eitaa logo
تلک الایام
1.5هزار دنبال‌کننده
30 عکس
2 ویدیو
1 فایل
این روزها که می گذرد هر روز.... در انتظار آمدنت هستم @telkalayam
مشاهده در ایتا
دانلود
یا بنیّ اذهبوا فتَحسّسوا من یوسف... یوسف/۸۷ بروید دنبال یوسف بگردید... @telkalayyam
… از امام صادق علیه السلام روایت شده روزی جبرئیل بر پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم نازل شد گفت: ای محمد! خداوند تو را به فرزندی بشارت می دهد که از فاطمه به دنیا می آید اما امت تو بعد از تو او را می کشند پیامبر فرمود: جبرئیل! من فرزندی را که امتم بعد از من او را بکشند؛ نمی خواهم جبرئیل به آسمان عروج کرد و دوباره برگشت و گفت : ای محمد! خداوند به تو سلام می رساند و بشارت می دهد که ما، در نسل این فرزند، امامت و ولایت و وصایت را قرار دادیم پیامبر فرمود: راضی شدم آن گاه کسی را پیش حضرت فاطمه سلام الله علیها فرستاد و پیغام داد به این که خداوند مرا به فرزندی از تو بشارت می دهد که امتم بعد از من او را می کشند حضرت فاطمه سلام الله علیها پیغام داد که من این فرزند را نمی خواهم پیامبر دوباره پیغام داد که در عوض خداوند، امامت و ولایت و وصایت را در نسل او قرار داده است حضرت زهرا سلام الله علیها پیغام فرستاد که راضی شدم آن گاه امام صادق علیه السلام این آیه را تلاوت کرد: حَمَلَتهُ أُمُّه کُرها و وَضَعَته کُرها و حَملُه و فصالُه ثلاثون شهرا...تا آخر آیه یعنی مادرش او را با کراهت باردار شد و با کراهت به دنیا آورد و دوران حمل و شیرخوارگی اش سی ماه طول کشید(شش ماه حمل و دوسال شیرخوارگی)... ............ این روایت و ادامه ی زیبای آن را حتما در اصول کافی ،کتاب الحجة،باب مولد الحسین، حدیث چهارم؛ با همان الفاظ شیرین و نورانی امام صادق علیه السلام بخوانید @telkalayyam
… در نامت حلاوتی است و در تکرار نامت حلاوتی دیگر... حسین حسین حسین @telkalayyam
مراقب باش چشم هایت توی چشم های پسر دختر پیامبر نیفتد و زندگی ات را کن ................... از خیمه ی امام که برگشت دیگر آن زهیر سابق نبود @telkalayyam
إنّی لأجد ریح یوسف لولا أن تفنّدون یوسف/۹۴ نمی گویید دیوانه شده ام؟... بوی یوسف می آید... @telkalayyam
... کریم به کسی می گویند که با لبخند در را به روی تو باز کند بی آنکه از صدای در، خاطره ی خوشی داشته باشد @telkalayyam
از اعمال شب نوزدهم یکی این بود که صد مرتبه بگویی اللهم العن قتلة امیرالمؤمنین و هر بار به این فکر کنی که مگر بابای ما را چند نفر کشتند؟ @telkalayyam
دل سروده ای از مولایمان امیرالمؤمنین علیه السلام و فی صدری لباناتٌ إذا ضاق لها صدری نکَتُّ الأرض بالکفِّ و أبدیت لها سرّی فمَهما تنبتُ الأرضُ فذاک النّبتُ من بذری در سینه رازهایی دارم هر گاه سینه ام از آن ها به تنگ می آید با دست بر زمین می کوبم و راز دلم را برای زمین بازگو می کنم پس هر گاه زمین گیاهی برویاند آن گیاه راز دل من است.... .......... این شعر را به همراه داستان آن از اینجا بخوانید: منتهی الآمال(محدث قمی)/باب دوم/فصل هفتم/در بیان حالات میثم تمار ......... تیتر: مصرعی از احمد عزیزی @telkalayyam
