این کوچه که شبیه قدم های من شده
دیگر برای پرسه زدن ها غریبه است
باران قشنگ می زند و قاب پنجره
این همدم شبانه هم اینجا غریبه است
باچشم های مضطرب مردمان شهر
این لحظه های خیس تماشا غریبه است
می پرسم از نفس نفس با تو بودنم
با من خیال بودنت آیا غریبه است؟
25/7/88
نفس می زند هنوز
شب می خزد و سایه نفس می زند هنوز
محراب پر گلایه نفس می زند هنوز
آن شب شکست آینه اما در این عبور
خورشید آیه آیه نفس می زند هنوز
29/6/88
کوثر در انتظار...
امشب تمام جهل تو شمشیر می شود
ای کوفه! در تو فاجعه تکثیر می شود
الله اکبر و دل...بی تاب می زند
عالم پراز طراوت تکبیر می شود
این بار در میانه محراب، آسمان
در اوج اوج ، قسمت تقدیر می شود
تیغی وزید و زخم درخشید و بعد از آن
معراج، با سجود تو تعبیر می شود
کوچه پر از تردد چشمان مضطرب
کودک وکاسه ای که پر از شیر می شود
دیگر هجوم هر شب غم ها تمام شد
کوثر در انتظار... برو! دیر می شود...!
20 رمضان 88
ابری چشای تو
تو ابری چشای تو ،دیگه نمیشه پر زد
باید که بی صدا بیام ، دیگه نمیشه در زد
نمی دونم چی شد که قصه ها یهو تموم شد؟
زمونه شادیامونو یکی یکی نظر زد
حالا دعا بدون تو مثه نفس می مونه
دیگه سه تار من شبا ترانه کم می خونه
یادش به خیر نماز شب کنار حوض خالی
دیگه خدا بدون تو یه گنج بی نشونه
چی شد که رفتی و نیگا به پشت سر نکردی؟
یه لحظه هم نیگا به چشم پشت در نکردی؟
شکستی اون همه قشنگیای قصه مونو
تو از شکستن دل منم حذر نکردی . . .
29/11/86
عشق های رفتنی
در چشمهایت روشنی را می شناسم
شب گفته ی نا گفتنی را می شناسم
با دستهای تو یکی شد دستهایم
من دستهای ناتنی را می شناسم
در باغ سبز خنده های مهربانت
گلبوسه های چیدنی را می شناسم
تو پاک وساده آمدی با من بمانی
من عشق های رفتنی را می شناسم
3/5/88
غزل غزل ستاره
دوباره آمدی و لحظه ها قشنگ می شود
دوباره ماه در نگاه ما قشنگ می شود
نگاه تو تبلور غزل غزل ستاره است
کنار حس بودنت، دعا قشنگ می شود
حصار سبز زندگی، در امتداد روزها
بدون چشمهای تو،کجا قشنک می شود؟
نشسته ام در آسمان چشمهای روشنت
و بازعشق می رسد، خدا قشنگ می شود!
1/5/88
نیا به شعر من!
تو آمدی و کوچه های شهر غرق ماه شد
تمام پنجره برای دیدنت نگاه شد
گذشت نیم عمر من، چه دیر آمدی ببین
که نیم دیگرش کنار عکس تو تباه شد
دوباره رفتی و منم اسیر اشتباه تو
نگو که من نخواستم ،نگو که اشتباه شد
سیاه بختی ام گناه تو نبود و بخت من
سفید زیر سایه ات نشست تا سیاه شد
نیا به شعر من، دوباره سیب سرخ می شوی
همان که بی گناه بود و باعث گناه شد
19/4/88
هجوم تلخ شب
آمدی تنها نباشم حیف تنها تر شدم
از یقین گفتی برایم،پاک بی باور شدم
ساده گفتی:" باورم کن!با تو می مانم"! ولی
رفتی و در شعر تو خط خورده ای دیگر شدم
باز هم در وحشت بی انتهای فاصله
با هجوم تلخ شب تا صبح همبستر شدم
در میان شعله ناباوری ها سوختم
سوختم در لحظه های بی تو،خاکستر شدم
گفته بودی :"اولین بیت غزل های منی"
حیف رفتی و دوباره مصرع آخر شدم!
18/3/87
کاش می شد!
