eitaa logo
مجله مجازی واو
249 دنبال‌کننده
171 عکس
274 ویدیو
0 فایل
| مجله مجازی واو | پاتوقی برای اهالی خواندن و نوشتن واو حرف عطف است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🗒چه وقت‌هایی در برابر مشکلات درمانده می‌شویم؟ ✍راحله صالحی 🔲فکر نمی‌کنم روی این کره‌ی خاکی، کسی باشد که تا به حال طعم چرخیدن در گردباد طوفانی مشکلات را مزه‌مزه نکرده باشد. خاصیت زندگی، امتحانی بودنِ آن است و تردیدی وجود ندارد که هر امتحان به پاسخی نیازمند است. افراد در مواجهه با چالش‌ها به دو دسته تقسیم می‌شوند. دسته‌ی اول کسانی هستند که باورشان این است که «مهم نیست زور مشکلات چقدر زیاد باشد، مهم این است که من از آن‌ها قوی‌ترم». احتمالا آن‌ها با خود می‌گویند در نبرد میان روزهای سخت و انسان‌های سخت، این انسان‌های سخت هستند که باقی می‌مانند نه روزهای سخت! اما دسته‌ی دومی هم در این میان به چشم می‌آید؛ گروهی که ویژگی بارزشان منفعل بودن و تسلیم شدن در برابر مشکلات است. شاید این گروه از افراد گمان می‌کنند هیچ کاری برای بهتر شدن شرایط نمی‌توانند انجام دهند و هرچقدر تلاش کنند، باز هم قرار نیست زندگی روی خوش خود را به آن‌ها نشان دهد. احتمالا به همین دلیل است که پرچم سفید را مقابل سیاهی‌ لشکر جبهه‌ی مقابل بالا می‌برند و نجنگیده تن به باخت می‌دهند. «درماندگی آموخته‌شده» نامی‌ است برای توصیف وضعیت گروه دوم که برای نخستین بار در علم روان‌شناسی توسط مارتین سلیگمن و همکارانش مطرح شد. درماندگی آموخته‌شده یعنی باور به اینکه فرد هیچ کنترلی بر روی شرایط موجود زندگی‌اش ندارد. دقت داشته باشید که نقش کلمه‌ی «باور» در این عبارت یک نقش کلیدی است؛ زیرا اینکه شخص واقعا بر شرایط موجود کنترل دارد یا نه، اینجا مورد بحث نیست بلکه بحث بر سر این است که «او فکر می‌کند روی شرایط کنترل دارد» یا «فکر می‌کند روی شرایط کنترل ندارد»؟! زمانی که توی خوابگاه، دو سه روز مانده به امتحانات پایان ترم، تمام هم‌اتاقی‌هایم به جز فاطمه با من دشمن شدند؛ احساس کردم دنیا برایم به پایان رسیده و نه راه پس دارم نه راه پیش. می‌خواستم قید همه‌چیز را بزنم و برگردم اهواز. قد مشکل خیلی بلندتر از قد طاقتم به نظر می‌رسید، اما من آدم نازپرورده‌ای نبودم. اگر در گذشته از پس درد ضربه‌ها برآمده بودم، چرا الان نتوانم؟ با فاطمه به اتاق زیرپله‌ای رفتیم که حکم انباری داشت برای خوابگاه. اتاقی که نه دستشویی داشت، نه یخچال و نه حتی امکانات به اندازه‌ی ما. فقط یک تخت بود که نوبتی روی آن می‌خوابیدیم. دیوارهای اتاق برق داشت و جرئت نزدیک شدن به آن را نداشتیم. اتاق سرد و کوچک بود و کنار پنجره سردتر، آن‌قدر سرد که خوراکی‌های محدودمان را کنارش می‌گذاشتیم تا کار یخچال را برایمان انجام دهد. میان سروصداهای بی‌وقفه، چسبیده