى آیه چنین مى شود كه صلح حدیبیّه بر اساس ناتوانى و ضعف رزمى شما نبود، بلكه به خاطر مصلحت نظام بود، شما در حدیبیّه نیز اگر دست به جنگ مى زدید، پیروز بودید و دشمنانتان فرار مى كردند.
در قیامت مشخص مى شود كه كافران هیچ ندارند و كسى ولایت و نصرت آنها را نمى پذیرد، اما در مقابل مؤمنان همه چیز دارند، گرچه در دنیا چیزى نداشته اند.
امام حسین علیه السلام در دعاى عرفه به خداوند مى گوید: «ماذا فَقَد مَن وَجدك و ماذا وَجد مَن فقدك» هر كس تو را دارد چه ندارد و هر كس تو را ندارد چه دارد؟
🔢پيام ها 🔢
1⃣ مسلمانانِ ضعیف، به عزّتى رسیدند كه دشمنان، تاب درگیرى با آنان را نداشتند. «ولو قاتلكم... لولّوا»
2⃣ هر كس خدا ندارد، هیچ یاورى ندارد. «لا یجدون ولیاً ولا نصیرا»
👇👇👇
✅ @telaavat
#من_زنده ام🌷
#قسمت_چهل_و_یکم
نمی دانستم چرا باید بنویسم من زنده ام . با این حال بی اختیار با انگشت در خیال خودم روی پایم نوشتم:«من زنده ام».
به راستی مرگ چه ارزان شده بود
مسجد روبروی خانه ی ما بود . وقتی رسیدم خواهرها مشغول آشپزی و تدارکات و بسته بندی بودند.
خواهر دشتی تا چشمش به من افتاد گفت: خانم کجایی؟ ستاره ی سهیل شدی زن های حامله و مادرهای شیرده پای این فابلمه ها و ظرف ها ایستادن.
گفتم:دد من برای زایمان زن داداشم تهران رفته بودم آبادان نبودم حلالم کنید.
از روز سوم جنگ هم در ستاد پشتیبانی جبهه و جنگ اهواز بودم. برای این که غیبتم را در چند روز اول جنگ جبران کرده باشم داوطلب کارهای سخت می شدم تا از دل خواهر دشتی در بیاورم . او هم یک ملاقه به اندازه ی قدم دستم داد و گفت: جریمه ات اینه که تا صبح گندم هم بزنی . فردا صبح می خوایم به رزمنده ها حلیم بدیم.
خواهر دشتی گفت: آذوقه داره تموم می شه شما چون با فرمانداری در ارتباط هستین با خواهر منیژه رحمانی به فرمانداری برید و مقداری مواد غذایی خشک بیارید.
من و منیژه به فرمانداری رفتیم ولی گفتند: باید تا دو سه روز دیگه که مجوز تخلیه ی انبارهای آذوقه ی شرکت نفت صادر بشه صبر کنید.
با خودم گفتم: خب تا سه روز دیگه جنگ تمومه.اما خواهر دشتی گفت: پس برید از همسایه ها ذخیره ی خونه ها رو بگیرید. همسایه ها برای جبهه ها و رزمنده ها جونشون رو هم میدن.
این حرف ها یعنی این که بچه ها از خواب بیدار شوید جنگ تازه شروع شده.
او درست می گفت. تمام شهر را غیرت و جوانمردی پر کرده بود. مال من و مال تو معنی نداشت. جان من و جان تو مطرح نبود. هر که هر چه داشت در اختیار دیگران می گذاشت و مال مال همه بود.
چون مسجد در محله ی خودمان بود به یاد قولی افتادم که به سلمان داده بودم . یک تکه کاغذ پیدا کردم و نوشتم :{من زتده ام} مسجد مهدی موعود.
کوچه سوت و کور بود . از صدای دعوا و بازی بچه ها خبری نبود. هیچ بویی جز بوی باروت در کوچه به مشام نمی رسید. در خانه ی ما هم مثل همه ی خانه ها باز بود.به داخل رفتم . می دانستم در آن ساعت آقا خانه نیست. خانه خالی و ساکت بود. دوچرخه ی علی که خیلی طرفدار داشت و بچه ها سرش دعوا داشتند بی صاحب گوشه ای افتاده بود . یاداشتم را به شیشه ی ترک خورده ی اتاق چسباندم . از شدت صدای انفجارها شیشه ها یک خط در میان ترک خورده بودند. سکوت آزارم می داد. انگار سالها بود کسی در این خانه زندگی نمی کرد. انگار نه انگار که تا همین چند روز پیش من و خواهر و برادرانم در این خانه می خندیدیم.غیبت مادرم که مثل نقش گل بر دیوار آشپزخانه بود و هیچ وقت آشپزخانه را بی او ندیده بودم توی ذوق می زد . آشپزخانه به جای بوی دمپختک بوی ماندگی می داد. اتاق پذیرایی را خاک گرفته بود تنها قاب عکس آقا با چهره ای با ابهت همچنان به دیوارش آویزان بود.از هر طرف که به قاب نگاه می کردم چشمان آقا همان چشم های پر ابهت مردانه بود که مرا دنبال می کرد و به من خیره شده بود. دلم برای آقا تنگ شده بود . تا کی باید منتظر می ماندم تا سلمان قصه ای بسازد و من بتوانم بدون ترس و دلهره به خانه بروم.
رفتم توی انبار و آخرین رشن را جمع کردم . به جای این که عدس ها را به مسجد ببرم و آنجا پاک کنم رو به روی عکس آقا نشستم و مشغول پاک کردن عدس شدم . زمان آمدن آقا نبود اما یکباره آقا بالای سرم حاضر شد .
ادامه دارد...✒️
👇👇👇
✅ @telaavat