در غزه، دیگر کسی از نان حرف نمیزند
مادر، ساعتها کنار اجاق سرد مینشیند،نه برای پختن،برای آنکه کودکش خیال کند هنوز امیدی هست
کودک اما دیگر سؤال نمیپرسد..
فقط نگاه میکند
نگاه میکند به دستان خالی،به بشقابی که مدام پر نمیشود
و به آسمانی که هر شب، گرسنهتر از زمین، جان میبلعد
- به وقت 31/4/1404
تئاتر زندگی -
در غزه، دیگر کسی از نان حرف نمیزند مادر، ساعتها کنار اجاق سرد مینشیند،نه برای پختن،برای آنکه کودک
و غزه لبریز از فریاد های بی صدا
وقتی میفهمی مهم نیستی و تمام تلاشات الکی بوده که کنارش زار میزنی از شدت غم و اون بدون هیچ واکنشی به کارش میرسه -
به یه جایی رسوندیم که دیگه هیچ قشنگی از تو
توی ذهنم نیست | مردادِ هزار و چهارصد و چهار