به برف یخ‌زده‌ روی زمین کنار پنجره، دور از تمام وسیله‌های شخصی و ضروری‌ام؛ فقط درس می‌خواندم تا ترم تمام شود و برگردم خانه‌. وقتی بالاخره سوم بهمن با معدل ۱۹ به سمت اهواز حرکت که نه، پرواز کردم، فهمیدم داشتم چکش می‌خوردم تا ساخته بشوم. سلیگمن و همکارانش در این نظریه می‌گویند متعاقب رویدادهای ناگوار خارجی، توجیهاتی درونی شکل می‌گیرند که قدرت از بین بردن عزت نفس را دارند. کسی که تصور می‌کند توانایی تغییر سرنوشت خویش را ندارد، دچار احساس درماندگی می‌شود و خود را محکوم به پذیرش وضعیت موجود می‌داند؛ در نتیجه برای بهبود اوضاع اقدامی نمی‌کند و این سبب آسیب‌دیدگی بیشتر عزت نفس او می‌شود. خبر خوب این است که هیچ قفلی بدون کلید ساخته نشده و برای اصلاح این باور مخرب ذهنی هم راهکارهای گوناگونی وجود دارد. تقویت عزت نفس، شناسایی نگرش‌های منفی و جایگزین کردن آن‌ها با افکار سالم و کارآمد، دریافت حمایت از خانواده و دوستان، خودآگاهی و شناخت همه‌جانبه‌ی شرایطی که وجود دارد، اقدام به حل مسئله و ورزش کردن، بخشی از سلاح‌های نیرومند جهت مبارزه با این دشمن مخفی هستند. 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir
🗒هیجان‌های خوشایند و ناخوشایند؛ قاصدک‌های خوشبختی ✍فاطمه رامشک 🔳 همین که اسم خوشبختی به گوش می‌رسد، مفاهیمی مثل شادی، خوشحالی، آرامش و رضایت در ذهنمان تداعی می‌شود. معمولا اینطور فکر می‌کنیم کسی‌ که حال و هوای مثبتی در همه‌ی جنبه‌های زندگی تجربه می‌کند خوشبخت است. حال چه می‌شود اگر بدانیم که بعضی‌ها با ترس یا با غم حالشان خوب است؟ یا اینکه خشم حالشان را خوب می‌کند؟ حتما تعجب می‌کنید. اما اجازه بدهید از اندیشمندی کهن کمک بخواهیم تا فهم این موضوع را برایمان راحت کند. ارسطو معتقد است احساس خوشبختی زمانی به سراغ آدم‌ها می‌آید که هیجان‌های «دلخواهشان» را تجربه کنند. هیجان‌ها دو دسته‌اند: خوشایند و ناخوشایند. به باور ارسطو شما ممکن است با وجود هیجان‌های ناخوشایند خوشبخت باشید چراکه آن‌ها هیجان‌های دلخواهتان هستند. بیاید ذره‌بین بگذاریم و به درون خود راه پیدا کنیم و بکاویم عمق احساساتمان را. من یادم می‌آید که تا همین چند سال پیش، شهربازی برایم بهترین جای دنیا بود. وسیله‌ای نبود که امتحانش نکرده باشم. هیجان ناشی از تجربه‌ی وسایل بازی پراسترس برایم لذت‌بخش بود. با اینکه ترس یک هیجان ناخوشایند است دلخواه من بود. آن زمان این هیجانِ ناخوشایند اما دلخواه، برای من تجربه‌ای مثبت بود. حال آنکه دیگر اینطور نیست. در ذکر این مثال دو نکته مهم درمورد خوشبختی وجود دارد: اول اینکه خوشبختی صرفا تجربه هیجان‌های خوشایند مثل عشق و شادی و امید نیست و دوم آنکه گذر زمان و تغییرات شخصیتی می‌تواند عوامل منجر به خوشبختی را تغییر دهد. ابراهیم احمدی در مقاله‌ای با عنوان «آیا خوشبختی همان شادی است؟ نقش هیجان‌های دلخواه و هیجان‌های خوشایند در احساس خوشبختی» برای فهم بهتر تأثیر هیجان‌های دلخواه بر خوشبختی، مثال‌هایی آورده است: «عشق یک هیجان خوشایند است اما عشق حرام نه تنها بر خوشبختی فرد نمی‌افزاید بلکه حال او را بد می‌کند. یا خشمگین بودن از کسانی که به ما ستم کرده‌اند می‌تواند اثر بدی بر خوشحالی ما نداشته باشد اما خشمگین بودن از کسانی که از ما موفق‌تر هستند می‌تواند باعث شود از خودمان بدمان بیاید.» می‌توانیم اینطور نتیجه بگیریم که هیجان چه خوشایند باشد چه ناخوشایند، می‌تواند تأثیری دوگانه (مثبت یا منفی) بر احساس خوشبختی داشته باشد. در همین مقاله به نکته‌ی مهم دیگری درباره‌ی خوشبختی اشاره می‌شود. آن هم اینکه فرهنگ و ارزش‌های هر جامعه‌، تأثیر به‌سزایی بر درک آدم‌ها از خوشبختی می‌گذارد. در مقاله‌ای که ذکر شد، آورده‌اند که برای مردم آمریکا هیجانی مثل غرور که خوشایند است اما روی روابط آدم‌ها با هم تاثیر منفی دارد هیجان دلخواهی محسوب می‌شود؛ اما در ژاپن‌ فقط هیجان‌های خوشایندی که به بهبود روابط کمک می‌کنند دلخواه هستند مثل دوستی. اینکه بدانیم خوشبختی برای هر فردی در هر جای دنیا، به متغیرهای مختلف و متفاوتی بستگی دارد، باعث می‌شود نگاهی نو به زندگی داشته باشیم. فهم اینکه درک هرکدام از ما از خوشبختی با دیگری متفاوت است، کیفیت هم‌زیستی را بالا می‌برد. مثلا اگر کسی را ببینیم که شرایط شغلی سخت و پرفشارش را عاشقانه دوست دارد تعجب نمی‌کنیم؛ چراکه می‌دانیم هیجان دلخواه او در انجام این کار است هرچند که ممکن است برای ما ناخوشایند باشد. با یک جست‌وجوی درونی، هرکدام از شما که این متن را می‌خوانید می‌توانید مثال‌های مختلفی از زندگی خودتان بیاورید که هم‌راستا با نظر ارسطو است: «انسان‌ها زمانی خوشبخت هستند که هیجان‌هایی را که می‌خواهند داشته باشد، حتی اگر آن هیجان‌ها ناخوشایند باشند.» 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir
چگونه کارهای کوچک، تحولات بزرگ ایجاد می‌کنند؟ 📝 ✍️جعفر علیان‌نژادی 🔷 این سؤالی بود که ذهن «ارنست شوماخر»، دانشمند آلمانی-انگلیسی را درگیر خود ساخته بود. او که استاد دانشگاه آکسفورد و چند مؤسسه‌ی آموزش عالی ریز و درشت دیگر در اواسط قرن بیستم بود، در مواجهه با مسائل و مشکلات تولید صنعتی بریتانیا به این نتیجه رسید که باید به جای دادن نسخه‌های بزرگ و کلان، به پیشنهادهایی برای فناوری‌های در مقیاس انسانی و غیرمتمرکز رسید. چه بسا بتوان با حل مسائل کوچک و پیش‌پاافتاده، بر معضلات کلان تولیدی فائق آمد. 