eitaa logo
تله‌تکست
141 دنبال‌کننده
1 عکس
4 ویدیو
0 فایل
📌جوانی ظاهرالصلاح از اهالی #جبهه_فرهنگی_انقلاب قال صادق "علیه‌السلام" اَلْقَلْبُ يَتَّكِلُ عَلَى اَلْكِتَابَةِ دل به نوشتن آرام می‌گیرد... من الحقیر الی رفقای فرهنگی
مشاهده در ایتا
دانلود
زمانی که فرد را از بیرون، وادار به انجام کاری کنید، دیگر عامل درونی او را به جنبش و حرکت وا نمی‌دارد و کم کم آدمیتش را هم از دست می‌دهد. تقوا، طرحی برای اداره جامه @tele_text
حضرت امیر (ع) رئیس حزب‌اللهی‌های تاریخ می‌فرمایند: «و نظم امرکم» رفقا با هر تعبیر و ترجمه‌ای، لطفا باشید. @tele_text
تو نوسفری، مقصدت اما خود توست! مدتی پیش با یکی از اساتید گفت‌وگو کردم! تحلیل می‌کردم، نکته می‌گفتم و سعی داشتم بادقت و وسواس نقد هم کنم... ایشان گفت: احسنت. کاملا درست بود و دقیق آسیب شناسیِ خیلی خوبی کردی دقیقا مشکل همین‌هاست... فقط یه چیزی! این نکته‌ها و انتقادهارو در جایی یادداشت کن چون گاهی زمان که می‌گذره، آدم مبتلا به همون رفتارهایی میشه که روزی خودش نقد می‌کرده... حالا روزها گذشته خوبه وقت بذاریم و خودمون رو مرور کنیم شاید هنوز فرصت باشه برای تغییرات درون‌مون! @tele_text
حل مسائل با پیوست گفتمانی!! تقریبا سال تمام شده... شاید خیلی‌ها این روزا مشغول تدوین برنامه‌های سال بعد باشند... امیدوارم زنده یا مُرده‌ای پیدا شود که قبول کند این ایام جزو سخت‌ترین ساعات زیست تشکیلاتی‌ست! کمی بعد از ناهار شروع کردیم‌... سوال: گره ذهنی‌ ما چیه؟ یکبار به فعالیت‌ها از نگاه مردم بپردازیم! رجوع به ، پیش‌نیاز اثربخشی تصمیمات است... درس مهم امروز این بود که شاید در شروع، همه هم‌سلیقه نباشیم، ولی با چند روز کنار هم موندن و هم‌فکری کردن متوجه می‌شیم که زیاد هم فاصله‌ای نداریم... پ‌ن وقتشه که برید از توی کمدها، پوشه‌های موبایل و کامپیوتر، دفترچه‌ها و هرجایی که فکر می‌کنید اثری از نوشته‌هاتون هست، دوباره و چندباره بخوانیدشان... آنگاه متوجه خواهید شد چقدر عقب هستیم از زمان @tele_text
در انقلاب هم، ما با دست خالی به آمدیم؛ اما با دلی سرشار از ایمان و عشق، با دستگاهِ تا دندان مسلحِ دشمن، جنگیدیم و بر او پیروز شدیم. البته مبارزه زحمت دارد؛ اما حق بر باطل پیروز است. مقام معظم رهبری @tele_text
الهی تو مرا باش، هرچه خواهی کن... @tele_text
مَنِ سَرگَشتـه دَر این واقِـعـه حِیران شُده‌ام... سلام. بگذریم از اینکه چرا مدتی اینجا سوت و کور بود، حتی شاید چند روزی بی رمق باشد! البته جای بدی هم نبودم صبح‌ها به ظاهر مشغول تألیف کتاب ظهرها تولیت کتابخانه شهدای مدافع حرم که بی نهایت لذت‌بخش بود و یک‌جا تمام کسری‌های مطالعه امسال رو جبران کرد و غروب هم در فاصله کمتر از صدمتری یک ، گاهی به مباحثه و گاهی به هیاتی که با کتیبه‌اش حال و هوای کربلا را داشت... دروغ چرا!! شرایط ذره‌ای با تصورم جور نبود بویژه وقتی اهالی را هم پیدا کردم و بساط گفتمان بازی پهن شد(شاید بعدتر نقلش کردم) این وسط چند روزی مهمان داشتیم اصلا این موقع شب و خلاف میل، دست به قلم شدم که یادش کنم و درس تشکیلاتی‌اش را با شما به اشتراک بگذارم. نامش علی بود روحانی و مسلط به ۷زبان ۴۶ساله و صاحب ۴فرزند حدودا ۵سال پیش توی سوریه شیمیایی شده بود(بجز از ناحیه پای راست و قدری در تنفس، مشکل حادی نداشت) همیشه حرف داشت برای گفتن وقت و بی‌وقت آماده بود برای بحث آن هم به صرف دمنوش خیلی زود با بچه‌ها رفیق شد... روز رفتنش که بدلیل ماموریت عراق، زودتر از موعد مقرر بود، اکثر بچه‌ها ماتم زده بودن اما دقیق یادمه که پنجشنبه بود حوالی ساعت ۳ظهر باهم نشسته بودیم توی شبستون و کنار مزار شهید... بهش گفتم شیخ این همه ماموریت و تبلیغ میری، فایده هم داشته؟ قبول داشت که نه! و خیلی‌هاش از روی جبر هستند. تعریف می‌کرد خیلی سال پیش تشکیلاتی داشته برای خودش بی تکلف حرف می‌زد ولی معلوم بود دلش حسابی تنگ شده. رو باور داشت و اتفاقا زخم خورده‌ش بود... براش از شهر گفتم کمی از وضعیت تشکیلات ماموریت‌ها و مسئولیت اجتماعی و خواستم که توصیه‌ای بکنه... می‌گفت: پسرجون آروم باش تقلا نکن سعه صدر داشته باش... عجله بی‌خود نکن غر نزن اگر کسی اشتباه یا خطایی کرد، کوتاه بیا دنبال این نباش مقصر پیدا کنی چشماتو ببند نگاه به کن و لبخند بزن چقدر حرف‌هایش به دلم نشست... روزی نو فرا می‌رسد و ما همچنان چشم به راه روزگاری نو... «آسید مرتضی آوینی» @tele_text
امید؛ راھِ آیندھ است... وَ اگر ناامید شویم؛ تسلیمِ وضعیتِ موجود شدھ‌ایم! امام‌موسـےصَدر @tele_text
گاهے وقتها باید یہ نقطہ بذاری؛ باز شروع کنے، باز بجنگۍ (روایت واقعی... حوصله به خرج داده و بخوانید؛ لطفا) +سلام خانم وقت بخیر دوتا بلیط برای سانس ساعت ۲۲ _سلام فیلم صحنه زنی؟ +خیر فیلم _باید به سالن شماره دو برید سانس امشب ۲۱:۳۰ شروع میشه عجله کنید با انتخابی که از قبل انجام داده بودم، فیلم عنکبوت گزینه‌ی مطلوب گیشه بود... شک نکنید اگر کسی همراهم نبود از شدت نفرت، خیلی زود سالن رو ترک می‌کردم فیلم به‌خوبی توانسته بود عصبی‌ام کند... یک نوع عملیات روانی دقیق جذابیت روایت از یک طرف و دردآور بودن ماجرایی که قید شده بود یک واقعیت است از طرفی دیگر، کشمکش سختی بود با یکبار خروج از سالن کمی آرام‌تر بودم! دوست نداشتم تمام شود درواقع منتظر انتقام بودم... تیتراژ پایانی که آمد سریع بلند شدم از روی احساسات، ناسزا گفتم و پشیمان شدم بابت دیدنش تصمیم گرفتم مسیر را پیاده طی کنم تا بلکه سرمای هوا، از شعله‌ی درونی کم کند! در ذهن دائم مرور می‌شد قتل‌های زنجیره‌ای و تجاوز به عنف صحنه‌های دلخراش حالت احتضار نگاه مظلومانه دخترکان و زنان قربانی وقاحت و بی‌شرمی... دوش آب سرد لطفا! اما چند کوچه پایین‌تر با صحنه‌ای جالب روبه‌رو شدم! خانم میان‌سال، با چادر رنگی، ماسک و دستکش پلاستیکی در حالی‌که گاری خودش را گوشه خیابان گذاشته بود باحالت دلسوزانه از خانم زباله‌گرد می‌پرسید: اسم و فامیلت چیه؟ خونه‌تون کجاست؟ موبایل داری؟ زود بگو که بنویسم، باید برم... باعجله از کنارشون گذشتم نه نمی‌تونستم ایستادم و نگاه کردم برای اینکه جلب توجه نکنم، چندبار جابه‌جا شدم! روی گاری چند کیف پلاستیکی بود، کلی نان بیات شده، کارتن و بطری‌های بازیافت که خیلی منظم چیده شده بودن... عجیب بود. خانم جاودان(کمی بعد با ایشان آشنا شدم) به همراه همون خانم نیازمند اول رفت سوپر مارکت و کمی برایش خوراکی گرفت، بعد به همراه وسایلی که داشت تا خونه همراهی‌اش کرد اصرار داشت حتما آدرس منزل رو بداند و بنویسد جلو رفتم و شروع کردم به سوال پرسیدن ظاهراً به خاطر نوع پوشش و ادبیات خیلی برایش عجیب نبودم چون همه چیز را گفت یک تنه موسسه خیریه سیار بود حدود ۱۰ خانم بصورت