eitaa logo
🌻🌻🌻🌻 طلوع 🌻🌻🌻🌻
2هزار دنبال‌کننده
74.9هزار عکس
78.5هزار ویدیو
2.9هزار فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. @tofirmo
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به دَبدَبه و... کَبکَبه‌ام نگاه نکن! من مثل بیدی هستم... که با یک باد، از کار می‌افتم! من... همین بنده‌ی قَدکشیده‌ی تو... در مقابل بزرگی و عظمتت... حرفی برای گفتن ندارم؛ چون تو خوب... از من خبر داری! این مخلوق تو... که اکنون مقابل‌ت ایستاده... هر راهی برود... باز هم سوی تو می‌آید؛ خداجان! این انسانِ سَربه‌هوا... جز تو، پناهی ندارد! در این میان... دل‌خوش است به تو... امیدش را ناامید نکن! پروردگار رمضان؛ خدای بی‌همتا و مهربان! به عظمتت سوگند! هنگامه‌ی بیراهه رفتن... دست و بالَم را... جایی حوالیِ حسین و کربلا... بَند کن! 🌴💎🌹💎🌴
🌴💎🌴صلی الله علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام 🌸شد رمضان و یا حسین(ع) ✨روی به محــــــضرت کنم 🌸شروع این مـــــــاه را ✨به نام مــــــــادرت کنم 🌸به وقت روزه داری ام ✨چون که گرسنه می شوم 🌸یاد گرسنه خفتــــــــن ✨رقیه (س) دخترت کنم 🌸و آن دمی که از عطش ✨درتب و تاب می شــــوم 🌸یادی ز لبهای تـــــو و ✨علی اصـــــــغرت کنم. ✨اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ.✨ 🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ 🌷وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ 🌷وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ 🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ 🤲🌷 🌴💎🌹💎🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقتی نفس میکشیم یعنی فرصت برای برگشتن از مسیر اشتباهی که توش قرار داریم هست... از توبه ناامید نباشیم... فردا دیره... چون نمیدونیم نفسی هست یا نه... همین حالا وقت توبه است.. 🌴💎🌹💎🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای روز چهارشنبه °{ به نام خداوندبخشنده مهربان }° 🌷 ستايش خداي را كه شب را جامه و خواب را مايه آرامش و روز را زمينه تكاپو قرار داده، 🌷 ستايش تنها تو را سزاست كه مرا از خوابگاهم برانگيختي و اگر ميخواستي خوابم را جاودان ميساختي، 🌷 ستايش دائم كه هرگز پايان نيابد و سپاس بيكران كه آفريدگان از شمارش آن ناتوانند، 🌷 خدايا! ستايش تنها شايسته توست كه آفريدي و سامان دادي 🌷 و اندازه مقرر نمودي و فرمان دادي و ميراندي و زنده كردي و بيمار نمودي و درمان كردي 🌷 و بهبودي عنايت فرمودي و فرسوده ساختي و بر عرش هستي استيلا يافتي و بر فرمانروايي جهان چيره گشتي، 🌷 تو را مي خوانم همچون كسي كه وسيله اش ناكارا گشته 🌷 و رشته چاره اش گسسته و اجلش نزديك شده و آرزويش در دنيا كاستي يافته 🌷 و سخت بر رحمت تو نيازمند گشته و حيرتش بر اثر كوتاهي فزوني يافته 🌷 و لغزش و افتادنش بسيار گشته و بازگشتش به سوي تو خالص شده است، 🌷 پس بر محمّد خاتم پيامبران و بر خاندان پاكيزه و پاك نهاد او درود فرست، 🌷 و شفاعت محمّد(درود خدا بر او و خاندانش باد) را روزيم فرما 🌷 و از همنشيني با او محرومم مساز، همانا تويي مهربانترين مهربانان، 🌷 خدايا!