کاش می شد گذشته را خط زد
سایه ها را ندید یا خط زد
مشق بد خط سرنوشت مرا
خنده هایش از ابتدا خط زد
خواست تا برگناه خط بکشد
سیب را جای این خطا خط زد
خط کشیدی به روی هرچه که بود
قصه را من، تو، نه! خدا خط زد
86/12/27
تنها، میان قافیه
با شهر تو نفس به نفس دود می شوم
اینجا کنار یاد تو نابود می شوم
وقتی که آسمان همه رنگش سرودنی است
تنها، میان قافیه محدود می شوم
بعد از تو شب نشسته در این آینه ، ببین!
مانند چشمهات شب آلود می شوم
این شعرها فقط تب واژه است بعد از این
شعری که قصه من و تو بود ، می شوم
19 اردیبهشت 1388
آهنگ کوچ
آخر چگونه اشک بریزم بدون تو
باید به انتها بگریزم بدون تو
وقتی تو می روی و غزل خسته می شود
چشمان خیس پنچره ها بسته می شود
شب واژه های زخمی این کوچ بی صدا
غم نغمه های خسته ی مردی در انتها
آغاز می شود غزل از یاد می رود
این مثنوی برای تو بر باد می رود
آهنگ کوچ از پس دیوار می رسد
وقتی که مرگ ساده و غمبار می رسد
پژمرده خنده های تو بی رنگ می شود
«آنجا دلم برای دلت تنگ می شود»
پاییز 86
شهر دور غزل
خروش زمزم خون ، خاکریز و شور غزل
پلاک های پریشان و شب ، مرور غزل
شکفتن گل تک بیت های ناب عبور
سجود خاک و محراب پر غرور غزل
ستارگان همه مبهوت اوج چلچله ها
و زلف نخل ، ردیف نجیب طور غزل
نوازش تب و ترکش و زخم قافیه ها
و رقص سرکش خون واژه در حضور غزل
خشاب شوق، شرار گلوله، قمقمه خشک
عطش ومثنوی لحظه صبور غزل
و من چه دور از آواز کوچ زخمی شعر
نشسته ام به تماشای شهر دور غزل
تابستان 86
سردی مهتاب
عکس غمگینت میان قاب می خندد به من
تازگی ها سردی مهتاب می خندد به من
با تور دلت مرا گرفتی لیلی
در گفتن عاشقم چه سفتی! لیلی
ای روشنی چشم تو دریای دلم
مجنون توام ، نگو نگفتی، لیلی!
***
آرام من زار گرفتار شدی
شادی دل شکستهی زار شدی
بیمار توام غزالکم! شیرینم!
درمان منی چرا تو بیمار شدی؟
ای ســـرزمیـــــن بکـر نگاه تو دیـــدنی
ای ناز چشــــــمهای نجیبت خـریدنی
امشب بیــــا غزل غزل از عاشـقی بگو
ای بیت بیت،قنـــــــد لبانت چشـیدنی
آدم نشست پای گنـاهش، چرا که دید
لبخند مهربان تو سیبـی است چیدنی
ای دستهات فـــرصت آغاز عاشـــــقی
تو حس خوب و سادهی صبح رسیدنی
بی آسمان چشم تو شاعر نمیشدم
بی تو نه شــعر بود و نه شوق پریدنی
تقدیر من
گره خورد تقدیر من تا به چشمت
نمیآید این مرد تنها به چشمت
به چشمت قسم بعد آن آشنایی
قسم میخورم یا به تو یا به چشمت
نگاه پر از شوق بارانم آیا
نمیگفت تنهاییام را به چشمت؟
منم مرد پاییزی بی غروری
که دل داده یک شب به دریا، به چشمت
تو هم میروی، سرنوشت من این است
ومن بی غزل، باز بی تاب چشمت...
بیست و هشتم تیر ماه هشتاد و نه
ای ســـرزمیـــــن بکـر نگاه تو دیـــدنی
ای ناز چشــــــمهای نجیبت خـریدنی
امشب بیــــا غزل غزل از عاشـقی بگو
ای بیت بیت،قنـــــــد لبانت چشـیدنی
آدم نشست پای گنـاهش، چرا که دید
لبخند مهربان تو سیبـی است چیدنی
ای دستهات فـــرصت آغاز عاشـــــقی
تو حس خوب و سادهی صبح رسیدنی
بی آسمان چشم تو شاعر نمیشدم
بی تو نه شــعر بود و نه شوق پریدنی
مهر 89
کلمات کلیدی:
نوشته شده توسط وردیانی 89/5/2:: 2:34 عصر | (5) نظر
شعرهای من
چشمانت...
