eitaa logo
🌻🌻🌻🌻 طلوع 🌻🌻🌻🌻
2هزار دنبال‌کننده
71.6هزار عکس
74.8هزار ویدیو
2.9هزار فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. @tofirmo
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب آمرلی، از سرمای ترس می‌لرزید و صدای عباس را شنیدم که به عمو می‌گفت :«وقتی موصل با اون عظمتش یه روزم نتونست مقاومت کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا سُنی بودن که به بیعت‌شون راضی شدن، اما دست‌شون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام می‌کنن!» تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ می‌زد و حالا دیگر نمی‌دانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده می‌مانم و اگر قرار بود زنده به دست داعش بیفتم، همان بهتر که می‌مُردم! حیدر رفت تا فاطمه به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمی‌کرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش داعش شوند. اصلاً با این ولعی که دیو داعش عراق را می‌بلعید و جلو می‌آمد، حیدر زنده به تلعفر می‌رسید و حتی اگر فاطمه را نجات می‌داد، می‌توانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟ آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریه‌هایم همه را به هم ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش می‌کرد و با مهربانی همیشگی‌اش دلداری‌ام می‌داد :«نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم نرسیدن.» که زن‌عمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه کرد :«برو زودتر زن و بچه‌ات رو بیار اینجا!» عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زن‌عمو بود تا آرامم کند :«دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ (علیه‌السلام)!» و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد که او هم کنار جمع ما زن‌ها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را گرفت :«ما تو این شهر مقام امام_حسن (علیه‌السلام) رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!» چشم‌هایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان می‌درخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد :«فکر می‌کنید اون روز امام حسن (علیه‌السلام) برای چی در این محل به سجده رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شرّ این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر فاطمه (سلام الله علیهما) هستید!» گریه‌های زن‌عمو رنگ امید و ایمان گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت کریم_اهل_بیت (علیه‌السلام) بگوید :«در جنگ جمل، امام حسن (علیه‌السلام) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش فتنه رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز شیعیان آمرلی به برکت امام حسن (علیه‌السلام) آتش داعش رو خاموش می‌کنن!» روایت عاشقانه عمو، قدری آرام‌مان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر می‌زدم و او می‌خواست با عمو صحبت کند. خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمی‌تواند از مسیر موصل به تلعفر برسد. از بسته بودن راه‌ها گفته بود، از تلاشی که برای رسیدن به تلعفر می‌کند و از فاطمه و همسرش که تلفن خانه‌شان را جواب نمی‌دهند و تلفن همراه‌شان