گَردِ زمان نشسته به روی شقیقهام
شیئی درون موزهام و چون عتیقهام
از من نشانه بر ورَقِ خاطرات نیست
همچون دواتِ رفته از آغوش لیقهام
ای حبهحبه خندهی تو در شمارِ شور
من واحد شمارش غم در دقیقهام
تا لحظهای رها بشوم سوی من بیا
در بند خویش ماندهام و بیوثیقهام
در انتخاب بین تو و کوهی از طلا
غیر از تو برگزینم اگر، بیسلیقهام
در تنگنای سینهی تو، زنده میشوم
بر سینه.ات فشار مرا، در مضیقهام
#محمد_فرخ_طلب_فومنی