غیررسمی تحت پوشش او بودن با کمک خیرین و کسبه، گاهی برایشان خوراکی فراهم می‌کرد به همسایه‌ها گفته بود، زباله‌های خودشون رو تفکیک کنن و به او تحویل بدن که میانشان برای فروش تقسیم کند با نانوایی‌ها هم قرار گذاشته بود نان‌های فروش نرفته و کهنه را دور نریزند... تُند تُند صحبت می‌کرد داشت پول جمع می‌کرد برای تامین آبگرمکن، اولویت‌بندی کرده بود و انتظار حمایت داشت او خود خودِ جنس بود با دغدغه مردم و انصافا چقدر از امثال اینجانب، بدون ادعای گفتمان، تشکیلات و جبهه جلوتر بود... آقا فرمودند بروید برای به میدان آوری مردم در عرصه‌های گوناگون برنامه‌ریزی کنید. از رنجی که می‌بریم... حالا دیگ خوشحال بودم درد عنکبوت از یاد رفته بود پارادوکس امشب را دوست داشتم. پ‌ن: اگر احیانا فیلم عنکبوت را دیدید به جمله زیر از آسیدعلی خامنه‌ای توجه کنید که می‌فرماد: باید خیلی مراقب خودمان باشیم، هیچ‌کس ضمانت درست ماندن، تا دم مرگ را ندارد. @tele_text
پناه می‌برم به قلم... بی‌قرار نوشتن و ناچار به سکوت در برابر آنچه به چشم می‌بینم و محروم‌ام از بازیِ در میدان! ده روز از سال جدید گذشت به گفت‌وگوهای متعدد به چالش‌های نصفه و نیمه به یادگیری از اساتید و به شنیدن بخشی از واقعیت که علاقه‌ای به قبول کردنش ندارم! آخرین روزهای اسفند را از روی جبر در تهران بودم دقیقا همان‌جا بود که عهدی بستم مثل همه و بعدترش در هر جلسه‌ی اول سالی آن را بازگو کردم... بین صلاه آقا احمد ایستاد (خیلی دوستش دارم مخصوصا وقتی احساسی می‌شود) حرف‌هایش را زد رسید به عهد... قرار گذاشتیم امسال را طوری بجنگیم که گویی آخرین شانس ما برای حضور در لشکر آقاست سال انتخاب است پس امسال را جدی‌تر بگیریم آنقدر جدی که هیچ اتفاقی روی هدف ما اثری نداشته باشد. در همین روزهای اول سال، چندبار سیلی خوردم... یکبارش امروز هنوز گوشم سوت می‌کشد از شنفتن این حرف‌ها... علی القاعده گُنگ می‌نویسم و پر ابهام برای اهل طریقت(بخوانید وابستگان): +برای جبهه سازی، روش اجرا آنچنان مهم نیست. بدنبال مجری باشید... +آدم‌های اشتباهی را برای مأموریت فراخوان کردی... +موضوعات شما نمی‌تواند آحاد جامعه را درگیر کند، تغییر دهید. این چند بیت مولانا هم آقا ابراهیم ابتدای صحبت‌هایش برایم خواند می‌گفت وصف حالِ... دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گل‌های تر دارد در این بازار عطاران مرو هر سو چو بی‌کاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد @tele_text
غرق شدن در مبارزه بھ تدریج شکل و شَمایل مبارز را عوض می‌کند گاه باید بہ خود بیاید و مبدأ و مقصد را مرور کند و اصـول را بھ خود تذکر دهد تا شبیہ دشمنش نشده باشد... از کتابِ ارتداد بہ قلم وحید یامین‌پور @tele_text
نظام فکری من در جبهه فرهنگی به قول نادر ابراهیمی: مهم این است ڪه باور داشته باشیم ڪه آمده‌ایم تاثیر بگذاریم و تغییر بدهیم، نیامده‌ایم ڪه فقط «باشیم» و بودنی بدون شدن را تجربه ڪنیم...! بعد از نوشته‌های من الحقیر الی رفقای فرهنگی(که البته هنوز ادامه داره..‌‌.)، فن‌آوری جبهه سازی و آسیب شناسی جبهه فرهنگی انقلاب، حال بنادارم از بگویم! و قطعا بیش از گذشته، کتاب‌ها و نوشته‌های دیگر دوستان را منتقل خواهم کرد. ان شاالله هان مشو نومید چون واقف نه‌ای از سر غیب باشد اندر پرده بازی‌های پنهان غم مخور... @tele_text