🗓 تقویم روز 👇👇👇
🔸 چهارشنبه
🔸 ۲۶ دی سال ۱۳۹۷ هجری خورشیدی
🔸 ۹ جمادیالاول سال ۱۴۴۰ هجری قمری
🔸 ۱۶ ژانویه سال ۲۰۱۹ میلادی
📿 ذکر روز: ۱۰۰ مرتبه «یا حی یا قیوم»
🗒 مناسبتها:
🔻فرار شاه خائن "محمدرضا پهلوی" از کشور در پی گسترش نهضت اسلامی ملت ایران (1357 ش)
🔻پیام 9 مادهای حضرت امام خمینی (ره) برای ملت ایران (1357 ش)
🔻تصرف منطقه نوسود توسط اشغالگران بعثی در اوایل جنگ تحمیلی (1359 ش)
🔻حمله نیروهای چند ملّیتی به کشور عراق در پی اشغال کویت توسط رژیم بعث (1369 ش)
🔻شهادت "شمسالدین محمد بن حامد مَکی عاملی" معروف به "شهید اول"(786 ق)
🔻وفات "ابن غازی" ادیب و مورخ (919 ق)
🔻تولد "صدرالدین شیرازی" متفکر بزرگ اسلامی معروف به ملاصدرا (980 ق)
🔻رحلت "سیدابوتراب خوانساری" فقیه اصولی (1346 ق)
🔻آغاز مبارزات زیدیه
🔻رحلت عالم، خطیب و واعظ بزرگوار آیتالله "علی محدث زاده قمی" (1354 ش)
🔻مدیر باغوحش تبریز را خرس خورد (1349 ش)
🔻نقشه سری مبارزه جهانی علیه ایران فاش شد (1355 ش)
🔻جنگهای شدیدی بین الوار و قوای نظامی به وقوع پیوست (1302 ش)
🔻آغاز تهاجم دو ساله امریکا به مکزیک (1846 م)
👇👇👇
✅ @telaavat
#تفسیر_روان_جاوید
✨ جزء۲۶ سوره فتح✨
🌟•••﷽•••🌟
إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ ۚ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنْكُثُ عَلَىٰ نَفْسِهِ ۖ وَمَنْ أَوْفَىٰ بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا
🌹
همانا مؤمنانی که (در حدیبیّه) با تو بیعت میکنند به حقیقت با خدا بیعت میکنند دست خداست بالای دست آنها، پس از آن هر که نقض بیعت کند بر زیان و هلاک خویش به حقیقت اقدام کرده و هر که به عهدی که با خدا بسته است وفا کند به زودی خدا به او پاداش بزرگ عطا خواهد کرد.
✍
اين آيه در بيعت رضوان بعد از نزول آيه آن و شرط شد كه ديگر اعتراض به پيغمبر ننمايند و تخلّف از فرمان او نكنند و به اين شرط خدا قبول فرمود توبه آنها را كه نقض عهد با خدا و پيغمبر ننمايند و در قرآنها مقدّم و مؤخّر تأليف شده حقير عرض ميكنم حال خوب معلوم ميشود حال استدلال اهل سنّت بآيه رضوان بر قبول توبه منافقين و رئيس آنها با آنكه معلوم است منافق مؤمن واقعى نيست و قبول توبهاش مانند قبول اسلامش ظاهرى است و خداوند از مؤمنين راضى ميشود نه از منافقين و از صدر و ذيل قضايا خوب واضح ميشود كه پيغمبر در تمام امور با آنها مدارا ميفرموده و اللّه اعلم بأسرارها.
👇👇👇
✅ @telaavat
باز هم اي دختر ِ پيغمبر ِ اكرم بمان
مَرهَم ِ دردِ علي ، اي دردِ بي مَرهَم بمان
زندگيِّ رو به راهي داشتم چشمم زدند
كوريِّ چشم ِ همه با شانه هايِ خم بمان
دستهايِ تو شكستَش هم پناهِ مرتضاست
تكيه گاهِ محكم ِ من پيش ِ من محكم بمان
تو نباشي پيش ِ من اينها زمينم ميزنند
اي علمدار ِ مدينه پايِ اين پرچم بمان
این نفس هایِ شکسته قیمتِ جانِ من است
زنده ام با یک دمت پس لطف کن یک دم بمان
كم ببوس دستِ مرا دارم خجالت ميكشم
من حلالت ميكنم اما تو هم يك كم بمان
آب ها از آسياب افتاد خوبت ميكنم
يار ِ هجده ساله ، هجده سالِ ديگر هم بمان
رفته رفته كار ِ من دارد به خواهش ميكشد
التماست ميكنم پيشم بمان پيشم بمان...
