باب اول حکایت ۳۸.mp3
11.2M
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان »
حکایت شمارهٔ ۳۸
گروهی حکما به حضرت کسری در به مصلحتی سخن همیگفتند و بزرگمهر که مهتر ایشان بود خاموش.
گفتندش: چرا با ما در این بحث سخن نگویی.
گفت: وزیران بر مثال اطبااند و طبیب دارو ندهد جز سقیم را. پس چو بینم که رای شما بر صواب است مرا بر سر آن سخن گفتن حکمت نباشد.
چو کاری بی فضول من بر آید
مرا در وی سخن گفتن نشاید
و گر بینم که نابینا و چاه است
اگر خاموش بنشینم گناه است
#گلستان_حکمت
#خوانش
#ژاله_صادقیان
#شرح
#رشید_کاکاوند
خوانش و شرح حکایت ۳۶ باب دوم.mp3
7.98M
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان »
حکایت شمارهٔ ۳۶
درویشی به مقامی در آمد که صاحب آن بقعه کریمالنفس بود. طایفه اهل فضل و بلاغت در صحبت او هر یکی بذله و لطیفه همیگفتند.
درویش راه بیابان کرده بود و مانده و چیزی نخورده.
یکی از آن میان به طریق ظرافت گفت: تو را هم چیزی بباید گفت.
گفت: مرا چون دیگران فضل و ادبی نیست و چیزی نخواندهام به یک بیت از من قناعت کنید.
یاران نهایت عجز او بدانستند و سفره پیش آوردند.
صاحب دعوت گفت: ای یار! زمانی توقف کن که پرستارانم کوفته بریان میسازند.
درویش سر بر آورد و گفت:
کوفته بر سفره من گو مباش
گُرْسِنه را نان تهی کوفته است
#گلستان_حکمت
#خوانش
#ژاله_صادقیان
#شرح
#رشید_کاکاوند
حکایت ۳۴ باب اول.mp3
11.67M
حکایت ۳۴ باب اول گلستان
یکی از پسران هارونالرشید پیش پدر آمد خشم آلود که «فلان سرهنگزاده مرا دشنام مادر داد.»
هارون ارکان دولت را گفت «جزای چنین کس چه باشد؟»
یکی اشاره به کشتن کرد و دیگری به زبان بریدن و دیگری به مصادره و نفی.
هارون گفت: «ای پسر کرم آن است که عفو کنی و اگر نتوانی، تو نیزش دشنام مادر ده نه چندان که انتقام از حد درگذرد آنگاه ظلم از طرف ما باشد و دعوی از قِبل خصم.»
نه مرد است آن به نزدیک خردمند
که با پیل دمان پیکار جوید
بلی مرد آن کس است از روی تحقیق
که چون خشم آیدش، باطل نگوید
یکی را زشت خویی داد دشنام
تحمل کرد و گفت ای نیک فرجام
بتر زآنم که خواهی گفتن آنی
که دانم عیب من چون من ندانی
#گلستان_حکمت
#خوانش
#ژاله_صادقیان
#شرح
#رشید_کاکاوند
حکایت ۳۵ باب اول.mp3
5.52M
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان »
حکایت شمارهٔ ۳۵
با طایفهٔ بزرگان به کشتی در نشسته بودم.
زورقی در پی ما غرق شد. دو برادر به گردابی در افتادند.
یکی از بزرگان گفت ملاح را که: بگیر این هر دوان را که به هر یکی پنجاه دینارت دهم.
ملاح در آب افتاد و تا یکی را برهانید آن دیگر هلاک شد.
گفتم: بقیت عمرش نمانده بود از این سبب در گرفتن او تأخیر کرد و در آن دگر تعجیل.
ملاح بخندید و گفت: آنچه تو گفتی یقین است، و دگر میل خاطر به رهانیدن این بیشتر بود که وقتی در بیابانی مانده بودم و مرا بر شتری نشانده، و از دست آن دگر تازیانهای خوردم در طفلی.
تا توانی درون کس مخراش
کاندر این راه خارها باشد
کار درویش مستمند بر آر
که تو را نیز کارها باشد
#گلستان_حکمت
#خوانش
#ژاله_صادقیان
#شرح
#رشید_کاکاوند
حکایت ۳۶ باب اول گلستان.mp3
12.34M
دو برادر یکی خدمت سلطان کردی و دیگر به زور بازو نان خوردی.
باری این توانگر گفت درویش را که: چرا خدمت نکنی تا از مشقت کار کردن برهی؟
گفت: تو چرا کار نکنی تا از مذلّت خدمت رهایی یابی که خردمندان گفتهاند نان خود خوردن و نشستن به که کمر شمشیر زرّین به خدمت بستن.
به دست آهن تفته کردن خمیر
به از دست بر سینه پیش امیر
عمر گرانمایه در این صرف شد
تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا
ای شکم خیره به نانی بساز
تا نکنی پشت به خدمت دو تا
#خوانش
#ژاله_صادقیان
#شرح
#رشید_کاکاوند
31.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📜میدونستید ضرب المثل
"خدا گر ز حکمت ببندد دري / ز رحمت گشايد در ديگري" از بوستان سعدی گرفته شده🤷♂
👈حکایت "مفلس و منعم" از بوستان
با روایت استاد #رشید_کاکاوند میشنویم🎤
خیلی جالب و شنیدنی👌