عن اسماعیل بن جابر، عن أبی عبدالله علیه السلام أنّه کتب بهذه الرّسالة إلی أصحابه و أمرهم بمدارستها و النّظر فیها و تعاهدها و العمل بها فکانوا یضعونها فی مساجد بیوتهم فإذا فرغوا من الصّلاة نظروا فیها... .............. یک عهدنامه ای امام صادق علیه السلام دارد که نمی دانم چرا هیچ جا صحبتی از آن نیست... روضه ی کافی را که باز کنی اولین حدیث، همین عهدنامه است. فیض کاشانی هم توی وافی آن را تصحیح کرده... اگر بخواهی همه اش را توی برگه ی A4 تایپ کنی شاید بیست صفحه بشود و شاید کمتر. خود حضرت دستور داده اند که اصحابشان و همه ی شیعیان این عهدنامه را متن درسی قرار بدهند(أمرهم بمدارستها) و با دقت آن را بخوانند و خودشان را به آن ملتزم کنند و به مفاد ان عمل کنند. و دستور داده که شیعیان آن را در مکانی از منزلشان که آنجا نماز می خوانند، نصب کنند و بعد از هر نماز در آن تأمل داشته باشند... این عهدنامه با همه ی طول و تفصیلش از اول تا آخر، آداب شیعه بودن را یاد می دهد. یک بار که از اول تا آخرش بخوانی توی دستت می آید که حضرت خواسته، شیعه را برای دوران سکوت امام معصوم و بعد از آن برای دوران غیبت آماده کند. طوری که از شیعه خطایی سرنزند که غیبت و غربت حق را به درازا بکشاند. کاری نکند که خودش را به خطر بی فایده بیاندازد... دلسوزی ها و نگرانی ها و سفارش ها وعشق ورزی های پدرانه توی این فرازها موج می زند... یک عالمه سفارش... این که برخوردتان چطور باشد... باوقار باشید... آرامش داشته باشید... با حیا باشید...کبر نداشته باشید... این که با اهل باطل چطور معاشرت و برخورد کنید.... اولین بار که این عهدنامه را خواندم بیشتر تأسفم از این بود که چرا برای منی که خودم را آستان نشین این خانواده می دانم،این کلمات این قدر تازگی دارند... انگار که تا حالا از هیچ کس نشنیده باشم... می گوید شما چاره ای ندارید از اینکه با اهل باطل-آنها که ولایت ما را قبول ندارند- نشست و برخاست داشته باشید... به خدا آن نفرتی که آنها توی دلشان نسبت به شما دارند خیلی بیشتر از آن چیزی ست که ابراز می کنند... آنها ابداً با شما دوست نخواهند شد ... اصلاً جنس شما با آنها فرق می کند...نکند یک وقت حق را به آنها عرضه کنید...نکند راز ما را برای آنها فاش کنید... نکند یک وقت به مقدسات آنها اهانت کنید... دوست دارید آنها هم به مقدسات شما اهانت کنند؟... وقتی در اجتماع آنها نماز می خوانید مثل آنها نماز بخوانید... هیچ کدامتان از نظر فردی خودش متابعت نکند... مواظب بدعتها باشید... زیاد دعا کنید... زیاد ذکر بگویید... از حرام خدا اجتناب کنید... با دشمنان خدا بددهنی نکنید...می دانید اگر آنها هم به دوستان خدا دشنام بدهند چه می شود؟ انگار که به خدا دشنام داده اند... شما از این فتنه ها خلاص نمی شوید مگر وقتی که از دشمنان خدا اذیت های زیادی ببینید ... صبر کنید... طاقت بیاورید... کظم غیظ داشته باشید... در برابر بلاهای دنیا تحمل داشته باشید... دلم نمی خواهد با ترجمه های بی نظم و بی قاعده خدای نکرده عظمت این عهدنامه را کم کنم... فقط خواستم بگویم مولایمان با شیعیانش عهدنامه ای دارد... آنهایی که تشنه اند، بگردند ، پیدا کنند و نوش جان کنند... @telkalayyam
... حاجی ها گرم طواف بودند کعبه با قربانی هایش داشت به کربلا می رفت... @telkalayyam
هدایت شده از تلک الایام
گاهی وقت ها گناه که می کنم تو سرت را پایین می اندازی... @telkalayyam
باید چگونه به شب رساند روزی را که هم روز آمدنت باشد و هم روز نیامدنت @telkalayyam
هدایت شده از تلک الایام
… از امشب یک نفر پشت در خانه هایمان نان و خرما می گذارد… یک نفر که نمی شناسیمش… @telkalayyam
هدایت شده از تلک الایام
#... للأخ السّدید و الولیّ الرّشید الشیخ المفید.... أما بعد... ما هم اگر مفید بودیم برایمان نامه می نوشتی... @telkalayyam
هدایت شده از تلک الایام
بت های کوچک را شکستم حالا باید تبر را بگذارم روی دوش خودم @telkalayyam
هدایت شده از تلک الایام