🔶 مطالعه‌ی کتاب کوچک زیبا است که مجموعه‌ای از همین پیشنهادات است را توصیه می‌کنم، اما بهره‌ای که می‌خواهم در این یادداشت از ایده‌ی شوماخر ببرم آن است که شاید علاج درد بسیاری از معضلات فرهنگی ما در همین معتبر دانستن راه‌حل‌های کوچک و در مقیاس گروه‌های انسانی محدود باشد. به‌نظرم معنای کوچک زیبا است، بسیار والا و مترقی است. کوچک طبیعتا کمتر از بزرگ است، اما می‌تواند در بسیاری مواقع مؤثرتر و نافذتر باشد. کوچک زیبا است به معنای بزرگ‌پنداری آحاد انسانی است و این فهم که تک‌‌تک‌ افراد اهمیت دارند. 🔷 راه‌حل‌های کوچک برای بزرگ دانستن فردفرد مردم، می‌تواند از اساس بنیان شکل‌گیری «مای جمعی» را متحول کند. یک‌ مثال خیلی خوب در این زمینه، هزینه‌کرد فرهنگی برای ترویج‌ روضه‌های خانگی به جای تخصیص هزینه‌ها به هیئت‌های بزرگ است. اقدامی که شهرداری تهران حداقل در سطح تبلیغات شهری از آن بهره برد. مثال دیگر تأکیدی بود که از سال‌های قبل رهبر انقلاب بر تشکیل حلقه‌های میانی برای کار فرهنگی داشتند، حلقه‌های خرد برای کارهای کوچک و زیبای فرهنگی.‌ مثال دیگر تعبیری بود که ایشان در خصوص جهاد تبیین به کار بردند، تبیین در «شعاع‌ پیرامونی» به معنای راه‌اندازی فناوری‌های خرد فرهنگی در سطح آحاد انسانی است.‌ اینکه هر کس بتواند افراد دور و ور خود را دریابد. 🔶 مثال دیگر اصلاح باورهای غلطی است که در ذهنیت عمومی وجود دارد. یکی از مهم‌ترین باورهای غلط موجود، بدبینی تاریخی به نهاد دولت در ایران است. این بدبینی منجر به عدم اعتماد به تدابیر اقتصادی و راهنمایی‌های دولت می‌شود و بنابراين قصد افراد برای ضرر نکردن، در مقابل نظام‌ تدبیر اقتصادی دولت قرار می‌گیرد. 🔷 برای ایجاد یک قصد جمعی متناسب با مصالح ملی نیاز به کار در سطح خرد وجود دارد. اینکه یک فرد بداند قصد شخصی‌اش به نفع مای جمعی است یا به ضرر مای جمعی. البته چنین چیزی با توصیه‌ها و دستورات بخشنامه‌ای حاصل نمی‌شود و نیازمند گفتارسازی در سطح تک‌تک افراد هستیم. به یک معنا نیازمند ترویج سواد جمعی هستیم. سواد جمعی نیز تنها با رسانه‌های جمعی حاصل نمی‌شود، به دیدار چهره به چهره و واسطه‌ی حلقه‌های میانی نیاز دارد. 🔶 یک مثال موفق دیگر، رشد فرهنگ سرودخوانی است که در سطح عمومی مطرح شد و در سطح خرد یادگیری شد. در سطح مدارس سرودها با تک‌تک دانش‌آموزان تمرین شد. یک سنت فراموش‌شده‌ی کار در سطح خرد، سنت فراگیری فقه اقتصادی در نهاد بازار بود که عموما حلقه بازاریان را به جریان روحانیت وصل می‌کرد. در این فراگیری، نوعی تربیت اقتصادی در بحران آموخته می‌شد. بازار یاد می‌گرفت به مردم نزدیک شود نه برعکس. القصه آنکه، هم کوچک زیباست، هم لزوما بزرگ بهتر نیست. 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir
