eitaa logo
عقلانیت انقلاب اسلامی
1.1هزار دنبال‌کننده
559 عکس
186 ویدیو
54 فایل
انقلاب اسلامی به زعامت امام خمینی، محصول حکمت و عقلانیت اجتماعی متفکران انقلاب اسلامی است که نمونه‌ی آن کتاب‌های «اصول فلسفه و روش رئالیسم» علامه طباطبایی و شهید مطهری و «طرح کلی اندیشه‌ اسلامی در قرآن» اثر آیت الله خامنه‌ای است. @Taha_121
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طلبه و علوم انسانی - مشاوره ۵ دی ۱۴۰۳_01.mp3
8.92M
📌 طلبه و تولید علوم انسانی بخش اول استاد: سید مهدی موسوی مشاوره‌ی طلاب درس خارج فقه و اصول حوزه علمیه قم دی ماه ۱۴۰۳ ┄══•ஜ📖ஜ•══┄ ❇️ https://eitaa.com/usul121/1830
طلبه و علوم انسانی - مشاوره ۵ دی ۱۴۰۳_02.mp3
9.17M
📌 طلبه و تولید علوم انسانی بخش دوم استاد: سید مهدی موسوی مشاوره‌ی طلاب درس خارج فقه و اصول حوزه علمیه قم دی ماه ۱۴۰۳ ┄══•ஜ📖ஜ•══┄ ❇️ https://eitaa.com/usul121/1831
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 آیه و سایه (سلسله داستان‌های کوتاه بر پایه کتاب «طرح کلی اندیشه اسلامی») ❇️ درس ششم: نگرانی همه جا هست غمی نیست مرا ۱ پرده اول: تردید در آستانه امتحانات سال جدید آغاز شده و اواخر سال تحصیلی است و تا ایام امتحانات اصلی، خیلی وقتی نمانده است. کمتر از چهار هفته دیگر، اولین امتحان برگزار می‌شود و باید خودم را برسانم. برخی از معلم‌ها، درس‌های آخر کتاب را سریع درس دادند که چیزی از کتابها باقی نمانده باشد؛ اما خوب که نگاه می‌کنم می‌بینم که بعضی از نکات را دقیق بلد نیستم و به مرور و تکرار نیاز دارد. البته بعضی را هم باید از ابتدا یاد بگیرم و الا امتحانات را خراب می‌کنم و نمی‌توانم رشته و مدرسه دلخواهم را انتخاب کنم. یعنی مجبورم در رشته‌ای که دوست ندارم و هم به مدرسه ضعیف بروم. از این مهمتر اینکه من هم با چند نفر از بچه‌ها توی یک رقابت خیلی شدید هستم که هرجور شده باید خودم را بالا بکشم تا با معدل خیلی بالا بتوانم در رشته و مدرسه درجه یک قبول بشوم و بعداً بتوانم از آثارش بهره‌مند شوم. نگرانی از آینده، دلهره آور است. با خودم می‌گویم که «اگر همه‌چیز خراب شود چه می‌شود؟» یاد روزها و ماه‌های اول سال می‌افتم که چقدر همه‌چیز را عادی می‌دانستم و چقدر فعالیت‌های فرهنگی و اجتماعی داشتم. حالا می‌فهمم که زندگی فقط یک مسیر مستقیم نیست. چرخش‌ها، توقف‌ها و حتی شکست‌ها داره و از همه نگران کننده‌تر این است که «از آینده خبر ندارم». فکر کردن به این مسئله، خیلی آزارم می‌دهد، خیلی هم فکر کردم که چه راه حلی برای جبران مافات پیدا کنم. آرمان برادر کوچکترم، از این وضعیت سوء استفاده می‌کند و با آزار و اذیت کردن، می‌خواهد حرص من را در بیاورد. مادرم که حال و روزم خبر دار شد، اصرار داشت که معلم خصوصی بگیرم. اما هرچی فکر کردم دیدم به صلاح نیست هم هزینه‌هایش برای خانواده‌ام سنگین است چون چند وقتی است که پدرم بیمار شده و نمی‌تواند سرکار برود. هم خیلی دیر شده و احتمالا نتیجه بخش نیست. پس باید راه دیگری پیدا کنم. ⏹پرده دوم: نگرانی‌های نگران کننده توی مدرسه، همه‌اش به این موضوع فکر می‌کنم. اما به کسی نگفتم تا خیال کنند که من تنبلم و درس‌ها را بلد نیستم. چون یک رقابت خیلی سنگینی بین بچه‌ها برقرار است بخصوص هر چه به آخر سال نزدیکتر شدیم این رقابت بیشتر و بیشتر شده است. بچه درس‌خوانها از بعد عید نوروز، فعالیت‌های غیر درسی را کم کرده‌اند و شبانه روز توی خانه یا کتابخانه مشغول درس خواندن هستند. به همین جهت من هم خیلی از فعالیت‌های فرهنگی و اجتماعی را کنار گذاشته‌ام و مشغول درس‌ها شده‌ام چون وقتم خیلی تنگ است و امکان جمع میان همه کارها توی این وقت کم را ندارم، مجبور اولویت سنجی کنم و مهمترین و سرنوشت‌سازترین کار را انتخاب کنم. زنگ تفریح روی صندلی حیاط مدرسه کنار بوته گل‌محمدی نشسته بود، هوا خیلی بهتری و ناز بود، دیشب کمی باران آمده بود و بوی خوبی توی فضا بو و به همین فکرها بودم که ناگهان سایه آمد. کنارم نشست و کیکی تعارف کرد. گفت: چند وقتیه خیلی سنگین و رنگین شدی دیگه با ما نمی‌پری؟ گفتم: سرم خیلی شلوغه، درسها خیلی زیاده، همه وقتم رو می زارم برای درسها و امتحانات آینده. سایه پوزخندی زد و خیلی حرفم رو جدی نگرفت و گفت: حالا ولش کن. چند روز آینده مسابقه والیبال مدارس شهرستانه، تو شرکت می‌کنی؟ گفتم: نه نمی‌تونم، عقب‌ماندگی درسهام خیلی زیاده. سایه: آیه دلت خوشِه‌ها، این امتحان هم مثله بقیه امتحان‌ها می گذره، حالا بیست نشی، قبول که می‌شی. گفتم: نه این یکی فرق می‌کنه، امتحان نهاییه و توی سرنوشت و ایندمون خیلی تأثیر داره، باید خیلی جدیش بگیریم. توی همین گیر و دار، نرگس و مریم هم سر رسیدند. سایه بحث مسابقه والیبال را دوباره مطرح کرد، نرگس و مریم هم همون حرف منو تکرار کردند و از سرنوشت ساز بودن این امتحانات گفتند. نرگس که بچه زرنگ کلاس بود، با ترس و نگرانی گفت: بچه‌ها، این چند درس آخر کتابها واقعا سخته و معلم خیلی زود رد شد و من نتونستم خوب همشون کنم. به نظرتون چه کار باید بکنم. حرف‌های نرگس را که شنیدم یکه خوردم چون دیدم اون هم وضعیتِ من را دارد و نگران امتحانات است‌. تا حالا نشده بود که نرگس از ضعف‌های خودش با کسب صحبت کند. خیلی خوشحال شدم، تا الان فکر می‌کردم که فقط مشکل من هست اما دیدم نه، او از من هم نگران‌تر است تا جایی که به ترس و اضطرابی تبدیل شده. نگرانی، اضطراب، دلهره، ترس، چه حالت‌های عجیبی است. اصلا چرا بعضی مثل سایه بی‌خیال هستند و برخی مثل من و نرگس، نگران هستیم؟ اما خوب که فکر می‌کنم سایه هم نگرانی‌های خاص خودش رو داره هرچند نوعش با ما فرق می‌کنه. پس همه ما آدمها، نگران می‌شویم اما آیا فقط اختصاص به انسان دارد یا بقیه موجودات زنده هم نگران می‌شوند؟ 🛑 ادامه دارد ... ┄══•ஜ📖ஜ•══┄ ❇️ https://eitaa.com/usul121/1833
📌 آیه و سایه (سلسله داستان‌های کوتاه بر پایه کتاب «طرح کلی اندیشه اسلامی») ❇️درس ششم: نگرانی همه جا هست غمی نیست مرا ۲ مسئله نگرانی و دلهره چیزی نبود که بشود به راحتی از کنار آن رد شد.حس عجیبی است، سراسر زندگی را دربرگرفته. اگر نگرانی و‌ دلهره‌ای رفع شود، خیلی فاصله نمی‌شود که نگرانی و دلهره‌ی دیگری سر می‌رسد و آدم را به خودش مشغول می‌دارد. با خودم گفتم خوب است یکبار هم که شده درباره این پدیده‌ی انسانی پرس و جو کنم و از حقیقت آن مطلع بشوم. اتفاقا زنگ بعد درس علوم داریم، خوبه از خانم بحرینی بپرسم که آیا موجودات دیگر هم دلهره و اضطراب و ترس دارند یا نه؟ ⏹ پرده سوم: برو فیلسوف شو! - خانم ببخشید قبل از اینکه درس امروز را شروع کنید اجازه دارم یه سوال نچندان بی‌ربطی بپرسم؟ + اگر کوتاه است بپرس؛ اما اگر خیلی مفصله بذار درس بدم و بعداً بیا بپرس. - نه خانم! کوتاه است. + خوب بپرس. - خانم آیا موجودات دیگر جمادات، گیاهان و جانوران هم دلهره و اضطراب دارند؟ خانم که یک دفعه جا خورد، کمی به فکر فرو رفت و گفت: نمی‌دونم! چه سئوال عحیبی؟ من رشته‌ام زیست شناسی بوده و تا حالا ندیدم توی زیست‌شناسی این سئوال مطرح بشه چرا که زیست شناسی فقط به بدن و زندگی طبیعی موجودات زنده کار داره و از پدیده‌های آگاهانه و ارادی و انتخابی بحث نمی‌کنه. این سئوالها بیشتر فلسفی و روان‌شناسیه. باید از کسی که رشته‌اش فلسفه یا روان‌شناسی بوده بپرسی. - خانم؛ فلسفه چیه؟ + فلسفه یا متافزیک، درباره حقیقت عالم و آدم با روس عقلی و منطقی بحث می‌کنه و تلاش می‌کنه تا انسان یک نقشه و طرح کلی از جهان و زندگی انسان به دست بیاره. من بیشتر بلد نیستم و باید خودت کتاب بخونی. بریم سراغ درس. - خانم ببخشید! قول می‌دم که این آخرین سئوالم باشه. یه کتاب درباره فلسفه معرفی می‌کنید که بیشتر آشنا بشم. + بعد از کلاس بیا تا بهت معرفی کنم. ⏹ پرده چهارم: خوشبخت می‌شوم چون نگرانی دارم درس‌هایم کم بود و خواستم که مشکل عقب‌ماندگی آنها را جبران کنم، تازه یه کتاب هم به کتابهایم افزوده شد و باید توی این یک هفته آن را تمام کنم و به خانم پس بدهم. خدارو شکر اکثرش را خوانده‌ام. خیلی شیرین و جذابی است. فیلسوف‌ها هم آدم‌های جذابی هستند، خیلی خوب بلدند «از کاه کوه بسازند» خیلی از مسائلی که ما خیلی به سادگی با آنها برخورد می‌کنیم و خیلی از کلماتی که با سهولت تلفظ می‌کنیم و همه جا به کر می‌بریم را آنچنان پیچیده می‌کنند که ساعت‌ها باید به آن فکر کنیم و تازه می‌فهمیم که انگار تا حالا آن مسائل و کلمات را نمی‌شناختم. «خوشبختی گمشده‌ی انسان است و همه انسان‌ها در به در به دنبال آن می‌گردند. همه نیازها، احتیاجات، تصمیمات و فعالیت‌های انسان برای رسیدن به خوشبختی است. هرگاه درک انسان از خوشبختی و سعادت ناقص باشد و یا از رسیدن به آن مطمئن نباشد، گرفتار نگرانی، دلهره، اضطراب می‌شود: همه خوف از وجود آید، بر او کم لرز و کم می‎زن» اینها بخشی از کتاب است که مشغول خواندن آن هستم. تا حالا «خوشبختی» را یک تعارف در عقد و عروسی می‌دانستم. چون همه به عروس و داماد می‌گفتند: «ان‌شاءالله خوشبخت بشید» اما حالا فهمیدم که خوشبختی و سعادت یک معنای بزرگتر و گسترده‌تری داره و همه‌ی نگرانی‌ها، اضطراب‌ها و دلهره‌ها به این مفهوم وحالت انسانی ربط داره و سایر موجودات این حالات را ندارند چون مسئله خوشبختی برایشان مطرح نیست. تازه دارم می‌فهمم که چرا نگرانی‌ها و دلهره‌های انسانها فرق می‌کند. هر فردی درک خاصی از خوشبختی دارد،بهتر اینکه، هر فردی با یک عینک خاص به جهان و زندگی نگاه می‌کند و از همان منظر خوشبختی را می‌فهمد یا می‌سازد مثلا یکی خوشبختی را در پول و ثروت می‌داند، یکی در تفریح و لذت، یکی در منزل و ماشین، یکی در کار و شغل، یکی در اعتبار و جایگاه احتماعی، ... خلاصه ذهنیت و درک آدم‌ها از خوشبختی خیلی فرق می‌کند و به همین دلیل جا و مکان ظهور دلهره‌ها، نگرانی‌ها و اضطراب‌های افراد با هم فرق می‌کند. یکی نسبت به آینده‌ی درسی و امتحانات نگران است، دیگری نسبت به شغل و کار آینده، دیگری به ثروت و پول و یکی هم نسبت به زندگی پس از مرگ نگرانی و ترس دارد. خلاصه نگرانی و دلهره چیز بدی هم نیست می‌تواند نشانه زنده بودن و آینده‌بینی و خوشبختی خواهی باشد و می‌تواند عامل تکان خوردن، حرکت کردن و رسیدن به هدف و منزل باشد. اما خودم دیده‌ام که همین دلهره ها و نگرانی ها باعث توقف و ایستادن، ناامیدی و حتی بیماری خیلی‌ها شده است. حالا این پرسش ذهنم را مشغول کرده که چگونه می‌توانم این نگرانی‌ها و دلهره ها، مقدمه حرکت و رسیدن به خوشبختی بشود نه موجب ایستادن، توقف و ناامیدی. تازه به وسط کتاب رسیده‌ام، امیدوارم به آخر که رسیدم پاسخ این پرسش را هم پیدا کنم. 🛑 پایان ✍سید مهدی موسوی جمعه ۱۴ دی ۱۴۰۳ ┄══•ஜ📖ஜ•══┄ ❇️ https://eitaa.com/usul121/1834
