فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشب برای مقاومت ، شب شلوغی است
طی ساعات اخیر ۵ پایگاه ارتش رژیم صهیونیستی در شمال فلسطین اشغالی مستقیما با موشک برکان مورد اصابت قرار گرفته است.
لحظه اصابت موشکهای برکان حزبالله به پادگان شهرک صهیونیست نشین «عرب العرامشه» در شمال فلسطین اشغالی
برای رزمندگان مقاومت دعا کنید
تکمیلی / مارلین لوآندا همچنان در آتش میسوزد
به گزارش اداره عملیات دریایی بریتانیا یک کشتی تجاری مورد اصابت موشک قرار گرفت و همچنان در آتش می سوزد.
ساعاتی پیش نیروهای مسلح یمن با صدور بیانیهای هدف قرار دادن این نفتکش انگلیسی با نام مارلین لوآندا و آتش گرفتن آن را اعلام کرده بودند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 تو رو به اضطرار زینب، بیا آقا... 😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بنشین با تو بگویم زینب ...
#جسین_فخری بمناسبت وفات حضرت زینب کبری سلام الله علیها
#وفات_حضرت_زینب(س)
#نوستالژی
🌴💎🕯💎🌴
هدایت شده از 🌻🌻🌻🌻 طلوع 🌻🌻🌻🌻
کجاست حقوق به اصطلاح بشر که از حق مظلومان فلسطینی دفاع نماید// کجایند جریاناتی که بخاطر فوت یه دختر در کشور آشوب بپا کردند😔😔😔
بسم رب العشق
# قسمت نهم -
😍علمــــــــدارعشـــــق😍#
میخاستم ok بزنم که یاد حرف آقاجون افتادم
: نرگس جان بابا طوری انتخاب واحد کن که تو همین شهر خودمون بمونی
دور از فرزند اونم ۴ سال خیلی سخته که تو طاقت منو مادرت نیست
- چشم آقاجون
نمیخام درس خوندن و پیشرفتم موجب آشفتگی پدر و مادرم بشه
برای همین ۵۰ تا رشته دیگه انتخاب کردم
همه رشته های بعداز شماره ۲ تا ۵۰ مهندسی های بود شاید با رابطه ۱۰۰۰ تو دولتی صددرصد بری
با اطمینان سایت سنجش بستم
کارم شده بود گریه 😭😭😭
همش میترسیدم دوتا اولی قبول نشم
خیلی آشفته و پریشان بود
دوهفته الی سه هفته طول میکشه
نتیجه انتخاب رشته بیاید
خیلی ناراحت بودم
آقاجون وقتی علت نگرانی و پریشانی منو فهمید
گفت : باباجان توکل به خدا
مطمئنم هرچی خیر باشه همون میشه
با صدای لرزانی گفتم بله درسته
آقاجون : خانم
زینب سادات
مامان : بله حاجی
آقاجون : زنگ بزن به محمد آقا بگو برای ما ۵ تا بلیط هواپیما ✈️ برای شیراز بگیره
مادر: ۵ تا ؟
آقاجون: بله ما چهارنفر با سیدمحسن
مامان : چشم همین الان
یه ساعت بعد نرجس از حوزه علمیه اومد
آقاجون: نرجس بابا
نرجس : بله آقاجون
آقاجون: به سیدمحسن بگو حاضر باشه
فردا پنج نفری میریم مسافرت
تا خواهرت یه ذره آروم بشه
نرجس: آقاجون ما نمیتونیم بیایم
آقاجون : چرا بابا
نرجس : منو آقاسید از فردا امتحانای میان ترم حوزه مون شروع میشه
آثاجون : باشه پس برو پایین بمون خونه محمدداداش
رفت و آمدتم یا به رقیه سادات یا به خود بردارت میگی
نرجس : چشم آقاجون
من و نرجس رفتیم تو اتاقمون
یه چمدون 🎒 از بالای کمدمون برداشتم
همه لباسام با نظم چیدم توش
تارسید به چادر
از داخل کمدم یه چادر لبنانی برداشتم