علی اکبر لطیفیان
#فاطمیه
👇👇👇
✅ @telaavat
#من_زنده_ام
#قسمت_صدوهشتادوششم🌷
شنیده بودیم هر چند وقت یکبار عدهای را به زیارت میبرند . این تنها احتمالی بود که میتوانست این شادی را تفسیر کند . ناگهان در آن سکوت و بی خبری از پشت در و پنجره صدای ناشناسی شنیده میشد که به زبان فارسی اما با لهجه عربی پشت سر هم میگفت : بخند ، بخند ، سرت بالا ! سرت بالا ! همدیگرو بغل کنید ! آفرین .
بسیار کنجکاو شده بودیم و میخواستیم از این کلمات درهم و برهم متوجه داستان شویم . حلیمه که همیشه با صحبتهای عادیاش همه ما را به خنده میانداخت ، گفت : بچهها بیاید همدیگرو بغل بگیریم و سرمان را بالا نگه داریم و بخندیم شاید بفهمیم چه اتفاقی افتاده .
شنیده بودم بچهها کلمات فارسی را وارونه به عراقیها یاد میدهند . به همین دلیل کلماتی را که میشنیدیم برایمان راهگشا نبود . درحال بحث و تحلیل دیدهها و شنیدههایمان بودیم که صدای نزدیک شدن نگهبان حاجی به قفس مان را شنیدیم . سریع چادرهایمان را پوشیدیم و آماده نشستیم . وارد شد و به ما گفت : بیرون بیایید .
من از ترس اینکه شاید بخواهند ما را به جای دیگری ببرند، نامههایم را زیر چادرم قایم کردم و بیرون آمدم . کمی آن طرف تر از یک اتاقک حصیری که ما به آن آغل میگفتیم ، یک نیمکت گذاشته بودند و برای اینکه آغل پنهان باشد ، پتویی پشت نیمکت آویزان کرده بودند . در آن بیابان بیآب و علف یک گلدان درختچه نخل هم برای زیبایی و تزئین گذاشته شده بود و در کنار همه اینها مردی با یک لبخند به ما سلام کرد و خوشآمد گفت . از صدایش او را شناختیم . همان مردی بود که برادرها را به لبخند زدن و در آغوش گرفتن هم دعوت میکرد . او عکاس بود . ابتدا تمایلی به عکس گرفتن نشان ندادیم اما به تصور اینکه این عکس ممکن بود برای خانوادههایمان ارسال شود و این درختچه و نیمکت و پتو بتوانند نگرانی آنها را کم کنند ، به عکس گرفتن رضایت دادیم .
عکاس گفت :
- چادرهایتان را درآورید تا ازتان عکس بگیرم
گفتیم : با چادر عکس می گیریم .
در حالی که زیر لب غرولند می کرد گفت : من از چی اینها عکس بگیرم؟! لااقل دست هایتان را بیرون آورید !
ما از حرف هایش سر در نیاوردیم اما حلیمه که این جملات را خوب فهمیده بود برایمان ترجمه کرد . وقتی روی نیمکت نشستیم ، دوباره همان کلمات « خنده ، خنده ، سربالا ، بغل کنید آفرین » را تکرار کرد . ما بی اعتنا به آنجه می شنیدیم ، منتظر پایان این صحنه سازی ها بودیم . تازه فهمیدیم منظورش از « همدیگر را بغل کنید » این است که به هم نزدیک شوید . عکاس که عکس العملی از ما نمی دید دوباره و چند باره حرفش را تکرار می کرد ، وفتی مطمئن شد ما با همین چادرها عکس می گیریم ، مدام ما را جا به جا می کرد ؛ یا می گفت همه بنشینید یا می گفت همه بایستید . هرچه می گفت سر بالا ! ما سرمان را پایین می انداختیم . می گفت «خنده» ! ما اخم می کردیم ، آخرین بار که به مریم رو کرد و گفت : بغل کنید مریم از کنار من بلند شد و بالای سرم ایستاد . عکاس آن قدر عصبانی شده بود که اگر کاردش می زدی خونش در نمی آمد . مریم که دید عکاس حسابی به هم ریخته و به او گفت : حالا بخند! او هم بالاخره تصمیم گرفت چیدمان عکس را به خودمان بسپارد .
عکس ها در چهار نسخه به ما داده شد و ما آماده بودیم این بار عکس هایمان را به نامه هایمان ضمیمه کنیم . بی صبرانه منتظر آمدن هیأت صلیب سرخ بودیم . آنها این بار به همراه دکتر هادی بیگدلی همسایه روزهای سخت زندان الرشید آمده بودند .