هم آنتن نمی‌دهد. عمو نمی‌خواست بار نگرانی حیدر را سنگین‌تر کند که حرفی از حرکت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بی‌خبر بود. می‌دانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینکه نخواست با من صحبت کند، دلم گرفت. دست خودم نبود که هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمی‌کرد که گوشی را برداشتم تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی که درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود. اشکم را پاک کردم و با نگاه بی‌رمقم پیامش را خواندم :«حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغ‌تون! قسم می‌خورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بهت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!» رنگ صورتم را نمی‌دیدم اما انگشتانم روی گوشی به وضوح می‌لرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش کردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد. نگاهم در زمین فرو می‌رفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، می‌بُرد. حالا می‌فهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و می‌خواست با لشگر داعش به سراغم بیاید! اما من شوهر داشتم و لابد فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرکای بعثی‌شان درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد... ✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد 🌸
🦋 برای اولین بار در عمرم احساس کردم کسی به قفسه سینه‌ام چنگ انداخت و قلبم را از جا کَند که هم رگ‌های بدنم از هم پاره شد. در شلوغی ورود عباس و حلیه و گریه‌های کودکانه یوسف، گوشه اتاق در خودم مچاله شده و حتی برای نفس کشیدن باید به گلویم التماس می‌کردم که نفسم هم بالا نمی‌آمد. عباس و عمو مدام با هم صحبت می‌کردند، اما طوری که ما زن‌ها نشنویم و همین نجواهای پنهان، برایم بوی مرگ می‌داد تا با صدای زهرا به حال آمدم :«نرجس! حیدر با تو کار داره.» شنیدن نام حیدر، نفسم را برگرداند که پیکرم را از روی زمین جمع کردم و به سمت تلفن رفتم. پنهان کردن اینهمه وحشت پیش کسی که احساسم را نگفته می‌فهمید، ساده نبود و پیش از آنکه چیزی بگویم با نگرانی اعتراض کرد :«چرا گوشیت خاموشه؟» همه توانم را جمع کردم تا فقط بتوانم یک کلمه بگویم :«نمی‌دونم...» و حقیقتاً بیش از این نفسم بالا نمی‌آمد و همین نفس بریده، نفس او را هم به شماره انداخت :«فقط تا فردا صبر کن! من دو سه ساعت دیگه می‌رسم تلعفر، ان شاءالله فردا برمی‌گردم.» اما من نمی‌دانستم تا فردا زنده باشم که زیر لب تمنا کردم :«فقط زودتر بیا!» و او وحشتم را به‌خوبی حس کرده و دستش به صورتم نمی‌رسید که با نرمی لحنش نوازشم کرد :«امشب رو تحمل کن عزیزدلم، صبح پیشتم! فقط گوشیتو روشن بذار تا مرتب از حالت باخبر بشم!» خاطرش به‌قدری عزیز بود که از وحشت حمله داعش و تهدید عدنان دم نزدم و در عوض قول دادم تا صبح به انتظارش بمانم. گوشی را که روشن کردم، پیش از آمدن هر پیامی، شماره عدنان را در لیست مزاحم قرار دادم تا دیگر نتواند آزارم دهد، هر چند کابوس تهدید وحشیانه‌اش لحظه‌ای راحتم نمی‌گذاشت. تا سحر، چشمم به صفحه گوشی و گوشم به زنگ تلفن بود بلکه خبری شود و حیدر خبر خوبی نداشت که با خانه تماس گرفت تا با عمو صحبت