#روایت
امـام حسن مجتبی _علیهالسلام_:
عادتهای بد مغلوب کنندهاند. پس هرکس در نهان و خلوتهای خود، به چیزی عادت کند، آن چیز، او را در آشکارا و میان جمع، رسوا کند.
#کانال_اندکی_تفکر
🌷
@ttafakor
اندکی تفکر
#روایت امـام حسن مجتبی _علیهالسلام_: عادتهای بد مغلوب کنندهاند. پس هرکس در نهان و خلوتهای خود،
#شرحی_کوتاه_بر_روایت
آنچیزی که دغدغهٔ ذهنیت باشد (تا فرصت پیدا میکنی و در خلوت بهش فکر میکنی) به احتمال زیاد مسیر زندگیت خواهد شد و روزی بهش میرسی. بنابراین توجه داشته باش، آن چیزی که ذهنت رو درگیر خودش کرده چیه،زیرا ارزش تو به همان اندازه است. و آنچیزی که در فکرت هست و هیچکس مطلع نیست، روزی به عمل کشیده خواهد شد و همه آگاه خواهند شد.
#کانال_اندکی_تفکر
#مصطفی
🌷
@ttafakor
#داستان
ماجرای دختری که در قبر مادرش خوابید
علامه سید محمد حسین طباطبائی صاحب تفسیر المیزان نقل کردند که: استاد ما عارف برجسته «حاج میرزا علی آقا قاضی» میگفت: در نجف اشرف در نزدیکی منزل ما، مادر یکی از دخترهای اَفَندیها سنیهای دولت عثمانی فوت کرد. این دختر در مرگ مادر، بسیار ضجه و گریه میکرد و جداً ناراحت بود، و با تشییع کنندگان تا کنار قبر مادر آمد و آنقدر گریه و ناله کرد که همه حاضران به گریه افتادند.
هنگامی که جنازه مادر را در میان قبر گذاشتند، دختر فریاد میزد: من از مادرم جدا نمیشوم. هر چه خواستند او را آرام کنند، مفید واقع نشد؛ دیدند اگر بخواهند با اجبار دختر را از مادر جدا کنند، ممکن است جانش به خطر بیفتد. سرانجام بنا شد دختر را در قبر مادرش بخوابانند و دختر هم پهلوی بدن مادر در قبر بماند، ولی روی قبر را از خاک انباشته نکنند و فقط روی قبر را با تختهای بپوشانند و دریچهای هم بگذارند تا دختر نمیرد و هر وقت خواست از آن دریچه بیرون آید.
دختر در شب اول قبر، کنار مادر خوابید، فردا آمدند و سرپوش را برداشتند تا ببینند بر سر دختر چه آمده است. دیدند تمام موهای سرش سفیده شده است.
پرسیدند چرا این طور شدهای؟
در پاسخ گفت: شب کنار جنازه مادرم در قبر خوابیدم، ناگاه دیدم دو نفر از فرشتگان آمدند و در دو طرف ایستادند و شخص محترمی هم آمد و در وسط ایستاد، آن دو فرشته مشغول سؤال از عقائد مادرم شدند و او جواب میداد، سؤال از توحید نمودند، جواب درست داد، سؤال از نبوت نمودند، جواب درست داد که پیامبر من محمدبنعبدالله صلیاللهعلیهوآلهوسلم است.
تا این که پرسیدند: امام تو کیست؟
آن مرد محترم که در وسط ایستاده بود گفت: «لَستُ لَها بِاِمامِ؛ من امام او نیستم»
در این هنگام آن دو فرشته، چنان گرز بر سر مادرم زدند که آتش آن به سوی آسمان زبانه میکشید.
من بر اثر وحشت و ترس زیاد به این وضع که میبینید که همه موهای سرم سفید شده در آمدم.
مرحوم قاضی میفرمود: چون تمام طایفهٔ آن دختر، در مذهب اهل تسنن بودند، تحت تأثیر این واقعه قرار گرفته و شیعه شدند؛ زیرا این واقعه با مذهب تشیع، تطبیق میکرد و آن شخصی که همراه با فرشتگان بوده و گفته بود، من امام آن زن نیستم، حضرت علی _علیهالسلام بوده و خود آن دختر، جلوتر از آنها به مذهب تشیع، اعتقاد پیدا کرد.
به نقل از علامه سیدمحمدحسین حسینی تهرانی، کتاب معادشناسی، ج۳
#کانال_اندکی_تفکر
#مصطفی
🌷
@ttafakor
#تفکر
زاویه دید چیز عجیبیه!
