در مجسمه موسی میکل آنژ، ماهیچه کوچکی در قسمت بازو تراشیده شده که این ماهیچه در بدن انسان زمانی دچار انقباض میشود که انگشت کوچک را تکان داده و بلند کنید در غیر این صورت این ماهیچه مخفی میماند.
موسی در اینجا انگشت کوچکش را حرکت داده و این نشان از توجه فوقالعاده مجسمهساز به جزییات در ساخت این شاهکار است.
ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺳﺮ ﺳﺒﺰ ﻭ ﺷﺎﺩﺍﺏ ﺣﮑﻤﺮﺍنی ﻣﯿﮑﺮﺩ.
ﺭﻭﺯﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺷﺪ ﻭ ﻃﺒﯿﺒﺎﻥ ﺍﺯ درمان ﺑﯿﻤﺎﺭﯾﺶ ﻋﺎﺟﺰ ﻣﺎﻧﺪند ﻭ ازﺷﺎﻩ ﻋﺬﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳتﺷﺎﻥ کاری ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ .
ﺷﺎﻩ ﻫﻢ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺟﺎﻧﺸﯿﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﺍﻋﻼم ﻧﻤﺎﯾﺪ .
ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ کسی را ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﻨﻤﺎﯾﻢ ، که ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺩﺭ ﻗﺒﺮی که برای من آماده کرده اند ﺑﺨﻮﺍبد !
ﺍﯾﻦ ﺧﺒﺮ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﮐﺸﻮﺭ ﭘﺨﺶ ﺷﺪ
ﻭﻟﯽ ﮐﺴﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻗﺒﺮﺑﺨﻮﺍﺑﺪ .
ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺩﺭاﯾﻦ ﻗﺒﺮ بخوابد فقط ﯾﮏ ﺷﺐ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ،ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺮﺩﻡ شود.
ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ ﻭ روزنه ای ﺑﺮﺍﯼ نفس کشیدنﻭ ﻫﻮﺍ ﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﻧﻤﯿﺮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﻓﺘﻨﺪ .
ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺑه ﺨﻮﺍﺏ ﺭﻓﺖ .
ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪنکیر و منکر ﺑﺎﻻﯼ قبرش ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻧﺪ.
ﺳﻮﺍﻝ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﻭ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯿﮕوید ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﭘﺮﺳﯿﺪند:
ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﭼﯽ ﺩﺍﺷﺘﯽ؟
ﻓﻘﯿﺮ ﮔﻔﺖ :ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻣﺮﮐﺐ (ﺧﺮ ) ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺩیگر
ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ .
ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭ فقیر ﺑﺎ ﺧﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﻭ ﻓﻼﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ بر ﺧﺮﺧﻮﺩ ﺑﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩ گذاشتی ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺭاندﺍﺷﺖ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﺩﺭفلان ﺭﻭز به خرت ﻏﺬﺍ ﻧﺪﺍﺩﯼ و....
ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ بخاطر ﺍﯾﻦ ﻇﻠﻢ ﻫﺎ که به ﺧﺮﺵ کرده بود ﭼﻨﺪ ﺷﻼﻕ ﺁﺗﺸﯿﻦ خورد که برق از سرش پرید .
ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ می شود ﺩﺭ ﺗﺮﺱ ﻭ ﻭﺣﺸﺖ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺻﺒﺢ
ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺟﺪﯾﺪ ﺷﺎﻥ می آیند ﺗﺎ ﺍﺯ ﻗﺒﺮ ﺑﯿﺮﻭﻧﺶ ﮐﻨﻨﺪ
ﻭ ﺑﺮ ﺗﺨﺖ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﺑﻨﺸﺎﻧﻨﺪﺵ .
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻗﺒﺮ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎ به ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﺩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ
ﭘﯽ ﺍﻭ ﺻﺪﺍ ﮐﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺎ ﻓﺮﺍﺭ ﻧﮑﻦ !
ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺑﺎ جیغ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯿﮕوید:
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﻋﺬﺍﺏ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﮔﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻮﻡ ﻭﺍﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﻢ ...
