ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران
📖 شماره صفحه: 325
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در آن عمل قسمتی از پوست و گوشت بازو و پای مرا بریده و به صورتم چسبانده بودند. پایم بدجوری درد میکرد گاهی بیشتر از جراحت صورتم. میگفتند: «آدم خوش شانسی هستی که عملت خوب شده.» خیلی هاشان نمیدانستند تا آن روز چه مصیبتها کشیده ام وگرنه نمی گفتند که خوش شانسم! یک سشوار داده بودند که روی زخم پایم بگیرم. قرار بود هر روز نیم ساعت سشوار بگیرم تا زخم خشک شود و پوست جایش بیاید. بعد از چند روز از زور بیکاری با تنزیبی که روی زخم بود، ور میرفتم و نخ هایش را میکشیدم. درد میکرد اما من هر روز چند تا نخ میکشیدم، طوری که تاره ا را کشیدم و پودهایش ماند. چند روز بعد که دکتر دید گفت: «چی کارش کردی؟ چطور کندی که جاش اصلاً مشخص نیست!» توضیح دادم و دکتر گفت: «اگر یکباره میکندی زخم آسیب میدید. حالا من هم اینو از تو یاد گرفتم!»
در اتاقمان مجروحان دیگری هم بودند که مدل خاص خودشان را داشتند. مثلاً برادری اهل قم بود که آدم شوخی بود و ترکش به چانه اش خورده بود. چون فکش باز نمیشد هر روز یک ردیف چوب بستنی لای دندانهایش می چیدند و هر روز یکی به تعدادشان اضافه میکردند. وقتی تعداد این چوبها به هفده تا رسید، منظره ای شده بود برای خودش! حتی در آن حالت از او عکس گرفتیم. او باید یک ساعت آن چوبها را در دهانش تحمل میکرد. بنده خدا درد میکشید و بعد از درآوردن چوبها هم تا یک ساعت نمیتوانست حرف بزند. اگر دهانش را تکان میداد یا میخندید دردش بدتر میشد. در آن حال ما هم سربه سرش میگذاشتیم و می خنداندیمش. التماس میکرد حرفهای خنده دار نزنیم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران
📖 شماره صفحه: 326
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یکی از مجروحان هم اهل زنجان بود که چانه اش کلاً از بین رفته بود. هفت هشت بار عملش کرده بودند و می خواستند برایش چانه درست کنند! پدر و مادرش مرتب از زنجان به دیدنش می آمدند. مادر مهربانی داشت که برایش غذا و خوردنیهای مختلف می آورد و به ما هم میرسید. من که در بیمارستان فقط یکی دو بار ملاقاتی دیگری جز امیر داشتم، غریب به حساب می آمدم. به آن برادر زنجانی میگفتم: «تو رو خدا خوب نشی ها؟! آگه تو خوب بشی و بری ما تنها میمونیم!»
در اتاق به جز این رزمنده ها دو نفر کرجی هم بودند که در تصادف چانه شان شکسته بود. آنها حسابی ما را گول زده بودند. ظاهراً با ما خوب بودند اما بعد فهمیدیم در ساعات ملاقات برایشان تریاک می آورند. سیگار نمی کشیدند اما میرفتند پایین تریاک می کشیدند. معمولاً ضبط برادر طلبه را گرفته و با خودشان می بردند. سوءظن مرا تحریک کرده بودند. فکر نمیکردم از آدمهای باتقوایی باشند که از ضبط درست استفاده کنند. آن روزها من هم برای خودم ضبط کوچکی داشتم که معمولاً به نوارهای سخنرانی و نوحه گوش میدادم. زیاد طول نکشید که بوی موادی که آن دو نفر مصرف میکردند شک همه را برانگیخت. از بیمارستان هم فهمیدند و بیرونشان کردند.
حدود چهل روز در بیمارستان فاطمه زهرا بودم و حالم حسابی گرفته بود. دیگر نمیخواستم آنجا بمانم. به دکتر اصرار میکردم مرخصم کند، بالاخره قبول کرد. منتها تأکید کرد مواظب باشم تا مثل دفعۀ قبل این همه زحمت ضایع نشود.
.ادامه دارد...✒️
👇👇👇
✅ @telaavat
﷽
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
🖼️️امروز شنبه 29تیرماه 1398
🌞 اذان صبح: 04:14
☀️ طلوع آفتاب: 05:59
🌝 اذان ظهر: 13:10
🌑 غروب آفتاب: 20:21
🌖 اذان مغرب: 20:41
🌓 نیمه شب شرعی00:18
@telaavat
👆👆👆
☘
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله:
همانا ابلیس که به زمین فرو آورده شد گفت: خدا مرا در زمین فرستادی و مرا رانده شده قرار دادی،
👌 پس برای من خانه ای قرار بده،
خداوند فرمود: ⇦ حمام (خانه ی توست)
👌 گفت برای من جایی برای نشستن قرار بده،
خداوند فرمود: ⇦ بازارها و محل جمع شدن مردم در راه ها
👌 گفت برای من غذایی قرار بده ،
فرمود: ⇦ آنچه اسم خدا بر آن برده نشود.