ادامه دارد...✒️
👇👇👇
✅ @telaavat
#من_زنده_ام
#قسمت_صدوهشتادوهفتم🌷
او هم یکی دیگر از یادگارهای آن جا بود . دیدنش ما را خیلی خوشحال کرد . هیئت صلیب سرخ در بدو ورود با دیدن آغل مشرف به در ورودی قفس بسیار متعجب شده بودند . هوا رو به سردی میرفت و آن حصار جلو ورود و تابش خورشید را میگرفت و سرما و رطوبت اتاق خیلی بیشتر احساس میشد . در رفتار هیومن شرمندگی و ناتوانی از اینکه هنوز پنجره با پرده فولادی سر جایش بود ، بیداد میکرد و ما هم از آن چه عیان و مشهود بود چیزی نگفتیم . دکتر بیگدلی نکات پزشکی و بهداشتی بسیار خوبی را توصیه کرد و برای امیدوار کردن ما خبر داد که قاطع دو موفق شده گزارش مفصلی از وضعیت بهداشتی ، غذایی و شکنجههای روحی و جسمی به صلیب سرخ بدهد . شاید بتوانیم به تغییر وضعیت نگهداری اسرا و اردوگاه امیدوار باشیم .
این بار همگی بیشتر از همیشه نامه داشتیم و نامهها مفصل تر بودند . حالا همه ، سیاسی و رمزی حرف زدن را یاد گرفته بودیم . اول از همه ، نامه برادرم کریم توجهم را جلب کرد که عکسی هم به همراه آن فرستاده بود . آنها زیر عکس امام ایستاده و عکس گرفته بودند و اداره سانسور عراق برای آنکه بگوید ما هم خوب بلدیم و میفهمیم عکس را به اندازه دو بند انگشت با قیچی بریده بود . به همه خواهرها عکس را نشان دادم و خندیدیم .
دشمنی با ما تا چه حد بود که تحمل دیدن عکس امام را حتی در یک عکس دیگر نداشتند . آن عکس یک بند انگشتی چه آسیبی به آنها میزد؟ همراه نامه ها عکس مائده و امیرحسین و حمزه و نیما و دیگر اعضای خانواده هم آمده بود . همینطور که خواهرها داشتند عکسهای خودشان و عکسهای مرا میدیدند مشغول خواندن نامه کریم شدم .
که یک بارہ اتاق دور سرم چرخید ، کلمات نامه مثل سیلی صورت مرا قرمز کرده و توان و قدرت راه رفتن را از من گرفته بود . نامه را دوباره خواندم به این امید که شاید اشتباه خوانده باشم ، به این امید که درست خواندن را از یاد برده باشم ، به این امید که سوادم نم کشیده باشد . خدا را شکر کردم که ساعت آزادباش است . با خودم گفتم اصلا" می روم زیر نور خورشید نامه را می خوانم ، به هوای دستشویی رفتن از جایم بلند شدم . مریم که مرادید گفت :
- نامه رو کجا می بری؟
- می گیرمش زیر چادرم می خوام اونجا هم مشغول خواندن باشم .
- بابا چه کارش دارید ، می خواد با خودش خلوت کنه.
حرفها را با خنده و شوخی رد کردم و بیرون آمدم . دلم می خواست گریه کنم . دلم می خواست فریاد بزنم . دلم می خواست خودم را توی بغل فاطمه قایم کنم ، تا شاید اندکی از سرمای تنش را بگیرم و بعد به اوبگویم :
- فاطمه جان من ھم درغم تو شریکم ، شهادت رمز پیروری ما و مزد جهاد فی سبیل الله است . علیرضا به حریم خلوت الهی وارد شده است . دیگر نمی توانستم به چشمهای فاطمه نگاه کنم . برای چندمین بار جمله ای را که در نامه کریم بود خواندم ؛ « نزدیک بهار که از کنار مجتمع ارش می گذشتم حجله دامادی جوانی رعنا نظرم را جلب کرد ، ایستادم و خواندم ، نوشته بود شهادت فرمانده دلاور علیرضا ناهیدی را به خانواده اش تبریک و تسلیت می گوییم » کلمات جلوی چشمانم رژه می رفت .
ادامه دارد...✒️
👇👇👇
✅ @telaavat
4_473160698570998103.mp3
432.7K
💠 هر روز یک صفحه قرآن
🔸🔶 دلت❤️را به خدا بسپار...