میخاستم بذارمش داخل چمدون که یه لحظه پیشمان شدم
نشستم کنار چمدون روی تخت
چادر آوردم بالا بهش گفتم
- من خیلی دوست دارم
اما چرا عاشقت نمیشم
تا عاشقانه سرت کنم
از نظرمن تو با همه چیز متفاوفتی
پس باید عاشقت شد
بعداز استفاده کرد
دوست دارم اونقدر عاشقت بشم که تو سخترین شرایط هم کنارت نذارم
چادرم تا کردم و گذاشتم داخل چمدون
بعد زیپش بستم با کمک نرجس دونفری چمدون 🎒 بلند کردیم گذاشتیم گوشه ای از اتاق
نویسنده بانـــــــــــو ً.....ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#علمدار_عشق
🌴📚🌴📚🌴
بسم رب العشق
# قسمت دهم -
😍علمــــدار عشــــــق 😍#
رفتیم فردوگاه امام خمینی تهران
ساعت پروازمون اعلام شد
چمدون ها🎒🎒🎒 تحویل دادیم
و سوار ✈️ هواپیما شدیم
هواپیما داشت از باند فرودگاه بلند🛫 🛫 میشود
بعداز ۲ ساعت رسیدیم شیراز
رفتیم هتل 🏩 بعداز چندساعت استراحت
تایم ناهار بلندشدیم رفتیم قسمت رستوران هتل
وای چقدر گشنم بود
مامان: نرگس جان دخترم ما نمازمون قبل از ناهار خوردیم
شما هم برو بخون
حاضرشو بریم حرم زیارت
-چشم مامان جون
مامان : پس منو آقاجونت میریم لابی منتظر تو میمونیم
- باشه عزیزجون
گاهی ما به مامان عزیزجون میگفتیم
رفتم تو اتاق
اول وضو گرفتم نمازم 🙌 خوندم
بعد حاضرشدم تیپ سرمه ای زدم کلا
آخرسر در چمدون 🎒 باز کردم چادرم برداشتم و سرم کردم
از اتاق خارج شدم
رفتم سمت لابی
آقاجون با دیدنم گفت :
ماشاالله نرگس سادات
چقدر خانم شدی باچادر
خیلی خجالت کشیدم رو به آقاجون گفتم
- آقاجون شما پدری دعاکنید
عاشقش بشم هرچه سریعتر
آقاجون : ان شاالله بابا
با آقاجون و عزیزجون رفتیم شاه چراغ زیارت
من دوتا نذر کردم
اینکه تا دو سال دیگه عاشق چادربشم
و عاشقانه ازش استفاده کنم
دومی: همون فیزیک کوانتوم دانشگاه امام قزوین قبول بشم .
عزیزجون یه دسته اسکناس 💴 درآورد از داخل کیفش👜 انداخت تو ضریح 🕌
برای نماز مغرب و عشا هم ما موندیم حرم
بعد نمازچون پنجشنبه بود
دعای کمیل خونده شد
بعداز نماز و دعا رفتیم هتل
تقریبا جزو آخرین نفراتی بودیم که برای شام میرفتیم
بعداز شام به اصرارمن رفتیم یه پیاده روی🚶🚶 یک ساعته
طرفای ساعت ۱۲ شب 🕛بود که برگشتیم هتل
صبح بعداز نماز و صبحونه
قرارشد بریم حافظیه 🏛و سعدیه
تو حافظیه 🏛 به اصرار عزیزجون
یه فال حافظ خریدیم
شعرش یادم نیست
اما تعبیرش خیلی خوب یادمه
درهای موفقیت و سعادت و خوشبختی به رویت گشوده شده است
قدم به راهی میذاری که تمامش برای تو عشق و علاقه است
- حافظ عشق و علاقه 😍😍
دوهفته شیراز بودیم تمام جاهای دیدنی شیراز دیدیم
آقاجون طوری من از شیراز
برگردون که برابر بشه با اعلام نتایج کنکور
نویسنده بانــــــــــــو ......ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#علمدار_عشق
🌴📚❄️📚🌴
بسم رب العشق
# قسمت یازدهم -
😍علمــــــــدارعشــــــــق😍#
انقدر خسته بودم که بدون شام رفتم اتاقمون خوابیدم
حتی دنبال اینکه نرجس کجاست هم نگرفتم
🕢ساعت رو هفت و نیم گذاشتم .