پر کرده چشمم را، باران چشمانت
دردانهی چشمم، قربان چشمانت
چشم تو میخندید وقتی که چشم من
غرق نگاهت بود، گریان چشمانت
از هفت خوان عشق، تنها گذر کردم
تاب عبورم نیست، از خوان چشمانت
شیطان نمیفهمید سیب لبانت را
وقتی به آدم گفت، شیطان چشمانت
آتش نشینی را از چشم تو دارم
آخر بهشتم بود تاوان چشمانت
بیستم تیرماه هشتاد ونه
بیبی جان...
می رفتی و روی دست مولا بودی
در فکر طلوع صبح فردا بودی
تنها ماندی! غریب و بی نام و نشان
اما نگران مرد تنها بودی
***
خاک تو کجاست تا برآن گریه کنم
دور از همه،باز بی امان گریه کنم
بی بی! نظری که من کنار تو شبی
همراه زمین و آسمان گریه کنم
***
قربان نگاه خسته ات بی بی جان
لبهای به غصه بسته ات بی بی جان
این دل که شکست، باز پهلوی تو بود
قربان دل شکسته ات بی بی جان
شبیه چشم تو...
شبیه چشم تو در کوچه های شهر کم است
برای گفتن از تو ، صدای شهر کم است
چقدر سخت نفس می کشد بدون تو، من
چقدر بی نفس تو ، هوای شهر کم است
پر است چشم من از شرم چشمهات هنوز
ولی نگاه تو در جای جای شهر کم است
نگاه می کنم اینجا کسی شبیه تو نیست
شبیه چشم تو در کوچه های شهر کم است
به خلوتم که سر زدی، غزل دوباره تازه شد
و شعر نانوشته ام به یک اشاره تازه شد
دوباره دستهای مهربان آسمان رسید
دوباره نغمه ی سه تار بی ستاره تازه شد
دوباره فال، آرزو ، دوباره حافظانه ها
غزل دوباره می رسد از اوج جاودانه ها
دوباره پاک می شود غبارها از آینه
دوباره ها، دوباره ها ، دوباره ها، دوباره ها...
اینجا شراب می رقصد
صـــــــدای باد در آغوش آب می رقصد
و آب دور تو با التــــــــــــهاب می رقصد
دوباره عشق شکوفا شد آسمان لرزید
دوباره خون تو در چشــم آب می رقصد
تن تکیـــــــده مشکی که راوی آب است
کنار دست تو پر اضــــــــــطراب می رقصد
نگاه عاشق ســـــاقی و بزم خون و خدا
عجیب نیست که اینجا شراب می رقصد
تو اوج می شوی وآسمان تر از خورشید
و او که ماند و هنوز آفتاب می رقصد...
88/10/3
روز سرد تولد من
باز باران به کوچه ها می زد
سایه ها، خسته در گذر بودند
من، مردد میان بود و نبود
لحظه هایم هنوز تر بودند
*****
چهار دیوار سر به شانه ی هم
چشم تاریک و سرد پنجره ها
نقش تکرار بر تن قالی
مثل تکرار زرد ثانیه ها
*****
باز اینجا کسی نفس می زد
خالی از هرچه بود و هرچه نبود
چشم بر مرگ برگ وا می کرد
در شروعی نمور و درد آلود
*****
قاب کهنه دوباره می خندید
زندگی مرگ را صدا می زد
روز سرد تولد من بود
باز باران به کوچه ها می زد...