هشدار! سلبریتی‌ها در کمین‌اند! 📝 ✍️ فاطمه اکرار رمضانی 🔷 حتما شما هم شنیده‌اید که فردی در صفحه‌ی اینستاگرام خود، رفتاری مشمئزکننده داشته است. برای سلبریتی، شهرت مهم است، محبوبیت یا تنفر فرقی نمی‌کند. میل به دیده‌شدن و سود اقتصادی حاصل از آن، باعث می‌شود بسیاری از رفتارهایی که سلبریتی‌ها در رسانه‌های اجتماعی بروز می‌دهند، مصداق محتوای مضر باشد. موضوع، زمانی اهمیت بیشتری پیدا می‌کند که بدانیم سلبریتی‌ها بر دنبال‌کنندگان خود مؤثر هستند. هدف اصلی این یادداشت، چاره‌اندیشی در برابر هجوم بی‌اَمان فرهنگ شهرت است، فرهنگی که به قول دکتر احسان شاه‌قاسمی، هیچ‌گاه عقب نمی‌نشیند و همه‌ی جوانب زندگی را به ابتذال می‌کشد. 🔶 این مُلک صاحب دارد فضای بی‌ضابطه‌ی کنونی، بهشتی برای سلبریتی‌هاست. یک سلبریتی برای زلزله‌ی سرپل ذهاب پول جمع می‌کند، اما پول مردم را کاملاً خرج نمی‌کند، دیگری هر خبر جعلی و محتوای گمراه‌کننده‌ای که می‌خواهد منتشر می‌کند، بدون اینکه در قبال تبعاتِ آن مسئول باشد. تاکنون احکام حقوقی برای صیانت از مصالح عامّه در برابر آسیب‌های سلبریتی وضع نشده، لذا دستگاهی نیز به طور مشخص، مسئول ساماندهی به این آشفته‌بازار نیست. قانون‌گذار می‌تواند علاوه بر نگاشت نهادی و تعیین وظایف دستگاه‌ها، با استفاده از ابزارهای مالی همچون وضع مالیات متغیر ناظر به عملکرد سلبریتی‌ها، شفافیت مراودات مالی، تعیین سقف قرارداد، وضع جریمه و در نظرگرفتن مسئولیت‌های مدنی و کیفری، حقوق عامه را تضمین کند. خبرگزاری رویترز، ۲۷ ژانویه سال جاری گزارش داد که کمیسیون رقابت و مصرف‌کننده استرالیا  (ACCC) بررسی بیش از ۱۰۰ سلبریتی استرالیایی را در رسانه‌های اجتماعی آغاز کرده است. علت اتخاذ این تصمیم، شکایت مصرف‌کنندگان از توصیه‌های گمراه‌کننده‌ی سلبریتی‌ها اعلام شده است. جینا کاس گوتلیب، رئیس این کمیسیون اعلام کرده است: «جامعه در مورد تعداد روزافزون تکنیک‌های بازاریابی فریب‌کارانه در رسانه‌های اجتماعی که برای اغوا یا اجبار مصرف‌کنندگان به خرید کالا یا خدمات طراحی شده‌اند، نگران است». قرار بر این است که جریمه نقض قوانین حقوق مصرف‌کننده این کشور از سوی سلبریتی‌ها، تا سقف ١,٧٨ میلیون دلار باشد. 🔷 برجسته‌سازی ممنوع! موضوع دیگر، دامن نزدن به فرهنگ شهرت است. مثلا چرا باید عمده‌ی برنامه‌های صداوسیما سلبریتی‌محور باشند؟ چرا باید کمپین‌های انتخاباتی جولانگاه سلبریتی‌ها باشند؟ اشتیاق فعالان حوزه‌ی رسانه و سیاست برای استفاده از شهرت سلبریتی‌ها، اگر کنترل نشود، فرهنگ شهرت را افسارگسیخته می‌کند. راه‌حل این مشکل، به «شورای نظارت بر صداوسیما» و همچنین «ساترا» بر می‌گردد. شورای نظارت، می‌بایست با حضور بی‌مهابای چهره‌ها در برنامه‌های ترکیبی و گفتگومحور برخورد کند. ساترا نیز می‌بایست با تدقیق مقررات تبلیغات انتخاباتی، مانع از سوءاستفاده‌ی احزاب سیاسی از چهره‌ها شود. 