حکیم عمر خيام می گويد:
از دو حال خارج نيست
يا خدا قبلا می داند من چه خواهم كرد و يا نمی داند.
اگر نمیداند كه در اين صورت خدا نيست
و در صورتی كه می داند چگونه انتظار دارد
كه من كاری بر خلاف دانايی او بكنم
و با رعايت اين دو نكته چكونه مرا بعد از مرگ
مسئوول نموده و كيفر خواهد داد.
موريس مترلينگ - از کتاب "خدا و هستی"
وجود خالق خداوند يا هر اسم ديگرى
دست اويزى براى بشر بوده است
تا به امروز نبايد هيچ دين و آئينى رد و يا قبول كرد
دين در اين دوران بايد در چهار چوب قانون اساسى باشد
و هيچ گونه دخالتى در امور سياست - مردم - نداشته باشد
اشاره به رباعی زیر:
من مِی خورم و هرکه چو من اهل بوَد
مِی خوردن من به نزد حق سهل بوَد
مِی خوردن من حق از ازل میدانست
گر مِی نخورم علم خدا جهل بوَد
@tonnel_zaman
نام اثر: کتاب خطی قانون در طب
مولف: حکیم ابن سینا
قدمت اثر: قرن چهارم هجریقمری
وقف: عهد صفویه؛ ۱۰۳۷ قمری.
واقف: شاهعباس اول صفوی
خط: نسخ قدیم
تعداد اوراق: دارای ۱۰۰ ورق در ابعاد ۲۰ در ۱۶ سانتی متر.
کاتب وقف نامه: محمد رفیع محمد حسین الموسوی با نقش مهر کاتب
یادداشت وقف نامه: "وقف نمود کلب آستان علی بن ابیطالب، این کتاب را با یکصد و نه کتاب دیگر بر روضه منوره فاطمیه ..."
مرمت: این کتاب خطی ارزشمند در سال ۱۳۷۹ شمسی در کارگاه هنری موزه آستانه مقدسه قم مرمت و مجلد شده است.
جلد: دارای جلد چرمی به رنگ قهوه ای با تزئینات ضربی.
کتاب طبی هزارساله ابن سینا، نشان از پیشینه دیرین و جایگاه والای علم طب در ایران اسلامی دارد و گویای نقش موثر آن در گسترش علوم پزشکی در جهان است.
یک وسیله جالب تاریخی در «تالار هنر و زندگی» کتابخانه و موزه ملی ملک به نمایش درآمده است که بیننده را به روزگار نخستین ماشینهای مدرن اداری میبرد.
این ماشین اداری یک مدادتراش مدرن در زمانه خود بوده است. تاریخ اثر روشن نیست اما از اندازه و چگونگی کاربرد آن میتوان دریافت در دسته نخستین ماشینهای نسل ماشینهای مدادتراش جای میگیرد. این اثر به نام «مداد تراش و نشانگر مداد ژوپیتر ۲» برای تراشیدن نوک مداد به کار میآمده و ساخت کشور آلمان بوده است. این ماشین جالب را شاید بتوان نمونههای نخستینِ ماشینهای تراش مداد برشمرد.
این ماشین اداری از مجموعه وقفی حاج حسین آقا ملک در کتابخانه و موزه ملی ملک به شمار میآید.
در میان صخرههای تیمره اراک ، پر از طرحها و نقاشیهای ابتدایی و جالبی است که حکایت انسانهای اولیه و عصر حجر را برای انسانهای عصر فناوری بازگو میکند. این مجموعه از مهمترین و شاید کاملترین مجموعههای سنگنگاره کشور و شامل بیش از ۳۰ هزار قطعه است که از جاهای دیدنی استان مرکزی به شمار میآید و به بهشت سنگنگارههای ایران مشهور است.
