AUD-20210904-WA0003.m4a
3.79M
۱۱-۲ چه عواملی دست انداز رسیدن به هدف هستند⁉️😩
🤩زمانیکه برای رسیدن به هدف تلاش میکنیم باید دست اندازهای مسیر رو هم مشخص کنیم،،اینطــوری با احتیاط بیشتری حرکت میکنیم👣
📝اولین دست انداز👇🏿
1⃣عـــدماعتمـــادبهنفـــس
2⃣عـــدم استمـــرار
3⃣...و
👌🏻به نظــر مبحث جالبیه،بخصوص واسه اونایی که دوست دارن هدفمنــد زندگی کنن😍
🎵مابقـــی رو در وویسی که با صــدای ڪارشناس محتــرم مشاوره سرکار خانم سعــدونی اومــده بشنوید.
#خودشناسی
#محرمانه
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
@toranjnameh99
آیــدی مشاوران ترنــجی رو فراموش نکنیــداااا📱
خجالت نکش...
شاید از همین مبحث کلی سوال به ذهنت اومــده باشه...
کارشناسان مشاورهی ترنجــی،اینجا هستن که کمکتون کنن😍
@Mahramaneh_T
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
@toranjnameh99
یک باره دلم گفت که بنویس کلامی
در وصفِ بلند مرتبه و شاه مقامی
دستی به روی سینه نهادم و نوشتم
از من به حسین بن علی عرض سلامی
#صلیاللهعلیڪیااباعبدالله♥️
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
@toranjnameh99
🏴همایـش سلاله حسینـــی (ویژه شهادت حضرت رقیه سلام الله علیه)
🎭با اجرای گروه نمایش آیینی🎭
ویـــژه دختران نوجوان🧕🏻
گروه سنی ۱۱ تا ۱۷ سال
با رعایت کامل پروتکل های بهداشتی😷
📌ظرفیت محـــدود
جهت ثبت نام مشخصات خود شامل:
نام و نام خانوادگی
کدملی
تاریخ تولد
تلفن همراه
را از یکی از روشهای زیر ارسال نمایید؛
1⃣صندوق ترنجنامه به آدرس زیر👇🏽
📬eitaa: @toranjnameh_box
2⃣ارسال مشخصات به 📱شماره مجموعه ترنج ۰۹۹۲۵۴۷۳۰۸۱
📆شنبه ۲۰ شهریورماه ۱۴۰۰
⏰ساعت ۱۷
🌱مڪان برگزاری همایش،برای افرادی که ثبت نام می نمایند،،ارسال خواهد شد.🌱
#سلاله_حسینی
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
@toranjnameh99
سوهان عسلی کنجدی 😋
برای تهیه سوهان عسلی کنجدی به این مواد اولیه نیاز دارید👇🏽
کنجد: یکونیم پیمانه
شکر: یک پیمانه
عسل: سه قاشق غذاخوری
روغن: دو قاشق غذاخوری
زعفران حلشده: یک قاشق
طرز تهیه:
شکر و عسل و روغن را در یک ظرف مناسب حرارت دهید و هم بزنید که طلاییرنگ شود.
زعفران را اضافه کنید و هم بزنید.
کنجد را اضافه کنید و هم بزنید که رنگ طلایی بگیرد.
یک سینی را چرب کنید و روی حرارت بگذارید که داغ شود و سوهان را روی آن بریزید. سینی باید بهقدری داغ باشد که سوهان بهسرعت ببندد و ترد شود.
#خوشمزهها
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
@toranjnameh99
⭕️ اولین بار تو ماه عسل دیدمش
مادرش میگفت کفش👞 و لباس👕 اندازش پیدا نمیشه☹️
چون ۲متر و ۴۶ قدشه.
افسرده شده😞 و از خونه بیرون نمیاد.
حالا چند ساله که روی سکوهای جهانی و #پارالمپیک میبینمش😍😍😍
رفــیق این یعنی تو هییچ مرحله از زندگی ،ناامیدی معنی نداره❌
و
قطعا در هر چــیزی مصلحت خدا نهفته🌿
#امیدواری
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
@toranjnameh99
«🌻💫»
-
-
ڪـٰاشقبلازاربعینیڪخبرخوشپیداشود
تـٰابگویدزـٰائرـٰانبـٰازاسترـٰاھڪربلا...!シ🖐🏻••
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
@toranjnameh99
💞🍃🌹💞🍃🌹💞🍃🌹
✅10 اشتباهی که جلوی شادی و سلامتی شما را میگیرد
_تمام روز را نشستهاید
_تنهایی غذا میخورید
_شغلی را دارید که اصلا علاقهای به آن ندارید
_تمام روز را در خانه سپری میکنید
_عضو هیچ انجمن و گروهی نیستید
_غیبت و حسادت میکنید
_توانمندیهای خلاقانهی خود را نادیده میگیرید
_یادتان میرود گاهی هم نفس عمیق بکشید
_نداشتن ارتباطهای عمیق و معنا دار با خانواده یا دوستان
_به جای اینکه وقتتان را موثر سپری کنید، تلف میکنید
#روانشناسی
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
@toranjnameh99
#عاشقانه_دو_مدافع
#قسمت_چهل_دوم
_بعد از قضیہ ے امروز کہ ماماݧ فکر کرده بود اردلاݧ و دیده بحث شد...