در چهارشنبه چهار حاجت مرا روا ساز : ▪قرار ده نيرويم را در طاعت خود ▪و نشاطم را در بندگي خويش، ▪و رغبتم را در پاداشت ▪و بي رغبتي ام را در آنچه كه موجب عذاب دردناك توست ، 🌷 همانا آنچه را بخواهي لطف ميفرمايي. ☘ به امید رحمتت ای مهربانترين مهربانان 🤲🏻 🌴💎🌹💎🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ذکر روز چهارشنبه، ☘ صد مرتبه، "یا حَیُّ یا قَیُّوم..... 🍀 ای زنده و ای پاینده ... 🌴💎🌹💎🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘﷽⚘ 💥شهید برونسی یک بار خیلی دیر از منطقه به خانه آمد، شب همه خوابیده بودیم که متوجه شدم صدای شهید می‌آید. در خواب با کسی صحبت می‌کرد و می‌گفت، "یا زهرا(س)"، چند بار صدایشان کردم اما اصلاً متوجه نمی‌شدند. در حال و هوای خودشان بودند وقتی توانستم بیدارشان کنم ناراحت شد، به سمت اتاق دیگری رفت من نیز پشت سرش رفتم دیدم گوشه‌ای نشست، اسم حضرت فاطمه (س) را صدا می‌زد و از شدت گریه شانه‌هایش می‌لرزد. آرام‌تر که شدبه من گفت: چرا بیدارم کردی داشتم اذن شهادتم را از بی بی فاطمه (س) می‌گرفتم. راوی:همسر شهید 💥گفت: اسمش رو بگذارم👇 🍀 قنداقه‌اش را گرفت و بلندش کرد. یکهو زد زیر گریه!مثل باران ازابر بهاری اشک می‌ریخت... گریهٔ او برایم غیر طبیعی بود. کمی آرامتر که شد، گفتم: خانمِ قابله می‌خواست که اسمش رو بگذاریم....😇 🍂با صدای غم آلودی گفت: منم همین کارو می‌خواستم بکنم، نیّت کرده بودم که اگه دختر باشه، اسمش رو بگذارم.... 🍁گفتم: راستی ، ما چای و میوه، هر چی که آوردیم، هیچی نخوردن... گفت: اونا چیزی نمی‌خواستن... بعد از آن شب هر وقت بچه‌ها را بغل می‌کرد، دور از چشم ماها گریه می‌کرد... هر وقت ازش می‌پرسیدم جوابم رو نمی‌داد. یک روز که از جبهه برگشته بود، سرّش را فاش کرد البته نه کامل و آن طوری که من می‌خواستم.... 🌹 گفت: اون روز غروب که من رفتم دنبال قابله، یادت که هست؟ گفتم: آره، که ما رفتیم خونه خودمون.... سرش را رو به پایین تکان داد. پی حرفش را گرفت. گفت: همین طور که داشتم می‌رفتم، یکی از دوست های طلبه رو دیدم. اون وقت، تو جریان پخش اعلامیه، یک کار ضروری پیش اومد که لازم بود من حتماً باشم؛ یعنی دیگه نمی‌شد کاریش کرد. توکل کردم به خدا و باهاش رفتم ... 