@tonnel_zaman
نامه ای عاشقانه از دختری در عهد قاجار
نمونه ای از نامه نگاری های قدیمی
بسم المعطّرٌ الحبیب
تصدقت گردم، دردت به جانم، من که مُردم وُ زنده شدم تا کاغذتان برسد، این فراقِ لاکردار هم مصیبتی شده. زن جماعت را کارِ خانه وُ طبخ وُ رُفت و روب وُ وردار و بگذار نکُشد، همین بیهمدمی و فراق میکُشد. مرقوم فرموده بودید به حبس گرفتار بودید، در دلمان انار پاره شد. پریدُخت تو را بمیرد که مَردش اسیر امنیهچیها بوده و او بیخبر، در اتاق شانهٔ نقره به زلف میکشیده.
حی لایموت سرشاهد است که حال و احوال دل ما هم کم از غرفهٔ حبس شما نبوده. اوضاع مملکت خوب نیست؛ کوچه به کوچه مشروطهچی چنان نارنجهایی چروک و از شاخه جدا بر اشجار و الوار در شهر آویزانند وُ جواب آزادیخواهی، داغ و درفش است وُ تبعید و چوب و فلک. دلمان این روزها به همین شیشهٔ عطری خوش است که از فرنگ مرسول داشتهایدُ شب به شب بر گیس میمالیم.
سَیّد محمود جان، مادیان یاغی و طغیانگری شدهام که نه شلاق و توپ و تشر آقاجانمان راممان میکند و نه قند و نوازش بیگم باجی. عرق همه را درآوردهام و رکاب نمیدهم، بماند که عرق خودم هم درآمده. میدانید سَیّدجان، زن جماعت بلوغاتی که شد، دلش باید به یکجا قُرص باشد، صاحاب داشته باشد، دلِ بیصاحاب، زود نخکش میشود، چروک میشود، بوی نا میگیرد، بید میزند. دلْ ابریشم است.
نه دست و دلم به دارچیننویسی روی حلوا و شُلهزرد میرود، نه شوق وسمه وُ سرخاب وُ سفیدآب داریم. دیروزِ روز بیگم باجی، ابروهایمان را گفت پاچهٔ بُز. حق هم دارد، وقتی که آنکه باید باشد و نیست، چه فرق دارد پاچهٔ بُز بالای چشممان باشد یا دُم موش و قیطانِ زر.
به قول آقاجانمان؛ دیده را فایده آن است که دلبر بیند. شما که نیستید وُ خمرهٔ سکنجبین قزوینی که باب میلتان بود بماند در زیرزمین مطبخ و زهرماری نشود کارخداست. چلّهها بر او گذشته، بر دل ما نیز. عمرم روی عمرتان آقا سَیّد، به جدّتان که قصد جسارت و غُر زدن ندارم ولی به واللّه بس است، به گمانم آنقدری که در فالکوتهٔ طب پاریس طبابت آموختهاید که به علاج بیماری فراق حاذق شده باشید، بس کنید، به تهران مراجعت فرمایید وُ به داد دل ما برسید، تیمارش کنید وُ بعد دوباره برگردید. دلخوشکُنکِ ما همین مراسلات بود که مدّتی تأخیر افتاد وُ شیشهٔ عطری که رو به اتمام است. زن را که که میگویند ناقصالعقل است، درست هم هست؛ عقل داشتیم که پیرهنتان را روی بالش نمیکشیدیم وُ گره از زلف وا کنیم وُ بر آن بخُسبیم. شما که مَردید، شما که عقلتان اَتّم وُ اَکمل است، شما که فرنگ دیدهاید وُ درس طبابت خواندهاید، مرسوله مرقوم دارید و بفرمایید این ضعیفهٔ ناقصالعقل چه کند.
تصدقت پریدُخت
بوسه به پیوست است
منبع :
پریدخت، مراسلات پاریس-تهران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در اطراف قشم دره فرسایشی زیبایی وجود داره که به دلیل شکل ظاهری عجیب و وسیعی که داره به دره ستاره ها معروفه و بومیان عقیده دارن به دلیل سقوط یک ستاره از آسمان این اشکال ایجاد شده.
ولی درواقع به دلیل تندبادها و باران های موسمی این دره ایجاد شده.
