eitaa logo
🌻🌻🌻🌻 طلوع 🌻🌻🌻🌻
2.1هزار دنبال‌کننده
77.6هزار عکس
81.8هزار ویدیو
3.2هزار فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. @tofirmo
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿 أزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ، وَ رَضِیَ بِالذُّلِّ مَنْ کَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ، وَ هَانَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَیْهَا لِسَانَه. 🌿 کسی که جانش را با طمع ورزى بپوشاند خود را پست کرده، و کسی که راز سختى‌هایش را آشکار کند، به خوار شدن راضی شده است، و کسی که زبانش را بر خود حاکم کند، خودش را بى ارزش کرده است. نهج البلاغه، حکمت ۲
Ali-Fani-Doa-Salamati-Emam-Zaman.mp3
1.11M
دعای سلامتی امام زمان علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیراهن چهارخونه‌ ی سرمه‌ ای _صدای اصلی_450590-mc.mp3
9.86M
🌼عنوان قصه: پیراهن چهار خونه سرمه ای 🌸«مامان‌بزرگ» یه پارچه‌ی چهارخونه‌ی سرمه‌ای خریده بود تا مامانِ «احسان» براش یه پیرهن بدوزه. مامان هم شروع به دوختن پیرهن کرد. وقتی احسان از مدرسه برگشت دید که تقریباً پیرهنش کامل شده و فقط مقدار کمی از دوختش مونده؛ اما سوزن چرخ خیاطی... 🌼این داستان با زبانی ساده و روان به کودکان یاد می‌ده که وقتی از کسی می‌خواهیم به نصیحتمون گوش بده یا از کسی بخواهیم که به قانون و کار خوبی عمل کنه، اول باید خودمون اون کار رو انجام بدیم، یعنی حرف بدون عمل نزنیم. 🌸در این قسمت از برنامه‌ی «یک آیه، یک قصه» عزیزجون به آیه ی دوم سوره‌ی مبارکه‌ی «صف» اشاره می کنن. 🍃خداوند در این آیه می‌فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ.» «الا ای کسانی که ایمان آورده‌اید، چرا چیزی به زبان می‌گویید که در مقام عمل خلاف آن می‌کنید؟» 🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شب که از راه رسید به سکوت‌ گوش فرا ده که دروازه‌ ای به سوی آرامش است ...✨
34.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همسفر بودیم ، دریک قطار ، قطاری با ریل های موازی ، یک کوپه کنارهم ، سفرهای پرماجرا و طولانی باهم داشتیم ، تهران اهواز ، مهاباد و سقز تا هور و اروند و بوارین و ام الرصاص، با هم به ارتفاعات میمک و 2519 رفتیم، به ناگاه قطار در یک ایستگاه شلوغ ایستاد و من ساکم رابرداشتم و از قطار پیاده شدم ، همسفرم با قطار رفت که رفت و من سالهاست در این ایستگاه شلوغ مانده ام، موهایم سفید گشته و حسرت جانکاه پیاده شدن ، سالهاست (آه) حسرت دارم از این انتظار و تنهایی، دل خوش دارم که شاید دوباره قطار برگردد و شاید بتوانم باز دوباره سوار شوم قطار رفت ، تمام ایستگاه رفت ومن حیرت زده به نرده های ایستگاه تکیه داده ام رفیق شهیدم، همسفرِ با وفا ، در این ماندن من و رفتن تو ، هر از گاهی هم از من یاد نما