eitaa logo
اندکی تفکر
31.6هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
83 فایل
❣️مدیر @EidQadir ❣️تبلیغ @ttafakor1400 ❣️ثبتنام دوره‌ها @ttafakor_mostafa ❣️چله‌تفکر👈 رهایی‌از افکار منفی، رهایی‌از گناه، تقویت‌ اراده‌، بهبود پرش ذهن و حواس‌پرتی و... ❣️تربیت فرزند 👈 زیر ۱۴سال توضیحات بقیه دوره‌ها👈پیام سنجاق شده درکانال
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از اندکی تفکر
سخنرانی، نکات بسیار کلیدی و گره گشا.m4a
30.13M
۳۰دقیقه صحبت است اما لازم است چند روز به این نکات مطرح شده فکر کنید تا در وجودتان ریشه بدواند و اگر ریشه بدواند، در زمینه های مختلف، خیلی رشد خواهید کرد و در نتیجه بر آرامش تان افزوده خواهد شد. مطرح شده متناسب با اسم و هدف کانال () است. با بیان 🌷 @ttafakor
بنده معلم پایه ششم آن هستم.
طرز برخوردمان با دیگران چگونه باشد؟ در مجازی هر اتفاقی امکان داره بیفته، کسی رو که انگار دوستت بود، فرداش دیگه دوستت نیست؛ بنا بر این ذهن تون را درگیر رفتارهای مجازی دیگران نکنید. یه مثال از خودم بزنم؛ مثلا در بعضی از گروهها وقتی پیام‌ می ذارم، بعضی از افراد فحش های سنگین‌ میدن، اما من سعی میکنم توجه ی نکنم، چون اون آدم ‌را نه من‌ میشناسم، نه اون من رو درست میشناسه، پس لزومی نداره بابت فحاشی یه فرد کم ارزش که اصلا طبق واقع و حکمت حرف نمیزنه، ارزش خودم را پایین بیارم و با او هم کلام شم. اصلا نباید جواب این افراد را داد، چون اهمیت و جواب دادن به این افراد، سبب میشه بیشتر دور برشون داره. خلاصه اینکه این جمله را سرلوحه خودتان در زندگی قرار بدید، چه مجازی و چه عالم واقع: 《جواب ابلهان خاموشی است 》 و 🌷 @ttafakor
کاربران و جواب آن در رابطه ی با جنس مخالف سوال پرسیدن، که در چند نکته را عرض میکنم خدمت تون.👇 🌷 @ttafakor
384.1K
در رابطه با با جنس مخالف و پاسخ به آن (۲) 🌷 @ttafakor
387.8K
در رابطه با با جنس مخالف و پاسخ به آن (۳) 🌷 @ttafakor
270.8K
در رابطه با با جنس مخالف و پاسخ به آن (۱) 🌷 @ttafakor
721.1K
در رابطه با با جنس مخالف و پاسخ به آن (۴) 🌷 @ttafakor
در اعضاء گرامی هر کس خودش اگر صلاح دانست مامور شود و بنر را پخش کند. در رشد و هدایت دیگران، سهیم باشید. اجرتان با صاحب الزمان 🌷 @ttafakor
لینک جدید ناشناس برای دریافت نظرات و انتقادات و پیشنهادات و تعریف های شما https://harfeto.timefriend.net/16328135934864 آیدی بنده @Mostafayosefi 🌷 @ttafakor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در آغاز سردی هوا خود را از سرما حفظ کنید و در پایان آن از آن استقبال کنید؛ زیرا سرما با بدن ها همان می‌کند که با درختان می‌کند؛ در آغاز [برگ درختان را] می‌سوزاند و در پایان می‌رویاند. به نقل از امام علی _علیه السلام_ 🌷 @ttafakor
1_958815243.pdf
243.8K