اردلاݧ تعجب زده نگاهمو میکردو سرشو میخاروند
_بعد هم دستشو انداخت گرد ماما و گفت:ماماݧ جا ، مارو او جلو ملو ها کہ راه نمید کہ ، ما از پشت بچہ ها رو پشتیبانے میکنیم
لبخند پررنگے رو لب ماما نشست و دست اردلاݧ و فشار داد
یواشکے بہ دستش اشاره کردم و بلند گفتم:پشتیبانے دیگہ
چشماش گرد شد ، طورے کہ کسے متوجہ نشہ ، دستش و گذاشت رو دماغش ،اخم کردو آروم گفت:هیس
_بعد هم انگشت اشارشو بہ نشونہ ے تحدید واسم تکوݧ داد
خندیدم و بحث و عوض کردم:خوب داداش سوغاتے چے آوردے؟
دوباره چشماشو گرد کرد رو بہ علے آروم گفت:بابا ایـ خانومتو جمع کـ ، امشب کار دستموݧ میده ها...
_زدم بہ بازوشو گفتم چیہ دوماهہ رفتے عشق و حال و پشتیبانے وایـ داستانا یہ سوغاتے نیوردے؟
خندیدو گفت چرا آوردم بزار برم کولمو بیار داداش بشیـݧ مـݧ میارم
رفتم داخل اتاقشو کولہ ے نظامیشو برداشتم خیلے سنگیـݧ بود از گوشہ یکے از جیب هاش یہ قسمت ازیہ پارچہ ے مشکے زده بود بیرو
کولہ رو گذاشتم زمیـݧ گوشہ ے پارچہ رو گرفتم و کشیدم بیروݧ
یہ پارچہ ے کلفت مشکے کہ یہ نوشتہ ے زرد روش بود
_چشمامو ریز کردم و روشو خوندم
"لبیک یا زینب" کہ روے ایـ نوشتہ ها لکه هاے قرمز رنگے بود
پارچہ رو بہ دماغم نزدیک کردم و بو کردم متوجہ شدم اوݧ لکہ هاے خونہ
لرزه اے بہ تنم افتاد و پارچہ از دستم افتاد احساس خاصے بهم دست داد
نفسم تنگ شده بود
_صداے قلبم و میشندیدم
نمیفهمیدیم چرا اینطورے شدم
چند دیقہ گذشت اردلاݧ اومد داخل اتاق کہ ببینہ چرا مـݧ دیر کردم
رو زمیـݧ نشستہ بودم و بہ یہ گوشہ خیره شده بودم
متوجہ ورود اردلاݧ نشدم و
اردلاݧ دستش و گذاشت رو شونمو صدام کرد:اسماء؟؟
_بہ خودم اومدم و سرمو برگردوندم سمتش
چرا نشستے؟مگہ قرار نبود کولہ رو بیارے؟
بلند شدم و دستپاچہ گفتم إ إ چرا الاݧ میارم
کولہ رو برداشت و گفت: نمیخواد بیا بریم خودم میارم
کولہ رو کہ برداشت اوݧ پارچہ از روش افتاد
_یہ نگاه بہ مـݧ کرد یہ نگاه بہ اوݧ پارچہ
اسماء باز دوباره فوضولے کردے؟
سرنو انداختم پاییـݧ و با صداے آرومے گفتم:ببخشید داداش ایـݧ چیہ؟
چپ چپ نگاهم کردو کوله پشتے و گذاشت زمیـݧ آهے کشیدو گفت:
بازوبند رفیقمہ شهید شد سپرده بدم بہ خانومش
_داداش وقتے گرفتم دستم یہ طورے شدم
خوب حق دارے خوݧ شهید روشہ اونم چہ شهیدے هر چے بگم ازش کم گفتم
_داداش میشہ بگے؟خیلے مشتاقم بدونم درموردش
الا نمیشہ مامانینا منتظرݧ باید بریم
ادامــه دارد...
نوشتار :مبینا محمدی ❤️
باماهمراه باشید 🌹
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
@toranjnameh99