👌 گفت برای من نوشیدنی قرار بده،
فرمود: ⇦ هر مست کننده ای
👌 گفت برای من موذنی قرار بده،
فرمود: ⇦ غنایی که با نی نواخته می شود
👌 گفت برای من یک چیز خواندنی قرار بده،
فرمود: ⇦ شـعــر
👌 گفت برای من نوشته ای قرار بده،
فرمود : ⇦ خال کوبیدن
👌 گفت برای من سخنی قرار بده،
فرمود: ⇦ دروغ
👌 گفت برای من فرستاده ای قرار بده،
فرمود: ⇦ کهانت(غیب گویی از روی ستاره ها)
👌 گفت برای من توری برای شکار قرار بده،
فرمود: ⇦ زنــان
📚 احادیث الطلاب حدیث ۹۸۴
👇👇👇
✅ @telaavat
┅════🌦✼✼🌦════┅
#تفسیرنور
⏮سوره بقره آيه 8
《بسم الله الرحمن الرحیم》
↩️وَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ ءَامَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْيَوِمِ الاَْخِرِ وَمَا هُم بِمُؤْمِنِينَ
🔷ترجمه
↩️وگروهى از مردم كسانى هستند كه مى گویند: به خدا و روز قیامت ایمان آورده ایم، در حالى كه مؤمن نیستند.
┅════🌦✼✼🌦════┅
🔷نکته ها
🍃در آغاز این سوره، براى معرّفى مؤمنان چهار آیه و براى شناسایى كفّار دو آیه آمده است.
از آیه 8 تا 20 گروه سومى را معرّفى مى كند كه منافق هستند. اینان نه ایمان گروه اوّل را دارند و نه جرأت و جسارت گروه دوم را در ابراز كفر.
🍃 منافق، همانند موش صحرایى است كه براى لانه اش دو راه فرار قرار مى دهد، یكى از آن دو را باز مى گذارد و از آن رفت و آمد مى كند و دیگرى را بسته نگه مى دارد.هر گاه احساس خطر كند با سر خود راه بسته را باز كرده و مى گریزد.
نام سوراخ مخفى موش «نافقاء» است كه كلمه منافق نیز از همین واژه گرفته شده است.
🍃گرچه مراد از نفاق در این آیات، كفر در دل و اظهار ایمان است، ولى در روایات نفاق، داراى معناى گسترده اى است كه هركس زبان وعملش هماهنگ نباشد، سهمى از نفاق دارد.
در حدیث مى خوانیم: اگر به امانت خیانت كردیم و در گفتار دروغ گفتیم و به وعده هاى خود عمل نكردیم، منافق هستیم گرچه اهل نماز و روزه باشیم.
🍃نفاق، نوعى دروغِ عملى و اعتقادى است و ریاكارى نیز نوعى نفاق
┅════🌦✼✼🌦════┅
🔷پيام ها⚡️📨
1- ایمان، یك مسئله قلبى است وبه اظهارات انسان بستگى ندارد. «ماهم بمؤمنین»
🍃2- اساس ایمان، ایمان به مبدأ و معاد است. «آمنا باللَّه و بالیوم الآخر»
3- خداوند از درون انسان، آگاه است. «وما هم بمؤمنین»
🆔 @telaavat🍃
🌷🕊🌷
🕊🌷
🌷
وصیت نامه📝
شهید مدافع حرم مهدی ثامنی راد🌹
به راستی که صحبت و درددل زیاد استف ولی نه این حقیر مجال نوشتن دارم و نه این جا دل و جان فرصتی می دهد که از کربلایی بودن دل کند و آن را توصیف کرد.
چند خواهش دارم؛
یکی این که نماز اول وقت که گشایش از مشکلات است.
دوم: صبر و تحمل
سوم: به یاد امام زمان (عج) باشیم.
در آخر از همه دوستان درخواست دارم که بنده را حلال کنند.
اگر در فرصتی باعث آزرده شدن دل شما شدم، از من بگذرید.
2- چند کلامی با دوستان و مسجدی های عزیز؛
با عرض سلام حضور شما بزرگواران.
شب عملیات است. همه دارند مهیا می شوند به نوع های مختلف یکی سلاح تمیز می کند، یکی خشاب پر می ند و دیگر کاری که فرصت بسیار کم است که خدمت شما بخواهم توضیح دهم.
«حاج آقا افشار» دوست عزیز و بر و بچه های مسجد و پایگاه و دفتر نیکوکاری بدانید که کاری با قداست بالا در حد بهشتیان انجام می دهید.
از شما دوستان خواهش می کنم کار را جدی و به نحو احسن انجام دهید. تبعیض قائل نشوید. فعالیت های فرهنگی را بالا ببرید. درس ولایت شناسی و ولایت مداری را ترویج دهید.
شخصیت اقا امام زمان (عج) و امام خامنه ای را خوب برای جوانان آموزش دهید.