🔶 جنبش سواد رسانه‌ای خط‌مشی مهم دیگری که جوامع از آن بهره‌مند می‌شوند، ارتقای سواد رسانه‌ای است. سواد رسانه‌ای مخاطب را از انفعال در برابر پیام‌های رسانه‌ای می‌رهاند. هرچند که دولت‌ها در خصوص ترویج سواد رسانه‌ای نقش دارند (برای نمونه، برنامه‌ی سواد رسانه‌ای آفکام که توسط دولت بریتانیا تأمین مالی می‌شد) اما خانواده‌ها نیز باید درخصوص سبد مصرف رسانه‌ای خانواده‌ی خود دغدغه‌مند باشند. 🔷 مردان میدان میل به الگوپذیری (در سطح بینش، گرایش و کُنش) همواره در انسان وجود‌ داشته ‌است، بنابراین با انفعال مراجع فکری همچون فُضَلای حوزه و دانشگاه و سایر فرهیختگان، میدان برای سلبریتی‌ها باز‌ می‌شود. امتداد ولنگاری وضعیت امروز سلبریتی، به جامعه‌ای ختم می‌شود که مردم به جای فضیلت، برای شهرت ارزش قائل می‌شوند و اگر خدای نکرده چنین شود، باید فاتحه‌ی آن را خواند! 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir
در انتخاب عکس پروفایل دقت کنید 📝 ✍️ سیده راضیه حسینی 🔷 در بین مخاطب‌هایتان مخصوصا در پیامرسان‌ها یا شبکه‌های اجتماعی، حتما چند نفر هستند که پروفایلشان تصویر یک شهید یا عکس امام و یا رهبر باشد. این افراد قطعا به‌خاطر علاقه‌ای که به آن شخصیت دارند، عکسشان را برای خودشان انتخاب کرده‌اند. 🔶 اما آیا واقعا انتخاب تصویرِ یک فرد عزیز و مورد احترام برای پروفایلمان، همیشه تکریم و بزرگداشت اوست؟ طبق قاعده‌‌ی شرطی‌سازی، لزوما خیر! برعکس می‌تواند باعث شود بعضی‌ها یک احساس نامطلوب نسبت به آن عکس، و فراتر، نسبت به آن فرد پیدا کنند. طبق این قاعده وقتی در ذهن کسی، یک تصویر با یک احساس و نگرش خاص گره بخورد، هر بار دیگری که آن تصویر را ببینید، آن احساس در او زنده می‌شود. ماجرا اینجا و در شبکه‌های اجتماعی، از این حالت معمولیِ شرطی‌سازی هم فراتر می‌رود؛ چون در این شبکه‌ها، عکس پروفایل ما تمام تصویری است که بقیه از ما می‌بینند. هر رفتاری و برخوردی که با بقیه داشته باشیم، تماما و به صورت یکجا در ذهن آن‌ها با عکس پروفایلمان گره می‌خورد. 🔷 مثلا اگر یک نفر در تلگرام یا توییترش آدم بداخلاقی باشد یا با بقیه بحث و جدل کند، طبیعتاً باعث شکل‌گرفتنِ یک احساس بد در مخاطبانش می‌شود؛ این احساس بد در ذهن افراد، به عکس پروفایل او گره می‌خورد و هر زمان آن عکس را می‌بینند، آن احساسات در ناخودآگاهشان تداعی می‌شود. تحقیقات علوم شناختی بر روی تأثیر عکس بر ادراک نیز مؤید همین موضوع است؛ عکس، تأثیر عمیق‌تری تا کلمات می‌گذارد. 