وقتی از یکی بدت بیاد
خوبیاشو نمیبینی.
وقتی از یکی خوشت میاد
بدیاشو نمیبینی.
#عکس_نوشته
#کانال_اندکی_تفکر
🌷
@ttafakor
#عکس_مفهومی
واقعیت با حقیقت فرق داره
گاهی امکان داره زاویه دید تو به عالَم،
واقعیت را بهت نشان دهد، اما حقیقت را خیر
#کانال_اندکی_تفکر
#مصطفی
🌷
@ttafakor
#مینی_نسخه 🧠📝
#تفکر ۷۳
رسانهها معاند (دشمن) با نشان دادن واقعیت، در دل افرادیکه #سطحفکری پایینی دارند، جا باز میکنند (مورد اعتماد واقع میشوند) و آنها را از حقیقت غافل میکنند.
مثلا از بین این همه اتفاق خوب که در ایران رقم میخورد، یه اتفاق بد هم پیش میآد؛ اما رسانههای معاند، برای اینکه تو را از این نظام زده کنند، چه کار میکنند؟ چنین میکنند که آن یه اتفاق بد را در بوق و کرنا میکنند و انقدر میگن و میگن تا در ذهنت تو از کاه، کوه بسازند و نتیجه این میشود، افرادی که #استقلالفکری و سطح فکری بالا ندارند، این واقعیت را میپذیرند و آنگاه از بودن در ایران احساس بدبختی و سرشکستی میکنند.
رسانههای دشمن، هیچگاه حقیقت را به تو نمیگن تا نانشان آجر نشه.
وقتی تو حقیقت را بدانی (بدانی که چهقدر پیشرفتها و اتفاقات خوب در ایران رقم میخورد) هیچوقت فریب واقعیت را نمیخوری.
کسانیکه #اهل_فکر هستند، دنبال حقیقت هستند، اما کسانیکه اهل فکر نیستند، پایشان در واقعیت، گیر میکند و به تله میافتند و نتیجه آن میشود که به جنگ با حقیقت میروند.
#عکس_مفهومی
#کانال_اندکی_تفکر
#مصطفی
🌷
@ttafakor
#داستان
معلمی به یک پسر هفت ساله ریاضی درس میداد. یک روز که پسر پیش معلم آمده بود، معلم میخواست شمارش و جمع را به پسرک آموزش دهد.
معلم از پسر پرسید: «اگر من یک سیب، با یک سیب دیگه و یک سیب دیگه به تو بدهم، چند تا سیب داری؟»🍎🍎🍎
پسرک کمی فکر کرد و با اطمینان گفت: «چهار!»
معلم که نگران شده بود، انتظار یک جواب درست را داشت؛ سه.
معلم با ناامیدی با خود فکر کرد: «شاید بچه درست گوش نکرده باشه.»
او به پسر گفت: «پسرم، با دقت گوش کن. اگر من یک سیب با یک سیب دیگه و دوباره یک سیب دیگه به تو بدم، تو چند تا سیب داری؟»
پسر ناامیدی را در چشمان معلم میدید. او اینبار با انگشتانش حساب کرد. پسر سعی داشت جواب مورد نظر معلم را پیدا کند تا بلکه خوشحالی را در صورت او ببیند؛ اما جواب باز هم چهار بود و این بار با شک و تردید جواب داد: «چهار.»
یأس بر صورت معلم باقی ماند. او به خاطر آورد که پسرک توت فرنگی خیلی دوست دارد. با خودش فکر کرد شاید او سیب دوست ندارد و این باعث میشود نتواند در شمارش تمرکز کند. معلم با این فکر، مشتاق و هیجان زده از پسر پرسید: «اگر من یک توت فرنگی و یک توت فرنگی دیگه و یک توت فرنگی دیگه به تو بدم، چند تا توت فرنگی داری؟»🍓🍓🍓
پسر که خوشحالی را بر صورت معلم میدید و دوست داشت، این خوشحالی ادامه یابد، دوباره با انگشتانش حساب کرد و با لبخندی از روی شک و تردید گفت: «سه؟»
معلم لبخند پیروزمندانهای بر چهره داشت. او موفق شده بود. اما برای اطمینان، دوباره پرسید: «حالا اگه من یک سیب و یک سیب دیگه و یک سیب دیگه به تو بدم، چند تا سیب داری؟»
پسر بدون مکث جواب داد: «چهار!»🤦♂
معلم مات و مبهوت مانده بود. با عصبانیت پرسید: «چرا چهار سیب؟»😡
پسر با صدایی ضعیف و مردد گفت: «آخه من یک سیب هم تو کیفم دارم.»🍎
🔘 وقتی کسی جوابی به شما میدهد که متفاوت از آنچه میباشد که شما انتظار دارید، سریع نتیجهگیری نکنید که او اشتباه میکند. شاید ابعاد و زوایایی از موضوع وجود دارد که شما درباره آنها هنوز فکر نکردهاید یا شناخت ندارید.