برای نماز صبح که صددرصد نرجس بیدارم میکرد
بعداز نماز بازم خوابیدم
با صدای زنگ ساعت موبایل از خواب بیدارشدم
رفتم پذیرایی لب تاب روشن کردم
آقاجون : نرگس بابا تویی!؟
- سلام صبح بخیر آقاجون
بله بیدارشدم نتایج انتخاب رشته ببینم
آقاجون: ان شاالله خیره بابا
منم یه دوساعت دیگه زنگ میزنم نتیجه ازت میپرسم
- باشه خیلی ممنونم
آقاجون: فعلا بابا
- خداحافظ
سرعت اینترنت برابر بود باسرعت لاک پشت
یه ۴۵ دقیقه ای طول کشید تا سایت سنجش باز بشه
همه مشخصات وارد کردم
منتظر بودم یکی از چرت ترین رشته ها زیر اسمم نمایان بشه
اما یهو
فیزیک کوانتوم - دانشگاه بین الملل قزوین نمایان شد
از شادی و هیجان جیغ ماورای بنفش کشیدم
نرجس: توچرا بلد نیستی مثل آدم هیجانت خالی کنی ؟ 🙄🙄
- حالا یه جیغ کوچلو کشیدما
نرجس: آره خیلی کوچلو بود
علاوه بر داداش اینا
همسایه هم صداتو شنیدن 😠😠
- خب حالا دعوام نکن گناه دارم
نرجس: حالا چی قبول شدی؟
- وای نرجس
وای
فیزیک کوانتوم خود قزوین
نرجس جیغی کشید که من مجبور شدم
دستمو بذارم رو گوشم
بعد دستام گرفت
باهام میپردیم پایین و بالا
با دو پله ها رفتم پایین
دستم گذاشتم رو 🔔 زنگ در
رقیه سادات در باز کرد
- زن داداش
زن داداش
جانم عزیزم
- فیزیک کوانتوم قزوین قبول شدم
خب خداشکر
رفتم بالا انقدر ذوق داشتم صبر نکردم
آقاجون زنگ بزنه
خودم ☎️ تلفن برداشتم زنگ زدم حجره
بله بفرمایید
- الو سلام
ببخشید گوشی بدید به آقاجونم
بله چند لحظه
حاج آقا دخترخانمتون باشما کار دارن
آقاجون : بله بفرمایید
- الو سلام آقاجون
: سلام نرگس بابا
چی شد نتیجه
- وای آقاجون همونی میخاستم شد : خوب خداشکر
فرداشب برات مهمونی میگریم
عزیزجون زنگ زدن تک تک فامیل برای فرداشب دعوت کردن خونمون
از پنج شنبه همین هفته ابتدا ثبت نام اینترنتی شروع میشه یک هفته طول میکشه
بعداز یک هفته بافاصله ۹ روز ثبت نام حضوری
من یک کت وشلوار سرمه ای با یه روسری سفید و چادری که گلای آبی داشت
نرجس سادات برعکس یه کت شلوار سفید با روسری آبی خیلی خوشرنگ با چادری مادرشوهرش از مکه 🕋 براش خریده بود سر کرده بود
زن عمو و پسرعمو جز آخرین مهمونا بودن که اومدن
تا زن عمو دید سبدگلی که دست سیدمهدی ( پسرعموم) بود گرفت سمتم و گفت : مال عروس گلم
سید مهدی هم زیرچشمی باخجالت نگاهم میکرد
دلم میخاست سبدگل بگیرم بزنم توسر سیدمهدی
پسری پرو
پارسال بهش گفتم برای مثل داداشم هستید
تا اومد باخشم زیاد و پیش از حد جواب زن عمو بدم
زن داداش بزرگم ( لیلاسادات) گفت سلام زن عمو خوش اومدید
سلام پسرم سیدمهدی خوبی ؟
سیدمهدی: سلام ممنونم
بعدروبه زن عمو گفت: زن عمو نرگس سادات حالا تازه دانشگاه قبول شده
ان شاالله یکی دوسال دیگه به ازدواج فکر میکنه
تااون موقعه هم ان شاالله آقاسیدمهدی یه خانم خوب گرفته
آخیش فدات بشم زن داداش
اینقدری که من به اینا گفتم نه
دیگه والا خودم از اسم ازدواج خجالت میکشم
زن عمو و سیدمهدی دیگه هیچی نگفتن
بعداز رفتن اونا بین مهمونا من رو به زن داداشم گفتم
وای زن داداش خیلی ممنونم
نجاتم دادی
من چیکارکنم از دست این زن عمو آخه
زن داداش : دختر خوب همین دیگه حالا ان شاالله یکی میاد که به دل توام بشینه
- ☺️☺️ان شاالله
اون شب تو مهمونی من یه عالمه هدیه گرفتم
جالب ترین قسمت مهمونی جایی بود که زن عمو تو جمع از رضیه سادات دخترخالم برای سید مهدی خواستگاری کرد
یعنی چشمای همه چهارتا شده بود
امامن خیلی خوشحال بودم ازدستش راحت شدما