بومی ها شب های این دره رو زمان آمد و شد ارواح و اشباح می دانند
#اینجا_ایران_است
@tonnel_zaman
زمانی که دوچرخه به تهران آمد برخی مردم به آنهایی که دوچرخه سوار میشدند "بچه شیطان" و "تخم جن" میگفتند و معتقد بودند که راکبین از طرف شیاطین و پریان کمک میشوند چون بغیر از این کسی نمیتواند روی دو چرخ حرکت بکند و دلیلشان هم این بود که میگفتند مرکبی که اگر کسی آنرا نگه ندارد، خودش نمیتواند خودش را نگه دارد چگونه میتواند یکی را هم بالای خود نشانیده راه ببرد؟!
پس این کار ممکن نیست مگر آنکه خود آن روروئک را جنیان ساخته و راکبین آنها نیز بچۀ جن ها و شیطان ها میباشند. چنانکه اولین باری که این مرکب به تهران آورده شد دو پسر بچۀ انگلیسی با شلوارهای کوتاه در میدانِ مشق آنها را به نمایش مردم گذاشتند . پیرها و سالمندانی که به تماشایشان رفتند بسم الله و لاحول گويان و شگفت زده که گویی به تماشای غول و آل و پریزاد رفته اند باز میگشتند و آمدن دوچرخه را یکی از علائم ظهور میگفتند.
📚طهران قدیم؛ جعفر شهری
@tonnel_zaman
قلمدان از محبوبترین ابزارهای پیوسته با کتاب و کتابت در تاریخ نگارش به شمار میآید. قلمدانها در تاریخ ایران ابزارهای کاربردی برای نویسندگان، کاتبان و خوشنویسان بودهاند و آنان به این وسیله کاربردی همچون یک اثر هنری مینگریستهاند.
یک قلمدان لاکی با نگارههای تاریخی در گنجینه کتابخانه و موزه ملی ملک وجود دارد که نماهایی جذاب از دورهای از تاریخ معاصر ایران را به نمایش درآورده است. هنرمند در نقاشی روی این قلمدان زیبا، یک «قشونکشی» را در دوره قاجار به تصویر کشیده است. نقش سربازان و افسران قاجاری در حال قشونکشی بر این قلمدان به چشم میآید. مردی با لباس قرمز نظامی و کلاه بر سر، سوار بر اسب بر بخش بالایی قلمدان دیده میشود. دیگر افسران زیر فرمان این صاحبمنصب نظامی پشت سر و جلوی او تصویر شدهاند. این قلمدان که در دوره قاجار ساخته و نقاشی و لاکی شده است، تاریخ و رقم (امضا) ندارد.
در مجسمه موسی میکل آنژ، ماهیچه کوچکی در قسمت بازو تراشیده شده که این ماهیچه در بدن انسان زمانی دچار انقباض میشود که انگشت کوچک را تکان داده و بلند کنید در غیر این صورت این ماهیچه مخفی میماند.
موسی در اینجا انگشت کوچکش را حرکت داده و این نشان از توجه فوقالعاده مجسمهساز به جزییات در ساخت این شاهکار است.
ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺳﺮ ﺳﺒﺰ ﻭ ﺷﺎﺩﺍﺏ ﺣﮑﻤﺮﺍنی ﻣﯿﮑﺮﺩ.
ﺭﻭﺯﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺷﺪ ﻭ ﻃﺒﯿﺒﺎﻥ ﺍﺯ درمان ﺑﯿﻤﺎﺭﯾﺶ ﻋﺎﺟﺰ ﻣﺎﻧﺪند ﻭ ازﺷﺎﻩ ﻋﺬﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳتﺷﺎﻥ کاری ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ .
ﺷﺎﻩ ﻫﻢ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺟﺎﻧﺸﯿﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﺍﻋﻼم ﻧﻤﺎﯾﺪ .
ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ کسی را ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﻨﻤﺎﯾﻢ ، که ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺩﺭ ﻗﺒﺮی که برای من آماده کرده اند ﺑﺨﻮﺍبد !