ای بشر از چه گمان کردی که دنیا مال توست ، ورنه پنداری که هر لحظه اجل دنبال توست
هر چه خوردی، مال مور و هر چه هستی مال گور
هر چه داری مال وارث، هر چه کردی مال توست...
.
مغولان، پس از فتح ایران، هر دستار و دراعه و عبا و عمامهپوشی را قاضی و دانشمند میدانستند و هر کس را از روی ظاهرش قضاوت میکردند بدون آنکه از علم و دانش و آگاهی او اطلاعی داشته باشند.
به همین جهت جهال و بیخردان، دراعه و دستار پوشیده و به ملازمت مغولان رفته و خود را به انواع تملق و خدمت و رشوت، نزد ایشان مشهور گردانیدند و قضا و مناصب شرعی به دست گرفتند.
در نتیجه امنیت قضایی از ایران رخت بر بست! عدهای روحانی که جز عمامهای بزرگ و ریشی بلند، سرمایهای نداشتند، از جهل و بیخبری سران مغول استفاده کرده و بر مناصب قضایی و روحانی مملکت تکیه زدند و انواع ستمها را در حق این مردم روا داشتند.
بعد از آن بود که جان و مال و ناموس مردم در دست این نااهلان که سردمداران مغول را شیفته خود ساخته بودند، افتاد و اخلاقیات در جامعه به پستی گرایید و ظلم و جور و فساد بیداد نمود.
منبع
تاریخ مبارک غازانی ص 238، رشیدالدین عمادالدوله ابوالخیر
21.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیشگویی های مسافر معروف در زمان از آینده ی پیش روی بشریت - بشر در سال 3906 ؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بقعه شيخ صفی الدین اردبیلی
اينجا خانقاهيست كه روزگاري شرط ورود به آن ابتدا گذر از هفت وادي عرفان و طريقت يا به قول عطار هفت شهر عشق بود.اينجا دار الشهداي جنگجويان چالدران است . اينجا شاهكاريست از هنر و معماري.
و شيخ صفي الدين ! اين پير عارف و زاهد كه به قول ابوسعيدبهادرخان ايلخان مغول "از سواحل جيحون تا مرزهاي مصر و از هرمز تا باب الابواب همگان مريد او بودند".
آموزه هاي او و طرفداران بيشمار قزلباشش موجبات تشكيل دودمان صفويه را فراهم آورد كه ٢٣٥ سال بر ايران زمين حكومت كردند.
مولف كتاب صفوه الصفا ذكر كرده است كه شيخ صفي به دعوت سلطان محمد خدابنده الجايتو براي افتتاح گنبد سلطانيه به زنجان رفت لكن هرچه كردند دست بر طعام نبرد چرا كه سفره سلطاني را شبهه ناك ميدانست و از خوردن حتي يك لقمه حرام اكراه داشت..
@tonnel_zaman
11.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آرامستان کمیسیون جنگهای مشترک المنافع
Commonwealth War Commission Cemetery
تنها آرامستان بینالمللی ایران است که توسط کمیسیون جنگهای مشترک المنافع تأسیس شده و ۵۶۳ قبر و بنای یادبود در آن به چشم میخورد؛ قبر افرادی که در فاصله جنگهای جهانی اول و دوم در ایران کشته شده یا جان خود را از دست دادهاند و پس از ساخت این قبرستان و افتتاح رسمی آن در سال ۱۳۴۲ به اینجا منتقل شدهاند.
اسفند سال ۱۳۳۹ بود که الیزابت دوم ملکه بریتانیا به پاسخ سفر اردیبهشت سال قبل محمدرضا پهلوی به ایران سفر کرد و وقتی چشمش به باغ قلهک خورد دستور داد تا در گوشهای از این باغ گورستان بینالمللی «کمیسیون جنگهای مشترک المنافع» را تأسیس کنند.تا قبل از سال ۱۳۳۹ که دیوارهای آجری محوطه قبرستان را از باغ قلهک جدا کنند، اینجا بخشی از باغ سفارت انگلستان بود. تا آن زمان در ایران قبرستان کمیسیون جنگهای مشترکالمنافع هنوز ساخته نشده بود. این کمیسیون سال ۱۹۱۷ با ۶ عضو اصلی استرالیا، کانادا، هندوستان، نیوزیلند، آفریقای جنوبی و انگلستان کار خود را آغاز کرد.