23آذر ماه 88
دوباره ها
باران که می زند
باران که می زند دل من تنگ می شود
بین من و تمام خودم، جنگ می شود
با گریه های ساکت ابری که می رود
باران چشمهام، هماهنگ می شود
از شوق چترها که به باران رسیده اند
این کوچه های خیس، پر از رنگ می شود
باران که می زند، همه رنگی شنیدنی است
انگار رنگ ها همه آهنگ می شود
مردی به روی پنجره ی خیس می نوشت:
باران که می زند، دل من تنگ می شود
88/8/12
تصویر من
تصویر من در آینه حتی ، غریبه است
لبخند هم بدون تو حالا غریبه است
باز هم دیوار ساکت می نشیند روبروم
عقربه می چرخد و بی تاب می خندد به من
حوض در زیر درخت گل پر است از آسمان
حلقه حلقه موج روی آب می خندد به من
تا تو رفتی و بریدی از من و تنهاییم
گریه آرام قبل از خواب می خندد به من
هرکه می خندد نمی داند،نمی دانم چرا
عشق این همصحبت ناباب می خندد به من
88/2
تک واژه های بی آهنگ
من و تو و، تو و تک واژه های بی آهنگ
من و تو و، تو و این مهربانی دلتنگ
من و تو و، تو و راهی شبیه خاطره ها
من و تو و، تو و این راه و انتها و درنگ
من و تو و، من خسته ،میان کوچه شوق
من و تو و، تو و بازیچه های رنگارنگ
من و تو و، من و هر لحظه برق چشمانت
من و تو و، تو وشاید نگفته های قشنگ
خرداد 86
تصویر محو ما
تصویر خیس پنجره ها کهنه می شود
این لحظه ها بدون شما کهنه می شود
دیوار مات ،قاب در آغوش ، انتظار
دارد مرور عقربه ها کهنه می شود
این کوچه ها و جای قرار همیشگی
در انتظار دیدن ما کهنه می شود
این لحظه ها که روی تن شب هزار بار
خط می کشد و چون رد پا کهنه می شود
تصویر محو ماست که با هم یکی شده
رفتی و این همه به خدا کهنه می شود
پاییز 86
انزوا در انزوا
لحظه های بی تو در کابوس شبها پیر شد
انزوا در انزوا ،زنجیر در زنجیر شد
سرد شد دست نوازشهای گرم آفتاب
کوچه تاریک و خیابان ساکت و دلگیر شد
آسمانی گفته بودی شعرهایم را ولی
آسمان در شعر من دلواپسی تعبیر شد
در غروب خود فقط می پرسم آیا رهگذر
چشمهایت با طلوع تازه ای درگیرشد؟
تهران 9/4/87
عمق کوچه ها
تو رفتی وغزل غزل به انتها رسیده ام
به انتهای این غزل از ابتدا رسیده ام
نگاه مات پنجره به خواب کوچه باز شد
و من به عمق کوچه های آشنا رسیده ام
شبیه چشمهای تو که فرصت نیایشند
به اوج بی کرانه ستاره ها رسیده ام
صدای باد می دود به شعر نانوشته ام
بگو چرا به بی صدا ترین صدا رسیده ام
نمانده در تمام من به جز حضورسایه ها
ببین چقدر خالیم!ببین کجا رسیده ام!؟
تهران23/2/87
گامهای بی تحمل
سینه سخت خیابان جای پای تو وبعد
شب، زمستان، غربت و زنگ صدای تو و بعد
دستها در هم ،نگاه هردومان از اشک خیس
گامهای بی تحمل پا به پای تو ، وبعد
بی هدف، شانه به شانه ، ابرها در پیش چشم
کوچه دلتنگ از من و از گریه های تو ، وبعد
بیصدا گفتی که:" نزدیک است کوچیدن ، عبور
می روم با سایه ها، تا انتهای تو " وبعد
قصه این شد پنجره ، ساعت ، نگاه انتظار
بعد از این شعری نمی ماند برای تو و بعد
87/1/28
مصرع آخر
آمدی تنها نباشم حیف تنها تر شدم
از یقین گفتی برایم پاک بی باورشدم
ساده گفتی:" باورم کن!با تو می مانم!"ولی
رفتی و در شعر تو خط خورده ای دیگر شدم
باز هم در وحشت بی انتهای فاصله
با هجوم تلخ شب تا صبح همبستر شدم
در میان شعله ناباوریها سوختم
سوختم در لحظه های بی تو خاکستر شدم
گفته بودی اولین بیت غزلهای توام
حیف رفتی و دوباره مصرع آخرشدم
87/6/18
سایه های سنگی
دیوارها وفاصله ها،آه خسته ام
از نور سرد و یخ زده ی ماه خسته ام
در تنگنای تیره ترین سرنوشت ها
از سایه های سنگی این راه خسته ام
از دام دستهای شب آلود نانجیب
از اوج های ساده ی کوتاه خسته ام
از این همه مسیر که در شهر می دوند
از حیله های نقشه ی گمراه خسته ام
بی چشمهای تو که حضور نوازشند
از لحظه لحظه لحظه ی شب ،آه خسته ام
قصه هر روز آدمها
خط تکراری عبور عابران واضطراب
چشمهایی بی تماشا ،ردپایی تا سراب
چهره حوا وآدم ، رنگها و رنگها
صورتکهایی پر از بیهودگی پشت نقاب
خنده های تلخ شیرین، دانه ها و دامها
قصه فرهاد وشیرین ،یک سوال بی جواب
چشم کوچه شرمگین از عشوه های زهرخیز
کوچ کور این مترسکها ،غروب آفتاب
قصه هر روز آدمها ،هوس ،عصیان ، هبوط
خط تکراری ،عبور عابران واضطراب...