ﺍﯾﻦ ﺧﺒﺮ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﮐﺸﻮﺭ ﭘﺨﺶ ﺷﺪ
ﻭﻟﯽ ﮐﺴﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻗﺒﺮﺑﺨﻮﺍﺑﺪ .
ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺩﺭاﯾﻦ ﻗﺒﺮ بخوابد فقط ﯾﮏ ﺷﺐ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ،ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺮﺩﻡ شود.
ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ ﻭ روزنه ای ﺑﺮﺍﯼ نفس کشیدنﻭ ﻫﻮﺍ ﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﻧﻤﯿﺮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﻓﺘﻨﺪ .
ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺑه ﺨﻮﺍﺏ ﺭﻓﺖ .
ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪنکیر و منکر ﺑﺎﻻﯼ قبرش ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻧﺪ.
ﺳﻮﺍﻝ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﻭ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯿﮕوید ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﭘﺮﺳﯿﺪند:
ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﭼﯽ ﺩﺍﺷﺘﯽ؟
ﻓﻘﯿﺮ ﮔﻔﺖ :ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻣﺮﮐﺐ (ﺧﺮ ) ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺩیگر
ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ .
ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭ فقیر ﺑﺎ ﺧﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﻭ ﻓﻼﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ بر ﺧﺮﺧﻮﺩ ﺑﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩ گذاشتی ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺭاندﺍﺷﺖ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﺩﺭفلان ﺭﻭز به خرت ﻏﺬﺍ ﻧﺪﺍﺩﯼ و....
ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ بخاطر ﺍﯾﻦ ﻇﻠﻢ ﻫﺎ که به ﺧﺮﺵ کرده بود ﭼﻨﺪ ﺷﻼﻕ ﺁﺗﺸﯿﻦ خورد که برق از سرش پرید .
ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ می شود ﺩﺭ ﺗﺮﺱ ﻭ ﻭﺣﺸﺖ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺻﺒﺢ
ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺟﺪﯾﺪ ﺷﺎﻥ می آیند ﺗﺎ ﺍﺯ ﻗﺒﺮ ﺑﯿﺮﻭﻧﺶ ﮐﻨﻨﺪ
ﻭ ﺑﺮ ﺗﺨﺖ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﺑﻨﺸﺎﻧﻨﺪﺵ .
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻗﺒﺮ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎ به ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﺩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ
ﭘﯽ ﺍﻭ ﺻﺪﺍ ﮐﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺎ ﻓﺮﺍﺭ ﻧﮑﻦ !
ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺑﺎ جیغ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯿﮕوید:
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﻋﺬﺍﺏ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﮔﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻮﻡ ﻭﺍﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﻢ ...
ای بشر از چه گمان کردی که دنیا مال توست ، ورنه پنداری که هر لحظه اجل دنبال توست
هر چه خوردی، مال مور و هر چه هستی مال گور
هر چه داری مال وارث، هر چه کردی مال توست...
.
مغولان، پس از فتح ایران، هر دستار و دراعه و عبا و عمامهپوشی را قاضی و دانشمند میدانستند و هر کس را از روی ظاهرش قضاوت میکردند بدون آنکه از علم و دانش و آگاهی او اطلاعی داشته باشند.
به همین جهت جهال و بیخردان، دراعه و دستار پوشیده و به ملازمت مغولان رفته و خود را به انواع تملق و خدمت و رشوت، نزد ایشان مشهور گردانیدند و قضا و مناصب شرعی به دست گرفتند.
در نتیجه امنیت قضایی از ایران رخت بر بست! عدهای روحانی که جز عمامهای بزرگ و ریشی بلند، سرمایهای نداشتند، از جهل و بیخبری سران مغول استفاده کرده و بر مناصب قضایی و روحانی مملکت تکیه زدند و انواع ستمها را در حق این مردم روا داشتند.
بعد از آن بود که جان و مال و ناموس مردم در دست این نااهلان که سردمداران مغول را شیفته خود ساخته بودند، افتاد و اخلاقیات در جامعه به پستی گرایید و ظلم و جور و فساد بیداد نمود.