کند. اخبار حیدر پُر از سرگردانی بود؛ مردم تلعفر در حال فرار از شهر، خانه فاطمه خالی و خبری از خودش نیست. فعلاً می‌مانَد تا فاطمه را پیدا کند و با خودش به آمرلی بیاورد. ساعتی تا سحر نمانده و حیدر به‌جای اینکه در راه آمرلی باشد، هنوز در تلعفر سرگردان بود در حالی‌که داعش هر لحظه به تلعفر نزدیک‌تر می‌شد و حیدر از دستان من دورتر! عمو هم دلواپس حیدر بود که سرش فریاد زد :«نمی‌خواد بمونی، برگرد! اونا حتماً خودشون از شهر رفتن!» ولی حیدر مثل اینکه جزئی از جانش را در تلعفر گم کرده باشد، مقاومت می‌کرد و از پاسخ‌های عمو می فهمیدم خیال برگشتن ندارد. تماسش که تمام شد، از خطوط پیشانی عمو پیدا بود نتوانسته مجابش کند که همانجا پای تلفن نشست و زیر لب ناله زد :«می‌ترسم دیگه نتونه برگرده!» وقتی قلب عمو اینطور می‌ترسید، دل عاشق من حق داشت پَرپَر بزند که گوشی را برداشتم و دور از چشم همه به حیاط رفتم تا با حیدر تماس بگیرم. نگاهم در تاریکی حیاط که تنها نور چراغ ایوان روشنش می‌کرد، پرسه می‌زد و انگار لابلای این درختان دنبال خاطراتش می‌گشتم تا صدایش را شنیدم :«جانم؟» و من نگران همین جانش بودم که بغضم شکست :«حیدر کجایی؟ مگه نگفتی صبح برمی‌گردی؟» نفس بلندی کشید و مأیوسانه پاسخ داد :«شرمندم عزیزم! بدقولی کردم، اما باید فاطمه رو پیدا کنم.» و من صدای پای داعش را در نزدیکی آمرلی و حوالی تلعفر می‌شنیدم که با گریه التماسش کردم :«حیدر تو رو خدا برگرد!» فشار پیدا نکردن فاطمه و تنهایی ما، طاقتش را تمام کرده بود و دیگر تاب گریه من را نداشت که با خشمی عاشقانه تشر زد :«گریه نکن نرجس! من نمی‌دونم فاطمه و شوهرش با سه تا بچه کوچیک کجا آواره شدن، چجوری برگردم؟» و همین نهیب عاشقانه، شیشه شکیبایی‌ام را شکست که با بی‌قراری شکایت کردم :«داعش داره میاد سمت آمرلی! می‌ترسم تا میای من زنده نباشم!» از سکوت سنگینش نفهمیدم نفسش بنده آمده و بی‌خبر از تپش‌های قلب عاشقش، دنیا را روی سرش خراب کردم :«اگه من اسیر داعشی‌ها بشم خودمو می‌کُشم حیدر!» به‌نظرم جان به لبش رسیده بود که حرفی نمی‌زد و تنها نبض نفس‌هایش را می‌شنیدم. هجوم گریه گلوی خودم را هم بسته بود و دیگر ضجه می‌زدم تا صدایم را بشنود :«حیدر تا آمرلی نیفتاده دست داعش برگرد! دلم می‌خواد یه بار دیگه ببینمت!» قلبم ناله می‌زد تا از تهدید عدنان هم بگویم و دلم نمی‌آمد بیش از این زجرش بدهم که غرّش وحشتناکی گوشم را کر کرد. در تاریکی و تنهایی نیمه شب حیاط، حیران مانده و نمی‌خواستم باور کنم این صدای انفجار بوده که وحشتزده حیدر را صدا می‌کردم، اما ارتباط قطع شده و دیگر هیچ صدایی نمی‌آمد... ✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد 🌸
🌴💎 مسیر زندگی 💎🌴 💢 مسیر زندگی راهی است به سوی آنچه ما خواسته ایم و به آن علاقه مندیم . 🔰 ما با علاقه هایمان هدف را تعیین می کنیم ولی خبرنداریم چه راه سخت یا آسانی در انتظار ماست. 💠 گاهی اصلا به مقصد نمی رسیم. 🌐 اهداف بی ارزش راهشان طولانی و بسیار سخت است اما اهداف ارزشمند، راه هموار و نزدیکی دارند. ✅💯✅ 🌴 علیرضا پناهیان 🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻معنای تکبر 🔸” تکبّر فقط این نیست که قیافه بگیریم، باد به غبغب بیندازیم یا صدایمان را کلفت کنیم، اینها صورت‌های ابتدایی و کودکانهٔ تکبّر هستند. اگر حرفِ حقّی به ما عرضه شد و آن را نپذیرفتیم، در واقع «متکبّر» هستیم، به همین سادگی! 🔻 امام صادق (ع) می‌فرمایند: «إنّما الکبرُ إنکارُ الحَقِّ؛ به درستی که تکبّر چیزی نیست جز انکارکردن حق.» آدمیزاد موجودِ زرنگی است، می‌داند اگر قیافه بگیرد هیچ کس او را تحویل نخواهد گرفت. 🔹لذا در ظاهر تواضع می‌کند و برای کسی قیافه نمی‌گیرد ولی در واقع قلبش پر از تکبّر است “ 🌴💎📚💎