📗 قرائت صفحه 31 قرآن
👇👇👇
✅ @telaavat
🗓 تقویم روز 👇👇👇
🔸 جمعه
🔸 ۲۸ دی سال ۱۳۹۷ هجری خورشیدی
🔸 ۱۱ جمادیالاول سال ۱۴۴۰ هجری قمری
🔸 ۱۸ ژانویه سال ۲۰۱۹ میلادی
📿 ذکر روز: ۱۰۰ مرتبه «اللهم صل علی محمد و آل محمد»
🗒 مناسبتها:
🔻اعلام دستگيری اعضای "حزب ملل اسلامی" توسط رژيم پهلوی (1344 ش)
🔻پيشنهاد "بختيار" به حضرت امام خمينی (ره) درباره تشكيل شورای حكومت ملی (1357 ش)
🔻درگذشت "شيخ اسماعيل روحانی" شاعر و محقق معروف به "بابا مردوخ" (1367 ش)
🔻افتتاح مجتمع عظيم پتروشيمی اصفهان (1371)
🔻شهادت شهید علی محمدی (1365ش)
🔻امام موسی صدر رهبر شیعیان لبنان با شاه ملاقات و مذاکره کرد (1350ش)
🔻عده زيادی از الوار در شهر بروجرد به دار آويخته شدند (1302ش)
🔻درگذشت عباس کی منش معروف به مشفق کاشانی از شاعران برجسته ( 1393 ش)
🔻ضرابخانه منحل شده و وظایف آن به بانک مرکزی ایران انتقال یافت (1343 ش)
🔻انقراض سلسله اشكانيان بعد از 470 سال حكومت بر ايران (226م
🔻امضاء قرارداد "معاهده سری" ميان سه كشور اروپايی (1915م)
🔻كشف جزاير "هاوايی" توسط كاپيتان "جِيمزكوک" انگليسی (1778م)
🔻فتح شهر بغداد توسط معزالدوله آل بويه (334 ق)
🔻تولد عالم شهير و دانشمند بزرگ ايرانی خواجه نصيرالدين طوسی (597 ق)
🔻شهادت فقيه شيعه "حسن بن محمد سكاكينی" به جرم شيعه بودن (744 ق)
👇👇👇
✅ @telaavat
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃
ظهر آدینه به رسم عاشقی میخوانیم:
دعای فرج حضرت حجة ابن الحسن( عج )
بسم الله الرّحمن الرّحیم
إِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِیبا کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَانِ یَا مَوْلانَا یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی السَّاعَهَ السَّاعَهَ السَّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِین
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃
✅ @telaavat👈
✨﷽✨
⚠️چرا هر رکعت نماز دو سجده دارد؟
♥️✨از اميرالمؤمنين امام على(عليه السلام) از فلسفه سجده اول سؤال شد، حضرت فرمود:
1⃣← سجده اول به اين معنا است که خدايا اصل ما از خاک است.
2⃣← و معناى سر برداشتن از سجده اين است که خدايا ما را از خاک خارج کردى.
3⃣← و معناى سجده دوم، اين است که خدايا دو باره ما را به خاک برمى گردانى.
4⃣← و سربرداشتن از سجده دوم به معناى اين است که خدايا يک بار ديگر در قيامت از خاک بيرونمان خواهى آورد...
📗علل الشرايع، شيخ صدوق، ج ۱،ص ۲۶۲
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
💠 @telaavat
👆👆👆👆
🌼🔆🌸🌺🌼🔆🌸🌺🌼🔆🌸🌺
✍امام صادق عليه السلام :
💠چون امير مؤمنان بر منبر بالا مى رفت ، مى فرمود : «شايسته مسلمان ، آن است كه از برادرى با سه تن بپرهيزد :
❶ بدكارِ بى شرم ، ❷ احمق ❸ دروغگو .
✅ امّا بدكارِ بى شرم ،
رفتار خود را برايت مى آرايد و دوست دارد كه تو نيز چون او باشى ، در كار دين و قيامتت به تو كمك نمى كند و نزديك شدن به او ، مايه جفا و سخت دلى است و رفت و آمدش ننگى است براى تو .
✅ امّا احمق ،
تو را به خيرى راهنمايى نمى كند ، و گرچه خود را رنجه و خسته كند ، انتظار آن كه بدى را از تو دور كند ، از او نمى رود و چه بسا بخواهد به تو سودى برساند ، امّا به تو ضرر بزند ؛ پس مرگش بهتر از زندگى اش و خاموشى اش بهتر از سخن گفتنش و دورى اش بهتر از نزديكى اش است .
✅ امّا دروغگو ،
با او زندگى برايت گوارا نخواهد بود . سخنت را پيش ديگران مى برد و سخن ديگران را نزد تو مى آورد . هرگاه دروغى ببافد و آن را به سر رساند ، آن را با دروغ ديگرى همچون آن ، درمى پيوندد ، تا آن جا كه گاه ، سخنِ راست مى گويد ؛ امّا تصديقش نمى كنند . ميان مردم ، با دشمنى جدايى مى اندازد و در دل ها تخم كينه مى كارد .
پس ، از خداى عز و جل بترسيد و خود را بپاييد» .