نویسنده بانــــــــــو..... ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#علمدار_عشق
🌴📚🌴📚🌴
بسم رب العشق
# قسمت دوازدهم -
😍علمـــــــــدارعشـــــــــق😍#
ثبت نام اینترنتی انجام دادم
پانزده روز بعد باید برم ثبت نام حضوری
امروز بانرجس سادات و سیدمحسن رفتم یه همایش درمورد مدافعین حرم بود
من به احترام شهدا بازهم چادر سر کردم
وسطای همایش بود
که گوشیم رفت رو ویبره
اسم مخاطب که نگاه کردم رضیه سادات بود
باخودم گفتم حتما زنگ زده درموردسیدمهدی حرف بزنه
- الو سلام خواهر خوشگل خودم
رضیه : سلام نرگس سادات خوبی ؟
- ممنون تو خوبی؟
رضیه : ممنون
نرگس خونه ای ؟
بیام باهت حرف بزنم
- رضیه من نرجس و آقاسید
اومدم یه همایش
بذار ببینم تا کی با اینام
- آجی نرجس کی میریم خونه
سیدمحسن : آجی خانم امشب شام مهمون مایید
- ممنون مزاحمتون نمیشم
سیدمحسن : نه خواهر مزاحم نیستید
- رضیه سادات من شب میام خونتون باهم حرف بزنیم
رضیه : باشه منتظرتم
شب بعداز شام از شوهرخواهرم خواستم
منو برسونه خونه خاله ام اینا
زنگ در زدم خاله ام پاسخ داد:
بله
- سلام خاله جان
خاله: تنهایی؟
- بله
رفتم داخل رضیه تنها نشسته بود
- رضیه کجایی؟
رضیه: إه کی اومدی؟
- خسته نباشی خانم
معلوم بود خیلی نگران بود
رو به خالم گفتم خاله جان میشه رختخواب ما تو بهارخواب بندازید
خاله: آره عزیزم
- فقط خاله یه چادر بدید ما ببنیدیم که داخل مشخص نشه
آره عزیزم بیا
رضیه دخترخالم تک فرزند بودخیلی دخترمومن و محجبه ای بود
و شوهرخالم هم پاسداربود رفته بود ماموریت
تو تشک که دراز کشیدم رو به رضیه گفتم
رضیه منو ببین
رضیه من یه هزارثانیه هم توی این دوسال به سیدمهدی به چشم یه همسر نگاه کردم
اونم همینطور
همیشه بهم خواهر- برادر میگفتیم
تا دوهفته پیش سیدمهدی اومد خونه ما
باهم رفتیم مزارشهدا
باهم برنامه ریزی کردیم
شب مهمونی زن عمو از تو خواستگاری کنه
چون تمام این دوسال فکر و ذهن سیدمهدی پیش تو بود
فقط مسخره چون از پس مادرش برنیومد
نمیگفت
رضیه : واقعا راست میگی؟
- نه دارم دورغ میگم
تو خوشت بیاد
رضیه : ممنونم
- خواهش میکنم
فقط رضیه از اول بگو خونه مستقل
رضیه : چرا
- چون زن عمو تو امور زندگیت دخالت میکند
رضیه : مرسی
صبح رفتم خونمون
رضیه سادات و سیدمهدی عقد کردن
امروز دیگه من باید برم ثبت نام حضوری
از آقاجون خواستم بامن حتما بیان برای ثبت نام حضوری
آقاجون هم قبول کرد
بعداز ثبت نام اومدیم خونه
عصری با نرجس و عزیزجون رفتیم خرید دانشگاه
یه مانتوسرمه ای و شلوار لی سرمه ای روشن
با مقنعه لبنانی مشکی
کیف و کتانی سیاه که دوتا خط سفیدهم توش بود
سه روز دیگه جشن ورودی دانشگاه هست
من از آقاجون و عزیزجون خواستم همراهم بیان
نویسنده بانــــــــــو..... ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#علمدار_عشق
🌴📚🥀📚🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°﷽°•
#تلاوت
🎙استاد سید جواد حسینی
📖سورۀ مبارکۀ احزاب
هرصبح با قرآن
🌴❄️🥀❄️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم زیبا از ترجمه فارسی سوره مبارکه
حجّ✨
بخش چهارم و پایانی✅
🌴💎🌼💎🌴
🔻 ما اهل کوفه هستیم!
🔹 در 2 دیدار از 5 دیدار اخیر رهبر انقلاب، وقتی جمعیت شعار داد «ای رهبر آزاده آمادهایم آماده» رهبری در یکی از دیدارها پاسخ دادند:
«این آمادگیها باید بیشتر شود»
و در دیدار دیگر گفتند: «این آمادگیها باید به مرحله عمل برسد»
🔸 شما را نمیدانم اما من، از این دو جمله، «گلایه» میفهمم. گلایهای که میگوید «شعار بس است امت حزب الله! یک اقدامی بکنید!»