🔶 طبق این تحقیقات، مغز ما محرک‌های بصری را با سرعت نور پردازش می‌کند و به همین خاطر، تصاویر احساسات قدرتمندی را در ما برانگیخته می‌کنند. بر اساس کشف اخیر محققان دانشگاه میشیگان، «قشر بصری» (Visual Cortex) که در مغز مسئول پردازش عکس است، خیلی قوی‌تر از آن چیزی است که قبلاً تصویر می‌شد؛ درحالی‌که قبلا این‌طور تصور می‌شد که این بخش مغز تنها پردازش‌های سطح پایین را برعهده دارد، حالا معلوم شده است که مشابه «قشر تداعی» (Association Cortex) عمل می‌کند که مسئول نظارت بر عملکردهای پیچیده‌تر مغز مانند تشخیص اشیاء است. همه‌ی این‌ها حاکی از آن است که تصویر به‌سرعت و با قدرت اثرگذاری زیاد در مغز ما پردازش می‌شود و احساسات قدرتمندی را در ما شکل می‌دهد؛ احساساتی که بسیاری از آن ناشی از خاطرات و تجربه‌های قبلی ما از آن تصویر است. 🔷 با این اوصاف، اگر به شخصیتی ارادت داریم و می‌خواهیم تکریمش کنیم، خیلی ضروری است عکسش را روی پروفایلمان نگذاریم. 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir
دختر سياسى بهتر از پسر سياسى است! 📝 ✍️ زهرا تدین 🔷 نادر ابراهیمی یا حکیم ابوالقاسم فردوسی؟ مؤدبانه‌اش این است که اول از فردوسی بزرگ شروع کنیم و در ادامه برای ملاحت بیش‌تر متن، گریزی بزنیم به قلم فاخر آقای نادر! اما نویسنده‌ قصد ندارد انسان تنبل قرن بیست و یک را بی‌مقدمه پرت کند وسط سوفار و برگستوان و دیهیم و فوجی از کلمات ثقیل فارسی در دل شاهنامه. پس با نادر شروع می‌کنیم؛ آن‌جا که در زیرکانه‌ترین حالت ممکن می‌نویسد: «دختر سياسى، بهتر از پسر سياسى است. مردان، انگار كه براى حضور در معركه‌ی سياست به دنيا مى‌آيند اما زنان بر اين ميدان منّت مى‌گذارند كه پا در آن مى‌نهند. هر جا زنى به خاطر عدالت مى‌جنگد، آن‌جا عطرى پيچيده است شيرين و شورانگيز و بهشتى.» 🔶 راستش همین‌جا بود که می‌خواستم یک دعوای حسابی راه بیندازم که نه آقای ابراهیمی! ما زنان هر وقت توانستیم مردانی تربیت کنیم که به جای حرف، فحش ندهند و به جای صبر، آتش نزنند و به جای افتادگی، بازوی کلفت‌شان را به رخ نکشند، همان به که بر سر سیاست منت نگذاریم و دو دستی فرهنگ و خانواده را بچسبیم که خب فردوسی حکیم وارد شد و نقشه‌هایم را به هم زد. 🔷 فکرش را بکنید؛ در قرن چهارم هجری قمری، حکیم توس در میانه‌ی ابتدایی‌ترین سده‌های تاریخ ایستاده و قلم به دست در مسیر سی ساله‌ی تقلایش برای احیای قند پارسی، از یک سی سال دیگر هم می‌گوید. از دوران حکومت سی ساله‌ای که به عدل و داد و نیکی سپری شده و این همه نه به دست یک مرد که به سرپنجه‌ی هنرمند یک زن رقم خورده است. او از همای دختر بهمن می‌گوید که در خرد و نیک‌رأیی از برادرش ساسان پیشی گرفته و فضائل او پدر را وا می‌دارد تا تاج کیانی بر سرش بگذارد. بر خلاف همیشه، این بار ما با زنی روبه‌رو هستیم که نه فقط مربی و مشاور و حامی یک پادشاه، قهرمان یا اسطوره است، بلکه از فرامتن به متن می‌آید و به عنوان یک زن سیاستمدار ایفای نقش می‌کند. نقش همای چهرآزاد در شاهنامه نه مثل فرنگیس معطوف به وفاداری و حمایت از همسر و نه مثل فرانک خلاصه در مصائبی است که به عنوان یک مادر برای نجات فرزندش می‌کشد. او نه فقط در جایگاه هدایت‌گری و اندیشه‌ورزی، بل‌که در سمت فرمانروایی است و حضور سیاسی به مراتب جدی‌تری از سیندخت و کتایون دارد. 