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 آیه و سایه (سلسله داستان‌های کوتاه بر پایه کتاب «طرح کلی اندیشه اسلامی») ❇️ درس هفتم: خوشبختی در حال لبخند زدن است ۱ پرده اول: الوعده وفا - سلام خانم صبح بخیر + سلام عزیزم، ممنون. روز خوبی داشته باشی. مامانت خوب هست؟ سلام بهشون برسون. - خانم! سپاسگزارم. بله خوبند. طبق وعده‌ای که داشتم امروز کتاب رو آوردم که بدم خدمتتون. کتاب بسیار خوبی بود. + آفرین گلم؛ خلف وعده نکردی و به تعهدت پایبند بودی. این خیلی ارزش داره. خوب بگو ببینم تونستی کتاب رو بخوانی و به پرسش‌هات پاسخ بدی. - بله خانم، خیلی بهم کمک کرد. تازه معنای شعر کلاس دوم ابتدایی رو فهمیدم که می‌گفت: «من یار مهربانم، دانا و خوش بیانم، گویم سخن فراوان با آنکه بی‌زبانم، پندت دهم فراوان من یار پند دانم ...» هم پرسش‌هامو جواب داد و هم نگاهم رو عوض کرد. تا حالا اینطوری به زندگی نگاه نکرده بودم. تازه فهمیدم که خیلی چیزها رو نمی‌دونم و باید بیشتر پیگیری کنم. پیشنهاد می‌کنم که چند نسخه از این کتاب برای کتابخانه مدرسه تهیه بشه و به بچه‌ها هم معرفی کنیم تا هر که دوست داره اون رو بخونه. احساس می‌کنم که خیلی زشته ما کتاب‌ نمی‌شناسیم و کتاب نمی‌خونیم. + آیه جان، خودت پیگری کن. - چشم خانم، فقط اجازشو از خانم رضوی بگیرید. + باشه. من صحبت می‌کنم. حالا زود برو کلاس که معلم، درس امروز رو شروع کرد. - ای وای، کلاس ادبیاته، باید انشاء بخونم. خانم، من از کتاب شما برای نوشتن انشا امروز استفاده کردم. + مگه موضوع انشایی که نوشتی چیه؟ - شرایط خوشبختی. + باید شنیدنی باشه، بعد بهم بده بخونم. - چشم خانوم. + خدانگهدار. ⏹پرده دوم: راهی به شکوفایی + بچه‌ها آیه از هفته گذشته با من هماهنگ کرده که این جلسه یک بحثی ارائه بده. آیه آماده‌ای؟ - خانم، بله من آمده هستم، می‌تونم بیام بخونم؟ + بله. بفرما. موضوع انشایی که نوشتی چیه؟ - شروط خوشبختی. + بخون. فقط بچه‌ها قبل از اینکه آیه شروع کنه، توجه کنید که این کلاس فقط برای روخوانی یک متن نیست. بلکه کلاس تفکر انتقادی هم هست. هر کس باید برداشت خودشو بنویسه و بعد از آیه پرسش کنه؛ تا ببینیم آیه از پس سئوالهای شما بر می‌آد یا نه. آیه کلا ۳۰ دقیقه وقت داری که از الان شروع شد بقیه‌اش متعلق به بقیه است. - با اجازه! به نام خدا خوب به خودمان که بنگریم می‌بینیم که همه‌ی ما در حال حرکت و تلاش و کوشش هستیم تا از این طریق، بتوانیم محدودیت‌های پیرامون خود را بشکنیم تا خودمان را آشکار کنیم و استعدادهای درون‌مان را شکوفا سازیم. اگر این حرکت و تلاش نبود همچون آبی زلال می‌مانیم که از آسمان باریده اما در برکه‌ای گیر افتاده و راکد و متوقف شده است، اگر این آب، راهی برای رهایی نیابد و جریان پیدا نکند به تدریج فاسد می‌شود و موجب فساد محیط اطراف خود خواهد شد. برخلاف آن، آب دریا است که با هر موجی، متلاطم می‌شود، تغییر می‌کند و به حرکت در می‌آید و همواره زنده و شاداب می‌ماند. آری فلسفه‌ی بودن هر یک از ما انسانها حرکت و تلاش است و بدون آن نیست و نابود می‌شویم. اگر به حرکت و تلاش خود درست نظر کنیم، می‌یابیم که در هر حرکتی و تلاشب، گمشده‌ای داریم و آن را می‌جوییم تا خود را شکوفا کنیم و در زندگی همچون گوهری تابناک بدرخشیم و خوشبخت شویم. اما خوشبختی چیست و چگونه می‌توان خوشبخت شد؟ بله می‌دانم، این پرسشی سخت است و از لحظه‌ای که پدر و مادر همه‌ی ما، آدم و حوا، پا به این کره خاکی گذاشتند تا به امروز، مهمترین پرسش انسان‌ها، همین بوده است. پیامبران و حکیمان و دانشمندان تلاش کرده‌اند به آن پاسخی بدهند، افقی را نشان دهند و مسیری را بگشایند. چند روز پیش این پرسش برای من نیز مطرح شد و به راهنمایی معلم خوبم خانم فتاحی با کتابی آشنا شدم که به من یاد داد که خوشبختی به سادگی با انسان همنشین نمی‌شود و با کسی همراه می‌شود که مقدمات آن را فراهم کرده باشد. امروز می‌خواهم فهرست آن مقدمات را از نظر نویسنده آن کتاب به شما معرفی کنم: ۱. ابتدا باید هدف و سرمنزل خوشبختی را بشناسیم و راه صحیح رسیدن به آن را بدانیم. ۲. پرده‌هاى جهل، غرور و پندار و هر آن‌چيزى كه گوهرِ بينش و خردِ ما را در حجابى تاریک مى‌پيچد و نيروى خوب ديدن و درست فهميدن را از ما مى‌گيرد، کنار بزنیم و تلاش کنیم تا شعاعى از نور حقيقت بر دل ما بتابد. ۳. در راه طولانی به سوى خوشبختی، از دغدغه‌ها و وسوسه‌هاى درونى كه از موانع و عامل‌هاى باز دارندۀ برونى است خطرناک‌تر است رها شویم و اطمينان و امنیت پیدا کنیم. ۴. حرکت و تلاش خود را ثمربخش بدانیم و به پایان نيك آن، اميدوار باشیم. ۵. لغزش‌ها و خطاهايمان قابل جبران و مورد بخشايش باشد و در مسیر حرکت و راه از پشتیبانی‌های لازم برای تهیه نیازها و تعمیر خرابی‌ها و جبران غقب‌ماندگی‌ها بهرمند بشویم. 