هدایت شده از خبرگزاری بسیج جاجرم
#سیره_شهدا
📙 پسرک فلافل فروش
شهید محمد هادی ذوالفقاری
توی کوچه درس می خواند. به هادی گفتم: چرا اینجا درس میخوانی؟
تو حق به گردن این پایگاه داری، همهی در و دیوار اینجا را خود تو بدون گرفتن مُزد گچکاری کردی.
همهی تزئینات اینجا کار شماست. خب بمون توی پایگاه بسیج و درس بخوان. تو که کار خلافی انجام نمیدی.
هادی گفت: من این درس رو برای خودم میخوانم. درست نیست از نوری که هزینهاش را بیتالمال پرداخت میکند استفاده کنم.
از طرفی چون میدانم این لامپها تا صبح روشن است اینجا میمانم.
اما بیشترین احتیاط او دربارهی غذا بود. هر غذایی رو نمیخورد.
البته دستور دین نیز همین است. برخی از بزرگان به غذایی که تهیه میشد خیلی دقت میکردند.
در تهران وقتی غذا تهیه میکردیم میگفت: از کجا آمده؟ چه کسی پخته؟
وقتی میگفتیم پخت مادر است خوشحال میشد، اما غذاهای دیگر را خیلی تمایل به خوردنش نداشت.
13.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥پیامهای جعلی و کلاهبرداری به پیامرسانهای داخلی هم رسید!
⁉️وقتی نزدیک بود سر مجری صداوسیماهم کلاه برورد !!
🚨مراقب باشید و برای دیگران هم فوروارد کنید.
زن، زندگی ،آزادی
وارد کابین شدند و دوباره در عالم سکوت فرو رفتند،سحر و الی هر کدوم سر جای خودشون قرار گرفتند و انگار حکم شده بود که باید بخوابند و سکوت کابین به هم نخورد.
دریا آرام و گاهی در تلاطم بود ،البته سرنشینان آن اندکی از تلاطم دریا آگاه میشدند و پنجره کوچکی که بالای درب کابین تعبیه شده بود، نشان میداد روز است.
بالاخره بعد از ساعتها این پهلو و آن پهلو شدن گویا کشتی لنگر گرفت، همان ملوانی که روی عرشه دیده بودند تقه ای به درب کابین زد.
الی در یک چشم بهم زدن خودش را پایین انداخت و درب را باز کرد
مرد سرش را جلوتر آورد و گفت: به مقصد رسیدیم اما تا به شما خبر ندادم ، حق ترک کابین را ندارید.
الی سری تکان داد و درب را بست.
دخترها که فهمیده بودند سفر دریایی تمام شده مشغول پوشیدن لباس هایشان بودن ، نازگل و سارینا از لحاظ پوشس راحت بودند اما الی و سحر ،طوری رفتار می کردند که مشخص بود رگه هایی از مذهب در وجودشون نهفته است..و الی نسبت به سحر راحت تر و پوشش آزادتر بود.
دقایق انگار ساعت بود و میگذشت ، بالاخره بعد از مدتی درب را زدندو پشت سرش باز شد و ملوان کشتی با صدای بلند گفت: دختران زیبا موقع خروج رسیده..
دخترها یکی یکی از کابین خارج شدند و هر کدام چمدان و کوله خود را برداشتند و کاملا مشخص بود بار الی از همه سنگین تر است ،انگار قصد داشت سالهای سال در خارج کشور بماند.
غروب خورشید بود و روی عرشه کشتی کسی جز چهار دختر و چند ملوان نبود
با اشاره مرد پیش رو دخترها به راه افتادند
مرد همانطور که راه خروج را نشان میداد گفت: یه بنز سیاه رنگ سمت راست کشتی کمی دور تر از بقیه ی ماشین ها با راننده کنارش که لباس قرمز رنگ پوشیده ، خواهی دید،ایشون به دنبال شما آمدند.
سحر قلبش مانند گنجشکی کوچک میزد و حس ترسی شدید تمام وجودش را فرا گرفته بود...
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿
زن ، زندگی، آزادی
الی که انگار می دانست در وجود این دختر چه میگذرد، با دست آزادش دست سرد سحر را در دست گرفت و زیر لب گفت: حیف که الان غروبه و اینجا هم خلوته وگرنه هر کی منو تو را میدید میگفت چه دل و روده ای بهم میدن...