#کانال_اندکی_تفکر
🌷
@ttafakor
#تفکر
طرز نگرشتان را تغییر دهید
تا دنیایتان تغییر کند!
کودکی از مسئول سیرکی پرسید: چرا فیل به این بزرگی را با طنابی به این کوچکی و ضعیفی بستهاید؟ فیل میتواند با یک حرکت، به راحتی خودش را آزاد کند و خیلی خطرناک است!
صاحب فیل گفت: این فیل چنین کاری نمیتواند بکند. چون این فیل با این طناب ضعیف بسته نشده است. او با یک تصور خیلی قوی در ذهنش، بسته شده است.
کودک پرسید: چطور چنین چیزی امکان دارد؟
صاحب فیل گفت: وقتی که این فیل بچه بود، مدتی آن را با یک طناب بسیار محکم بستم. تلاش زیاد فیل برای رهاییاش هیچ اثری نداشت و از آن موقع دیگر تلاشی برای آزادی نکرده است.
فیل به این باور رسیده است که نمیتواند این کار را بکند!
🔘 شاید هر کدام از ما، با نوعی تفکر، بسته شدیم که مانع حرکت ما بهسوی پیروزی است
#نکات_تربیتی
#کانال_اتدکی_تفکر
🌷
@ttafakor
#تفکر
تاثیر زاویه دید انسان در برداشتهایش
زاویه دید انسان به واقعیتها، موجب بهترین یا بدترین برداشتهاست. آدم منفیباف و سیاهبین، بسیاری از واقعیتها را تلخ و تاریک میببند و آدم مثبتنگر و روشنبین، بسیاری از واقعیتها را امید آفرین و نجاتبخش میباید.باید قبل از باور هرخبری، زاویه دید خبرپردازان آن را ملاحضه کرد.
#استادپناهیان
#کانال_اندکی_تفکر
🌷
@ttafakor
#روایت
امام صادق _علیهالسلام_:
هیچ نوروزی نیست، مگر اینکه ما در آن روز انتظار فرج مهدی (ارواحنا فداه) را داریم؛ زیرا نوروز از ایام ما و شیعیان ماست.
به نقل از وسائلالشیعه، ج۸، ص۱۷۳
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانال_اندکی_تفکر
🌷
@ttafakor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#داستان
مشت من کوچیکه و
معجزههای تو بزرگ!
🌺 یکی تعریف میکرد:
کوچیک که بودم، یه روز با دوستم رفتیم به مغازه خشکبار فروشی پدرم در بازار. پدرم کلی دوستم رو تحویل گرفت و بهش گفت:
یک مشت آجیل برای خودت بردار!
دوستم قبول نکرد. از پدرم اصرار و از اون انکار. تا این که پدرم خودش یک مشت آجیل برداشت و ریخت تو جیبها و مشت دوستم.
از دوستم پرسیدم: تو که اهل تعارف نبودی؛ چرا هرچه پدرم اصرار کرد همون اول خودت برنداشتی؟
دوستم خیلی قشنگ جواب داد:
آخه مشت های بابات بزرگ تره!
🔻خدایا اقرار می کنم که مشت من کوچیکه و معجزههای تو بزرگ؛ پس به لطف و کرمت ازت میخوام که با مشت خودت، از هرچی که خیروصلاح منه، به من و زندگی دوستانم هدیه کنی
🔻شب عیدی یادتون نره دستای پدر و مادر خیلی بزرگترن و دست خالی هم برنمیگردونن، حتی اگر در قید حیات نباشن
سال نو شمسی را خدمت شما اعضاءگرامی تبریک عرض میکنم. انشاءاللّه سال پر برکت و پر روزی داشته باشید.🌼🌸🌺
#حول_حالنا
#استوری
#کانال_اندکی_تفکر
🌷
@ttafakor