#شاعرانه
من بفکر غزلی در خور چشمان تو أم
تو ولی چشم به شعر و غزلم میبندی
چشمهایم پر اشک و نفسم واژه ی غم
بی خیالی به نفسهای من و میخندی
من پر از ولوله ی داشتنت هستم و تو
روز و شب فکر سفر از دل بیتاب منی
گشته ای شمع شب غیر,ودر خاطر من
بطن این شام سیه را مه و مهتاب منی
تن مرداب پر از لاله ی وحشی شده است
من ولی خسته ترین رهگذر مردابم...
✍ @TextRoom
#تلنگر
انسانهای عجیبی هستیم
وقتی به دستفروش فقیری می رسیم که جنس خود را به نصف قیمت می فروشد با کلی چانه زدن او را شکست می دهیم و اجناسش را به قیمت ناچیز می خریم
بعد به کافی شاپ لوکس شخص ثروتمندی می رویم و یک فنجان قهوه را ده برابر قیمت نوش جان میکنیم و انعامی اضافه نیز روی میز می گذاریم و شادمانیم
شادمانیم که فقیران را فقیر تر میکنیم
شادمانیم که ثروت مندان را ثروتنمند تر میکنیم
این است...
✍ @TextRoom