eitaa logo
تلک الایام
1.5هزار دنبال‌کننده
30 عکس
2 ویدیو
1 فایل
این روزها که می گذرد هر روز.... در انتظار آمدنت هستم @telkalayam
مشاهده در ایتا
دانلود
-فلما أراد أن يشرب غرفة من الماء ، ذكر عطش الحسين وأهل بيته ،- مقاتل سیدالشهدا علیه السلام را که می خوانی یک جاهایی را انگار نقطه چین گذاشته اند. نقطه چین هایی که به ظاهر، بود و نبودشان لطمه ای به جمله ی خبری وارد نمی کند اما به قول ما طلبه ها یصح السکوت علیه هم نیستند. یکدفعه به خودت می آیی و می بینی کلی از متن را نفهمیده ای که چه جوری خوانده ای و ذهنت گیر کرده توی آن نقطه چین ها و مانده ای که با چه کلمه و ترکیبی پرشان کنی… به ذهنم رسید اگر توفیقی بود و عمری، می شود یک دهه هر روز روضه ی این نقطه چین ها را بنویسم. اصلا شاید بشود یک مقتل جمع کرد از این نقطه چین ها. اسمش را هم مثلا گذاشت سپیدخوانی عاشورا… یا روضه های سپید… . یکی از این جاها داستان دست بردن ماه منیر بنی هاشم علیه السلام داخل آب شریعه است… . اینجا حتی تاریخ نویس ها که قاعدتا باید تاریخ را بگویند و رد شوند انگار که غیرتی شده باشند سعی کرده اند روایتگری را کنار بگذارند و تحلیلگر شوند و خلاصه یک جور این نقطه چین ها را پر کنند… . خبر این است که حضرت دست در آب فرو برد و مشت آبی برداشت و بعد آب را روی آب ریخت… حالا اینکه چرا این کار را کرده قاعدتا نباید ربطی به تاریخ نویس ها داشته باشد اما تاریخ نویس ها اینجا حتی بی آنکه پرانتز باز کنند، نوشته اند یاد لب های تشنه ی برادرش افتاد… حتی نگفته اند شاید…انگار که این خبر را نمی شود با شاید و لابد نوشت… باید نقطه چین را جوری پر کنند که تبدیل به متن خبر بشود… بعضی ها هم ذکر عطش الحسین را با کاف مشدد نوشته اند و گفته اند تشنگی برادرش را به یاد آب انداخت… . این از تاریخ نویس ها… اهل علم و معرفت به این جا که رسیده اند کولاک کرده اند…سرفصل باز کرده اند… روضه خوان ها این جور جاهاست که مشتشان باز می شود و معلوم می شود چه در چنته دارند… شاعرها چندصد سال است که هنوز دارند از این مشت پر آب مضمون بیرون می کشند و انگار هنوز که هنوز است آن مضمون دلچسب و گوارایی که باید از آب در نیامده است… یک جاهایی از مقتل هست که هیچ خبری نیست اما انگار همه ی خبرها انجاست… مجبوری این جور جاها بمانی و بمانی و تصویر را خودت برای خودت بسازی… مجبوری این جور جاها توقف کنی و ببینی حضرت عباس تو چه شکلی است… چه شخصیتی دارد… رابطه ی تو با او چیست… فاصله ات با او چقدر است… انگار هر سال محرم می آید و می رود تا تو یک بار دیگر این تصویرها را کامل کنی و این نقطه چین ها را با کلمه های بهتری پر کنی… هی خودت را به صحنه نزدیک تر کنی... جلوتر بیایی... شاید از نزدیک بهتر بتوانی ببینی… خبر یک جمله بیشتر نیست: ماه منیر بنی هاشم دست در آب برد سپس آب را روی آب ریخت… . @telkalayyam
یک روی سکه این است که مصیبت های عاشورا را نمی شود توی یک روز خواند. باید یک دهه بیاییم هر روز گلچین کنیم روضه ها را و با هر کدامشان جدا جدا بسوزیم. این سکه اما روی دیگری هم دارد. ما هرچقدر هم که غافل باشیم و آلوده و گنهکار بالاخره از باقیمانده ی آن طینت آسمانی خلق شده ایم… توی این دهه هر روز یکی از اصحاب و اهل بیت و بنی هاشم می آیند و حواس ما را از روضه ی اصلی پرت می کنند. نمی گذارند با تنهایی و غربت امام تنها بمانیم… نمی گذارند چشم تو چشم شویم با امام. یک دهه قلبمان را آماده می کنند که کم کم آن هم فقط چند لحظه و برای چند صحنه ی کوتاه با امام خلوت کنیم… کاری که امام توی مسیر سفر و توی این دهه با خواهر و اهل بیتش کرد… نه شب خیمه زد توی کربلا تا اهل بیتش اماده شوند برای لحظه ی خداحافظی… تازه وقتی شب آخر توی خیمه داشت شمشیر تیز می کرد و زیر چشمی نگاهش به خواهر بود و شعر از بی وفایی دنیا می خواند، چیزی نمانده بود که خواهرش قالب تهی کند… این همه اذن میدان گرفتن، این همه تصویرهای ناب، این همه شیرین زبانی ها، این همه… مدام ما را به خودشان مشغول می کنند… اما عاشورا به جایی می رسد که روضه فقط روضه ی امام است… چشم باز می کنی می بینی همه ی آن روضه هایی که یک دهه با آن ها سوخته ای و آرزو کرده بودی با هر کدامشان قالب تهی کنی در برابر این روضه هیچ است… .