📚 الكافي : 2 / 639 / 1 و ص 376 / 6
🌼🔆🌸🌼🔆🌸🌼🔆🌸🌼🔆🌸
📚 @telaavat👈
#من_زنده_ام
#قسمت_صدوهشتادوهشتم🌷
بی اختیار و بی وقفه اشک می ریختم ، نفهمیدم چقدرتوی دستشویی مانده ام ، با صدای ضربه های مدام به در دستشویی ، به خودم آمدم ، سریع صورتم را پاک و در را باز کردم ، نگاهی به من انداخت و گفت :
- جا قحط بود ، بهتر از این جا گیر نیاوردی؟ بدو بیا عکسهای بقیه رو نگاه کن !
با دستپاچگی گفتم : من مدرسه هم که می رفتم هروقت درسی رو خوب نمی فهمیدم می رفتم تو دستشویی !
سرم سنگین بود ، سنگینی تمام زمین را بر شانه هایم حس می کردم . دنیا دور سرم تاب می خورد . یواشکی آن نامه را از بقیه نامه ها جدا کردم و لابه لای نامه های ماه های قبلی در کیف نامه هایم گذاشتم و کیف را در کیسه انفرادی جاسازی کردم .
برای همه عکس رسیده بود و مشغول تماشای عکس ها بودند . فاطمه یواشکی کنارم نشست و گفت :
- یه خبر خوش برات دارم ! از علیرضا برام عکس اومده ، دیدی چقدر شبیه همیم ؟ مثل سیبی که از وسط نصف کرده باشن ، عکس جدیده ، چقدر علیرضا بزرگ شده .
خندیدم و با خوشحالی گفتم : این عکس مال من باشه ؟
گفت : عروس هم عروسای قدیم ، وقتی اسم شوهر می آوردی از خجالت هفت رنگ عوض می کردن حالا این ورپریده عکس هم می خواد!
حلیمه گفت : آخه می دونه این حرف ها فقط برای دلخوشی و سرگرمیه ، دیگه ما کجا و ایران کجا و زندگی کجا ؟ مگه اینکه خدا معجزه کنه . نشنیدی محمودی گفت چهارسالش رفته شونزده سالش مونده ! هرکدام از خواهرها حرفی می زدند اما نامه کریم زبان مرا بند آورده بود .
این اواخر حاجی را به دلیل روحیه ملایم و خشونت کمترش با نگهبان دیگری به نام خالد عوض کرده بودند . خالد مرد مسن چهارشانه ، با قد بلند و هیکلی چاق و درشت بود اما چهره ای غلط انداز داشت ؛ برخلاف ظاهر عبوس و خشن و گره سفت بین ابروانش که هیچ وقت باز نمی شد ، خوش قلب و مهربان بود . او بیشتر از اینکه مراقب ما باشد ، مراقب آشپزخانه بود و دائم نگران این بود که خدای نکرده گرسنه نماند ...
ساعت خورد و خوراکش به تاخیر نیافتد ، این خصلت او برای ما فرصتی طلایی ایجاد می کرد که رفت و آمد بیشتر و بهتری در ساعت آزاد باش داشته باشیم . بر عکس حمزه و عبدالرحمن و یاسین که قدم زدن ما با چادر برایشان مثل یک فیلم سینمایی بود ، او به ما توجهی نداشت . در آن یک ساعت آزادباش تمام مدت در آشپزخانه بود و حتی زمانی هم که برای باز و بسته کردن در می آمد هنوز در حال جویدن بود.
تنها عیبش این بود که دقیقا سر ساعت در را باز و بسته می کرد . البته آن قدر سرش به کار خودش بود که ما می توانستیم از یکی یکی برادرهایی که از آشپزخانه غذا می گرفتند و از مسیر قدم زدن ما می گذشتند ، اخبار و اطلاعات بگیریم . اسم آنها را نمی دانستیم و حتی قیافه هایشان را به خوبی نمی شناختیم . عموما برادرانی که خبر می آوردند ، کم سن و سال تر بودند مثل برادر مهدی طحانیان .
سرمای زمستان و بی آبی و کمبود مواد بهداشتی و شوینده در اردوگاه و نورگیر نبودن قفس و خراب شدن المنت و پریز برق که حداقل با آن می توانستیم یک تشت آب گرم داشته باشیم ، همه دست به دست هم داده بود تا همنشین شپش و کک و حشرات موذی شویم . البته این مصیبت بعد از سرمای آبان ماه که محبت کردند و دو پتوی اضافی به ما دادند شروع شد . یقینا" میهمانان ناخوانده ای از جنس شپش و کک سر جهازی آن پتوها بودند .
ادامه دارد...✒️
👇👇👇
✅ @telaavat
🌾🌿🌾
💞فرازی کوتاه از مناجات امام حسین علیه السلام
💝ای مولایم!
