eitaa logo
تعلیم و تربیت آران و بیدگل
172 دنبال‌کننده
42.1هزار عکس
2.2هزار ویدیو
131 فایل
این کانال به منظور افزایش تعامل و ارتباط گیری بهتر با شبکه تربیتی شجره طیبه صالحین ایجاد شده است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍂ســرگذشـــت ارواح ســــــرگردان بـــــ😱ــــرزخ🍃🍂 〖پانزدهم〗 🌸✨برخاستم و توبره پشتی را به پشت بستم و مجدّانه به راه افتادم. راه، صاف و بدون سنگلاخ بود و هوا چون هوای بهار و من هم با قوّت و تازه‌کار و با شوق بسیار به دیدار محبوب گل عُذار (گُل رو) هادی وفادار تا نصف روز به سرعت می‌رفتم. کم‌کم خسته و تشنه شدم، هوا گرم و راه باریک و پر خار و خاشاک گردید. از دامنه کوهی بالا می‌رفتم، از تنهایی نیز در وحشت بودم. به عقب سر نگاه کردم، دیدم کسی به طرف من می‌آید، خوشحال شدم که الحمدللَّه تنها نماندم. تا به من رسید، دیدم شخصی سیاه و دراز بالا، دارای لب‌های کلفت و دندان‌های بزرگ و نمایان و بینی پهن و مهیب و متعفّن است، سلامی به من داد. ولی حرف لام را اظهار نکرد و گفت: ‌‌⇦ «سام علیک!؛ مرگ بر تو». من به شک افتادم که اظهار عداوت نمود - چنان‌که قیافه نحسش نیز شهادت می‌دهد - و یا آنکه زبانش در ادا سستی نموده است. در جواب سلام محضِ احتیاط به همان علیک اکتفا نمودم. پرسیدم: کجا را قصد دارید؟ گفت: با تو هستم. من هیچ راضی نبودم که با من باشد، چون از او در خوف و وحشت بودم. پرسیدم: اسمت چیست؟ گفت: همزاد تو، اسمم جهالت و لقبم کج‌رو و کنیه‌ام ابو الهَوْل (پدر وحشت و هراس) و شغلم افساد و تفتین (فتنه انگیزی) [است]. هریک از این عناوین موحشه باعث شدّت وحشت من شد. با خود گفتم: عجب رفیقی پیدا شد، صد رحمت به آن تنهایی! پرسیدم: اگر به دو راهی رسیدیم راه منزل را می‌دانی؟ گفت: نمی‌دانم. گفتم: من تشنه‌ام! در این نزدیکی‌ها آب هست؟ گفت: نمی‌دانم. گفتم: منزل دور است یا نزدیک؟ گفت: نمی‌دانم. گفتم: هستی با دانایی یکی است. پس چرا نمی‌دانی؟ گفت: همین قدر می‌دانم که همچون سایه تو، از اوّل عمر تو، ملازم (همراه) تو بوده‌ام و از تو جدایی ندارم، مگر آنکه به توفیق خدا، تو از من جدا شوی. با خود گفتم: گویا این همان شیطان است که به وسوسه‌های او در دنیا گاهی به خطا افتاده‌ام. به عجب دشمنی گرفتار شده‌ام، خدایا رحمی! جلو افتادم و او به فاصله ده قدمی از دنبال من می‌آمد و راه، کتل (تپه) و سربالایی بود. رسیدم به سر کوه. جهت رفع خستگی نشستم. آقای جهالت به من رسید و گفت: معلوم می‌شود خسته شده‌ای. الساعة (الآن) پنج فرسخ راه را برای تو یک فرسخ می‌کنم تا زودتر به منزل برسی. گفتم: معلوم می‌شود با این نادانی معجزه هم داری! گفت: بیا تماشا کن به سفیدی راه که چطور قوسی و کمانه شده است و به قدر پنج فرسخ طول دارد، وَتَر این قوس را که به منزله زهِ کمان است ملاحظه کن که چقدر مختصر و کوتاه است؛ زیرا در علم هندسه روشن است که قوس هرچه از نصف دایره بزرگ‌تر باشد، وتر او کوتاه‌تر گردد و ما اگر بیراهه، از خطّ وتر این قوس برویم تا داخل شاهراه به قدر یک فرسخ بیش نیست، ولکن خود شاهراه قریب به پنج فرسخ است و عاقل، راه دراز را بر کوتاه اختیار نمی‌کند✨
🍃🍂ســرگذشـــت ارواح ســــــرگردان بــــ😱ـــرزخ🍃🍂 〖شانزدهم〗 🔴گفتم: شاهراه از کثرت مارّه (رهگذر) شاهراه می‌شود، پس آن همه دیوانه بوده‌اند که راه دراز را اختیار کرده‌اند و حال آنکه عقلا گفته‌اند: ره چنان رو که رهروان رفتند. گفت: عجب بی شعور بوده‌ای تو! شاعر یاوه گو را از عقلا پنداشته و خود را بر تبعیّت او گماشته‌ای و حال آنکه بالحسّ والعیان خلاف آن را می‌بینی و کثرت مارّه (رهگذر) که از آن راه رفته‌اند البتّه مال، قُبُل و مَنْقَل (اسباب و اثاثیه)، بار، زن و بچّه و ماشین داشته‌اند و این درّه که در اوّل این وتر است، مانع بوده که از این خط بروند، امّا مثل من و تو، دو پیاده آسمان جُل (بدون پوشش و بار و اثاثیه) را چه مانع می‌شود که این راه مختصر مفید را ترک کنیم؟ من احمق او را خیرخواه خود دانسته، از آن درّه سرازیر شدیم و ازطرف دیگر بالا آمدیم. چیزی در همواری نرفته بودیم که درّه دیگری عمیق‌تر پیدا شد و هکذا هلمّ جرّاً (و به این صورت تا پایان)، از آن درّه به آن درّه همه پر از خار و سنگلاخ و درنده و خزنده، هوا به شدّت گرم، و زبان خشکیده و از خستگی از دهان آویخته، پاها همه مجروح، و دل از وحشت لرزان و شماتت دشمن. چون آقای جهالت با استهزا به حال من می‌خندید. پس از جان کندن‌ها، خود را پس از زمان طویلی به شاهراه رساندیم که ده فرسخ راه رفتیم و در هر قدمی به هزاران بلا گرفتار بودیم. نشستم، خستگی گرفتم و تنفّر تمامی از آقای جهالت پیدا نمودم و گفتم: «یا لیت بینی و بینه بعد المشرقین». او هم از من دور ایستاد.برخاستم و به راه افتادم. تشنه شدم و جهالت هم از عقب دورادور می‌آمد. در کنارِ راه، سبزه زاری دیدم که ربع فرسخ از راه دور بود. در این هنگام که چنگال حیله جهالت به من بند می‌شد، دیدم دوان دوان خود را به من رسانید و گفت: در آن محل آب موجود است اگر تشنه ای برویم آب بخوریم. خواستم گوش به حرفش ندهم، ولی چون زیاد تشنه و خسته بودم، و چمن سبز هم البتّه بی آب نمی‌روید، به سخن او گوش دادم و رفتیم به نزدیک سبزه ها و دیدیم که ابداً آب وجود ندارد، و زمین هم سنگلاخی است که راه رفتن هم در آن صعوبت دارد و مارهای زیادی در آن سنگلاخ می‌لولند و آن سبزی‌ها از درخت‌های جنگلی است که در همه فصول سبز است. مأیوسانه رو به راه اصلی مراجعت نمودم، به زمین همواری رسیدیم پر از هندوانه. جهالت یکی را کند و مشغول خوردن شد و به من گفت: از این هندوانه ها بخور و عطش خود را رفع کن! گفتم: البتّه مال کسی است و خوردن مالِ غیر، بدون رضا روا نیست. او همان‌طور که مشغول خوردن بود و آب آن از گوشه‌های لبش به روی ریش و سینه‌اش جاری بود، سری تکان داد و گفت: بوالعجب وِردی به دست آورده‌ای لیک سوراخِ دعا گم کرده‌ای آقای مقدّس! اوّلاً: احتمال می‌رود قویّاً که خودرو باشد و مِلک کسی نباشد و بر فرض که مال کسی باشد، حقّ مارّه حقّی است که مالک حقیقی و شارع مقدّس قرار داده است. ثانیاً: از تشنگی حال تو به هلاکت و اضطرار رسیده، و خداوند می‌فرماید: «فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَلا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ، إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ»؛ هر کس مجبور شود در صورتی که ستم و تجاوز نکند، گناهی بر او نیست، به راستی خداوند بسیار آمرزنده و مهربان است. ثالثاً: اینجا که دار تکلیف نیست که مقدّسین کاسه از آش داغ‌تر کمتر شده (حدّاقل) حکمِ «غیر ما أنزل اللَّه» می‌دهند. کم‌کم من احمق هم یکی را کندم، خواستم بخورم که دیدم مثل زهرِ هلاهل تلخ است و زبان و کامم مجروح شد. آن را انداختم و گفتم: اینها که هندوانه ابوجهل است! گفت: نخیر! شاید همان یکی این‌طور بوده است. یکی دیگر را چشیدم، همه مثل زهرمار تلخ بود، ولی او همان‌طور مشغول خوردن بود و می‌گفت: خیلی شیرین است! رفتم از او یک حبّ (قاچ) گرفتم، به دهان نزدیک کردم، از همه تلخ‌تر بود.گفتم: خانه‌ات بسوزد! چطور می‌خوری و می‌گویی شیرین است و حال آنکه از زهر مار بدتر است. گفت: راست می‌گویم، به مذاق من که خیلی شیرین است؛ چون اسم من جهالت است و این هم هندوانه ابوجهل و با من مناسب است✨
🌷آیین جزخوانی🌷 قرائت جز۱۶همراه بابیان تفسیرواحکام ✅تفسیر سوره مریم: ۵بار درقرآن نام مریم یادشده و تنها سوره‌ای در قرآن که به نام زن هست از طرف خداوند برای او غذا فرستاده می‌شدوخدا خرما برای موقع وضع حمل فرستاد.کسانی که باتقوا هستند از جهنم خلاصی پیدا میکنن ۱۴۰۳/۱/۸ محله_اسلامی
❇️ حلقه حضرت زینب کبری سلام الله علیها 🔸جزء خوانی قرآن کریم 🔸یاد شهدا وتقدیم ثواب قرائت به یکی از شهدا و یا چهارده معصوم💚 🔸سرگرمی وبازی تنیس اعضای حلقه، بعد از خواندن قرآن 🔸 پذیرایی( بستنی که توسط یکی از اعضا تهیه شد🍀) ❇️مکان: پایگاه شهید منتظری ❇️تاریخ: ۰۳/۰۱/۰۸
✅تهیه آش برای افطاری توسط خواهران بسیجی و توزیع آن بعد از نماز جماعت ✅ زمان: سه شنبه ۱۴۰۳/۱/۷ ✅مکان : مسجد سیدالشهدا