فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا از من آهی👈 از تو نگاهی!؟
این کلیپ رو از دست ندید
التماس دعا
#کشکول_دهم_بهمن_۱۴۰۲
مملکت احتیاج به شهید حاج احمد متوسلیان دارد و بس!؟
🌹حاج احمد متوسلیان برای بیمارستان مریوان از بین بچه های سپاه، مسول انتخاب میکند، یک روز سرزده، برای بازید به بیمارستان می آید.حاجی صحنه ای را می بیند که توصیفش در این چند خط آسان نیست. جوان بسیجی مجروح که بدون رسیدگی روی تخت بیمارستان رها شده است، حاج احمد که همیشه در کارها جدی و بی تعارف است رئیس بیمارستان را می خواهد، یقه او را می گیرد و کشان کشان سمت اتاق آن جوان می برد و توبیخش می کند، که تو چرا به این جوان نرسیده ای؟ چرا جورابهایش را عوض نکرده اید؟ بعد حاج احمد، جلوی همه میرود که او را بزند، ریس بیمارستان که منصوب خود حاج احمد است از دستش فرار می کند، حاجی هم، فریاد میزند که امشب بیائی سپاه، می کشمت...
آن رئیس بیمارستان می گوید اگر حاجی با کلاشینکف هم مرا میزد باز دوستش داشتم، چون حاج احمد با ما جدی بود اما شبها می آمد ظرفهای پادگان را می شست و توالت ها را تمیز می کرد. اگر حاج احمد خبر داشت که زیر دستانش "حقوق های آنچنانی" می گیرند واین افتضاح اقتصادی را در ارز, دلار, طلا, خودرو, مسکن و... بر سر مردم می آوردند, با آنها چی رفتاری می کرد؟ ...
💥 مبارزه با فساد «نر» میخواهد:😄👇
✅ در ایام قدیم ، دریکی از پاسگاه های ژاندارمری، مأموری خدمت می کرد که مشهور بود به "سرجوخه جبّار" که تا بخواهی کارآمد بود ودر منطقه خدمت او، خلاف کاری را یارای نفس کشیدن نبود...😵 از قضای روزگار، در محدوده خدمت "سرجوخه جبار"، دزدی بود که امان مردم را بریده و خواب "سرجوخه جبار" را آشفته کرده بود... "سرجوخه جبار"، بارها دزد را دستگیر کرده به محکمه فرستاده بود ولی، گردانندگان دستگاه، هر بار به دلایلی و از آن جمله عدم وجود دلیل برای بزهکاری، دزد یاد شده را رها کرده بودند...😝 یکروز سرجوخه، که از دستگیری و اعزام بیهوده دزد به دادگاه و آزادی او به ستوه آمده بود، منشی پاسگاه را فراخواند و به او دستور داد که کتاب قانون مجازات را بیاورد و محتویات آن را، برای سر جوخه بخواند... منشی پاسگاه، کتاب قانونی را که در پاسگاه بود، آورد و ازصدر تا ذیل، برای سرجوخه خواند: ماده ۱...ماده ۲...و الخ...
همین که منشی پاسگاه آخرین ماده قانون را خواند و کتاب را بست، سر جوخه حیرتزده به منشی گفت: اینها که همهاش ماده بود، آیا این کتاب، حتی یک «نر» نداشت؟
منشی گفت که قانون از مجموعه مادهها شکلگرفته است و نر ندارد...😊 سرجوخه به منشی گفت: ببین در این کتاب، صفحه سفید هست؟ منشی گفت قربان! در صفحه آخر کتاب، بهاندازه نصف صفحه، جای سفید باقیمانده است. "سرجوخه جبار" گفت: قلم را بردار و این مطالب را که می گویم بنویس و چنین تقریر کرد: 👌(نر) "سرجوخه جبار": 👇
هرگاه یک نفر، ۶ بار به گناه دزدی، از طرف پاسگاه دستگیر و به محکمه فرستاده شود و در تمام دفعات، از تعقیب و مجازات معاف گردد و به محل بیاید و کار خودش را از سر بگیرد، برابر «نر» " سرجوخه جبار" محکوم به اعدام است...😘 پس از اتمام کار منشی، "سرجوخه جبار"، زیر نوشته را انگشت زد و مهر کرد و پس از آن، دستور داد دزد را دستگیر کنند و به پاسگاه بیاورند. آنگاه او را، در برابر جوخه آتش قرارداد و فرمان اعدام را، دربارهاش اجرا کرد.😇خبر این ماجرا، به گوش استاندار رسید و او دستور داد "سرجوخه جبار" را، به حضورش ببرند.😎 استاندار پرخاش کنان از او پرسید چرا چنان کاری کرده است."سرجوخه جبار" پاسخ داد: قربان! من دیدم در سراسر قانون مجازات، هرچه هست، ماده است ولی حتی یک «نر» توی آنهمه ماده نیست و آنوقت فهمیدم که عیب کار از کجا است و چرا دزدی که یک منطقه را، با شرارت هایش جان به سر کرده است، هر بار که دستگیر میشود، بدون مجازات آزاد میشود و به محل بازمیگردد... این بود که لازم دیدم در میان «ماده»های قانون مجازات که همه مهربان هستند، یک «نر» هم باشد و خودم آن «نر» را به قانون اضافه و دزد را طبق قانون، اعدام کردم و منطقه را از شر او آسوده گردانیدم!