⚜تویی که منت نهادی،
تویی که نعمت دادی،
تویی که احسان کردی،
تویی که نیکویی کردی،
تویی که فضل و کرامت دادی،
تویی که لطفت را کامل کردی،
تویی که روزی بخشیدی،
تویی آن که توفیق دادی،
تویی آنکه به خلق عطا کردی،
تویی آن که فقیر را غنی ساختی، تویی که پناه دادی،
تویی که امور بندگانت را کفایت کردی،
💝خداوندا!
✨مرا از توجه و عنایت خویش دور مدار
✨و مرا از دایره سرپرستی خود بیرون مفرما
✨و مرا از جنبش و نیروی خویش، محروم مدار
✨و از آن مقصود و هدفی که اراده ات به آن تعلق گرفته است، مرا خارج مساز.
✨پیشرفت و ترقیات مرا بر بصیرت قرار ده
✨و روحم را بر صراط هدایت، ثابت فرما.
☘آمین یا رب العالمین☘
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
✅ @telaavat👈
🌾🌿🌾
32.mp3
2.52M
💠 هر روز یک صفحه قرآن
🔸🔶 دلت❤️را به خدا بسپار...
📗 قرائت صفحه 32 قرآن
👇👇👇
✅ @telaavat
🗓 تقویم روز 👇👇👇
🔸 شنبه
🔸 ۲۹ دی سال ۱۳۹۷ هجری خورشیدی
🔸 ۱۲ جمادیالاول سال ۱۴۴۰ هجری قمری
🔸 ۱۹ ژانویه سال ۲۰۱۹ میلادی
📿 ذکر روز: ۱۰۰ مرتبه «یا رب العالمین»
🗒 مناسبتها:
🔻شكايت ايران از دخالت های شوروی در شئون ايران به سازمان ملل متحد (1324 ش)
🔻رحلت فقيه و مرجع بزرگوار آيت اللَّه "سيد محمد حجّت كوه كمره ای" (1331ش)
🔻رحلت مرجع و عالم بزرگ آيت الله "سيد احمد خوانساری" (1363 ش)
🔻روز غزه
🔻شهادت شهید مسعود غفاری (1365ش)
🔻در مشهد دو شعبه بانک صادرات به آتش کشیده شد (1356ش)
🔻کارخانه پتروشیمی آبادان بهرهبرداری را آغاز کرد. (1342 ش)
🔻پايان حاكميت اسلام در اندلس اسپانيا پس از يورش مسيحيان (1492 م)
🔻تولد "ميشل عَفلق" پايه گذار حزب بعث (1910م)
🔻تولد "جِيمزوات" دانشمند انگليسی و مخترع ماشين بخار (1736م)
🔻درگذشت "ابن طولون" فقيه، اديب و مورخ دمشقی (953 ق)
🔻تولد "ميرزا محمدتقی مامقانی تبريزی" عالم و اديب معروف به "حجت الاسلام" (1247 ق)
🔻ولادت آیت الله حاج آقا رحیم ارباب، عالم عظیمالشأن حوزه علمیه اصفهان (1297ق)
👇👇👇
✅ @telaavat
امام حسن عليه السلام:
آنچه را از دنيا طلبيده اى و بدان نرسيده اى، به منزله آن پندار كه هرگز به انديشه ات خطور نكرده است
اجْعَلْ ما طَلَبْتَ مِن الدُّنيا فَلَم تَظْفَرْ بهِ بمَنزِلَةِ ما لَم يَخْطُرْ بِبالِكَ
📚 ميزان الحكمه جلد3 صفحه 68
👇👇👇
✅ @telaavat
🕋#تفسیر_نور
🌼 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم🌼
🌟 بسْمِ اللَّه الْرَّحْمَنِ الْرَّحِيمِ 🌟
🏴وقَدْ أَضَلُّواْ كَثِيراً وَلَا تَزِدِ الظَّالِمِينَ إِلَّا ضَلاَلاً (24)
مِّمَّا خَطِيئَاتِهِمْ أُغْرِقُواْ فَأُدْخِلُواْ نَاراً فَلَمْ يَجِدُواْ لَهُم مِّن دُونِ اللَّهِ أَنصَاراً (25)
🍁جزء 29 سوره نوح 🍁
❄️ترجمه ❄️
🕌 و بى گمان بسیارى را گمراه كردند، پس (پروردگارا) ظالمین را جز گمراهى نیفزا.
🕌آنان به خاطر خطاهایشان غرق شدند و در آتشى وصف ناپذیر داخل شدند، و براى خود، غیر از خدا یاورى نیافتند.
