eitaa logo
🇵🇸 ﴾ᴛᴇʟᴀᴠᴀᴛʙᴀʀᴛᴀʀ | تلاوت بـــࢪتـــࢪ﴿ 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
39 فایل
۞﷽۞ ♡《ٺلاوٺ بــࢪٺــࢪ (گلچین بࢪٺࢪین ھا)》♡ ✅( هࢪگونہ‌ڪپی بࢪداࢪے‌مُجاز) https://daigo.ir/secret/4106515126 ناشناس
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
@telavat_bartar 🍃🌸لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا 🍃🌺ترجمه: 🍃🌸مسلّماً برای شما در زندگی رسول خدا سرمشق نیکویی بود، برای آنها که امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد می‌کنند. 🔶💠سوره احزاب آیه ٢١ 💠🔶 🍃🌸کانال زیباترین و خاطره انگیزترین تلاوتهای کوتاه (((کانال تلاوت برتر)))
✨✨✨سه دقیقه در قیامت💫💫💫 او بسيار زيبا و دوست داشتني بود. نمي دانم چرا اينقدر او را دوست داشتم. ميخواستم بلند شوم و او را در آغوش بگيرم. او كنار من ايستاده بود و به صورت من لبخند مي زد. محو چهره او بودم. با خودم مي گفتم: چقدر چهره اش زيباست! چقدر آشناست. من او را كجا ديده ام!؟ سمت چپم را نگاه كردم. ديدم عمو و پسر عمه ام و آقاجان سيد)پدربزرگم( و ... ايستاده اند. عمويم مدتي قبل از دنيا رفته بود. پسر عمه ام نيز از شهداي دوران دفاع مقدس بود. از اينكه بعد از سا لها آنها را مي ديدم خيلي خوشحال شدم. زير چشمي به جوان زيبا رويي كه در كنارم بود دوباره نگاه كردم. من چقدر او را دوست دارم. چقدر چهر هاش برايم آشناست. يكباره يادم آمد. حدود 25 سال پيش... شب قبل از سفر مشهد... عالم خواب... حضرت عزرائيل... با ادب سلام كردم. حضرت عزرائيل جواب دادند. محو جمال ايشان بودم كه با لبخندي بر لب به من گفتند: برويم؟ باتعجب گفتم: كجا؟ بعد دوباره نگاهي به اطراف انداختم. دكتر جراح، ماسك روي صورتش را درآورد و به اعضاي تيم جراحي گفت: ديگه فايده نداره. مريض از دست رفت... بعد گفت: خسته نباشيد. شما تلاش خودتون رو كردين، اما بيمار نتونست تحمل كنه. يكي از پزشك ها گفت: دستگاه شوك رو بياريد ... نگاهي به دستگاه ها و مانيتور اتاق عمل كردم. همه از حركت ايستاده بودند! عجيب بود كه دكتر جراح من، پشت به من قرار داشت، اما من مي توانستم صورتش را ببينم! حتي مي فهميدم كه در فكرش چه مي گذرد! من افكار افرادي كه داخل اتاق بودند را هم مي فهميدم. همان لحظه نگاهم به بيرون از اتاق عمل افتاد. من پشت اتاق را مي ديدم! برادرم با يك تسبيح در دست، نشسته بود و ذكر ميگفت. ۸ / سه دقيقه در قيامت شرایط کپی⬇️ https://eitaa.com/telavat_bartar/8124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 وَ جائَکَ في هَذِهَِ ... ✅ فراز تصویری زیبا و دلنشین با اجرای شیخ عبدالباسط محمد عبدالصمد که به تازگی منتشر شد ... 🌟 سوره هود مسجد صالح جعفری قاهره @telavat_bartar
🌹 بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 🌊 روز خود را با نام و یاد خدای متعال آغاز کنیم. 🌊 ⬅️ شروع فعالیت کانال " تلاوت بـرتـر " : ➡️ 🌎 @telavat_bartar 🌎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای دل غمزده برخیز و بیا گریه کنیم وقت آن است که با اهل ولا گریه کنیم همچو پروانه پر خویش به آتش بزنیم یا بسوزیم چنان شمعی و، یا گریه کنیم شهادت امام رضا علیه‌السلام تسلیت باد @telavat_bartar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸وَلَمَّا رَأَى الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزَابَ قَالُوا هَٰذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ ۚ وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِيمَانًا وَتَسْلِيمًا 🍃🌺ترجمه: 🍃🌸و مؤمنان چون لشکر و نیروهای کفار را به چشم دیدند گفتند: این همان (جنگی) است که خدا و رسول (از پیش) ما را وعده دادند و خدا و رسول راست گفتند، و این دیدار دشمن جز بر ایمان و تسلیمشان نیفزود. 🔶💠سوره احزاب آیه ۲۲ 💠🔶 🍃🌸کانال زیباترین و خاطره انگیزترین تلاوتهای کوتاه مرحوم محمّد صدّیق منشاوی 💠⚜💠⚜💠⚜💠⚜💠⚜💠 @telavat_bartar
✨✨✨سه دقیقه در قیامت💫💫💫 خوب به ياد دارم كه چه ذكري مي گفت. اما از آن عجيب تر اينكه ذهن او را مي توانستم بخوانم!او با خودش مي گفت: خدا كند كه برادرم برگردد. او دو فرزند كوچك دارد و سومي هم در راه است. اگر اتفاقي برايش بيفتد، ما با بچه هايش چه كنيم؟ يعني بيشتر ناراحت خودش بود كه با بچه هاي من چه كند!؟ كمي آنسوتر، داخل يكي از اتاق هاي بخش، يك نفر در مورد من با خدا حرف مي زد!من او را هم مي ديدم. داخل بخش آقايان، يك جانباز بود كه روي تخت خوابيده و برايم دعا مي كرد. او را مي شناختم. قبل از اينكه وارد اتاق عمل شوم با او خداحافظي كردم و گفتم كه شايد برنگردم اين جانباز خالصانه مي گفت: خدايا من را ببر، اما او را شفا بده. او زن و بچه دارد، اما من نه. يكباره احساس كردم كه باطن تمام افراد را متوجه مي شوم. نيت ها و اعمال آنها را مي بينم و... بار ديگر جوان خوش سيما به من گفت: برويم؟ خيلي زود فهميدم منظور ايشان، مرگ من و انتقال به آن جهان است. از وضعيت به وجود آمده و راحت شدن از درد و بيماري خوشحال بودم. فهميدم كه شرايط خيلي بهتر شده، اما گفتم: نه!مكثي كردم و به پسر عمه ام اشاره كردم. بعد گفتم: من آرزوي شهادت دارم. من سالها به دنبال جهاد و شهادت بودم، حالا اينجا و با اين وضع بروم؟!اما انگار اصرارهاي من بي فايده بود. بايد مي رفتم. همان لحظه دو جوان ديگر ظاهر شدند و در چپ و راست من قرار گرفتند و گفتند: برويم؟...ادامهـ دارد... 9 /سه دقيقه در قيامت شرایط کپی⬇️ https://eitaa.com/telavat_bartar/8124