💥القصه...
قصه امروز ما هم شبیه همان وضع است. قصه، قصه مهربانی بادزدان قانون بلدی است که با قانون سر قانون را می برند وبا پنبه نان مردم را آجرمی کنند و راست راست می گردند و می چرخند به ریش همه می خندند.😢 قصه، قصه بی تدببری بعضی از مدیریت های کوتوله ای و لیلی پوتی ها است.قصه، قصه آقازادهها و برادر و خواهر و عمه و خاله ها است
ارادتمند: #ناصرکاوه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کشکول_دهم_بهمن_۱۴۰۲
مملکت احتیاج به شهید حاج احمد متوسلیان دارد و بس!؟
🌹حاج احمد متوسلیان برای بیمارستان مریوان از بین بچه های سپاه، مسول انتخاب میکند، یک روز سرزده، برای بازید به بیمارستان می آید.حاجی صحنه ای را می بیند که توصیفش در این چند خط آسان نیست. جوان بسیجی مجروح که بدون رسیدگی روی تخت بیمارستان رها شده است، حاج احمد که همیشه در کارها جدی و بی تعارف است رئیس بیمارستان را می خواهد، یقه او را می گیرد و کشان کشان سمت اتاق آن جوان می برد و توبیخش می کند، که تو چرا به این جوان نرسیده ای؟ چرا جورابهایش را عوض نکرده اید؟ بعد حاج احمد، جلوی همه میرود که او را بزند، ریس بیمارستان که منصوب خود حاج احمد است از دستش فرار می کند، حاجی هم، فریاد میزند که امشب بیائی سپاه، می کشمت...
آن رئیس بیمارستان می گوید اگر حاجی با کلاشینکف هم مرا میزد باز دوستش داشتم، چون حاج احمد با ما جدی بود اما شبها می آمد ظرفهای پادگان را می شست و توالت ها را تمیز می کرد. اگر حاج احمد خبر داشت که زیر دستانش "حقوق های آنچنانی" می گیرند واین افتضاح اقتصادی را در ارز, دلار, طلا, خودرو, مسکن و... بر سر مردم می آوردند, با آنها چی رفتاری می کرد؟ ...
ارادتمند: #ناصرکاوه
🔰 مقام معظم رهبری طی اقدامی بیسابقه، یک فرمان مهم و عمومی را در چند دیدار پشت سر هم مطرح کردند:
🗳اول ۱۴۰۲/۱۰/۲: «همه کسانی که مخاطبانی دارند، وظیفه دارند مردم را به انتخابات دعوت کنند.»
🗳 دوم ۱۴۰۲/۱۰/۶: «در قضیهی انتخابات، مادرها نقش ایفا کنند، هم در داخل خانه، هم درخارج خانه.»
🗳 سوم ۱۴۰۲/۱۰/۱۳: «احساس وظیفه نسبت به انتخابات یکی از کارهای نقدِ جامعهی مجاهد در جهاد تبیین است.»