@tonnel_zaman
چرا بیش از صد هزار عکس و دهها هزار سند تاریخیِ کاخ گلستان -در اختیار گروهی کوچک که دو دهه است بر این مجموعه تسلط دارند- بهطور شفاف در اختیار عموم قرار نمیگیرد؟ این درحالیست که صدها هزار سند مرتبط با ایرانِ دوران قاجار در موزهها و سایتهای آرشیوی دنیا در دسترس عموم هستند. عدم شفافیت و تسخیر کاخ گلستان توسط این گروه باعث رخدادن چنین فاجعههایی میشود:
تابلوی مظفرالدین شاه، اثر کمال الملک را از کاخ گلستان خارج کردند و این تابلو سال ۲۰۰۰ میلادی به قیمت ۴۴،۶۵۰ پوند در حراجی کریستیز به فروش رسید
حکایتی جالب!
پادشاهی وزیری داشت كه هر اتفاقی می افتاد ،می گفت: خیر است!!
روزی دست پادشاه درسنگلاخ ها گیركرد و مجبور شدند انگشتش را قطع كنند،وزیر در صحنه حاضر بود و گفت:خیر است! پادشاه از درد به خود می پیچید،از رفتار وزیر عصبی شد،او را به زندان انداخت،یک سال بعد پادشاه كه برای شكار به كوه رفته بود،در دام قبیله ای گرفتارشد كه بنا بر اعتقادات خود،هر سال یک نفر را كه دینش با آن ها مختلف بود،سر می بریدند و لازمه اعدام آن شخص این بودكه بدنش سالم باشد . وقتی دیدند اسیر،یكی از انگشتانش قطع شده، وی را رها كردند.
آنجا بود كه پادشاه به یاد حرف وزیر افتاد كه زمان قطع انگشتش گفته بود:خیر است!
پادشاه دستور آزادی وزیر را داد . وقتی وزیر آزاد شد و ماجرای اسارت پادشاه را از زبان اوشنید،گفت:خیر است! پادشاه گفت:دیگر چرا؟؟؟ وزیر گفت: از این جهت خیراست كه اگر مرا به زندان نینداخته بودی و زمان اسارت به همراهت بودم،مرا به جای تو اعدام می كردند...
...در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست
در صراط مستقیم ای دل كسی گمراه نیست...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
٢ زبان ایرانی کاملا از بین رفته است ۵ زبان را دیگر کسی استفاده نمیکند
مطابق گزارش یونسکو ٢۴ زبان در ایران درحال فراموشی و انقراض قرار دارد.
همیشه در وسط میدان مالفروشان اصفهان و گوشه و کنار آن، چند دستگاه دار مرتفع به چشم میخورد که طنابِ چندشآوری از آن آویخته شده است.
در انتهای این طنابها، تسمه و حلقههایی به منظور بستن و در حلقه درآوردن مچ پای مجرمین دیده میشود که ضمن آویختن آنان از مچِ پا، طناب دار را تا آنجا که امکان داشت بالا میکشیدند و ناگهان محکوم بختبرگشته را که در حال التماس و تقلا و دست و پا زدن بود، از همان بالا ضمن قطع طناب با سر به طرف زمین سفت و سنگی رها میکردند و سطح زمین را از خونش رنگین میساختند.
تعجب من از این بود که مردم با هیجان چنین صحنههایی را تماشا میکردند و برخی حتی از آن لذت برده و میخندیدند!
مأخذ
ایران در یک قرن پیش (سفرنامه دکتر ویلز) ص 243، چارلز جیمز ویلز. ترجمه غلامحسین قراگوُزلو. انتشارات اقبال. تهران 1368