🍃نکته ها🍃
ظاهر جمله «اغرقوا فادخلوا ناراً» آن است كه پس از غرق شدن وارد آتش شدند و البتّه این غیر از آتش دوزخ است كه پس از قرنها وارد مى شوند، بلكه آتش برزخى است.
در قرآن، افراد و امورى، وسیله انحراف معرفى شده اند، از جمله: سخن لهو، نشر اكاذیب و شایعات، سوء استفاده از مقدّسات، بدل نمایى، شیطان، طاغوت، هنرمند منحرف، علماى بى تعهّد و دین فروش كه حقیقت را كتمان مى كنند، كسانى كه دنیا را بر آخرت ترجیح مى دهند و منافقان.
🌴پيام ها 🌴
1⃣ هر چیزى كه به جاى حق بنشیند، سبب انحراف و گمراهى مى شود. «لا تذرنّ الهتكم... و قد ضلّوا...»
2⃣ تبلیغات سوء، اثر خود را مى گذارد. «قالوا لا تذرنّ الهتكم... و قد ضلّوا كثیرا»
3⃣ گمراهى و انحراف درجاتى دارد. «لا تزد الظّالمین الا ضلالاً»
4⃣ قهر و كیفر الهى به خاطر عملكرد خود ماست. «ممّا خطیئاتهم اغرقوا»
5⃣ شرك بستر خطاهاست. «لا تذرنّ الهتكم... ممّا خطیئاتهم اغرقوا»
6⃣ غرق قوم نوح، كیفر بخشى از انحرافات آنان بود. «ممّا خطیئاتهم»
7⃣ آتش برزخى، در وسط آب نیز هست. «اغرقوا فادخلوا ناراً»
8⃣ كیفر رها كردن رسول خدا، بى یاور شدن است. «عصونى... لم یجدوا لهم من دون اللّه انصارا»
9⃣ كسى كه خدا دارد، نه یك یار، كه یارانى دارد. «لمیجدوا من دون اللّه انصارا»
🔟 در برابر قهر الهى، مال و ثروت و بت و مكر و حیله، فرزند و طرفدار هیچ یك كارایى ندارند. «فلم یجدوا لهم من دون اللّه انصارا»
👇👇👇
✅ @telaavat
✨♥️✨
✍چهار نصیحت لقمان به فرزندش !
👈در حال نماز مراقب دلت باش
👈سر سفره مراقب شکمت باش
👈درخانهی مردممراقبچشمت باش
👈درميان مردم مراقب زبانت باش...
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
💠 @telaavat 👈
#کلام_علما
💠 استاد فاطمی نیا: هرکس روی زمین است، به برکت وجود حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا سلامالله علیها میباشد.
اگر میخواهید ببینید از چشم خدا افتادهاید یا خیر، به خودتان مراجعه کنید، اگر هنوز در دل خود نسبت به حضرت زهرا سلامالله علیها محبت دارید، پس بدانید که از چشم خدا نیفتادهاید.
ترک گناهان موجب میشود این محبت بیشتر گردد.
👇👇👇
✅ @telaavat
🔵هرچیزی حکمتی دارد
🌟حضرت موسي عليه السلام فقيري را ديد كه از شدت تهيدستي ، برهنه روي ريگ بيابان خوابيده است.
🔰چون نزديك آمد ، او عرض كرد : اي موسي ! دعا كن تا خداوند متعال معاش اندكي به من بدهد كه از بي تابي ، جانم به لب رسيده است.
✨موسي علیه السلام براي او دعا كرد و از آنجا (براي مناجات به كوه طور) رفت.چند روز بعد،موسي عليه السلام از همان مسير باز مي گشت.ديد همان فقير را دستگير كرده اند و جمعيتي بسيار در گردن اجتماع نموده اند ، پرسيد : چه حادثه اي رخ داده است ؟
✳️حاضران گفتند : تا به حال پولي نداشته تازگي مالي بدست آورده و شراب خورده و عربده و جنگجويي نموده و شخصي را كشته است . اكنون او را دستگير كرده اند تا به عنوان قصاص ، اعدام كنند!
🔆پس موسي عليه السلام به حكمت الهي اقرار كرد ، و از جسارت و خواهش خود استغفار و توبه نمود
🔱خداوند در قرآن مي فرمايد : اگر خدا رزق را براي بندگانش وسعت بخشد ، در زمين طغيان و ستم مي كنند.
