eitaa logo
🌻🌻🌻🌻 طلوع 🌻🌻🌻🌻
2.2هزار دنبال‌کننده
83.7هزار عکس
90هزار ویدیو
3.4هزار فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. @tofirmo
مشاهده در ایتا
دانلود
🔅پای درس بزرگان * تیر سه شعبه
🌷 کلام 🌷 راه شهدا ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📕 احکام ⬅️ حکم ریختن قطره در چشم در حال روزه «استفتائات آیةالله العظمی ؛ امام خامنه‌ای»
💠 کلام رهبر معظّم انقلاب اسلامی دام‌ظلّه * معارفی از دعای شریف ابوحمزه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⤴️ شرح در کلیپ * شاه عباس سلجوقی رقیب جدید تفاله پهلوی مقبور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 با «قرآن کریم» نورانی شویم سوره مبارکه تغابن آیه ۱۷ إِن تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا يُضَاعِفْهُ لَكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ شَكُورٌ حَلِيمٌ اگر به خداوند وام دهيد وامى نيكو (قرض‌الحسنه) (خداوند) آن را براى شما زياد مى‌كند و شما را مى‌آمرزد و خداوند شکور و حلیم (بردبار) است.
🖼 دعای روز هشتم ماه رمضان
📚 داستان و راستان ✍ : 💚داستان تازه مسلمان ✍دو همسایه که یکی مسلمان و دیگری نصرانی بود ، گاهی با هم راجع به اسلام سخن می‌گفتند . مسلمان که مرد عابد و متدینی بود ، آنقدر از اسلام توصیف و تعریف کرد که ، همسایه ی نصرانی اش به اسلام متمایل شد و قبول اسلام کرد . شب فرا رسید . هنگام سحر بود که نصرانیِ تازه مسلمان ، دید درِ خانه اش را می کوبند . متحیر و نگران پرسید : کیستی ؟ 🔻از پشت در صدا بلند شد : من فلان شخصم، و خودش را معرفی کرد. همان همسایه ی مسلمانش بود که به دست او به اسلام تشرف حاصل کرده بود . _ در این وقت شب چکار داری ؟ _ زود وضو بگیر و جامه ات را بپوش که برویم مسجد برای نماز . تازه مسلمان، برای اولین بار در عمر خویش، وضو گرفت و به دنبال رفیق مسلمانش، روانه مسجد شد . هنوز تا طلوع صبح خیلی باقی بود . موقع نافله شب بود. 🔻آنقدر نماز خواندند تا سپیده دمید و موقع نماز صبح رسید . نماز صبح را خواندند و مشغول دعا و تعقیب بودند، که هوا کاملاً روشن شد . تازه مسلمان حرکت کرد برود به منزل . رفیقش گفت : کجا می‌روی؟ _ می‌خواهم برگردم به خانه‌ام . فریضه صبح را که خواندیم ، دیگر کاری نداریم . _ مدت کمی صبر کن و تعقیب نماز را بخوان تا خورشید طلوع کند . _ بسیار خوب تازه مسلمان نشست و آنقدر ذکر خدا کرد ، تا خورشید دمید . 🔻برخاست که برود، رفیق مسلمانش قرآنی به او داد و گفت : فعلاً مشغول تلاوت قرآن باش، تا خورشید بالا بیاید و من توصیه می‌کنم که امروز، نیت روزه کن. نمی‌دانی روزه چقدر ثواب و فضیلت دارد کم کم نزدیک ظهر شد . گفت صبر کن ، چیزی به ظهر نمانده . نماز ظهر را در مسجد بخوان. نماز ظهر خوانده شد . به او گفت : صبر کن ؛ طولی نمی‌کشد که وقت فضیلت نماز عصر می‌رسد. آن را هم در وقت فضیلتش بخوانیم . بعد از خواندن نماز عصر ، گفت : چیزی از روز نمانده. 🔻او را نگاه داشت، تا وقت نماز مغرب رسید . تازه مسلمان ، بعد از نماز مغرب حرکت کرد که برود افطار کند. رفیق مسلمانش گفت : یک نماز بیشتر باقی نمانده و آن نماز عشا است صبر کن، تا حدود یک ساعت از شب گذشته . وقت نماز عشا《وقت فضیلترسید و نماز عشاء هم خوانده شد . تازه مسلمان حرکت کرد و رفت . شب دوم هنگام سحر بود ، که باز صدای در را شنید که می‌کوبند. پرسید : کیست ؟ _ من فلان شخص همسایه ات هستم . 🔻زود وضو بگیر و جامه ات را بپوش که به اتفاق هم به مسجد برویم . تازه مسلمان شده : من همان دیشب که از مسجد برگشتم ، از این دین استعفا کردم. برو یک آدم بیکارتری از من پیدا کن ، که کاری نداشته باشد و وقت خود را بتواند در مسجد بگذراند. من آدمی فقیر و عیالمندم . باید دنبال کار و کسب روزی بروم. امام صادق علیه السلام بعد از اینکه این حکایت را برای اصحاب و یاران خود نقل کرد، فرمود : به این ترتیب آن مرد عابد سخت گیر، بیچاره ای را که وارد اسلام کرده بود ، خودش از اسلام بیرون کرد. 🔻بنابراین شما همیشه متوجه حقیقت باشید، که به مردم تنگ نگیرید. اندازه و طاقت و توانایی مردم را در نظر بگیرید. تا می‌توانید کاری کنید که مردم متمایل به دین شوند و فراری نشوند. آیا نمی‌دانید که روش سیاست اموی بر سخت‌گیری و عنف و شدت است ، ولی راه و روش ما بر نرمی و مدارا و حسن معاشرت و به دست آوردن دل‌ها ست ؟