مرداد86
لحظه پایانی
در من سه تار سرکش و طوفانی است
این نت نوشته ضجه ویرانی است
در دست لحظه ها ضربان دارم
وقتی که خنده ها همه بارانی است
سرد و سفید خواب خیابانها
در امتداد یک شب طولانی است
تصویر کوچه از من و تو هرشب
لبخند پرسه های خیابانی است
امروزلحظه لحظه چکید اما
شاید همیشه لحظه پایانی است
86/11/2
کودکان قانا
مرگ از چنگال گردون می چکد
سوزها از ساز محزون می چکد
ای قلم برخیز خاموشی بس است
بیت از دیوار گلگون می چکد
شب، عروسک ، کودک و شیرین خواب
صبح آواری کزآن خون می چکد
16دی 87
کلمات کلیدی: اشعار قاسم وردیانی، شعر، غزل، ترانه
نوشته شده توسط وردیانی 88/9/19:: 7:53 عصر | (8) ن
تصویر من در آینه حتی ، غریبه است
لبخند هم بدون تو حالا غریبه است
این کوچه که شبیه قدم های من شده
دیگر برای پرسه زدن ها غریبه است
باران قشنگ می زند و قاب پنجره
این همدم شبانه هم اینجا غریبه است
باچشم های مضطرب مردمان شهر
این لحظه های خیس تماشا غریبه است
می پرسم از نفس نفس با تو بودنم
با من خیال بودنت آیا غریبه است؟
25/7/88
نفس می زند هنوز
شب می خزد و سایه نفس می زند هنوز
محراب پر گلایه نفس می زند هنوز
آن شب شکست آینه اما در این عبور
خورشید آیه آیه نفس می زند هنوز
29/6/88
کوثر در انتظار...
امشب تمام جهل تو شمشیر می شود
ای کوفه! در تو فاجعه تکثیر می شود
الله اکبر و دل...بی تاب می زند
عالم پراز طراوت تکبیر می شود
این بار در میانه محراب، آسمان
در اوج اوج ، قسمت تقدیر می شود
تیغی وزید و زخم درخشید و بعد از آن
معراج، با سجود تو تعبیر می شود
کوچه پر از تردد چشمان مضطرب
کودک وکاسه ای که پر از شیر می شود
دیگر هجوم هر شب غم ها تمام شد
کوثر در انتظار... برو! دیر می شود...!
20 رمضان 88
ابری چشای تو
تو ابری چشای تو ،دیگه نمیشه پر زد
باید که بی صدا بیام ، دیگه نمیشه در زد
نمی دونم چی شد که قصه ها یهو تموم شد؟
زمونه شادیامونو یکی یکی نظر زد
حالا دعا بدون تو مثه نفس می مونه
دیگه سه تار من شبا ترانه کم می خونه
یادش به خیر نماز شب کنار حوض خالی
دیگه خدا بدون تو یه گنج بی نشونه
چی شد که رفتی و نیگا به پشت سر نکردی؟
یه لحظه هم نیگا به چشم پشت در نکردی؟
شکستی اون همه قشنگیای قصه مونو
تو از شکستن دل منم حذر نکردی . . .
29/11/86
عشق های رفتنی
در چشمهایت روشنی را می شناسم
شب گفته ی نا گفتنی را می شناسم
با دستهای تو یکی شد دستهایم
من دستهای ناتنی را می شناسم
در باغ سبز خنده های مهربانت
گلبوسه های چیدنی را می شناسم
تو پاک وساده آمدی با من بمانی
من عشق های رفتنی را می شناسم
3/5/88
غزل غزل ستاره
دوباره آمدی و لحظه ها قشنگ می شود
دوباره ماه در نگاه ما قشنگ می شود
نگاه تو تبلور غزل غزل ستاره است
کنار حس بودنت، دعا قشنگ می شود
حصار سبز زندگی، در امتداد روزها
بدون چشمهای تو،کجا قشنک می شود؟
نشسته ام در آسمان چشمهای روشنت
و بازعشق می رسد، خدا قشنگ می شود!