… دارم آش هم می زنم به مادرم می گویم بیا یک کم بچش ببین حمد و قل هوالله اش به اندازه ست؟ ببین صلواتی چیزی کم ندارد؟ @telkalayyam
هدایت شده از تلک الایام
گاهی پشت ویترین بعضی کتاب فروشی ها می ایستم و با خودم فکر می کنم بشر برای این که قرآن و مفاتیح نخواند باید چقدر کتاب بخواند؟ @telkalayyam
هدایت شده از تلک الایام
#… فرموده بود ما اهل بیت ،بزرگ و کوچکمان با هم فرقی ندارد عرض می کنم ما اهل دنیا نیز همین طور... @telkalayyam
هدایت شده از تلک الایام
ابوبصیر می گوید همسایه ای داشتم که مرید سلطان بود و برای خودش مال و منالی به هم زده بود. مجلس عیش و نوش راه می انداخت و زن های آوازخوان را دور خودش جمع می کرد و شراب می خورد. از دست او در اذیت بودم. بارها به خودش شکایت کردم اما فایده ای نداشت. یک بار که خیلی پافشاری کردم به من گفت؛ فلانی! من آدم بیچاره ای هستم . به گناه مبتلا شده ام اما تو مثل من آلوده نیستی حال مرا به رفیقت –امام صادق علیه السلام- بگو؛ بلکه خدا مرا هم نجات داد. حرفش روی من اثر گذاشت.دلم برایش سوخت. یک بار که در مدینه خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم حال و روز همسایه ام را تعریف کردم. امام علیه السلام فرمود وقتی برگشتی کوفه همسایه ات پیش تو می آید. از قول من به او بگو "جعفربن محمد" برایت پیغام داده که تو کارهایت را کنار بگذار من هم از طرف خدا بهشت را برایت ضمانت می کنم. به کوفه که برگشتم او باعده ای دیگر به دیدنم آمدند. او را پیش خودم نگه داشتم تا همه رفتند. گفتم فلانی! پیش امام صادق علیه السلام یاد تو کردم ؛ آقا فرمود وقتی به کوفه برگشتی همسایه ات پیش تو می آید از طرف من به او بگو که جعفر بن محمد می گوید تو کارهایت را کنار بگذار من هم از طرف خدا بهشت را برایت ضمانت می کنم. این جمله را که گفتم گریه کرد. گفت تو را به خدا این ها را امام صادق به توگفت؟ قسم خوردم که این حرف ها را امام خودش فرموده. گفت تو کار خودت را کردی باقی اش با من و رفت. چند روزی گذشت تا این که همسایه ام یک نفر را فرستاد سراغ من . وقتی به خانه اش رسیدم دیدم پشت در خانه نشسته و لباس ندارد. گفت: ابوبصیر! به خدا دیگر هیچ چیز توی خانه برایم باقی نمانده . همه ی اموالم را به صاحبانش برگرداندم. حالا حال و روزم این است که می بینی. ابوبصیر می گوید پیش رفقا رفتم و برایش لباس تهیه کردم . چند روز دیگر دوباره یک نفر را فرستاد و گفت مریضم. به عیادتش رفتم و یک سره برای مداوایش در رفت و آمد بودم تا این که به حالت احتضار درآمد. کنارش نشسته بودم. گاهی از هوش می رفت و دوباره به هوش می آمد. آخرین بار که به هوش آمد گفت ابوبصیر! رفیقت به وعده اش وفا کرد و جان داد... ابوبصیر می گوید بعد از موسم حج، خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم اجازه خواستم که وارد شوم. هنوز هیچ حرفی نزده بودم. یک پایم بیرون در بود و یک پایم داخل اتاق که حضرت فرمود: ابوبصیر! ما به وعده ی مان با رفیقت وفا کردیم... ............. اصول کافی/کتاب الحجة/باب مولد أبی عبدالله جعفربن محمد علیهماالسلام/حدیث پنجم @telkalayyam
هدایت شده از تلک الایام
… کریم به کسی می گویند که با لبخند، در را به روی تو باز کند بی آنکه از صدای در خاطره ی خوشی داشته باشد... @telkalayyam
هدایت شده از تلک الایام
… از امشب یک نفر پشت در خانه هایمان نان و خرما می گذارد… یک نفر که نمی شناسیمش… @telkalayyam
هدایت شده از تلک الایام
… در نامت حلاوتی است و در تکرار نامت حلاوتی دیگر... حسین حسین حسین @telkalayyam