🚨 فقط کافیه این ۱۰ صفحه از کتاب جنجالی دکل را بخوانید! 📗 لینک خرید کتاب دکل👇 https://idpay.ir/rvarva110/shop/292749 🌷 @ttafakor
تبلیغ 👆👆
نکات ایمنی جهت نصب وسایل گازسوز و دودکش 🌷 @ttafakor
، بايد در كار خويش بنگرد تا زبان خويش را نگه بدارد و مردم زمانه اش را بشناسد. امام علی _علیه السلام_ به نقل از الأمالي للطوسی: ص١٤٦، ح ٢٤٠ 🌷 @ttafakor
جالب در لحظه اول فکر می کنید دو تا عکسه 🌷 @ttafakor
مقدمه عامِل شدن، عالِم شدن است. 🌷 @ttafakor
اندکی تفکر
#توجه مقدمه عامِل شدن، عالِم شدن است. #مصطفی 🌷 @ttafakor
اهمیت بالای کسب عامل یعنی کسی که به دانسته هاش عمل کند. کسی که نداند، طبیعتاً نمیداند که نمیداند. مثلا شخص وقتی نداند فلان فعل حرام است؛ در آن صورت مرتکب فعل حرام می شود در حالی که نمیداند که کاری را که انجام داده، حرام است و طبیعتا چنین کسی وقتی اطلاع از حرمت ندارد، توبه ی هم از او صورت نمیگیرد؛ چون اصلا آگاهی نسبت به خطاء خویش ندارند. اما اگر همین شخص بداند که فلان فعل حرام است، یا مرتکب آن فعل نمی شود و یا اگر هم مرتکب شود، متوجه خطاء خویش خواهد بود و در نتیجه احتمال توبه هم هست. "این از فواید است." شما نگو من که عمل نمیکنم، پس چرا کسب علم کنم؛ چون بنده در جواب میگم ۱. اگر بدانی فلان کار واجب است، احتمال اینکه مقید به انجام‌ آن شوی هست، اما اگر ندانی فلان کار واجب است، بعیده است مقید به انجامش بشی (چون اصلا نمیدانی چنین واجبی هست) ۲. فایده دیگر اینکه وقتی بدانی فلان کار واجب است و بعد آن را ترک کنی، در این صورت متوجه کم کاری و خطاء خود هستی و در نتیجه احتمال توبه نیز هست؛ توبه در صورتی پیش می آید که من بدانم مرتکب خطائی شدم و الا اگر ندانم کار اشتباهی انجام دادم، طبیعتا فکر توبه هم به ذهن نخواهد رسید. 🌷 @ttafakor
‏کوچکترین شهید حمله به مسجد شیعیان در قندوز افغانستان 🌷 @ttafakor
حاج آقا باید برقصه!!!😄 چند سال قبل اتوبوسی از دانشجویان دختر یکی از دانشگاه‌های بزرگ کشور آمده بودند جنوب. چشم‌تان روز بد نبیند… آن‌قدر سانتال مانتال و عجیب و غریب بودند😳 که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند. وضع ظاهرشان فوق‌العاده خراب بود. آرایش آن‌چنانی، مانتوی تنگ و روسری هم که دیگر روسری نبود، شال گردن شده بود. اخلاق‌شان را هم که نپرس… حتی اجازه یک کلمه حرف زدن به راوی را نمی‌دادند، فقط می‌خندیدند و مسخره می‌کردند و آوازهای آن‌چنانی بود که...از هر دری خواستم وارد شوم، نشد که نشد؛ یعنی نگذاشتند که بشود...دیدم فایده‌ای ندارد! گوش این جماعت اناث، بدهکار خاطره و روایت نیست که نیست...باید از راه دیگری وارد می‌شدم… ناگهان فکری به ذهنم رسید… اما… سخت بود و فقط از شهدا بر‌می‌آمد.. سپردم به خودشان و شروع کردم. گفتم: بیایید با هم شرط ببندیم! خندیدند و گفتند: حاج آقا و شرط!!! شما هم آره حاج آقا؟؟ گفتم: آره!! گفتند: حالا چه شرطی؟ گفتم: من شما را به یکی از مناطق جنگی می‌برم و معجزه‌ای نشان‌تان می‌دهم، اگر به معجزه بودنش اطمینان پیدا کردید، قول بدهید راه‌تان را تغییر دهید و به دستورات اسلام عمل کنید. گفتند: اگر نتوانستی معجزه کنی، چه؟ گفتم: هر چه شما بگویید. گفتند: با همین چفیه‌ای که به گردنت انداخته‌ای، میایی وسط اتوبوس و شروع می‌کنی به رقصیدن!!! اول انگار دچار برق‌گرفتگی شده باشم، شوکه شدم، اما چند لحظه بعد یاد اعتقادم به شهدا افتادم و دوباره کار را به آن‌ها سپردم و قبول کردم. دوباره همه‌شون زدند زیر خنده که چه شود!!! حاج آقا با چفیه بیاد وسط این همه دختر و...در طول مسیر هم از جلف‌ بازی‌های این جماعت حرص می‌خوردم و هم نگران بودم که نکند شهدا حرفم را زمین بیندازند؟ نکند مجبور شوم…! دائم در ذکر و توسل بودم و از شهدا کمک می‌خواستم...می‌دانستم در اثر یک حادثه، یادمان شهدای طلائیه سوخته و قبرهای آن‌ها بی‌حفاظ است…از طرفی می‌دانستم آن‌ها اگر بخواهند، قیامت هم برپا می‌کنند، چه رسد به معجزه!!! به طلائیه که رسیدیم، همه‌شان را جمع کردم و راه افتادیم … اما آن‌ها که دست‌بردار نبودند! حتی یک لحظه هم از شوخی‌های جلف و سبک و خواندن اشعار مبتذل و خنده‌های بلند دست برنمی‌داشتند و دائم هم مرا مسخره می‌کردند. کنار قبور مطهر شهدای طلائیه که رسیدیم، یک نفر از بین جمعیت گفت: پس کو این معجزه حاج آقا! ما که این‌جا جز خاک و چند تا سنگ قبر چیز دیگه‌ای نمی‌بینیم! به دنبال حرف او بقیه هم شروع کردند: حاج آقا باید برقصه...برای آخرین بار دل سپردم. یا اباالفضل گفتم و از یکی از بچه‌ها خواستم یک لیوان آب بدهد. آب را روی قبور مطهر پاشیدم و... تمام فضای طلائیه پر از شمیم مطهر و معطر بهشت شد… عطری که هیچ جای دنیا مثل آن پیدا نمی‌شود! همه اون دخترای بی‌حجاب و قرتی، مست شده بودند از شمیم عطری که طلائیه را پر کرده بود. طلائیه آن روز بوی بهشت می‌داد... همه‌شان روی خاک افتادند و غرق اشک شدند! سر روی قبرها گذاشته بودند و مثل مادرهای فرزند از دست داده ضجه می‌زدند … شهدا خودی نشان داده بودند و دست همه‌شان را گرفته بودند. چشم‌ها‌شان رنگ خون گرفته بود و صدای محزون‌شان به سختی شنیده می‌شد. هرچه کردم نتوانستم آن‌ها را از روی قبرها بلند کنم. قصد کرده بودند آن‌جا بمانند. بالاخره با کلی اصرار و التماس آن‌ها را از بهشتی‌ترین خاک دنیا بلند کردم...به اتوبوس که رسیدیم، خواستم بگویم: من به قولم عمل کردم، حالا نوبت شماست، که دیدم روسری‌ها کاملا سر را پوشانده‌اند و چفیه‌ها روی گردن‌شان خودنمایی می‌کند. هنوز بی‌قرار بودند… چند دقیقه‌ای گذشت… همه دور هم جمع شده بودند و مشورت می‌کردند... پرسیدم: به کجا رسیدید؟ چیزی نگفتند. سال بعد که برای رفتن به اردو با من تماس گرفتند، فهمیدم دانشگاه را رها کرده‌اند و به جامعه ‌الزهرای قم رفته‌اند. آری آنان سر قول‌شان به شهدا مانده بودند.. 🌷 @ttafakor