🛑 ادامه دارد ... ┄══•ஜ📖ஜ•══┄ ❇️ https://eitaa.com/usul121/1837
📌 آیه و سایه (سلسله داستان‌های کوتاه بر پایه کتاب «طرح کلی اندیشه اسلامی») ❇️درس هفتم: خوشبختی در حال لبخند زدن است ۲ ۶. در همه حال از دستاويز و تكيه‌گاهى مورد اطمينان، برخوردار باشیم تا هر موقع نیاز داشتیم به آن توجه کنیم و کمک بخواهیم. ۷. قطعا در مسیر حرکت، هم دشمن داریم و هم دشمنی می‌کند در مواجهه با دشمن‌ها و دشمنى‌ها از نصرت و مدد نيروئى برتر از نيروى آدميان، برخوردار شویم. ۸. بر جبهه‌ها و صف‌هاى مخالف، برترى و رجحان داشته باشیم. ۹. مطمئن شویم که می‌توانیم بر دشمنان راه و هدفمان، كه مانع و خنثى كنندۀ تلاش ما هستند، پيروز شویم. ۱۰. بدانیم که عاقبت از همۀ سختى‌ها و فشارها و بندها و حصارها، رها می‌شویم و به مقصود و منظور خود نائل شویم. ۱۱. مطمئن باشیم که در همه حال، هم در راه و هم در منزل می‌توانیم از نعمت‌ها و ذخيره‌هائى كه براى آدمى در اين جهان مهيا گشته است، بهره مند بشویم. ۱۲. و بالاخره اينكه: پس از سپرى شدن دوران زندگى و پايان يافتن همۀ تلاش‌ها، خود را با پاداشى شايسته روبرو ببينیم و در بهشت نعمت و رضوان بيارمیم. نکته آخر اینکه اگر خوب به این مقدمات خوشبختی نگاه کنیم، می‌فهمیم که همه‌ی اینها را باید در درون خودمان جستجو کنیم و از درون آنها را لمس کنیم، به آنها ایمان داشته باشیم تا با اعتماد و تکیه بر آنها بتوانیم حرکت کنیم و به خوشبختی برسیم. از این که توجه کردید بسیار سپاسگزارم. پرده سوم: تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل انشاء تمام شد اما همه‌ی کلاس را بهت و حیرت گرفته بود. چند ثانیه‌ای سکوت بر کلاس حاکم شد. خانم رمضانی با تعجب رو کرد به من و گفت: آیه، مطمئن هستی خودت اینو نوشتی؟ - بله خانم. همه‌اش رو خودم نوشتم و برای اون یک هفته زحمت کشیدم و یک کتاب مفصل رو خوندم و خلاصه نویسی کردم و عصاره و چکیده‌ای اون رو به قلم خودم نوشتم و اینجا خواندم. + آفرین آیه. خیلی خوب بود اما خیلی مطالب اون سنگین بود. حالا ببینیم که بچه‌ها چی فهمیدند و چه سئوال‌هایی دارند. به سئوال‌های دوستانت خوب گوش بده و بعد اگر فرصت شد پاسخ بده. - بله. چشم. گوش می‌دهم. + اونایی که آماده هستند نظرشان را بدهند. سایه: خانم من که هیچی نفهمیدم و احساس کردم آیه به یه زبون دیگری حرف زد که خیلی شبیه به فارسی بود. یه هفته‌ای هست که توی خودشه، اینم نتیجش. گفتم ول کن دختر بیا بریم مسابقه والیبال که گوش نکرد. ظاهراً ویکتورهوگو شده برامون. مریم: خیلی قشنگ بود و چقدر شاعرانه نوشتی! بخصوص اونجا که از درخشیدن گفتی. فقط می‌شه نام کتابی که خوندی رو بگی که من هم تهیه کنم و بخونم؟ نرگس: آیه جان، خیلی منتی که خوندی، سخت بود، یه چیزهایی فهمیدم اما درباره جمله به جمله‌اش باید خیلی فکر کنم. حالا فقط یه سئوال دارم: گفتی ما چون حرکت می‌کنیم، پس با بقیه موجودات فرق داریم، اگه یادت باشه توی کتاب علوم همه موجودات این جهان در حال حرکت و تغییرند حتی همین مداد و‌ خودکار، حالا می‌شه بگی فرق حرکت انسان با حرکت اونا در چیه؟ فریبا: چرا اینقدر «خوشبختی» رو پیچیده کردی؟ خوشبختی همون زندگی راحت و آرومیه که باید داشته باشیم و الان نداریم با این وضعیت اقتصادی مملکت. فاطمه: این متن منو یاد فیلم «رنگ خدا» افتادم که می‌گفت: «خدا همه جا هست‌، شما می‌تونید اونو حس کنید». به نظرم، خوشبختی همه جا هست باید اونو با درون خودمون حس کنیم. آیا تو می‌خواستی این حس درونی رو معرفی کنی؟ طهورا: اون مثال آب باران وآب دریا خیلی جالب بود، یکی راکدومتوقف، یکی جاری وزنده؛ خوب که فکر می‌کنم خواستی بگی آدم‌ها هم بعضی جاری وزنده وبانشاطند و برخی راکد ومتوقف وساکن. جون می‌ده برا عکس. لیلا: خوب. آن گمشده ما چیه؟ چطوری می‌تونیم اون گمشده رو بشناسیم؟ اگر شناختیم چه می‌شه؟ چطوری با شناخت اون می‌تونم خوشبخت بشم؟ ... و ... ⏹ پرده چهارم: - اول از خانم رمضانی عزیز تشکر می‌کنم که اجازه داد بیشتر از وقت مقرر استفاده کنم و از همه دوستان خوبم ممنون هستم که حرفهای منو شنیدند و نکات خوبی گفتند. قبول دارم که کمی متن من مشکل بود اما خواستم شما رو هم مثل خودم به تفکر کردن دعوت کنم. بچه‌ها ما از خانم یاد گرفته‌ایم که در همه مسایل زندگی باید فکر کنیم وخیلی زود و سطحی همه چیزرو قبول نکنیم. برای اینکه آدم ظاهربین وسطحی نگری نباشیم باید با مطالب پیچیده‌تر و سخت‌تر روبرو بشیم تا ما رو دعوت به فکر کردن کنه و الا اگر همون چیزهایی که بلدیم رو بشنویم اصلا نیازی به فکر احساس نمی‌کنیم. روی این انشایی که نوشتم، یک انشا واقعی از مسئله ذهنی خودم توی یک هفته اخیر بود وقتی که با هم داشتیم درباره سختی امتحانات نهایی صحبت می‌کردیم به ذهنم خطور کرد. حالا از خانم می‌خوام که اجازه بده هستی همین محتوا را در قالب یک داستان روان برامون بخونه. 🛑 ادامه دارد.. ┄══•ஜ📖ஜ•══┄ ❇️ https://eitaa.com/usul121/1838
📌 آیه و سایه (سلسله داستان‌های کوتاه بر پایه کتاب «طرح کلی اندیشه اسلامی») ❇️درس هفتم: خوشبختی در حال لبخند زدن است ۳ ⏹پرده پنجم: + بله. هستی بیا بخون. هستی: ممنونم خانم. بچه‌ها آخر هفته گذشته، آیه از من کمک خواست که کمکش کنم تا متن انشاش روان‌تر و ساده‌تر بشه، وقتی اونو به من داد و خوندم، خیلی زیبا بود، حیفم اومد تغییرش بدم. پیشنهاد دادم که همون مضمون رو توی یک داستان کوتاه بازنویسی کنم و در کنار اون توی کلاس بخونم که بقول قدیمی‌ها «هم فاله و هم تماشا». ⏹پرده ششم: سفر به سوی خوشبختی آیه دختری نوجوان با چشمانی سرشار از رویا و قلبی پر از سوال بود. شبی از شب‌های روشن بهاری، به افق دوردست نگاه می‌کرد و فکر می‌کرد: «چگونه می‌توانم خوشبختی واقعی را پیدا کنم؟ برای رسیدن به خوشبختی کامل، چه چیزهایی باید داشته باشم؟» در آن شب مهتابی که صدای جیرجیرک‌ها با سکوت طبیعت نجوا می‌کرد، آیه عمیقاً به آسمان نگاه کرد و زیر لب زمزمه کرد: «خدایا، چطور می‌توانم به جایی برسم که هیچ ترس و دلهره‌ای، هیچ غم و هیچ شکستنی در آن نباشد؟ جایی که نامش خوشبختی باشد؟» ناگهان نسیمی نرم، مهربان و خنک بر گونه‌هایش وزید. حس عجیبی داشت، انگار کسی حرف‌هایش را شنیده بود. در همان لحظه، صدایی آرام و لطیف از درون قلبش برخاست. آیه در دلش شنید: «آیه جان، تو باید بدانی سعادت، یک سرزمین جادویی و رؤیای خیالی نیست، بلکه مسیری شگفت‌انگیز در دل خود توست. اگر دوست داری، سفری را از درون آغاز کن و خوشبختی را لمس کن.» آیه که بسیار مشتاق سفر و حرکت بود قبول کرد اما نگران و مضطربانه گفت: «تا کنون این سفر را نرفته‌ام، چه باید کنم؟» آن صدای مهربان و دلسوز ادامه دارد: «آیه، نگران نباش، کمکت می‌کنم. فقط بدان زندگی یک مسیر پر پیچ و خم است، مانند کوه‌نوردی که می‌خواهد به قله برسد. برای آنکه به سعادت برسی، باید اول از همه، هدف و سرمنزل سعادت را بشناسی. باید بدانی که کجا می‌خواهی بروی و چطور به آنجا برسی.» او با طرح این سوال و جواب در دلش، سفرش را شروع کرد. اما در آغاز سفر بود که دوباره مردد شد. آیه با خود فکر کرد که درست است: اما چطور ممکن است راهی را طی کنم وقتی که حتی مقصد آن را نمی‌شناسم؟ با صدای آرام و لرزان پرسید: «چگونه؟ چطور می‌توانم مقصد درست را پیدا کنم؟» او ایستاد اما سفرش در اینجا پایان نپذیرفت، آیه که احساس می‌کرد نوری از دلش طلوع کرده، صدای مهربانش را شنید که پاسخ داد: «آیه، تو باید از پرده‌های جهل، غرور و پندارهای اشتباه که جلوی دیدگاه روشن و خرد تو را می‌گیرند، رها شوی. باید نور حقیقت به دل و جانت بتابد، تا بتوانی به درستی ببینی.» آیه دستانش را روی قلبش گذاشت و احساس کرد که کم‌کم راهی برای رهایی از این پرده‌ها پیدا می‌کند. در دلش آرامشی شروع به شکوفا شدن کرد. در همین زمان، صدای دلنشینی از دل آسمان قلبش به گوشش رسید: «تو باید در این راه، از دغدغه‌ها و وسوسه‌هایی که از درون تو می‌آیند، رها شوی. این‌ها حتی از دشمنان بیرونی هم قدرتمندترند و اجازه دیدن حقیقت را نمی¬دهند.» آیه بارقه‌ای از امید در وجودش احساس کرد. او در دلش گفت: «دیگر اجازه نمی‌دهم چیزی جلوی دیدن و فهمیدن را از من بگیرد.» اما صدای درونی ادامه داد: «این فقط آغاز است، آیه. در مسیرت، بزرگ‌ترین دشمن تو خود تو هستی؛ وسوسه‌ها و شک‌هایی که گاهی از درونت بر می‌خیزند و تو را به تردید می‌اندازند. اگر از آن‌ها عبور کنی، قلبت پر از آرامش و اطمینان خواهد شد.» آیه متوجه شد که همیشه نباید از دشمنان بیرونی بترسد، بلکه گاهی باید با دشمنان درون خود روبرو شود. او به خود قول داد که در برابر این وسوسه‌ها قوی‌تر باشد. آیه سرش را بلند کرد و نگاهی به آسمان انداخت. ستاره‌ای از دوردست‌ها درخشید و انگار به او چشمک می‌زد. او زمزمه کرد: «پس باید قوی و صبور باشم…» و سپس صدای دیگری از دل شب به او گفت: «تو باید به تلاش خود ایمان داشته باشی و مطمئن باشی که هر تلاشی که می‌کنی، در نهایت به نتیجه‌ای خوب خواهد رسید.» این بار گرمایی در دل آیه نشست، گویی که امیدی تازه به او بخشیده بود: «آیه، هیچ تلاشی بی‌نتیجه نمی‌ماند. اگر با عشق و صداقت تلاش کنی، ثمره آن را خواهی دید. مهم این است که باور داشته باشی که هیچ شکست و لغزشی نمی‌تواند پایان راهت باشد. خداوند همیشه بخشنده است، و رحمت او بزرگ‌تر از خطاهای توست» آیه در دلش به امید رسیدن به آینده‌ای روشن، لبخندی زد. او دیگر به تلاش‌های خود شک نمی‌کرد. آیه در سفربود و در مسیر طولانی زندگی خود قدم برمی‌داشت. هر بار که لغزشی از او سر می‌زد، صدای مهربان به او می‌گفت: «خطاهایت را می‌توانی جبران کنی. همیشه رحمت و مغفرت برای تو وجود دارد.» 🛑 ادامه دارد ... ┄══•ஜ📖ஜ•══┄ ❇️ https://eitaa.com/usul121/1839
📌 آیه و سایه (سلسله داستان‌های کوتاه بر پایه کتاب «طرح کلی اندیشه اسلامی») ❇️درس هفتم: خوشبختی در حال لبخند زدن است ۴ آیه که به رحمت‌های پیرامون خود پی برده بود، با آرامش بیشتری به راهش ادامه می‌داد. او هر روز از آنچه که در دسترسش بود بهره می‌برد و از هر لحظه زندگی لذت می‌برد. تا اینکه، در میانه این راه پر پیچ و خم، صدای آسمانی دیگری شنید: «در مواجهه با دشمنان و دشواری‌ها، همیشه به یاد داشته باش که نیرویی از فراسوی انسان‌ها، تو را یاری می‌دهد. هیچ چیزی نمی‌تواند تو را از رسیدن به هدفت باز دارد. اگر در میان راه با دشمنان و موانع روبرو شدی، بدان که نیرویی بالاتر از تمام نیروها از تو محافظت می‌کند و تو را یاری می‌دهد.» آیه با دل پر از امید، احساس قدرت و آرامش کرد. او می‌دانست که هیچ مانعی نمی‌تواند او را از هدفش دور کند. او دیگر احساس ترس و تنهایی نمی‌کرد. صدای قلبش بار دیگر ادامه داد: «وقتی به این مرحله رسیدی، باور داشته باش که می‌توانی به دشمنان راهت غلبه کنی و پیروز بشوی. تو از