#سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
#سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
#سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
#سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
#سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
#سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
#سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
#سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
#سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
#سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
#سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
#سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
#سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
#سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
#سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
#سپاه_قدس_وبسیج🕌🕋🇮🇷
#سپاه_قدس_وبسیج🕌🕋🇮🇷
#سپاه_قدس_وبسیج🕌🕋🇮🇷
#سپاه_قدس_وبسیج🕌🕋🇮🇷
#سپاه_قدس_وبسیج🕌🕋🇮🇷
#سپاه_قدس_وبسیج🕌🕋🇮🇷
#سپاه_قدس_وبسیج🕌🕋🇮🇷
#سپاه_قدس_وبسیج🕌🕋🇮🇷
#سپاه_قدس_وبسیج🕌🕋🇮🇷
#سپاه_قدس_وبسیج🕌🕋🇮🇷
#سپاه_قدس_وبسیج🕌🕋🇮🇷
#سپاه_قدس_وبسیج🕌🕋🇮🇷
#سپاه_قدس_وبسیج🕌🕋🇮🇷
#سپاه_قدس_وبسیج🕌🕋🇮🇷
#سپاه_قدس_وبسیج🕌🕋🇮🇷
May 11
rajab 1444 Final.pdf
328.6K
جدول مراقبه ماه رجب
سه ماه می خور (رجب المرجب شعبان المعظم رمضان الکریم)ونه ماه شاداب باش
الحمدلله اول ماه رجب دوشنبه است ازختم واقعه براحل مشکلات اقتصادی غافل نشویم
#نماز_شب #اراده
🔵یکی از دوستان به خدمت یکی از علمای اصفهان رسید و از ایشان پرسید: «توفیق خدا برای نماز شب یعنی چه؟»
🔵 آن عالم فرمود: «یعنی اینکه انسان بداند نماز شب چند رکعت است.»
🔵 پرسید: «دیگر چه؟» فرمود: «اینکه فرد، مسلمان باشد و شیعۀ دوازدهامامی هم باشد.»
پرسید: «دیگر توفیق به چیست؟» فرمود: «دیگر اینکه جهت قبله را بداند و بیدار هم باشد.»
🔵 گفت: «آقا اینهمه را داریم؛ پس چرا نماز شب نمیخوانیم؟»
🔵 فرمود: «یک جو غیرت هم میخواهد. این بهدست خود توست. تنبلی نکن و اراده داشته باش، میتوانی نماز شب بخوانی.»
#مرتضی_آقاتهرانی
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
╭═━⊰🍃🌻🌺🍃⊱━═╮
#داستان_واقعی👌
🌸یک روز صبح سرد در سرمای شدید مونیخ آلمان من کودکی 8 ساله بودم. لباس هایم هم آنقدر گرم نبود که بتوانم تحمل کنم. خانه مان هم که یک اتاق کوچک بود من و خواهر و برادر و مادرم زندگی میکردیم.
من برادر بزرگتر بودم. مادرم از سرطان سینه رنج میبرد. تا اینکه آنروز صبح نفس کشیدنش کم شد. اشک در چشمانش جمع شد. نمیدانست با ما چه کند. سه کودک زیر 9 سال که نه پدر دارند نه فامیل. مادرشان هم که اکنون رو به مرگ است. دم گوشم به من چیزی گفت، او گفت که تو باید از برادرو خواهرت مراقبت کنی. من که هشت سال بیشتر نداشتم قطره اشکم ریخت روی صورت مادرم. سریع بلند شدم تا پزشکی بیاورم. نزدیک ترین درمانگاه به خانه من درمانگاهی بود که پزشکانش یهودی بودند. رفتم التماسشان کردم.
میخندیدند و میگفتند به پدرت بگو بیاید تا یک پزشک با خود ببرد. آنقدر التماس کردم آنقدر گریه کردم که تمام صورتم قرمز بود اما هیچکس دلش برای من نسوخت.
چند دارو که نمیدانستم چیست از آن جا دزدیدم و دویدم. آن هاهم دنبال من دویدند. وقتی رسیدم به خانه برادرم و خواهرم گریه میکردند. دستانم لرزید و برادر کوچکم گفت مادر نفس نمیکشد آدلف!
شل شدم، دارو ها افتاد آرام آرام به سمتش رفتم. وقتی صورت نازنینش را لمس کردم آنقدر سرد شده بود که دیگر کار از کار گذشته بود.
یهودیان وارد خانه شدند و مرا به زندان کودکان بردند. آنقدر مرا زدند که دیگر خون بالا میاوردم. وقتی بعد چند روز آزاد شدم دیدم خواهرو برادر کوچکم نزد همسایه ما هستند. همسایه مادرم را خاک کرده بود. دیگر هیچ چیز برای از دست دادن نداشتم. کارم شب و روز درس خواندن و گدایی کردن بود، چه زمستان چه بهار چه ...
وقتی رهبر آلمان شدم اولین جایی را که با خاک یکسان کردم همان درمانگاه مونیخ بود. سنشان بالا رفته بود و مرا نمیشناختند. اما هم اکنون من رهبر کشور آلمان بودم. التماسم میکردند، دستور دادم زمین را بکنند و هر 6 نفر را درون چاله با دست و پای بسته بیاندازند و چاله را پر کنند. تمنا میکردند و میگفتند ما زن و بچه داریم. آنقدر بالای چاله پر شده ماندم تا درون خاک نفسشان بریده شود و این شد شروع کشتار میلیونی..
📖آدلف هیتلر خاطرات کودکی نبرد من 1941
با کودکان به مهربانی رفتارکنیم، آنان ازما الگو میگیرند اگرالگوی خوبی باشیم، جهانی در آرامش خواهیم داشت..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گرفتاری پرنده در حمله یک مار
و دستور خداوند به مورچگان برای نجات پرنده...
#سبحانالله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعامیکنم امشب❄️
زیراین سقف بلند
روی دامان زمین
هرکجا
خسته و پرغصه شدی
دستی ازغیب
به دادت برسد
وچه زیباست ❄️
که آن
دست مهر خدا باشد و بس
شبتون آرام💫❄️