eitaa logo
🌻🌻🌻🌻 طلوع 🌻🌻🌻🌻
2.1هزار دنبال‌کننده
81.9هزار عکس
87.8هزار ویدیو
3.3هزار فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. @tofirmo
مشاهده در ایتا
دانلود
🔅 ✍️ حکمت چون طلاست 🔹مردی از حکیمی سؤال کرد: اسرار حکمت و معرفت چگونه آموختی؟ 🔸حکیم گفت: روزی در کاروانی مال‌التجاره می‌بردم که در نیم‌روزی در کاروانسرا در استراحت بودیم که یکی از کاروانیان گوش بر زمین نهاد و برخاست و گفت: صدای سُم اسب‌ها را می‌شنوم، بی‌تردید راهزنان هستند. 🔹هرکس هر مال‌التجاره‌ای از طلا و نقره داشت آن را در گوشه‌ای چال کرد. 🔸من نیز دنبال مکانی برای چال‌کردن بودم که پیرمردی را در پشت کاروانسرا در سایه دیواری نشسته دیدم. 🔹پیرمرد گفت: قدری جلوتر برو، زباله‌های کاروانسرا را آنجا ریخته‌اند. زباله‌ها را کنار بزن و مال‌التجاره خویش در زیر خاک آنجا دفن کن. 🔸من چنین کردم. قافله راهزنان چون رسیدند زرنگ‌تر از اهل کاروان بودند. وجب‌به‌وجب اطراف کاروانسرا را گشتند. 🔹پس هرجا که زمین دست خورده بود کَندند و هرچه در زمین بود برداشتند و فقط یکجا را نگشتند و آن مزبله بود که تکبرشان اجازه نمی‌داد به آن نزدیک شوند تا چه رسد مزبله کنار زنند و زمین را تجسس کنند. 🔸آن روز از آن کاروان تنها من اموال باارزش و گران‌قدر خود به سلامت در آن سفر به منزل رساندم و یاد گرفتم اشیای نفیس گاهی در جاهایی غیر نفیس است که خلق از تکبرشان به آن نزدیک نمی‌شوند. 🔹از آن خاطره تلخ ترک تجارت کردم و در بازار مغازه‌ای باز کردم و مس‌گری که حرفه پدرانم بود راه انداختم. 🔸روزی جوانی را که چهرۀ خشن و نامناسبی داشت در بازار مس‌گران دیدم که دنبال کار کارگری می‌گشت و کسی به او اعتمادی نمی‌کرد تا مغازه‌اش به او بسپارد. 🔹وقتی علت را جویا شدم، گفتند: از اشرار بوده و به‌تازگی از زندان حکومت خلاص شده است. 🔸وقتی جوان مأیوس بازار را ترک می‌کرد یاد گفته پیرمرد افتادم؛ که اشیای نفیس گاهی در جای غیرنفیس پنهان هستند. 🔹پس گفتم: شاید طلایی بوده که به جبر زمان در زندان افتاده است. 🔸او را صدا کردم و کلید مغازه را به او دادم. بعد از مدتی که کندوکاو کردم چیزهایی از توحید از او فراگرفتم که در هیچ کتابی نبود. 🔹یافتم صاحب معرفت و حکمت است که از بد حادثه در زندان رفته است. آری! هر حکمتی آموختم خدا به دست او بر من آموخت. 💢حکمت چون طلاست و برای یافتن طلا باید از تکبر دور شد و گاهی مزبله را هم برای یافتن آن زیرورو کرد.
🚨چراغ خطرهای دوران نامزدی ✍️اگر نامزدت با تو مهربونه اما حین رانندگی و یا در خیابان با دیگران با خشونت برخورد می‌کنه بعد از دوره شیرینی نامزدی با تو هم همین برخورد رو خواهد داشت؛ اگر نامزدت در مقابل پدر و مادرش تسلیم مطلقه و هیچ اراده و اختیاری از خودش نداره در انتخابت شک کن. اگر دیدی برای نامزدت مسائلی مثل برگزاری مراسم عروسی، خرید و مهم‌تر از اصل رابطه هست یک نشانه منفی در نظر بگیرش. آدم‌ها در دوران نامزدی سعی می‌کنند بهترین ورژن خودشونو نشون بدن پس اگه دوران نامزدیت به تلخی و بحث می‌گذره این یه نشونه از زندگی دردناک و سخت پس از عقد و عروسیه.
