4_5929204216143807765.mp3
1.06M
🔸🔶تلاوت صفحه 593 قرآن کریم
👇👇👇
✅ @telaavat
🗓 تقویم روز 👇👇👇
🔸 پنجشنبه
🔸 ۸ آذر سال ۱۳۹۷ هجری خورشیدی
🔸 ۲۱ ربیع الاول سال ۱۴۴۰ هجری قمری
🔸 ۲۹ نوامبر سال ۲۰۱۸ میلادی
📿 ذکر روز: ۱۰۰ مرتبه «لا اله الا الله الملک الحق المبین»
🗒 مناسبت ها:
🔻اولتیماتوم چهل و هشت ساعته دولت روس به ایران (1290 ش)
🔻شهادت "سید عبدالحسین واحدی" مرد شماره دو فداییان اسلام توسط رژیم پهلوی (1335 ش)
🔻لغو تصویب نامه انجمنهای ایالتی و ولایتی در هیئت وزیران (1341 ش)
🔻آغاز عملیات بزرگ "طریقالقدس" و آزادسازی بُستان (1360 ش)
🔻ارتحال فقیه نامدار معاصر حضرت آیتاللهالعظمی "محمدعلی اراکی" (1373 ش)
🔻پیروزی تیم فوتبال ایران در برابر استرالیا و راهیابی ایران به جام جهانی 98 فرانسه پس از 20 سال (1376 ش)
🔻شهادت شهید دکتر مجید شهریاری (1389 ش)
🔻تصرف شهر "ایروان" توسط قوای روسی در جریان دومین جنگ ایران و روس (1243 ق)
🔻آغاز قیام ملت مسلمان الجزایر علیه سلطه استعماری فرانسه به رهبری "عبدالقادر" (1832 م)
🔻کشف "تنگه ماژلان" در جنوبیترین نقطه از امریکای جنوبی توسط ماژلان (1520 م)
🔻تشکیل جبهه آزادیبخش یوگسلاوی بر ضد نیروهای آلمان نازی (1943 م)
🔻روز آزادی آلبانی از یوغ ایتالیا (1945 م)
🔻روز ملی و تأسیس جمهوری سوسیالیستی "یوگسلاوی" (1945 م)
🔻تصویب طرح تقسیم فلسطین به دو منطقه عربی و یهودی در سازمان ملل (1947 م)
🔻روز همبستگی با ملّت فلسطین در روز جهانی فلسطین (1947 م)
👇👇👇
✅ @telaavat
#تفسیر_مجمع_البیان
🍃جز هشتم آیه۱۱۱ سوره انعام🍃
🌟•••﷽•••🌟
وَلَوْ أَنَّنَا نَزَّلْنَا إِلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةَ وَكَلَّمَهُمُ الْمَوْتَىٰ وَحَشَرْنَا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْءٍ قُبُلًا مَا كَانُوا لِيُؤْمِنُوا إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ
🍃🌸🍃🌺
و اگر ما فرشتگان را به سوى آنان فرو فرستيم كه آنها را با چشمان خويش بنگرند و همه آن فرشتگان به رسالت پيامبر گواهى دهند، و اگر مردگان را نيز زنده سازيم تا بر توحيدگرايى و يكتاپرستى ايمان آورند و قرآن و پيامبر را بپذيرند، بازهم شرك گرايان حق را نخواهند پذيرفت و ايمان نخواهند آورد. چرا كه آنان بر اثر شدّت كينه توزى و حق ستيزى و وانهادن فرمانبردارى خدا و ايمان به او، كارشان به جايى رسيده است كه در مورد مشاهدات خويشتن نيز ترديد و بهانه جويى مى كنند.
👈آيه مورد بحث از نظر محتوا بسان اين آيه است كه مى فرمايد: و إِن يروا كسفا من السّماء ساقطاً يقولوا سحاب مركوم
👈و اگر شرك گرايان پاره سنگى را بنگرند كه از آسمان برسرشان سقوط مى كند، مى گويند: اين ابرى است فشرده و متراكم❗️
🔺وَلكِنَّ اَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ.