منبع
تاریخ مبارک غازانی ص 238، رشیدالدین عمادالدوله ابوالخیر
21.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیشگویی های مسافر معروف در زمان از آینده ی پیش روی بشریت - بشر در سال 3906 ؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بقعه شيخ صفی الدین اردبیلی
اينجا خانقاهيست كه روزگاري شرط ورود به آن ابتدا گذر از هفت وادي عرفان و طريقت يا به قول عطار هفت شهر عشق بود.اينجا دار الشهداي جنگجويان چالدران است . اينجا شاهكاريست از هنر و معماري.
و شيخ صفي الدين ! اين پير عارف و زاهد كه به قول ابوسعيدبهادرخان ايلخان مغول "از سواحل جيحون تا مرزهاي مصر و از هرمز تا باب الابواب همگان مريد او بودند".
آموزه هاي او و طرفداران بيشمار قزلباشش موجبات تشكيل دودمان صفويه را فراهم آورد كه ٢٣٥ سال بر ايران زمين حكومت كردند.
مولف كتاب صفوه الصفا ذكر كرده است كه شيخ صفي به دعوت سلطان محمد خدابنده الجايتو براي افتتاح گنبد سلطانيه به زنجان رفت لكن هرچه كردند دست بر طعام نبرد چرا كه سفره سلطاني را شبهه ناك ميدانست و از خوردن حتي يك لقمه حرام اكراه داشت..
@tonnel_zaman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرامستان کمیسیون جنگهای مشترک المنافع
Commonwealth War Commission Cemetery
تنها آرامستان بینالمللی ایران است که توسط کمیسیون جنگهای مشترک المنافع تأسیس شده و ۵۶۳ قبر و بنای یادبود در آن به چشم میخورد؛ قبر افرادی که در فاصله جنگهای جهانی اول و دوم در ایران کشته شده یا جان خود را از دست دادهاند و پس از ساخت این قبرستان و افتتاح رسمی آن در سال ۱۳۴۲ به اینجا منتقل شدهاند.
اسفند سال ۱۳۳۹ بود که الیزابت دوم ملکه بریتانیا به پاسخ سفر اردیبهشت سال قبل محمدرضا پهلوی به ایران سفر کرد و وقتی چشمش به باغ قلهک خورد دستور داد تا در گوشهای از این باغ گورستان بینالمللی «کمیسیون جنگهای مشترک المنافع» را تأسیس کنند.تا قبل از سال ۱۳۳۹ که دیوارهای آجری محوطه قبرستان را از باغ قلهک جدا کنند، اینجا بخشی از باغ سفارت انگلستان بود. تا آن زمان در ایران قبرستان کمیسیون جنگهای مشترکالمنافع هنوز ساخته نشده بود. این کمیسیون سال ۱۹۱۷ با ۶ عضو اصلی استرالیا، کانادا، هندوستان، نیوزیلند، آفریقای جنوبی و انگلستان کار خود را آغاز کرد.
@tonnel_zaman
چرا بیش از صد هزار عکس و دهها هزار سند تاریخیِ کاخ گلستان -در اختیار گروهی کوچک که دو دهه است بر این مجموعه تسلط دارند- بهطور شفاف در اختیار عموم قرار نمیگیرد؟ این درحالیست که صدها هزار سند مرتبط با ایرانِ دوران قاجار در موزهها و سایتهای آرشیوی دنیا در دسترس عموم هستند. عدم شفافیت و تسخیر کاخ گلستان توسط این گروه باعث رخدادن چنین فاجعههایی میشود:
تابلوی مظفرالدین شاه، اثر کمال الملک را از کاخ گلستان خارج کردند و این تابلو سال ۲۰۰۰ میلادی به قیمت ۴۴،۶۵۰ پوند در حراجی کریستیز به فروش رسید
حکایتی جالب!
پادشاهی وزیری داشت كه هر اتفاقی می افتاد ،می گفت: خیر است!!