تنهایی یک امام مهربان مظلوم تشنه… صحنه ای نیست که بشود… تا لحظه ی آخر روضه ها می آیند و سپر می شوند.. آن لحظه های آخر ،طفل شیرخواره حتی آنقدر توی گهواره بیقراری می کند که حواس تو را پرت کند… توی گودال قتلگاه حتی نوجوان امام مجتبی علیه السلام خودش را باشتاب می رساند و دستش را می گیرد جلوی صورت امام که تو در آن حالت نگاهت به چشم های امام نیفتد… حتی آن لحظه که امام از اسب به زمین می افتد آن لحظه ی تطؤک الخیول بحوافرها… آن لحظه های قد رشح للموت جبینک… حتی توی آن لحظه های جانسوز هم امام چشمش را برمی گرداند به سمت خیمه ها (تدیر طرفا خفیا الی رحلک و بیتک)… که باز حواس تو را پرت کند… حتی آن لحظه های و الشمر جالس… کربلا پر است از صدای شیون و ناله ی زن ها و کودکان ناشرات الشعور و لاطمات الوجوه… الهی هیچ وقت تنهایی امامت را نبینی… آن هم امامی که زیباست…امامی که مهربان است… تشنه است.. بدنش پر از زخم است… چشم های نافذی دارد… از نفوذ چشم هایش همین را بگویم که فرستاده ی عمر سعد آمده بود که پیامی به امام برساند… سلاحش را تحویل داده بود و وارده خیمه ی امام شده بود… نوشته اند که دیگر به سپاه عمرسعد برنگشت و همان جا ماند… الهی هیچ وقت امامت را تنها نبینی…. چند تا صحنه ی کوتاه است در عاشورا که انگار اجازه می دهند برای چند لحظه آن هم از دور تنهایی امام را ببینیم... قلم من تاب ندارد از وقف لیستریح ساعتا بگوید… اما یک تصویر هست که دوست دارم اگر قرار بود برای غربت امامم جان بدهم برای این صحنه باشد… صحنه ای که تنهایی و زیبایی و ایستادگی و شکوه و غربت و …همه را با هم دارد… عاشورا به لحظه ای رسیده بود که امام از فرط زخم و خستگی و عطش روی اسب به سمت راست متمایل می شد و اسب هم به سمت راست متمایل می شد تا امام بر خاک نیفتد …. امام به سمت چپ متمایل می شد و اسب هم به سمت چپ متمایل می شد تا…. این روضه از زبان باد شنیدنی تر است… حالا قرن هاست که باد وقتی توی پرچم بالای گنبدش می پیچد روضه ی همین لحظه را می خواند: کلما مال الحسین یمینا مال الفرس یمینا و کلما مال الحسین یسارا مال الفرس یسارا…. قرن هاست که امام تنهاست…. و زیر این گنبد دعا مستجاب است… @telkalayyam
#... گاهی به ترتیب زمانی مصیبت هایی فکر می کنم که در کربلا بر امام نازل شدند اگر هر مصیبت، ابتلا و امتحانی برای ولی خدا باشد باید هر کدامشان، از مصیبت قبلی دشوارتر و سنگین تر باشند بعضی از این مصیبت ها در گودال قتلگاه رخ داده اند. یعنی لحظه ای که امام آماده ی قربانی شدن است... مصیبت هایی که در چنین لحظاتی بتواند قلب امام را شعله ور کند باید فراتر از همه ی مصیبت های پیش از این باشد... سال هاست که چراغ محرم من با دو تا حرف از لهوف سیدبن طاووس روشن می شود. دقیقا دو تا حرف. یک «ف»و یک «و». داستان مربوط به ساعتی ست که عبدالله بن حسن علیه السلام در قتلگاه خود را در آغوش عمو می اندازد و بعد از ان است که دست از تن مبارکش جدا می شود... فرماه حرملة بن کاهل الاسدی بسهمٍ فذبحوه و هو فی حِجرِ عَمّه. از ترجمه ی جمله می گذرم جز توضیح همان دو حرف. یکی حرف ف در فذبحوه که بیشتر از آنکه به معنای «پس» باشد به معنای «سپس» است و یکی حرف «و» در و هو فی حجر عمه... که واو عاطفه نیست بلکه واو حالیه است ...سهم یعنی تیر. حجر یعنی آغوش. عمّ یعنی عمو... @telkalayyam
جنگ به سخت ترین لحظه ها رسیده بود فرمانده به سردارش گفت بیا برویم برای بچه ها آب بیاوریم... @telkalayyam
زیارت نامه ها گاهی بیشتر از مقاتل، برای آدم روضه می خوانند... زیارت نامه ی حضرت مسلم علیه السلام و زیارت نامه ی قمر بنی هاشم علیه السلام را کنار هم که بگذاری شباهت هایی دارند که نقطه ی ثقل مصیبت را به تو نشان می دهند. توی هر دو زیارت نامه باید قبل از ورود به حائر، کنار در بایستی و شهادت بدهی و بگویی من می دانم که شما مطیع خدا و رسولش بودید. من می دانم که شما همه ی تلاش خودتان را کردید... من می دانم که شما در یاری فرزند رسول خدا کم نگذاشتید.... من می دانم که شما بی وفایی نکردید... انگار یک داغ سنگین و همیشگی از شرم در این دو قلب شعله ور است که تا با این شهادت دادن آن را تسکین ندهی اجازه ی ورود نداری داخل حائر که می شوی باز باید همین شهادت ها را تکرار کنی... اشهد انک وفیت بعهدالله و بذلت نفسک فی نصرة حجةالله... اشهد لک باالتسلیم و التصدیق و الوفاء و النصیحه لخلف النی صلی الله علیه و آله و سلم... فجزاک الله... اوفی جزاء احد ممن وفی ببیعته... اشهد انک قد بالغت فی النصیحه و اعطیت غایة المجهود... @telkalayyam