9.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 در دنیا چه مقدار گناه کنیم؟ سوالی که از امیر المومنین (ع) پرسیده شد 👤آیت الله حاج آقا مرتضی تهرانی
9.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔥اگر دشمن زد و محکمتر نزدی حتما شدیدتر خواهی خورد🔥 🔥هواپیمای جاسوسی آمریکا را زدیم، آمریکا جرات نکرد پاسخ دهد. 🔥عین‌الاسد را با وجود تهدید مستقیم ترامپ زدیم، جرات پاسخ پیدا نکرد. 🔥اگر می‌خواهیم جنگ نشود، باید بزنیم؛ قاطع، سخت و پشیمان کننده. 🔥در غیر اینصورت باید منتظر عواقب بدتر از حادثه کرمان باشیم. 💪🚀دنیای امروز دنیای موشک است. وقتی زد باید محکم بزنی که پشیمان شود و عقب نشینی کند، و گرنه منتظر خوردن بعدی باش🚀🚀🚀🚀🚀🚀🚀» ۱۴۰۲/۱۰/۱۸
قاسم_سلیمانی ارادت ویژه‌ای به داشت و همیشه به او می‌گفت: الهی دورت بگردم! الهی درد و بلات بخوره تو سرم! سپهبد شهید قاسم سلیمانی از دیرباز رفاقت عجیبی با شهید احمد کاظمی داشت. او در یکی از نامه‌هایش که در حماء سوریه به تاریخ ششم فرودین‌ماه سال ۱۳۹۶ نوشته، اینچنین از حاج احمد کاظمی سخن به میان آورده است: وقتی نام لشکر نجف را می‌شنوم، قامتی بسیار زیبا و رعنای عرشی را می‌بینم که بوی بهشت از آن همیشه استشمام می‌شد که قامت مردانه‌اش همچون کوهی پناهگاه سختی‌ها و دشواری‌ها بود، مردی که نجف آباد با همه بزرگانش مفتخر به نام و یاد اوست. احمد عزیز، احمدی که وقتی در جلسه‌ای بود، اطمینان در آن حاکم و غیابش نقصی بزرگ داشت. مردی که مشارکتش در نبردی موجب استحکام عمل و تضمین پیروزی بود، مجاهد بزرگی که فاتح خرمشهر بود. مردی که رقابیه را درنوردید. ۱۹ دیماه سالگرد شهید کاظمی و یارانش
پيام مقام معظم رهبري به مناسبت شهادت شهيد احمد كاظمي بسم الله الرحمن الرحيم   فقدان شهادت گونه سردار رشيد اسلام، سرلشكر احمد كاظمي و تعدادي از سرداران و افسران سپاه در حادثه هواپيما، اينجانب را داغدار كرد. اين فرمانده شجاع و متدين و غيور از يادگارهاي ارزشمند دوران دفاع مقدس و در شمار برجستگان آن حماسه‌ي بي‌نظير بود.   تدبير و قدرت فرماندهي او در طول جنگ هشت ساله كارهاي بزرگي انجام داده و او بارها تا مرز شهادت پيش رفته بود. آرزوي جان باختن در راه خدا در دل او شعله مي‌كشيد و او با اين شوق و تمنا در كارهاي بزرگ پيش‌قدم مي‌گشت.   اكنون او به آرزوي خود رسيده و خدا را در حين انجام دادن خدمت ملاقات كرده است. اينجانب شهادت اين سردار رشيد و نامدار و ديگر جان باختگان اين حادثه را    به همه‌ي ملت ايران به ويژه مردم عزيز و شهيد پرور نجف آباد، تبريك و تسليت مي‌گويم و از خداوند متعال براي بازماندگان اين شهيدان، بردباري و قدرت تحمل و پاداش صابران و براي خود آنان علو درجات اخروي را مسئلت مي‌كنم.   سيد علي خامنه‌اي   ۱۹ دیماه، سالگرد شهدای عرفه گرامیباد
🌷ارادت خاصي به حضرت صديقه طاهره (سلام ا... عليها) داشت. به نام حضرت، مجلس روضه زياد مي‌گرفت. چند تا مسجد و فاطميه هم به نام و ياد بي‌بي ساخت. توي مجالس روضه، هر بار كه ذكري از مصيبت‌هاي حضرت مي‌شد، قطرات اشك پهناي صورتش را مي‌گرفت و بر زمين مي‌ريخت. خدا رحمت كند شهيد محسن اسدي را، افسر همراه حاجي بود. براي ضبط صحبت‌هاي سردار، هميشه يك واكمن همراه خودش داشت. چند لحظه قبل از سقوط هواپيما، همان واكمن را روشن كرده بود و چند جمله راجع به اوضاع و احوال خودشان گفته بود. درست در لحظه‌هاي سقوط، صداي خونسرد و رساي حاجي بلند مي‌شود كه مي‌گويد: صلوات بفرست. همه صلوات مي‌فرستند. در آن نوار، آخرين ذكري كه از حاجي و ديگران در لحظه‌ي سقوط هواپيما شنيده مي‌شود، ذكر مقدس 👈«يا فاطمه زهرا» است.   راوی:همرزم شهید
حاجي را بي‌هوش و خونين رسانده بودند بيمارستان. آنهايي كه همراهش بودند، ديده بودند كه او را با سر پانسمان شده، از اتاق عمل آوردنش بيرون. مي‌گفتند: خيلي نگذشته بود كه ديديم حاجي به هوش اومد! مات و مبهوت شديم. همين كه روي تخت نشست، سرنگ سرم رو از دستش درآورد. با اصرار و با امضاي خودش، سر حال و سرزنده از بيمارستان مرخص شد. نيروها را جمع كرده بود. به‌شان گفته بود: من تا حالا شكي نداشتم كه توي اين جنگ‌، ما بر حق هستيم، ولي امروز روي تخت بيمارستان، اين موضوع رو با تمام وجودم درك كردم. هميشه دوست داشتم بدانم آن روز، روي تخت بيمارستان چه ديده است. با اين كه برادر بزرگ‌ترش بودم، ولي هيچ وقت چيزي به‌ام نگفت. بعد از شهادتش، از بعضي از دوستان دوران جنگ شنيدم كه؛ احمد آن روز، در عالم مكاشفه مشرف شده بود محضر حضرت صديقه (س). در واقع حضرت بودند كه او را شفا داده بودند، بعد هم به‌اش فرموده بودند: برگرد جبهه و كارت را ادامه بده راوی: همرزم شهید