1/5/88
نیا به شعر من!
تو آمدی و کوچه های شهر غرق ماه شد
تمام پنجره برای دیدنت نگاه شد
گذشت نیم عمر من، چه دیر آمدی ببین
که نیم دیگرش کنار عکس تو تباه شد
دوباره رفتی و منم اسیر اشتباه تو
نگو که من نخواستم ،نگو که اشتباه شد
سیاه بختی ام گناه تو نبود و بخت من
سفید زیر سایه ات نشست تا سیاه شد
نیا به شعر من، دوباره سیب سرخ می شوی
همان که بی گناه بود و باعث گناه شد
19/4/88
هجوم تلخ شب
آمدی تنها نباشم حیف تنها تر شدم
از یقین گفتی برایم،پاک بی باور شدم
ساده گفتی:" باورم کن!با تو می مانم"! ولی
رفتی و در شعر تو خط خورده ای دیگر شدم
باز هم در وحشت بی انتهای فاصله
با هجوم تلخ شب تا صبح همبستر شدم
در میان شعله ناباوری ها سوختم
سوختم در لحظه های بی تو،خاکستر شدم
گفته بودی :"اولین بیت غزل های منی"
حیف رفتی و دوباره مصرع آخر شدم!
18/3/87
کاش می شد!
کاش می شد گذشته را خط زد
سایه ها را ندید یا خط زد
مشق بد خط سرنوشت مرا
خنده هایش از ابتدا خط زد
خواست تا برگناه خط بکشد
سیب را جای این خطا خط زد
خط کشیدی به روی هرچه که بود
قصه را من، تو، نه! خدا خط زد
86/12/27
تنها، میان قافیه
با شهر تو نفس به نفس دود می شوم
اینجا کنار یاد تو نابود می شوم
وقتی که آسمان همه رنگش سرودنی است
تنها، میان قافیه محدود می شوم
بعد از تو شب نشسته در این آینه ، ببین!
مانند چشمهات شب آلود می شوم
این شعرها فقط تب واژه است بعد از این
شعری که قصه من و تو بود ، می شوم
19 اردیبهشت 1388
آهنگ کوچ
آخر چگونه اشک بریزم بدون تو
باید به انتها بگریزم بدون تو
وقتی تو می روی و غزل خسته می شود
چشمان خیس پنچره ها بسته می شود
شب واژه های زخمی این کوچ بی صدا
غم نغمه های خسته ی مردی در انتها
آغاز می شود غزل از یاد می رود
این مثنوی برای تو بر باد می رود
آهنگ کوچ از پس دیوار می رسد
وقتی که مرگ ساده و غمبار می رسد
پژمرده خنده های تو بی رنگ می شود
«آنجا دلم برای دلت تنگ می شود»
پاییز 86
شهر دور غزل
خروش زمزم خون ، خاکریز و شور غزل
پلاک های پریشان و شب ، مرور غزل
شکفتن گل تک بیت های ناب عبور
سجود خاک و محراب پر غرور غزل
ستارگان همه مبهوت اوج چلچله ها
و زلف نخل ، ردیف نجیب طور غزل
نوازش تب و ترکش و زخم قافیه ها
و رقص سرکش خون واژه در حضور غزل
خشاب شوق، شرار گلوله، قمقمه خشک
عطش ومثنوی لحظه صبور غزل
و من چه دور از آواز کوچ زخمی شعر
نشسته ام به تماشای شهر دور غزل
تابستان 86
سردی مهتاب
عکس غمگینت میان قاب می خندد به من
تازگی ها سردی مهتاب می خندد به من
http://radio.iranseda.ir/epgarchivePart/?VALID=TRUE&ch=16&e=152444501
لینک برنامه رادیو
رمان « #پروانهها_زیر_باران» نوشته ابوالقاسم وردیانی که بر اساس زندگی و مبارزات شهید سرلشگر سید موسی نامجوی به رشته تحریر در آمده در برنامه کتاب فرهنگ با حضور نویسنده کتاب و کارشناس این حوزه معرفی و بررسی شد.
اینجا بشنوید👇
http://radio.iranseda.ir/epgarchivePart/?VALID=TRUE&ch=16&e=152444501
•┈┈••✾•💠•✾••┈┈•
🔸همراه شما در کانال
داستان دفاع مقدس، نکته، نقد
🔹ایتا
https://eitaa.com/Vardiani_Writing
🔹بله
ble.ir/join/2a5kCDwMsm
🔸ارتباط با من
@ghasem_vardiani
🔸پیامهای سیاسی، اجتماعی
🔹ویراستی
https://virasty.com/Vardiani
.