🔥جریان اون شب مفصله. همین قدر بگم که ساعت دو، دو و نیم شب یکهو یاد قابله افتادم... با خودم گفتم: ای داد بیداد! من قرار بود قابله ببرم! می‌دونستم که دیگه کار از کار گذشته و شما خودتون هر کار بوده کردین. زود خودم رو رسوندم خونه. وقتی مادر شما گفت قابله رو می‌فرستی و میری دنبال کارت؛ شستم خبردار شد که باید سرّی توی کار باشه، ولی به روی خودم نیاوردم... ساکت شد. چشم هاش خیس😰 اشک بود. آهی کشید و ادامه داد: می‌دونی که اون شب هیچ کسی از جریان ما خبر نداشت، فقط من می‌دونستم باید برم دنبال قابله که نرفتم. یعنی اون شب من هیچ کی رو برای شما نفرستادم، اون خانم هر کی بود، خودش اومده بود خونهٔ ما...😰😇 منبع: خاکهای نرم کوشک‌، با اقتباس ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عنایت حضرت زهرا(س) در دفاع مقدس.... استاد عالی... روایتی از شهید عبدالحسین برونسی فرمانده تیپ جوادالائمه...یادش گرامی و راهش پر رهرو باد💗 🔰 🔻سردار شهید عبدالحسین برونسی متولد سال ۱۳۲۱ در روستای “گلبوی” از توابع تربت حیدریه است.قبل از انقلاب اسلامی به کار سخت و طاقت‌فرسای بنایی مشغول بود و در کنار آن به خواندن دروس حوزوی نیز روی آورده بود تا اینکه بعدها به علت شدت یافتن مبارزات او زندانی و مورد شکنجه‌های وحشیانه ساواک قرار گرفت. 💠با پیروزی انقلاب اسلامی زمینه‌های لازم برای رشد او مهیا شد و در جریان جنگ تحمیلی چنان لیاقت و کارآمدی از خود نشان داد که زبان‌زد همگان شد. 🕊او در تاریخ ۲۳ اسفند سال ۱۳۶۳ با مسئوولیت فرماندهی تیپ ۱۸ جوادالائمه(ع) در منطقه عملیاتی بدر به شهادت رسیده و پیکرش در منطقه عملیات بر جای می ماند. 📍سال‌ها بعد در جریان تفحص شهدا پیکر ایشان شناسایی و در تاریخ هفدهم اردیبهشت ۱۳۹۰ در سالروز شهادت حضرت زهرا (س) در بهشت رضا(ع) در مشهد مقدس به خاک سپرده شد. 🌷 شهید عبدالحسین برونسی🌷
🌷 ۲۳ اسفند سالگرد 🌷شهيد برونسى، سربازیش را باید داخل خانه‌ی جناب سرهنگ می‌گذراند آن هم زمان شاه.  وقتى وارد خانه شد و چشمش به زنِ نیمه عریانِ سرهنگ افتاد بدون معطلی پا به فرار گذاشت و خودش را برای جریمه‌ای كه انتظارش را می‌كشید آماده كرد. 🌷جریمه‌اش تمیز كردن تمام دستشويى هاى پادگان بود، هیجده دستشویى كه در هر نوبت چهار نفر مأمور نظافتشان بودند هفت روز از این جریمه سنگین می گذشت كه سرهنگ برای بازرسى آمد و گفت: بچه دهاتى سر عقل اومدی؟ 🌷عبدالحسین كه نمی خواست دست از اعتقادش بكشد گفت: این هیجده توالت كه سهله، اگه سطل بدی دستم و بگی همه‌ی این كثافت ها رو خالى كن توی بشكه بعد ببر بریز توی بیابون و تا آخر سربازی هم كارت همین باشه با كمال میل قبول میكنم ولى دیگه توی اون خونه پا نمی ذارم. بیست روزی این تنبیه ادامه داشت اما وقتى دیدند حریف اعتقاداتش نمی شوند، كوتاه آمدند و فرستادنش گروهانِ خدمات. 🌟 سهم خانواده من!؟ 