🌸🍃🌸🍃🌸🍃 📝دست نوشته یک جراح چشم‌پزشک ✍از خوزستان آمده بود. سلام كرد و پشت اسليت نشست. جواب سلامش را گفتم و به معاينه مشغول شدم. ديدِ چشم چپش در حد درک نور، كاتاراكتی بسيار پيشرفته! سن‌ات چقدره؟! چه مدتيه چشمت اینجوری شده؟! ١۶ سالمه، از بچگی ديابت داشتم، چند ماهيه كه كلا نمی‌بينم! به جوان همراهش كه ده - دوازده سالی بزرگتر از او بود رو كردم : چرا اينقدر دير؟ سرش را پايين انداخت و گفت: حالا ميشه كاری براش كرد؟! 🔺گفتم عملش مي‌كنم، موفقيت در درمان بستگی به وضعيت شبكيه دارد. زودتر آورده بوديد شانس موفقيت بيشتر بود. نگاهی حسرت بار به پسرک كرد و نگاهی به برگه پذيرشی كه برايش مي‌نوشتم، سئوالش را از چشمان نگرانش خواندم! گفتم پذيرشش را برای بيمارستان دولتی نوشتم. هزينه زيادی ندارد نگران نباشيد. انگار دنيا را به او داده باشند، گفت خدا خيرِت بده آقای دكتر گفتم فقط عمل ايشان خاص است و بايد برای عمل رضايت مخصوص بدهيد، خودش و ولی او... 🔺گفت غير از من كسی همراهش نيست! خواستم بپرسم نسبت شما؟ چشمم به پسرک افتاد كه با پشت آستين اشكش را پاک می‌كرد، لذا نپرسيدم! پسرک را برای ريختن قطره و آماده شدن جهت معاينات تكميلی به اتاق مجاور فرستادم تا با خيال راحت پاسخ سئوالات و فضولیهای گل كرده‌ام را بجويم. عمل شروع درمان است، بخاطر ديابتش بايد تحت نظر باشد و كارهای لازم روی شبكيه انجام شود، چرا اينقدر دير مراجعه كرديد؟! پدر و مادرش؟! نسبت شما با او؟! 🔺همراهش گفت : اين پسر در فقر مطلق است، پدرش فوت شده و خانواده به سختی توان سير كردن شكم فرزندانشان را دارند. نسبت قومی با او ندارم، معلمش هستم. چند روزی مرخصی بدون حقوق گرفتم تا پی درمان او باشم. برای لحظه‌ای خشکم زد، زمان لحظاتی برایم متوقف شد! گفت هزينه‌اش؟! گفتم مشکلی نیست، با خودم.. ! در دلم تحسين همت بلند اين معلم جوان بود و بر دستانم شرمی كه قلم را روی برگ پذيرش به حركت درآورد! 🔺نوشتم "رايگان"! فردا روز عمل شد و از اقبال خوبش لنز مرغوبی كه از قبل داشتيم و مناسبش بود، در چشمش گذاشتم. ذهنم مشغول او بود و فكرم در گرو روح بزرگ انسانهايی گمنام و امروز عصر كه پانسمان از چشمش بر ميدارم... پانسمان را برداشتم، آرام و با ترس چشمانش را باز كرد. سری در اتاق گردانيد و بعد آن نگاهی به من و نگاهی به جوان همراهش : آقا دارم می‌بينيم، آقا دارم می‌بينيم. اشک آقا معلم سرازير شد. با سر و چشم نگاهی به من انداخت و زير لب گفت تشکر و پسرک را بغل كرد و سرش را بوسيد. 🔺موقع رفتن گفت: خدا را شكر كه شما را سر راه ما گذاشت تا چشم اين پسر... اشتباه می‌كرد.در اين وانفسايی كه كمتر خبر خوبی از جايی می‌رسد، خدا او را سر راه معلمش گذاشته بود تا منجی چشم پسرک باشد! عشق یعنی نان ده و از دین مپرس در مقام بخشش از آیین مپرسمن، دکتر سیدمحمد میرهاشمی، شهادت می‌دهم که معلمان مهربانترین و صادق‌ترین قشر جامعه ما هستند.
شبنامه 1869 - آقای تحلیلگر.mp3
14.26M
🚨 آقای تحلیلگر / عکس معنادار دیدار مهم رهبر ایران: هنگامی که تصمیم گرفتی بر خدا توکل کن. / تحولات منطقه / تصویر معنادار از دیدار مهم رهبر ایران با مقامات کشوری / واکنش وزیرخارجه ایران به لفاظی های ترامپ / بیش از ۶۰۰ نفر در عملیات هولناک تروریست‌های حاکم بر سوریه جان دادند / یک فرمانده تروریست: من شاهد فجایع بودم، جولانی پاسخ دهد که آیا این بر اساس دین ماست؟ / قسمت ۱۸۶۹ ☑️
46.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨 آقای تحلیلگر / عکس معنادار دیدار مهم رهبر ایران: هنگامی که تصمیم گرفتی بر خدا توکل کن. / تحولات منطقه / تصویر معنادار از دیدار مهم رهبر ایران با مقامات کشوری / واکنش وزیرخارجه ایران به لفاظی های ترامپ / بیش از ۶۰۰ نفر در عملیات هولناک تروریست‌های حاکم بر سوریه جان دادند / یک فرمانده تروریست: من شاهد فجایع بودم، جولانی پاسخ دهد که آیا این بر اساس دین ماست؟ / قسمت ۱۸۶۹ ☑️