رمان « #پروانهها_زیر_باران» نوشته ابوالقاسم وردیانی که بر اساس زندگی و مبارزات شهید سرلشگر سید موسی نامجوی به رشته تحریر در آمده در برنامه کتاب فرهنگ با حضور نویسنده کتاب و کارشناس این حوزه معرفی و بررسی شد.
اینجا بشنوید👇
http://radio.iranseda.ir/epgarchivePart/?VALID=TRUE&ch=16&e=152444501
•┈┈••✾•💠•✾••┈┈•
🔸همراه شما در کانال
داستان دفاع مقدس، نکته، نقد
🔹ایتا
https://eitaa.com/Vardiani_Writing
🔹بله
ble.ir/join/2a5kCDwMsm
🔸ارتباط با من
@ghasem_vardiani
🔸پیامهای سیاسی، اجتماعی
🔹ویراستی
https://virasty.com/Vardiani
.
03 03.mp3
25.09M
3️⃣#قسمت_سوم
#مقایسه_ادبیات_ضد_جنگ_با_ادبیات_داستانی_سیاه دفاع مقدس و نقد اجمالی چند اثر در این حوزه
✳️ در این مجموعه فایلهای صوتی به این موارد پرداخته شده است:
✔️1-تعریف ادبیات جنگ، ادبیات ضد جنگ، ادبیات مقاومت و ادبیات دفاع مقدس
✔️2-بررسی مفهوم ادبیات سیاه دفاع مقدس و علل به وجود آمدن آن
✔️2-نگاهی به جریان ادبیات داستانی سیاه دفاع مقدس و اهداف آن
✔️3- تقابل جریان ادبیات داستانی دفاع مقدس و ادبیات داستانی سیاه دفاع مقدس
✔️5-بررسی اجمالی و نقد مجمل چند اثر نزدیک به ادبیات داستانی سیاه دفاع مقدس(مجموعه داستان من قاتل پسرتان هستم، پرسه در خاک غریبه )
•┈┈••✾•💠•✾••┈┈•
🔸همراه شما در کانال
داستان دفاع مقدس، نکته، نقد
🖋 #یادداشت_کوتاه
🔹مواجهه اندیشمندان متجدد غربی با فرهنگ شهادت
و جایگاه نوشتن از شهیدان
بعد از انقلاب اسلامی و در گفتمان به وجود آمده، اصول و مفاهیمی مطرح شد که تفکر متجدد غربی قادر به درک آن نبود و آنها را قابل طرح نمی دانست. تلاش هایی هم که توسط آنها برای توضیح نظری این مفاهیم صورت گرفت هیچکدام موفق نبود.
این نکته را یادآور شوم که منظور از غرب، غرب جغرافیایی نیست بلکه غرب هویتی و اندیشه های مبتنی بر مدرنیته و اومانیسم است و این تفکر در داخل کشور ما هم وجود دارد.
متفکران متجدد غربی هیچوقت دلیل این ناکامی و نشناختن مفاهیم انقلاب اسلامی را، ضعف علمی و ناتوانی اندیشه خودشان نمی دانستند و برای پوشاندن این ضعف علمی و ناتوانی اندیشه هایشان در فهم این مفاهیم، انقلاب و ارزشها و مفاهیم آن را نامعقول و چیزی به دور از هنجارهای رایج در جوامع خودشان معرفی کردند.
ادعای آنها این است که علم و احاطه ما (اندیشمندان غربی) به مفاهیم نظریِ اجتماعی، کامل و بدون نقص است و این انقلاب اسلامی و مفاهیم آن است که ناهنجار و نامعقول و غیرقابل تعریف است و گرنه در علم ما غربیهای متجدد کاستی و خللی نیست.
وقتی علوم اجتماعی غربی نتواند موضوعی را تحلیل کند و در درک ماهیت آن وا بماند، شروع می کند به تقلیل دادن موضوع و اشکال وارد کردن به آن تا بگوید که ضعف از نظریات علوم اجتماعی غربی نیست و مشکل از پدیده و واقعیتی است که با نظریات آنها قابل توضیح و شرح نیست.