روزی دست پادشاه درسنگلاخ ها گیركرد و مجبور شدند انگشتش را قطع كنند،وزیر در صحنه حاضر بود و گفت:خیر است! پادشاه از درد به خود می پیچید،از رفتار وزیر عصبی شد،او را به زندان انداخت،یک سال بعد پادشاه كه برای شكار به كوه رفته بود،در دام قبیله ای گرفتارشد كه بنا بر اعتقادات خود،هر سال یک نفر را كه دینش با آن ها مختلف بود،سر می بریدند و لازمه اعدام آن شخص این بودكه بدنش سالم باشد . وقتی دیدند اسیر،یكی از انگشتانش قطع شده، وی را رها كردند.
آنجا بود كه پادشاه به یاد حرف وزیر افتاد كه زمان قطع انگشتش گفته بود:خیر است!
پادشاه دستور آزادی وزیر را داد . وقتی وزیر آزاد شد و ماجرای اسارت پادشاه را از زبان اوشنید،گفت:خیر است! پادشاه گفت:دیگر چرا؟؟؟ وزیر گفت: از این جهت خیراست كه اگر مرا به زندان نینداخته بودی و زمان اسارت به همراهت بودم،مرا به جای تو اعدام می كردند...
...در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست
در صراط مستقیم ای دل كسی گمراه نیست...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
٢ زبان ایرانی کاملا از بین رفته است ۵ زبان را دیگر کسی استفاده نمیکند
مطابق گزارش یونسکو ٢۴ زبان در ایران درحال فراموشی و انقراض قرار دارد.
همیشه در وسط میدان مالفروشان اصفهان و گوشه و کنار آن، چند دستگاه دار مرتفع به چشم میخورد که طنابِ چندشآوری از آن آویخته شده است.
در انتهای این طنابها، تسمه و حلقههایی به منظور بستن و در حلقه درآوردن مچ پای مجرمین دیده میشود که ضمن آویختن آنان از مچِ پا، طناب دار را تا آنجا که امکان داشت بالا میکشیدند و ناگهان محکوم بختبرگشته را که در حال التماس و تقلا و دست و پا زدن بود، از همان بالا ضمن قطع طناب با سر به طرف زمین سفت و سنگی رها میکردند و سطح زمین را از خونش رنگین میساختند.
تعجب من از این بود که مردم با هیجان چنین صحنههایی را تماشا میکردند و برخی حتی از آن لذت برده و میخندیدند!
مأخذ
ایران در یک قرن پیش (سفرنامه دکتر ویلز) ص 243، چارلز جیمز ویلز. ترجمه غلامحسین قراگوُزلو. انتشارات اقبال. تهران 1368
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شخصیت های اساطیری در افسانه های ایرانی
@tonnel_zaman
چند تن از شاهان آل بویه در صحن حرم امام حسین دفن شدهاند. بقعهای بر فراز قبر آنان وجود داشت که در ۱۲۶۸ ق تخریب شد.
@tonnel_zaman
این است که ایرانی از هر صاحب مقامی نفرت بسیار دارد!
شرح در تصویر ...
مأخذ
سفرنامه پولاک ص 21، یاکوب ادوارد پولاک. ترجمه کیکاووس جهانداری. انتشازات خوارزمی. تهران 1368
@tonnel_zaman
داستان واقعی از حکمت خدا!
چند روز پیش سفری با اسنپ داشتم.
(بعنوان مسافر).
آونروز خیلی بدشانسی آورده بودم و ناراحت بودم، آخه باطری و زاپاس ماشینم رو دزد برده بود.
راننده حدودا ۴۰ سال داشت و آرامش عجیبی داشت و باعث شد باهاش حرف بزنم و از بدشانسیم بگم.
هیچی نگفت و فقط گوش میکرد.
صحبتم تموم که شد گفت یه قضیهای رو برات تعریف میکنم مربوط به زمانی هست که دلار ۱۹ تومنی ۱۲ شده بود.
گفتم بفرمایید.
برام خیلی جالب بود و برای شما از زبان راننده مینویسم.