🌴مبارزه با ریشه افسردگی و بدخلقی🌴 💠 اگر بی دلیل، یا با دلائل بی ارزش افسرده یا عصبی مزاج شدی، ببین چه خواسته های بدی رو در درونت پنهان کرده ای⚠️ 💢 نرسیدن به آن خواهش ها، حال انسان را می گیرد و آدم را بدخلق میکند 🔰 راه نجات، از بین بردن ریشه افسردگی ها و بدخلقی هاست ♻️ و آن مبارزه با هوای نفس است ♻️ 🌴 علیرضا پناهیان 🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ نیایش شبانه ❤ خدایا تورا به این شب فرخنده میلاد باسعادت امام موسی کاظم 🙏 آسمان خیلی از آدمها این روزها از فقر و نداری، درد و بیماری ، رنج وسختی، بی کسی و بی پناهی ، خیلی خیلی ابریست☁️☁️ خدایا🙏 دستانم را به سوی تو بلند می کنم و از تو می خواهم، کمک کنی به دل مادری که رنج بیماری کودکش را نبیند، کمک کنی به پدری که اشک های گرسنگی فرزندش را نبیند، رها کنی خانواده ای را از دام اعتیاد پدری که سقف آرامش اسمان را برای آنها به جهنم تبدیل کرده است، خدایا 🙏کمک کن به تمام زمینهای تشنه از رویش سبز بهار، با بارانت، خدایا🙏 من تنها بنده ام، تو خود گفتی ادعونی استجب لکم، بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را، خدایا 🙏خیلی ها نیاز به اجابت دارند، این شب ها که هوای دل خیلی ها گرفته و ابری است. یاری برسان ای رَبَّ بی همتا🙏 🌴💎🌹💎🌴
(ع) نجف یعنی همان جایی که ایوان طلا دارد که بر بام فلک سر می کشاند نقش ایوانش علی یک گوشه از زیبایی خودرا به یوسف داد که هر کس دید یوسف را برید انگشت دستانش
سوابق نامزدهای احراز صلاحیت‌شده ریاست‌جمهوری ۱۴۰۳ 🔹طبق اعلام وزارت کشور آقایان مصطفی پورمحمدی، ، محمدباقر قالیباف، علیرضا زاکانی، امیرحسین قاضی‌زاده هاشمی و مسعود پزشکیان برای انتخابات ریاست‌جمهوری ۱۴۰۳ احراز صلاحیت شدند. یک‌شنبه، ٢٠خرداد ۱۴۰۳ 🌻🌻🌻طلوع🌻🌻🌻
🔴تلنگر ✍اگر دیدی فرزند کسی منحرف شده است،پیش داوری مکن،خانواده‌اش را مسخره و متهم به بد تربيت کردن فرزندانشان مکن!! چراکه نوح علیه‌السلام با مشکل فرزند و همسرش مواجه بود درحالیکه مشهور به بود.. ❌ کسی راکه از قومش اخراج کرده‌اند مسخره مکن و نگو بی‌ارزش وبی‌جایگاه است!! چراکه ابراهیم علیه‌السلام را راندند درحالیکه مشهور به بود.. ❌ زندان رفته و زندانی را مسخره مکن!!چراکه يوسف علیه‌السلام سال‌ها زندان بود درحالیکه مشهور به بود.. ❌ ثروتمند ورشکسته و بی پول را مسخره مکن!! چراکه ايوب علیه‌السلام بعد ازغنا،مفلس و بی چیز گرديد در حالیکه مشهور به بود.. ❌ شغل و حرفه دیگران راتمسخر مکن!!چراکه لقمان علیه‌السلام نجار،خیاط و چوپان بود درحالیکه خداوند درقرآن مجید به بودن او اذعان دارد.‌‌. ❌ کسی را که همه به او ناسزا می‌گویند و ازاو به بدی یاد می‌کنند مسخره مکن و مگو که وضعيت شبهه برانگیزی دارد!! چراکه به حضرت محمد(ص) ساحر، مجنون و دیوانه می‌گفتند درحالیکه خدا بود.. 👌پس دیگران راپیش داوری و مسخره نکنیم بلکه حسن ظن به دیگران داشته باشیم.