لبخند کمرنگی روی لبهای سحر نشست وگفت: راستی چرا اینجا خلوته؟
الی شانه ای بالا انداخت و گفت: نمی دونم اما احتمالا بار این کشتی قاچاق بوده ، مثل ما..پس لازمه که یک جای پرت و غیر رسمی قرار تبادل بزارن و با این حرف بلند زد زیر خنده به طوریکه نازگل و سارینا هم خندشون گرفت و گفتن چه خبره؟
الی خنده دیگه ای کرد و گفت هیچی تبادل.....
نزدیک بنز سیاه رنگ شدند، راننده کمی جلو آمد و همانطور که با احترام ساک های دخترها را میگرفت تا داخل جعبه بگذارد با لهجهٔ شکسته فارسی گفت: سلام خانم ها، لطفا هر کدومتون گوشی موبایل دارین، خاموش کنید به من تحویل بدین..
سحر که هنوز اثراتی از دلشوره قبلیش باقی مانده بود ، دوباره دلش هرری پایین ریخت...آخه...آخه...کلی عکس خانوادگی داشت که گذاشته بود برای روزهای غربتش تا در دیار غریب نگاشون کنه...پس نگاهی به الی کرد که داشت گوشیش را خاموش می کرد و گفت: چکار کنیم الی؟!
الی سری تکان داد و گفت: راست کارشون همینه، نگران نشو، اگر گوشی را نمی گرفتن باید تعجب می کردی...
احتمالا به محض رسیدن به یه مکان مشخص،تمام وسائلمون هم بازرسی میکنن...
سحر آهی کشید و گفت: بازرسی؟! آخه برای چی؟!
در همین حین سارینا و نازگل گوشی هاشون را به طرف اون راننده که خودش را عثمان معرفی کرد دادند و گفتند: اینا را دوباره بهمون برمیگردونین
راننده شانه ای بالا انداخت و گفت: احتمالا برمی گردونن، فعلا به من گفتن که ازتون بگیرمشون.
سحر و الی هم گوشی هاشون را دادند و سوار ماشین شدند.
الی جلو نشست و سحر و نازگل و سارینا هم عقب نشستن
و سفری دیگه شروع شده،به کجا؟! نمی دونستند تا کی؟ اینم نمی دونستند...
ادامه دارد...
📝به قلم : ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
🌍 الحوثی: هیچ کشور عربی رهبر مبارزه با اسرائیل نشد
🔹محمد علي الحوثي عضو شورای عالی سیاسی یمن تأکید کرد: نیروهای مقاومت این کشور همچنان با سایر گروههای مقاومت هماهنگ هستند.
🔹الحوثی با بیان اینکه هیچ کشور عربی در مقابله با اسرائیل، نقش رهبری را ایفا نکرد تصریح کرد: نعمت بزرگی است در کنار مجاهدان قرار داشته باشیم.
🔹وی همچنین تأکید کرد که یمن هیچ اهمیتی به تهدیدهای آمریکا نمیدهد؛ زیرا سلاحی که یمن هم با آن بمباران شد، آمریکایی بود و هم افسران آمریکایی در اتاق عملیات علیه این کشور حضور داشتند
🇮🇷🇵🇸
🖼 #اطلاعنگاشت(۲) | سرزمین مجروح؛ در مسیر پیروزی
🍃🌹🍃
✅ روایت تاریخیِ اشغال فلسطین و تحولات مرتبط با آن براساس بیانات رهبر انقلاب اسلامی حضرت امام خامنهای مدظلهالعالی
#فلسطین | #طوفان_الاالقصی
27.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
این روزها من توی بدترین جای دنیام: دبی، نمایشگاه جیتکس!
توی دبی هیچ خبری از جنگ غزه نیست، خبری از تجمعات ضد جنگ نیست، عزایی برای بچههای زیر خاک نیست، اینجا همه شاد هستن، همه خوشحال، همه مشغول خرید و شادی و تفریح. اینجا کسی خاطر خودش را به خاطر کشتههای جنگ در فلسطین ناراحت نمیکند.
بدتر از اینجا کجاست در دنیا؟
.
✅👇
@motaharevafi77
پست استاد بزرگوارم آقای محمدرضا
جوان آراسته
9.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️ کار خلاقانه با عنوان: من حامی اسرائیلم!
@emswar
5.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خانم های گل اینو ببینین خیلی قشنگه.
برای همهی خانم های اطرافتون هم بفرستید.
وقتی سواد رسانه ای نداشته باشیم پولمونو خرج آنچه رسانه ها زیبا جلوه میدهند میکنیم، نه آنچه نیاز داریم!