🌺چه زیباست در برابر حوادث و اتفاقاتی که از علت آنها بی خبریم، به خداوند مهربان اعتماد کنیم و زبان حالمان همیشه این باشد:
🌹"الهی رضا برضائک،صبرا علی بلائکْ و تسلیماً لاَمرْک "
✅ @telaavat
#من_زنده_ام
#قسمت_صدوهشتادونهم🌷
دقیقا" در همان مدت ، اردوگاه با قحطی آب مواجه شده بود . گاهی رفتن به حمام یک ماه تا چهل روز طول می کشید و طولانی شدن فاصله بین دو حمام ضیافت شپش ها را دلچسب تر و مصیبت ما را سنگین تر و غیر قابل تحمل تر می کرد . کارمان درآمده بود . از زمانی که آزادباش تمام می شد و داخل قفس می رفتیم ساعت های طولانی مشغول بکش بکش شپش ها بودیم . قبلا هم در زندان الرشید به این درد و بیماری گرفتار شده بودیم اما قد و قواره شپش های الانباربا شپشهای بغداد قابل مقایسه نبود ، شپشهای بغدادی لاغر و کشیده بودند و شکمهای کوچک داشتند اما شپشهای الانبار شکمشان آن قدر پرخون و بزرگ بود که هر بار یکی شان را می کشتیم ، صدایی مثل صدای بشکن در قفس کوچکمان طنین می انداخت . تمام وقت یا دستمان گیر خاراندن جای نیش این شپشها یا گیر کشتنشان بود . هرچه می کشتیم فایده نداشت . تابستان که کارمان شده بود کشتن سوسک و پشه و جیرجیرک ، آنهم سوسک های دو بند انگشتی که با وجود آن آغل ، خدا برایشان ساخته بود . زمستان هم گرفتار شپش و کک شده بودیم .
زمان آمدن هیات صلیب سرخ نزدیک بود و ما نگران بودیم که این میهمان های ناخوانده به آنها یا برادران مترجم بچسبند و آنها بی خبر همه جا با خودشان سوغات برند . دو پتو را پس دادیم و از خیرشان گذشتیم . آن قدر کلافه شده بودیم که مریم بعد از نمازهای یومیه این دعا را هم به ادعیه اضافه کرده بود : خدایا به جون لشگر بعث شپش بنداز که دستاشون فقط گیر خاروندن باشه !
حلیمه هم می گفت : هر شپشی که کشتیم و صدا داده ، همه با هم بگیم لعنت ہر صدام .
از خالد خواستیم اجازه خرید از حانوت را از صبحی ؛ فرماندهی اردوگاه بگیرد . ابتدا گفت : یک نفرتان میتواند برای خرید برود ولی سرانجام با چانه زنی ما ، با رفتن دو نفر موافقت کرد . این بار من و فاطمه به حانوت رفتیم ، دو قوطی شیر و دو بسته پنیر و دو قوطی کنسرو لوبیا و دو قوطی تن ماهی خریدیم . اما این بار یک خرید اضافه هم داشتیم ، از عیدی تیغ خواستم . قبل از اینکه عیدی تیغ را بدهد فاطمه گفت :
- تیغ برای چی میخوای ، بذار برادرا ازش استفاده کنن ، اونا بیشتر احتیاج دارن .
گفتم : یه دونه تیغ به جایی برنمی خوره !
بالاخره فاطمه راضی شد که تیغ هم به خریدمان اضافه شود . به قفس که برگشتیم ، همه خریدمان به جز تیغ را به فاطمه سپردم .
دوبارہ پرسید : خب حالا تیغ رو ہرا چی می خوای؟
این را که گفت ، مریم و حلیمه با تعجب گفتند: چی ، تیغ ، به جای تیغ ، نخ گلدوزی می خریدین ،
گفتم : این از نخ گلدوزی واجب تره .
فاطمه دستش را دراز کرد و گفت : یالله سریع ، تیغ رو بده اصلاً خریدش اشتباه بود .
گفتم : بفرمایید این باید دست شما باشه چون می خوام امشب موھام رواز ته با تیغ بزنی .
هر سه از خنده غش کردند و گفتند : چی؟ مگه دیوونه شدی؟
- به خاطر چهار تا کک و شپش که آدم موهاش رو تو زباله دونی نمی ریزه ، قشنگی دختر به زلف و گیسشه
- با همه چی شوخی ، با گیس خودت هم شوخی ؟!
- تا چند وقت دیگه دوباره آب اردوگاه وصل می شه اون وقت با آب جوش به قیمت کنده شدن پوست سرمون هم که شده اونا رو نابود می کنیم .
گفتم : من تصمیمم را گرفتم .
حلیمه گفت: شوخی رو بذار کنار تو اگه این کارو کردی، من اسممو می ذارم زلف علی
مریم گفت : اگه این کارو کردی منم اسممو می ذارم غضنفر،
به فاطمه گفتم : تو اسمتو چی می ذاری ،
فاطمه گفت : من اسممو دوست دارم اما بهت قول میدم اگه کچل کردی و آزاد شدیم به علیرضا نگم عروس کچله
ادامه دارد...✒️
👇👇👇
✅ @telaavat