این جا در این ساعت شب 22:30 دقیقه غوغایی است. جوانان پاکی این جا جمع شدند که به اذن و لب تر کردن ولی زمان خود که یک حکم جهاد برای جان بیست هزار شیعه در این سرزمین، که چهار سال است در محاصره کفر قرار دارند و ابوالفضل وار با غیرتی عظیم از ناموس خدا تا امروز دفاع کرده اند.
⚡قسمت دوم
🌹تاریخ تولد: ۲۲ بهمن ۱۳۶۱
🌷تاریخ شهادت: ۲۲ بهمن ۱۳۹۴
🌷محل شهادت: سوریه
🌺شادی روح شهید صلوات
@telaavat
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران
📖 شماره صفحه: 327
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یادم هست پنجشنبه بود که مرخص شدم و به خانه برادرم در خاوران رفتم. روز بعد برای اینکه به تبریز برگردم به راه آهن رفتیم. آن روزها من به دلیل مجروحیتم میتوانستم بلیت هواپیما بگیرم اما چون با امیر بودیم از خیر بلیت هواپیما گذشتم و با قطار برگشتیم. امیر، بهترین همراهم بود.
حدود دو ماهی که مثلاً مرخصی بودم، در روزهای بستری بودن و خانه نشینی دلگرفتگی ام هم تکمیل شده بود. وقتی زخمم کمی بهتر شد با امیر هماهنگ شدیم تا به جبهه برگردیم. میخواستم این بار موتورم را هم ببرم. آن روزها یک موتور هوندای پَرِشی داشتم که قبلاً هم یک بار آن را به منطقه برده بودم و خیلی به دردمان خورده بود. مراحل لازم را انجام دادیم و بعد از اینکه موتور را به قطار سپردیم خودمان با ماشین به طرف منطقه راه افتادیم.
بعد از عملیات بدر تصمیم گرفته بودم دیگر در گردان امام حسین نمانم. گردان امام حسین در جبهه و حتی پشت جبهه به خاطر سابقه، ایمان و شجاعت نیروهایش معروف بود اما بعد از آن نبرد حماسی و شهادت بیشتر بچه ها در مراحل مختلف عملیات بدر، از هم پاشیده بود و باید از نو سازماندهی میشد.
ـ حالا به کدوم گردان بریم؟
کمی پرس و جو کرده و بی میل نبودم به گردان حضرت ابوالفضل بروم که قبلاً در یک عملیات شرکت کرده بود. آن روزها فرماندهش «سید اژدر مولایی» بود. تا آن زمان سید اژدر را از دور میشناختم، با او کار نکرده بودم اما ذکر خیرش را از بچه ها شنیده بودم. بالاخره با امیر تصمیم گرفتیم به همان گردان برویم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران
📖 شماره صفحه: 328
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وقتی به دزفول رسیدیم مستقیم رفتیم ستاد. اما رفتن از یک گردان به گردان دیگر زیاد راحت نبود. لشکر سازماندهی خاصی داشت و باید کادر لشکر را قانع میکردیم که قبول کنند ما به گردان دیگری برویم. تعداد بچه های گردان امام حسین در منطقه کم بود و برادر «سید حسن شکوری» که بعد از شهادت اصغر قصاب به عنوان فرمانده گردان امام حسین معرفی شده بود، به فکر سازمان دادن گردان بود. با خودم میگفتم که گردان امام حسین دیگر همان گردانی که در بدر پر از نیروهای باسابقه و دلاور بود، نخواهد شد.
نامه ای از لشکر برای گردان حضرت ابوالفضل گرفتیم و رفتیم. از دور دیدیم یک نفر مشغول کار است. ظاهراً در حال مقدمات ساخت مسجدی برای گردان بودند. نزدیکتر که رسیدیم دیدیم خود سید اژدر مولایی است. سید اژدر قبل از اینکه نامه مان را بگیرد از احوال گردان گفت، از وضع فعلی اش و مشکلاتش و اینکه نباید از نیمۀ راه گردان را ترک کنیم چون امکان دارد ما جزء گردانهای پشتیبان باشیم. بعد از این صحبتها نامه مان را گرفت و گفت: «چون هنوز چادرهای گردانو نزدیم بیایید چادر ما.»
رفتیم چادر فرماندهی گردان. معاون گردان، دوست قدیمی ام کریم قربانی بود، طبیعتاً با حضور او احساس راحتی بیشتری در گردان جدید داشتیم. دو سه روز بعد یادمان افتاد موتور را از راه آهن تحویل نگرفته ایم. رفتیم اندیمشک، موتور را تحویل گرفته و دوباره به گردان برگشتیم.
ماندن در چادر فرماندهی گردان برای من خوشایند نبود؛ جایی که نظم و نظام در آن وجود داشت و محل رفت و آمد فرماندهان بود.
.ادامه دارد...✒️
👇👇👇
✅ @telaavat
﷽
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
🖼️امروز یکشنبه 30تیرماه 1398
🌞 اذان صبح: 04:20
☀️ طلوع آفتاب: 06:03
🌝 اذان ظهر: 13:11
🌑 غروب آفتاب: 20:18
🌖 اذان مغرب: 20:37
🌓 نیمه شب شرعی00:19
✅ @telaavat
👆👆👆