🗳 چهارم ۱۴۰۲/۱۰/۱۹: «مسئلهی حضور مردم در صحنه باید ترویج بشود؛ هر کسی صدایی دارد، باید روی این زمینه کار کند: وَ تَواصَوا بِالحَقّ؛ تواصی به حق
🇮🇷ناصرکاوه
بسم رب العشق
#قسمت_پانزدهم_شانزدهم -
😍علمــــــدارعشـــــــق😍#
تا رسیدن ما به مشهد ۱۶ ساعتی طول کشید
برنامه مشهدمون کلا متفاوفت بود
خانما یه هتل بودن
آقایون یه هتل دیگه
هرکس هم هرتایم و هرجا میخاست میتونست بره
منو زهرام باهم میرفتیم حرم ،بازار فقط تنها جایی که من و زهرا و آقای کرمی و آقای صبوری چهارتایی باهم رفتیم
پارک ملت مشهد بود
واگرنه حتی باغ وحش هم منو زهرا تنهایی رفتیم
من که انقدر خرید کرده بودم
با یه چمدون اومده بودم با چهارتا چمدون داشتم میرفتم
چمدون ها هم سنگین
-وای نرگس اینا رو چطوری ببریم
+نمیدونم زهرا
- آهان فهمیدم
زهرا گوشی مبایلش گرفت دستش
- الوسلام داداش
توهتل مایی؟
* الو سلام بله
چطور مگه؟
- میشه بیایی اتاق ما
* بله حتما
+زهرا این چه کاری بود کردی؟
من خرید کردم داداش بنده خدای تو زحمتش بکشه ؟
- ن بابا چه زحمتی
منو زهرا و آقای کرمی با چمدون ها وارد آسانسور شدیم
مرتضی: خانم موسوی ببخشید یه سوال
+ بله بفرمایید
مرتضی: اسم پدر بزرگوارتون سیدحسن هست؟
+ بله چطور؟
مرتضی؛ پدرتون فرمانده پدرماهستن
+ اسم شریف پدرتون چیه ؟
مرتضی : کمیل کرمی
+ وای خدای من
پدرمن سالهاست دنبال جانشینش تو عملیات کربلای ۵ میگرده
سوار ماشین شدیم و به سمت قزوین راه افتادیم
یه ساعت اومده برسیم قزوین
که گوشیم زنگ خورد
عکس و شماره سیدهادی رو گوشی نمایان شد
+ سلام عزیزدل عمه
•• سلام عمه خانم کجایی ؟
+ نزدیکیم چطور؟
•• بابا بیا که کاروان خاندان موسوی انتظارت میکشنن
+ کیا اومدید
•• همه
مگه حاج بابا میذاره کسی نیاد استقبال سوگلیش
+ به آقاجون بگو براش یه سوپرایز دارم
•• باشه کارنداری عمه خانم
+ نه عزیزم
تلفن که قطع کردم
رو به زهرا گفتم : زهرا میخام نشون بابا بدمتون به داداشتم بگوبی زحمت
- باشه
بعداز یه ساعت رسدیم
چمدونا رو داداش محمد و سیدهادی تحویل گرفتن
منو زهرا و آقای کرمی رفتیم به سمت آقاجون بعد سلام و احوال پرسی و مقدمه چینی
+ آقاجون یادتونہ گفتید چهره آقای کرمی براتون آشناست
°° آره بابا
پسرم اسم پدرت چیه ؟
••کمیل حاج آقا
جانشین شما تو عملیات کربلای ۵
آقاجون مرتضی سفت مرتضی در آغوش گرفت
بعدمدتی که آروم شد
شماره منزل و آدرسشون گرفت
به سمت خونه راهی شدیم
نویسنده :بانـــــــــو....ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#علمدار_عشق
🌴📚🌴📚🌴
بسم رب العشق
#قسمت هفدهم-
😍علمــــــــدار عشـــــــق😍#
#راوی مرتضـــــــی#
پدر و مجتبی وارد خونه شدن
زهرا رفت چهارتا چای ریخت آورد
یهو مادرم گفت:
مرتضی جان مادر اون تله فیلمی که قراربود برای دانشگاه تهیه کنی چی شد مادر؟
- هیچی مادر
تائتر و سرود و بقیه برنامه ها حتی موسیقی متن فیلم من حاضره
اما متن تله فیلم آماده نیست
+ خوب در مورد چیه؟
- شهدای کربلای ۵
زهرا: داداش پدر که جزو جانبازان کربلای ۵
* مارو درحدی نمیدونه ک ازمون استفاده کنه
- پاشدم رفتم سمت پدر
سرم گذاشتم روی پای پدر
گفتم نه پدر من اصلا یادم نبود
* زهراجان دخترم اون آلبومها بیار با داداشت حرف بزنم
مرتضی جان این ولیچر لطفا حرکتش بده بریم اون اتاق
پدر شروع کرد به تعریف
تا عکس حاج حسن موسوی دیدم
پدر این شخص کی هست ؟
* ایشان فرماندم بودن
حاج حسن موسوی
- موسوی 🤔🤔
موسوی
پدر من این آقا میشناسم
* میشناسی؟
- آره پدر چهره شون برام خیلی آشناست
روز جشن ورودی دیدمشون
اصلا دخترشون نرگس سادات هم کلاسی زهراجان هست
* باورم نمیشه پیداش کردم