نیروهای بیشتری برخوردار هستی، امید، آرامش، عقل و آینده را داری، هیچ نیرویی نمی‌تواند تو را از سفرت به سمت خوشبختی بازدارد. این مسیر دشوار است، اما مقصد، تو را به آزادی، آرامش و موفقیتی جاوید خواهد رساند.» آیه مثل پرنده‌ای که بال‌هایش برای پرواز جان گرفته‌اند، احساس سبکی کرد. از جای خود برخاست، نگاهش را به افق دوخت، و زیر لب گفت: «راه طولانی است، اما به دیدن نور خوشبختی می‌ارزد.» آیه در مسیری که به سوی روشنایی در پیش گرفته بود، قدم به قدم جلو می‌رفت. هرگاه دشواری و سختی سر راهش می‌آمد، به یاد می‌آورد که صدای دلش گفته بود همه سختی‌ها پایان می‌پذیرند، و او از این سفر پیروز بیرون خواهد آمد. و به تدریج، آیه در برابر هر چالشی که پیش می‌آمد، با اعتماد به نفس و استقامت بیشتری ایستادگی می‌کرد. او به یاد داشت که در پایان این سفر طولانی، به همه سختی‌ها پیروز خواهد شد و به هدفی که در دل داشت، خواهد رسید. و سرانجام، زمانی که آخرین قدم‌ها را برای رسیدن به هدفش برداشت، در آغوش موفقیت و سعادت قرار گرفت، چیزی را یافت که وصفش با کلمات ممکن نبود: آرامش، عشق و نور. در دلش احساس کرد که تمام سختی‌ها و فشارهای راه، به پایان رسیده‌اند و به هدفی که همیشه در دل داشت، دست یافته است. و زمانی که به پایان مسیر رسید، بهشت نعمت و رضوان به او هدیه داده شد. آیه به خود آمد. چه سفر عجیبی بود! انگار یک خواب شیرین بود اما نه، خواب نبود ... آیه با خود اندیشید که این یک بارقه معنوی بود که آغاز آرامش و خوشبختی جاودانه‌ای بود که در انتظارش بود. این سفر تازه آغاز شده است و پایان نیافته. آیه فهمید که خوشبختی فرآیند بی‌پایانی است که انسان در مسیر زندگی با آن روبرو می‌شود. او فهمید که هر تجربه، هر احساس، و هر لحظه از زندگی خود یک پله در مسیر رسیدن به حقیقت و‌ خوشبختی است. او دیگر فهمیده بود که خوشبختی واقعی جایی دور نبود؛ همه‌چیز در دل خودش بود. و حالا او، دختری که با قلبی روشن و امید به مقصد رسیده بود، در باغی ابدی از نعمت و رضایت زندگی می‌کرد. آیه از فردا، دیگر به دنبال جواب‌هایی از پیش آماده نبود. او به حقیقت خوشبختی پی برده بود، اما حالا می‌دانست که این حقیقت به تدریج و در طی یک عمر به او نشان داده می‌شود. او دیگر نگران مقصد نهایی نبود، بلکه می¬خواست هر لحظه را در نسبت با آن مقصد نهایی فهم کند و از سفر زندگی لذت ببرد. خوشبختی فرایندی است که هر لحظه زندگی را سرشار از معنا می‌کند و انسان را در مسیر جستجو مدام و تفکر سرشار از معنا قرار می‌دهد. آیه می‌دانست که حقیقت همانطور که در درون خود است، در همه‌چیز پیرامونش نیز وجود دارد، فقط باید به حقیقت خوشبختی ایمان داشته باشد تا انرژی و شور و شوق جدیدی، به زندگی دمیده شود و از روزمرگی خلاصی یابد و زیربار تعهدها و مسئولیت‌های بزرگ برود. ⏹پرده هفتم: به طور ناخودآگاه اشک از چشمان برخی موج می‌زد. داستان که تمام شد همه‌ی دانش‌آموزان از جا برخواستند و هستی را تشویق کردند. تشویق‌ها قطع نمی‌شد که ناگهان صدای زنگ شنیده شد. همه فکر کردند زنگ تفریح است اما فهمیدند که زنگ پایان مدرسه است. آره هیچ کس صدای زنگ تفریح را نشنیده بود. عجب، یعنی وقت زنگ هنر هم گذشته؟ دقایقی گذشت درب کلاس باز شد، خانم چاوشی معاون، خانم نصیری مشاوره مدرسه و خانم نیکوبیان معلم هنر تشویق کنان وارد کلاس شدند. مثل اینکه از اول زنگ منتظر بودند که کلاس تمام شود اما دلشان نیامده بود که کلام هستی را قطع کنند. خانم نیکوکلام به هستی گفت: تو یک هنرمند تمام هستی چقدر زیبا با واژگان قشنگ زندگی را نقاشی کردی. احسنت. دوباره صدای تشویق کل مدرسه را فرا گرفت. 🛑 پایان ✍ سید مهدی موسوی شنبه ۱۵ دی ۱۴۰۳ ┄══•ஜ📖ஜ•══┄ ❇️ https://eitaa.com/usul121/1840