✨ به باور برخى منظور اين است كه بيشتر شرك گرايان نمى دانند كه خدا بر اين كار تواناست و اگر بخواهد همه را به ايمان و حق پذيرى وادار مى كند.
✨ امّا به باور برخى منظور اين است كه آنان نمى دانند كه هرگونه نشانه و معجزه اى هم ارائه شود، شرك گرايان ايمان نخواهند آورد.
✨ و پاره اى مى گويند: منظور اين است كه آنان به مصلحت خويش آگاه نيستند و در پى چيزى هستند كه بر ايشان سودى ندارد.
👇👇👇
✅ @telaavat
🌹شهید حاج ڪاظم نجفےرستگار🌹
#ڪرامات_شهدا
🌹مادر در خواب پسر شهیدش را مےبیند . پسر به او مےگوید : «توی بهشت جام خیلے خوبہ . چے مےخواے برات بفرستم ؟».
✨مادر مےگوید : «چیزے نمےخوام ؛ فقط جلسہ قرآن ڪہ میرم همہ قرآن مےخونن و من نمےتونم بخونم خجالت مےڪشم . مےدونن من سواد ندارم ، بهم میگن همون سوره توحید رو بخون .».
🌹پسر مےگوید : «نماز صبحت رو ڪہ خوندے قرآن رو بردار و بخون !».
✨بعد از نماز یاد حرف پسرش مےافتد . قرآن را بر مےدارد و شروع مےڪند بہ خواندن .
🌹خبر مےپیچد . پسر دیگرش این را بہ عنوان ڪرامت شهید محضر آیت اللہ نورے همدانے مطرح مےڪند و از ایشان مےخواهد مادرش را امتحان ڪنند . قرار گذاشتہ مےشود .
✨حضرت آیتاللہ نزد مادر شهید مےروند . قرآنے را به او مےدهند ڪہ بخواند . بہ راحتے همہ جاے را
مےخواند ؛ اما بعضے جاها را نہ .
مےفرمایند : «قرآن خودت رو بردار و بخوان !».
🌹مادر شهید شروع مےڪند بہ خواندن ؛ بدون غلط . آیت اللہ نورے گریہ مےڪنند و چادر مادر شهید را مےبوسند و مےفرمایند : «جاهایے ڪہ نمےتوانست بخواند متن غیر از قرآن قرار داده بودیم ڪہ امتحانش ڪنیم.»
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
👇👇👇
✅ @telaavat
#من_زنده_ام
#قسمت_صدوچهل_دوم🌷
مراسم بی بی با دو عزا تمام شد و اولین روز سال را بدون بی بی آغاز کردیم گویی بی بی رفت تا برایمان خبر تو را از عالم معنا بیاورد .
مات و مبهوت بهم خیره شده بودیم ، نه مرگ بود و نه زندگی ، نه روی زمین بودیم و نه آسمان . انگار در خلا نفس می کشیدیم و در برزخ گرفتار شده بودیم ، دور خودمان می چرخیدیم ، وقتی به زنده بودنت فکر می کردیم خوشحال می شدیم ، وقتی یاد اسیر بودنت می افتادیم گریه می کردیم . نه گریه از سر ضعف یا خدای ناکرده سر افکندگی بلکه دلمان می سوخت و به حال بدخواهان و ضعفایی گریه می کردیم که دختر هفده ساله ای را که در هیچ جای دنیا به اسیری نمی گیرند ، به اسیری گرفته اند و از اینکه سرنوشتت به سرنوشت دختر پیامبرگره خورده بود سربلند بودیم . هر وقت می شنیدیم که رژیم بعث از اسیران ایرانی تحت شرایط سخت و طاقت فرسایی نگهداری می کند پدر با اطمینان می گفت:
من مطمئنم معصومه صبوری می کنه و اونا رو از رو می بره و کسی نمی تونه مقاومت اونو بشکنه .