- زهراجان خواهر شماره همکلاسیت خانم موسوی بگیر
پدر با پدرشون صحبت کنه
زهرا : چشم
خداشکر پدر بدون شوکه شدن جریان حاج حسن متوجه شد
نویسنده بانـــــــو......ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#علمدار_عشق
🌴📚🌴📚🌴
بسم رب العشق
#قسمت هجدهم -
😍علمدارعشق😍#
#راوی نرگس سادات#
فردا اولین کلاس دانشگاه مون هست
تو اتاقمون دراز کشیده بودیم
بانرجس حرف میزدیم
- نرگس فرداشب عروسی دعوتیم
میخام لباس محلی های تو برام از شمال خریدی بپوشم
+ إه عروسی کیه؟
- عروسی پسرعمه آقامحسن
+ إه همون طلبهه
- خواهرجان تو این طایفه هم یا پاسدارن یا طلبه 😂😂😂😂
+ آره نرجس دیدی تو فامیل ما همه طباطبایی ازدواج میکنن
- آره
نرگس تو چی ؟
چه تصمیمی گرفتی برای حجاب و آینده و ازدواج؟
+ حجاب که دارم بهش نزدیکتر میشم
آینده که فعلا فقط برام درس و دانشگاه مهمه
ازدواج تا خدا چه بخاد
نرجس آقامحسن میذاره فرداشب اجازه میده اون لباس محلی بپوشی ؟
+ قراره محسن چندساعت قبل از مراسم بیاد
من لباسم براش بپوشم نظربده
- آهان این خوبه 👏👏👏
عروسی خودتون کیه؟
+ سال دیگه ولادت آقا صاحب الزمان
- نرجس بری دلم برات خیییییلی تنگ میشه 😢😢
+ ان شاالله تا وقت رفتن من تو نامزدکنی
با نرجس تا ساعت ۱ نصف شب از هردری حرف زدیم
کلاسم ساعت ۹ صبح بود
با ماشینم سمت دانشگاه حرکت کردم
زهرا تو راهرو دانشگاه دیدم باهم رفتیم سرکلاس
حدود نیمه ساعت بعد استاد سرکلاس حاضرشد
°° بسم الله الرحمن الرحیم .
بنده علی مرعشی استاد درس فیزیک تون هستم
دانشجوی ترم ۲ دکترای فیزیک پلاسمام
به من گفتن نخبه های جوان دانشگاه همه تو رشته و کلاس شمان
حالا یکی یکی بلند بشید
خودتون معرفی کنید
رتبه و سن و شهری که ازش اومدید بگید
اول خانمها خودشون معرفی کنید
اول زهرا بعد مرجان خودشون معرفی کردن
بعدنوبت من شد
به نام خدا
نرگس سادات موسوی
رتبه ۹۸ قزوین
اومدم بشینم که استاد گفت
ببخشید خانم موسوی شما با آقای سیدهادی موسوی نسبتی دارید؟
-بله استاد برادرزاده ام هستن
چه عالی
من از دوستان سیدهادی هستم
گوشیم فورمت کردم
شماره سیدهادی از گوشیم پاک شده
اگه میشه شماره اش به من بدید ؟
- بله اجازه بدید باهش هماهنگ کنند
بعد
بله حتما
بعداز کلاس شماره سیدهادی دادم به استاد
نویسنده بانــــــو.... ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#علمدار_عشق
🌴📚🌴📚🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چند نفر را با خورشید پنهان آشنا کردهای⁉️
چقدر از مال و جان و استعدادت را برای
گل نرگس خرج کردهای⁉️
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
🌴❄️💙❄️🌴
در ازدحام دنیا
اگر انسانی را یافتی
که تو را میفهمد رهایش نکن،
چه آنها که ما را نمیفهمند، بیشمارند.
🌴❄️💙❄️🌴
چند_خطے_هاے_ناب
ﺍﮔﺮ ﮐﻠﯿﺪ ﻗﻠﺒﯽ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﯼ، ﻗﻔﻠﺶ ﻧﮑﻦ
ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ، ﺧﺮﺩﺵ ﻧﮑﻦ
ﺍﮔﺮ ﺩﺳﺘﯽ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﯽ، ﺭﻫﺎﯾﺶ ﻧﮑﻦ
ﻋﺎﺷﻖ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺑﺎﺵ
ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭ
ﺍﺯ ﺗﻨﻔﺮ، ﻣﺘﻨﻔﺮ ﺑﺎﺵ
ﺑﻪ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ، ﻣﻬﺮ ﺑﻮﺭﺯ
ﺑﺎ ﺁﺷﺘﯽ، ﺁﺷﺘﯽ ﮐﻦ
ﺍﺯ ﺟﺪﺍﯾﯽ، ﺟﺪﺍ ﺑﺎﺵ
ﻭ ﻣﺮﺍﻗﺐ ﮔﺮﻣﺎﯼ ﺩﻟﺖ ﺑﺎﺵ
ﺗﺎ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺑﺎ ﺯﻣﯿﻦ ﮐﺮﺩ،
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺎ ﺩﻟﺖ ﻧﮑﻨﺪ
🌴🌹💎🌹🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴❄️🌴تهتهتههمهی نا امیدیها...