📍همسر شهید: يك روز با دو تا از همرزماش آمده بود خانه. آن وقت‌ها هنوز كوی طلاب می‌نشستيم. خانه كوچک بود و تا دلت بخواهد گرم. فصل تابستان بود و عرق همين‌طور شُرشُر از سرو رويمان می‌ريخت. رفتم آشپزخانه. يک پارچ آب يخ درست كردم و آوردم برايشان. یكی ‌از دوست‌های عبدالحسين گفت:"ببخشيد حاج آقا." اگر جسارت نباشد می‌خواستم بگويم كولری را كه داديد به آن بنده خدا، برای خانه خودتان واجب‌تر بود. يكی ديگر به تاييد حرف او گفت: آره بابا، بچه‌های شما اينجا خيلي بيشتر گرما می‌خورند. ➖ كنجكاو شدم. با خودم گفتم: پس شوهر ما كولر هم تقسيم می‌كند! منتظر بودم ببينم عبدالحسين چه می‌گويد. خنده‌ای كرد و گفت: اين حرف‌ها چيه شما می‌زنيد؟ رفيقش گفت: جدی می‌گويم حاج آقا. باز خنديد و گفت: شوخی نكن بابا جلوی اين زن‌ها! الان خانم ما باورش می‌شود و فكر می‌كند اجازه تقسيم كولرهای دنيا، دست ماست. انگار فهميدند عبدالحسين دوست ندارد راجع به اين موضوع صحبت شود؛ ديگر چيزی نگفتند. من هم خيال كولر را از سرم بيرون كردم. می‌دانستم كاری كه نبايد بكند، نمی‌كند. از اتاق آمدم بيرون. 🔻 بعد از شهادتش، همان رفيقش می‌گفت: آن روزها وقتی شما از اتاق رفتيد بيرون، حاج آقا گفت: می‌شود آن خانواده‌ای كه شهيد دادند، آن مادر شهيدی كه جگرش داغ دار است، توی گرما باشد و بچه های من زير كولر؟! كولر سهم مادر شهيد است، خانواده من گرما را می‌توانند تحمل كنند. 📚منبع: کتاب خاک‌های نرم کوشک
#رهبر_معظم_انقلاب: شهید برونسی از عجایب و استثناهای انقلاب اسلامی است. 🔰#کلام_شهید | #راهیان_نور 🔻خدايا! اگر می‌دانستم با مرگ من يک دختر در دامان حجاب می‌رود، حاضر بودم هزاران بار بميرم تا هزاران دختر دردامان حجاب بروند. #شهید_عبدالحسین_برونسی🌷
📌 آرپی‌جی زن ۱۶ ساله با زبان روزه در گرمای خرماپزان عملیات رمضان آسمانی شد 🔹️ شهید داوود حدادی متولد ۲۰ فرودین ۱۳۴۵ در محله های جنوبی تهران است. ◇ علیرغم سن کم در پیروزی انقلاب اسلامی نقش آفرینی داشت و با حضور در مسجد ابوالفضل واقع در میدان ابوذر با آموزه های دینی آشنا و پای ثابت برنامه ها بود. ◇ بعد از پیروزی انقلاب در همان محله ابوذر در فعالیت های بسیج حاضر و پس انجام دوره های آموزشی در سال ۱۳۶۱ وارد مناطق عملیاتی شد. ◇ ۱۶ ساله بود که در عملیات بیت المقدس برای آزادسازی خرمشهر حضور داشت. ◇ شهید داود حدادی که تازه به سن تکلیف رسیده بود در عملیات رمضان حاضر و در گرمای مرداد ماه خرماپزان خوزستان با زبان روزه در موقعیت حمله به عنوان پیشرو در منطقه پاسگاه زید عراق با بعثی ها درگیر شدند و در این درگیری تیر به پهلوی داود اصابت و به شهادت رسید 🔻 بخشی از وصیت نامه شهید داوود حدادی: از خانواده ام میخواهم که خواهرم را آنچنان بزرگ کرده و تربیت کنند که شیوه حضرت زینب سلام الله علیها را داشته باشد و دختری مومن و با حجاب باشد و برادرانم به گونه ای تربیت شوند که با تقوا و با ایمان باشد و درسشان را بخوانند… 🔻 شهید حدادی در هفتم مرداد ۱۳۶۱، وقتی آر پی جی زن بود در کوشک پاسگاه زید با زبان روزه بر اثر اصابت ترکش خمپاره شهید شد. ◇ مزار این شهید در قطعه ۲۶ بهشت زهرای تهران واقع است.
🔸 حدیث صبحگاهی