شوهر خاله صنوبر که با کشورهای عربی معامله داشت ، می گفت : نگران نباشید اگر عراق باشه با پول پیداش می کنیم ، پول روی سنگ بذاری ، سنگ شکاف بر میداره ...
به یکی از دوستانش که در اردن بود پول قلمبه ای داد به شرط آنکه خبر خوش بیاورد . طرف معامله هم گفته بود خبر می آورم اما خوش و ناخوشش دیگه پای من نیست . هنوز هیچ خبری نرسیده بود که شب هفت بی بی خبر تصادف خاله صنوبر و خاله نصرت رسید و از دست دادن دو خواهری که مونس و همراه مادر بودند اوضاع خانواده و مادر را بدتر کرد .
تا مدتی هر کسی به طریقی ما را سر کسیه می کرد تا حرف تازه ای بزند یا از رادیو و تلویزیون عراق تصویری ، گزارشی و گاهی مصاحبه های اسرای ایرانی راکه از رادیو پخش می شد ، به ما بدهید .
چون مسئول اطلاعات سپاه بودم ، به اردوگاه پرندک که اردوگاه اسرای عراقی در ایران بود رفتم ، به زندگی و آسایشگاهای آنها که نگاه می کردم و حسرت می خوردم . تخم مرغی که مردم توی صف می ایستادند تا کوپنی آن را تهیه کنند و جیره بندی بود ، سهم صبحانه اسرای عراقی هم بود . چهره ها و هیکل ها همه سرحال و سرزنده بود و اصلا نیاز به پرسش و پاسخ و حال و احوال و مصاحبه نبود . دیدم که برنامه غذایی متنوع هفتگی ، دسر بعد از ناهار ، کلاس های فرهنگی ، علمی و آموزشی دارند . لباس های استراحتشان با لباس های بیرونشان متفاوت بود و جالب تر از همه اردوگاهشان در نقطه خوش آب و هوای ایران قرار داشت . ما هیچ اسیری را پنهان نکرده بودیم . تازه بعضی تمایل به پناهندگی داشتند و برنامه ملاقات با خانواده هایشان را ترتیب داده بودند . با تمام اسرای درجه دار و افسران صحبت کردم و سراغ گرفتم اما آنها همه چیز حتی چیزهایی را که خودمان هم می دانستیم را کتمان می کردند و می گفتند
- ما بی وطن هستیم اما معنی ناموس و غیرت را می فهمیم .
در هلال احمر کمیته ای تحت عنوان کمیته اسرا تشکیل شده بود که خانواده های اسرا به آنجا می رفتند و نامه می دادند و نامه می گرفتند . حتی گاهی تکه پارچه های گلدوزی شده ای از اسیران دریافت می کردند . کمیته اسرا پاتوق آقا شده بود . پانزده روز کار می کرد و پانزده روز استراحت داشت . در این پانزده روز استراحت به کمیته اسرای تهران ، شیراز، اصفهان ، اهواز و ... سر می زد و می گفت :
- " نامه رسون گاهی اشتباه می کنه و نامه ها رو جابه جا می برد ، شاید نامه های معصومه هم جابه جا شده "
کمیته اسرا سنگ صبور همه خانواده ها بود . همه کسانی که راه آنجا را یاد گرفته بودند ، یک درد مشترک داشتند و آن درد فراق بود . چشمان منتظر نو عروسان جوانی که هنوز رد حنای عروسی از روی دستشان پاک نشده بود ، مادرانی که کودکان پدر ندیده را در بی خبری و تنهایی به دنبال خود می کشیدند ، پدران ناتوانی که تنها نان آور و پرستار و امید زندگی شان رفته بود و پیرزن هایی که تمام جوانی شان را پای به ثمر رساندن درخت زندگی فرزندشان سپری کرده بودند ، همه و همه سرگردان و منتظر به دنبال خبری از گمشده هایمان می گشتیم .
ادامه دارد...✒️
👇👇👇
✅ @telaavat
4_5933827275991548446.mp3
1.1M
🔸🔶تلاوت صفحه 594 قرآن کریم
👇👇👇
✅ @telaavat