نداشتنها
نخواستنها
نبودنها
بنبستها و نرسیدنها
تـــو خـدا را داری
کهآغوششرابرایت
بازکردهست...
غصـــــه چـــرا؟
خدا راصدا بزن او همیشه
در کنار توست..
🌴💎🌹💎🌴
✨🌷سود عبادت🌷✨
💕روزی جوانی نزد حضرت موسی علیهالسلام آمد و گفت: ای موسی علیهالسلام خدا را از عبادت من چه سودی میرسد که چنین امر و اصرار بر عبادتش دارد؟
💕حضرت موسی علیهالسلام گفت: یاد دارم در نوجوانی از گوسفندان شعیب نبی چوپانی میکردم. روزی بز ضعیفی بالای صخرهای رفت که خطرناک بود و ممکن بود در پایین آمدن از آن صخره اتفاقی بر او بیفتد. با هزار مصیبت و سختی به صخره خود را رساندم و بز را در آغوش گرفتم و در گوشش گفتم: ای بز، خدا داند این همه دویدن من دنبال تو و صدا کردنت برای برگشتن به سوی من، به خاطر سکهای نقره نیست که از فروش تو در جیب من میرود.
🌿🌼میدانی موسی از سکهای نقره که بهای نگهداری و فروش تو است، بینیاز است. دویدن من به دنبال تو و صدا کردنت به خاطر، خطر گرگی است که تو نمیبینی و نمیشناسی و او هرلحظه اگر دور از من باشی به دنبال شکار توست.
🌿🌼ای جوان بدان که خدا را هم از عبادت من و تو سود و زیانی نمیرسد، بلکه با عبادت میخواهد از او دور نشویم تا در دام شیطان گرفتار آییم🌸🍃
و هر کس از یاد خدا رویگردان شود شیطان را به سراغ او میفرستیم پس همواره قرین اوست (زخرف آیه 36)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میشه خدا رو حس کرد
🌴🕯🌴
یارب دل پاک و جان آگاهم ده
آه شب و گریه سحرگاهم ده
در راه خود اول ز خودم بیخود کن
بیخود چو شدم ز خود بخود راهم ده
#خواجه_عبدالله_انصاری
#رباعی
🌴🕯🌴
روزى گُذشت پادشهى از گُذرگهى
فریاد شوق بَر سَر هر کوى و بام خاست
پرسید زان میانه یکى کودک یتیم
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست
آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست
پیداست آنقدَر که مَتاعى گرانبهاست
نزدیک رفت پیرزنى کوژپشت و گفت
این اشگ دیده من و خون دل شماست
ما را به رخت و چوب شبانى فریفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناست
آن پارسا که دِه خَرَد و مِلْک، رهزن است
آن پادشا که مال رعیت خورد گداست
بر قطره سرشگ یتیمان نَظاره کن
تا بنگرى که روشنى گُوهر از کجاست
پروین به کجروان سخن از راستى چه سود
کو آنچنان کسى که نرنجد ز حرف راست
“پروین اعتصامی”
🌴💎🌹💎🌴
خدايا! از تو درخواست میكنم به نامت اى والا، اى زيبا، اى كارگشا، اى سرپرست، اى راهنما، ای پذيرا، اى گرداننده، اى عطابخش، اى درگذرنده، اى دگرگون کننده حال پاک و منزه ای، تو ای که جز تو معبودی نیست، فریاد رس فریاد رس، ما را از آتش برهان اى پروردگار من
اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ یَا
جَلِیلُ یَا جَمِیلُ یَا وَکِیلُ یَا کَفِیلُ
یَا
دَلِیلُ یَا قَبِیلُ یَا مُدِیلُ یَا مُنِیلُ یَا مُقِیلُ یَا مُحِیل سُبْحانَكَ يا لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ خَلِّصْنا مِنَ النّارِ يا رَب
🌴💎🌹💎🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴💎🌹💎🌴صیاد...
علیرضا افتخاری