یه مسافری بود هم سن و سال خودم ، حدودا ۴۰ساله. خیلی عصبانی بود.
وقتی داخل ماشین نشست بدون اینکه جواب سلام منو بده گفت: چرا انقدر همکاراتون ......(یه فحشی داد) هستند.
از شدت عصبانیت چشماش گشاد و قرمز شده بود.
گفتم چطور شده، مسافر گفت:
۸ بار درخواست دادم و رانندهها گفتن یک دقیقه دیگر میرسند و بعد لغو کردند.
من بهش گفتم حتما حکمتی داشته و خودتو ناراحت نکن.
این جمله بیشتر عصبانیش کرد و گفت حکمت کیلو چنده و این چیزا چیه کردن تو مختون و با گوشیش تماس گرفت.
مدام پشت گوشی دعوا میکرد و حرص میخورد.( بازاری بود و کلی ضرر کرده بود).
حین صحبت با تلفن ایست قلبی کرد و من زدم بغل و کنار خیابون خوابوندمش و احیاش کردم.
سن خطرناکی هست و معمولا همه تو این سن فوت میکنن.
چون تا به بیمارستان یا اورژانس برسن طول میکشه.
من پرستار بخش مغز و اعصاب بیمارستان ..... هستم و مسافر نمیدونست.
خطر برطرف شد و بردمش بیمارستان کرایه هم که هیچی!!!
دو هفته بعد برای تشکر با من تماس گرفت و خواست حضوری بیاد پیشم.
من اونموقع شیفت بودم و بیمارستان بودم.
تازه اونموقع فهمید که من سرپرستار بخشم.
اومد و تشکر کرد و کرایه رو همراه یه کتاب کادو شده به من داد.
گفتم دیدی حکمتی داشته.
خدا خواسته اون ۸ همکار لغو کنن که سوار ماشین من بشی و نمیری.
تو فکر رفت و لبخند زد.
من اونموقع به شدت ۴ میلیون تومن پول لازم داشتم و هیچ کسی نبود به من قرض بده.
رفتم خونه و کادو مسافر رو باز کردم.
تو صفحه اول کتاب یک سکه تمام چسبونده بود!
حکمت خدا دو طرفه بود.
هم اون مسافر زنده موند و من هم سکه رو ۴میلیون و چهارصد هزار تومن فروختم و مشکلم حل شد.
همیشه بدشانسی بد شانسی نیست.
ما از آینده و حکمت خدا خبر نداریم.
اینارو راننده برای من تعریف کرد و من دیگه بابت دزدی باطری و زاپاسم ناراحتیمو فراموش کردم.
من هم به حکمت خدا فکر کردم!
نقل است دهخدا مادری داشت بسیار عصبی بود و پرخاشگر؛ طوری که دهخدا بخاطر مادرش ازدواج نکرده بود و پیرپسر مجردی بود در کنار مادرش زندگی میکرد.
نصف شبی مادرش او را از خواب شیرین بیدار کرد و آب خواست. دهخدا رفت و لیوانی آب آورد مادرش لیوان را بر سر دهخدا کوبید و گفت آب گرم بود. سر دهخدا شکست و خونی شد. به گوشهای از اتاق رفت و زار زار گریست.
گفت: «خدایا من چه گناهی کردهام بخاطر مادرم بر نفسم پشت پا زدهام. من خود، خود را مقطوعالنسل کردم، این هم مزد من که مادرم به من داد. خدایا صبرم را تمام نکن و شکیباییام را از من نگیر.»
گریست و خوابید شب در عالم رؤیا دید نوری سبز از سر او وارد شد و در کل بدن او پیچید و روشنش ساخت. صدایی به او گفت: «برخیز در پاداش تحمل مادرت ما به تو علم دادیم.»
از فردای آن روز دهخدا شاهکار تاریخ ادبیات ایران را که جامعترین لغتنامه و امثال و حکم بود را گردآوری کرد و نامش برای همیشه بدون نسل، در تاریخ جاودانه شد.
@tonnel_zaman