🟢 مسلمان دعا می‌کند نه آرزو؛ آرزوی مسلمان دعاست 🔹 دو نفر به همدیگر می‌رسند، اعلام سلم و سلام با یکدیگر می‌کنند. می‌گوید سِلم بر تو، سلامت و صفا برای تو آرزو می‌کنم. این اعلام صلح و صفاست از یک نظر. 🔸 اسلام دین صفا و صلح و خیر است، دین اخوّت و برادری است. به همدیگر که می‌رسیم سلام می‌کنیم، یعنی من برادر تو هستم و تو برادر من هستی و من برای برادر خودم آرزو می‌کنم (تعبیر آرزو هم غلط است، دعا می‌کنم، آرزوی مسلمان دعاست)؛ من برای تو دعا می‌کنم سلامت و تندرستی را، سلامت روحی، سلامت اجتماعی، سلامت جسمی، انواع سلامت‌ها را. 📗 استاد مطهری، پانزده گفتار، ص۱۹۳
﷽ بچه‌ها را وادار کنید کتاب‌های قصه بخوانند اصولاً می‌خواهم تأکید کنم که بچه‌ها را وادار کنید و زمینه را فراهم کنید که کتاب‌های قصه بخوانند. اولاً خواندن کتاب قصه و داستان از نیازهای دوره کودکی است. شنیدن قصه، خواندن قصه -البته اگر این کتابهای داستان با اسلوب فنی تهیه شده باشد- کمک شایسته‌ای است به پرورش استعدادهای گوناگون بچه‌ها. یکی از مشکلات زمان ما این است که آد‌مها و انسان‌ها بیش از حد قالبی هستند. یکی از عوامل نجات دادن انسان‌های نسل بعد از قالبی شدن و فکر قالبی داشتن، این است که در بچگی کتاب داستان زیاد بخوانند؛ چون کتاب‌های داستان معمولاً این خاصیت را دارند که در چهارچوب واقعیات روز محصور نیستند و بنابراین به بچه‌ها امکان می‌دهند که مقداری برتر از این واقعیات محدود محیطی هم بیندیشند. 📚 سید محمد حسینی بهشتی، نقش آزادی در تربیت کودکان، ص۸۸
تاریخ مناظره‌ها مشخص شد طبق جدول پخش تنظیم شده توسط صداوسیما، مناظره‌های انتخاباتی در تاریخ‌های زیر برگزار خواهد شد: 🔹دوشنبه ۲۸ خرداد 🔸پنج‌شنبه ۳۱ خرداد 🔹جمعه ۱ تیر 🔸دوشنبه ۴ تیر 🔹سه‌شنبه ۵ تیر 🔹طبق برنامه، ساعت مناظره‌ها از ۱۶:۰۰ تا ۲۱:۰۰ خواهد بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻اولا سخن در عدم پذیرش پست توسط گلایه از ایشان نبود بلکه در پاسخ به انتقاداتی بود که میگفتند چرا به ایشان پست و مقامی ندادید. 🔻ثانیا ایشان با کار گروه های دولت سایه و جلسات متعدد با نخبگان و وزرای مربوطه و ارایه برنامه های خود در بخش های فروش نفت و روابط خارجی و تامین انرژی و...(به سایت ایشون مراجعه کنید) برادری خود را ثابت کردند. 🔻این همکاری تا حدی ادامه داشت که برخی رسانه های اصلاح طلب با تیتر «امپراطوری جلیلی» سعی در تداعی دخالت بیش از حد و عدم استقلال دولت در ذهن مردم داشتند. 🔻 ثالثا اگر ایشان مثلا وزارت امور خارجه را به عهده می گرفتند با توجه به اینکه تمام تمرکز خود را باید روی همان حیطه میگذاشتند امکان اشراف کلی به تمام بخش ها برای یاری رساندن حداکثری به دولت را نداشتند که باتوجه به زمین سوخته ای که دولت تحویل گرفت واقعا نیاز به یاری همگانی داشت. 👌در واقع استفاده از ایشان در یک بخش از دولت به جای استفاده از تمام ظرفیت ایشان مانند استفاده از آچار فرانسه فقط برای شکستن گردو است...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢محافظه کاری قتلگاه انقلاب است صلاح یا خوشایند مردم؟! 💠روایت دکتر جلیلی از محافظه کاری جریانات سیاسی کشور.....