🔸شما را نمیدانم اما من از 5 دیدار اخیر رهبری، «خواهش» و «تمنّا» میفهمم! که آقایان! بانوان! علمای اسلام! خطر مشارکت پایین در انتخابات وجود دارد...
🔻 احساس میکنم اصلا خیلیها 4 دیدار اخیر را ندیدند! نگرانی را در صدای آقا نشنیدند. که اگر دیدیم و شنیدیم و هنوز با خیال راحت، مشغول کارهای روزمرهای هستیم که اسمش را به هر طریقی گذاشته ایم «وظیفه و تکلیف»، خیلی نامردیم.
این چه تکلیفی است که ما را از امر مستقیم و قطعی نائب امام زمان(عج) باز میدارد؟؟
🔸 در شرایطی که آقا دیگر بیخیال شاخص های اصلح شدهاند و همه دغدغهشان از دو ماه به انتخابات، مشارکت است، ما هیچ برنامه و طرح و ارادهای برای آن نداریم.
🔹 خدا رحمت کند حاج قاسم را که در وصیتنامه اش نوشت: «من حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای را خیلی مظلوم و تنها میبینم. او نیازمند همراهی و کمک شماست»
🔹 با هر جمله رهبری در 5 دیدار اخیر، این ندای امیرالمومنین علیه السلام خطاب به مردم کوفه در گوشم نواخته میشد:
«شما را براى جهاد با دشمن دعوت کردم امّا كوچ نكرديد،
حق را به گوش شما خواندم ولى نشنيديد،
و در آشكار و نهان شما را دعوت كردم اما اجابت نكرديد،
صاحب شما خدا را اطاعت میکند اما شما از او حرفشنوی ندارید
و صاحب اهل شام معصیت خدا را میکند اما او را اطاعت میکنند.» (نهج البلاغه، خطبه97)
🔻 ما اهل کوفه نیستیم؟
قطعا و یقینا در شرایط فعلی حضرت آقا انتظار شرکت در جهاد تبیین را دارند.
جهاد تبیین...
بسم الله...
هدایت شده از 🌻🌻🌻🌻 طلوع 🌻🌻🌻🌻
استاد قنبریان، کارگاه اصل43.mp3
22.11M
💠 کارگاه آشنایی با اصل ۴۳ و ۴۴ قانون اساسی
حجت الاسلام قنبریان
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
• سمت و سوی مکتب اقتصادی اسلام طبق نظر امام خمینی دخیل شدن توده میلیونی مردم محروم در تولید است
• مطالبه اصلی رهبر انقلاب: پیشرفت همراه با عدالت. در نگاه رهبر انقلاب، پیشرفت مردم پایه همان عدالت است
• تعاونی، طرح شهید بهشتی برای تحقق پیشرفت مردم پایه
• اصل ۴۳ طرح پیشنهادی شهید بهشتی: روش سومی در مقابل اقتصاد خصوصی و دولتی (که در هر دو روش مردم اجیر هستند)
• شروط شهید بهشتی برای تعاونی:
- همکاری به جای رقابت
- تعاونی در کنار اقتصاد دولتی نه در ذیل و ابزار آن
- برای هر عضو یک رأی نه به اندازه سهم
- تعاونی به صورت شاغل_مالکی باشد
• جوهره تعاونی مشارکت مردمی است و اگر از این خالی شود هدف محقق نمیشود
• تاریخچه ای از سیاست های اصل۴۴
• صد مشکل اقتصادی که ناشی از اصل۴۴ است!!!
• ابلاغ اولیه سیاست های اصل ۴۴ بعد از رفت و برگشت ها ولی بدون بند ج (خصوصی سازی)
• بند ب سیاست ها: افزایش سهم بخش تعاون در اقتصاد کشور به بیست و پنج درصد تا آخر برنامهی پنجم توسعه و...
• بیشترین راهبری برای تحقق این بند ها: بند نهم فصل سوم قانون اجرایی سیاست های کلی اصل۴۴
• چرا تعاونی محقق نشده؟ غفلت از دو تناظر اقتصاد مردمی برای اقتصاد مردمی در قانونی اساسی: حوزه سیاست و حوزه فرهنگ
• اینکه تعاونی ها شکست خورده اند یک غلط مشهور است
• تحقق پارلمان بخش خصوصی با بیشترین قدرت و نفوذ و عدم تحقق شوراهای قسط و...