آنها در مورد شهادت چه می گویند؟ به دلیل نداشتن فهم درست به آن برچسب کنش عاطفی، جوزدگی، ارضاء حس ماجراجویی، سلطه ایدئولوژی بر افکار و عواطف و تاثیر تبلیغات مستمر می زنند و سعی می کنند با این کار مفهوم شهادت را از بن بزنند و مخدوش کنند تا کسی به دنبال فهم آن نرود و ارزش شهادت در حد یک جوزدگی ماجراجویانه پایین بیاید و تبدیل به چیزی شود که قابل اعتنا نیست و ارزش اندیشیدن ندارد.
آنها شهادت را حربه ای حکومتی و یا عقیدتی در برابر شکست ظاهری می دانند و اینگونه تفسیر می کنند که وقتی نبردی ناکام می ماند، عده ای که در این راه جان خودشان را از دست می دهند، شهید خوانده می شوند تا شکست توجیه شود و از طرفی با این کار انگیزه و امید برای طی باقی مسیر در بدنه اجتماع به وجود بیاید.
آنها از آموزه های اسلامی که ریشه در آیات قرآن و کلام خداوند دارد یا بی خبرند و یا خود را به بی خبری می زنند. آنها هیچوقت معنی احدی الحسنین را درک نخواهند کرد چون نگاهشان بر مبنای اندیشه های اومانیستی مدرنیته، معطوف به پیروزی های زمینی و ناسوتی است و از عالم عند ربهم یرزقون غافل هستند.
آنها هیچوقت معنای واقعه عاشورا را نخواهند فهمید و تا این را نفهمند، نخواهند توانست راهبرد درستی علیه محور مقاومت اتخاذ کنند و این نه تنها یکی از امتیازات محور مقاومت بوده، بلکه دلیل زنده بودن و پویایی تشیع در طول قرنها سرکوب و صف بندی و مقابله همه جانبه دشمنان تشیع در طول تاریخ بوده است.
تا فرهنگ شهادت جاری و ساری است چیزی به اسم شکست برای امت اسلامی وجود ندارد و از این روست که نویسندگان حوزه دفاع مقدس باید درست و زیبا و تاثیرگذار از شهیدان بنویسند و نگذارند فرهنگ شهادت کم رنگ شود و از خاطره ها برود.
#ابوالقاسم_وردیانی
چهارشنبه هجدهم مهر 1403
[
سلام علیکم و رحمة الله
روز جمعه تون بخیر و شادی و خدا قوت
قراره در مورد زندگی چند تن از شهدای ارتش زندگینامه داستانی یا رمان واره نوشته بشه
اگه امکان داره میخواستم خواهش کنم چند تا نویسنده رو به بنده معرفی بفرمایین.
سپاسگزارم
🍃🌺🍃
🔹معرفی کتاب
📚 از موج تا اوج
به مناسبت عملیاتی شدن پل بعثت در 22 مهر ماه سال 1365
🖋نویسنده: ابوالقاسم وردیانی
🔸ناشر: روایت فتح
🔸چاپ اول 1395 چاپ دوم 1399
این کتاب، روایت داستانی حلِ این مسئله توسط رزمندگان جهاد سازندگی خراسان است که به ساخت «پل زنجیره ای بعثت» انجامید. پلی که تاکنون مانند آن ساخته نشده و در تمام جهان بی نظیر است.
در مقدمه کتاب می خوانیم:
«سال شصت و پنج است، بعد از عملیات والفجر هشت. رزمندگان ایرانی شهر بندری فاو را آزاد کرده اند و نیاز به پشتیبانی دارند. این پیروزی وجهه سیاسی و قدرت نظامی ایران را در سراسر جهان نمایان تر کرده است و به همین دلیل نیروهای عراقی تمام توان خود را برای بازپس گیری فاو به کار بسته اند. فاو باید حفظ شود. مجروحان و شهدا باید تخلیه شوند و نیروی تازه نفس و تجهیزات به فاو برسد و تنها راهی که وجود دارد، عبور از اروند است. اما آیا این کار ممکن است؟ آیا می شود زیر دید و تیر دشمن روی یکی از وحشی ترین رودخانه های جهان پل زد؟ دشمنی که مجال حرکت به یک قایق موتوری کوچک را نمی دهد، چگونه ممکن است بگذارد پلی به طول نهصد متر روی اروند زده شود...»
•┈┈••✾•💠•✾••┈┈•
🔸همراه شما در کانال
داستان دفاع مقدس، نکته، نقد
.