🔶 فردوسی درباره‌ی دوران حکومت او می‌گوید: «به گیتی بجز داد و نیکی نخواست، جهان را سراسر همی داشت راست» و این نشان می‌دهد که او نه‌تنها پایدارترین زن تاجدار شاهنامه، که از دادگرترین و بهترین پادشاهان وصف شده در این کتاب بوده است. نقطه‌ی عطف ماجرا اما جایی است که دختر بهمن را در دوراهی انتخاب بین مصلحت و مهر مادری می‌بینیم و او برای نجات جان فرزندش از گزند بدخواهان و شاید هم برای طی مسیر کمالی که باید به آن برسد، پا روی عاطفه‌اش می‌گذارد و کودک هشت ماهه را با گوهری شاهوار به بازو، در صندوقی به آب می‌سپارد. درست همان طور که مادر موسی امر الهی را به احساس مادری ترجیح داد و از فرزندش جدا شد. این‌که همای در شاهنامه در نقش یک پادشاه نمود بیش‌تری دارد و یا در نقش مادر داراب، جای بحث دارد اما نکته‌ی غیرقابل اغماض این است که فردوسی به درستی توانسته این دو نقش را در یک شخصیت جمع کند و درگیر انگاره‌های تکراری محدودکننده‌ی زن نشده است. هرچند که به هزاران دلیل، دعوای من و جناب نادر هنوز هم به قوت خود باقی است اما وجه‌المصالحه‌ی‌ آتش‌بس فعلی‌مان، پرواز همای چهرآزاد به دست حکیم ابوالقاسم در آسمان شاهنامه است. 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir
درباره مثلت عشق، رنج، شکیبایی چه می‌دانید؟📝 ✍️ شکوفه سادات مرجانی 🔷 احتمالا تمام انسان‌ها یک‌بار با عشق به شیوه‌های مختلف مواجه شده‌ و آن را تجربه کرده‌اند. مسئله‌ی مهم این است که بدانیم عشق همراهش رنج است آنجا که حافظ می‌فرماید: «که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها» اشاره به همین همراهی دارد. البته برای رنج نیز درمانی وجود دارد و آن صبر و شکیبایی است. این سه یعنی عشق، رنج و شکیبایی به هم مرتبطند و از هم جدایی‌ناپذیرند. آن‌ها سه وجه مثلثی هستند که غلامرضا طریقی برای توضیح مختصر کتابش از آن‌ها یاد کرده است. 🔶 «رنجین کمان» اولین اثر نثر این شاعر زنجانی است. او ۲۵ روایت از مواجهه‌اش با کسانی که در حصار این مثلت بوده‌اند را گلچین کرده و برای مخاطب بازگو می‌کند روایاتی که به گفته‌ی نویسنده بسیار بر او اثر گذاشته‌اند. روایت‌هایی از جنس قهرمان‌های به‌ظاهر معمولی. قهرمان‌هایی که توصیه می‌کنند بی‌تفاوت از کنار آدم‌ها گذر نکنیم زیرا که هر انسان ذره‌ی وجودی از نور خدا را با خود حمل می‌کند با همه‌ی ضعف و قوتش. او می‌تواند همان انسان منحصر به فردی باشد که قصه‌اش گرهی از من و شما باز کند. بیایید برش‌هایی از این کتاب را با هم مرور کنیم: 🔷 آدمی همین‌طور است. آتش‌فشان رنج که می‌شود دلش می‌خواهد گاهی به روی همه‌ی عالم چنگ بکشد، حتی روی عزیزترین کسانش. شاید برای‌اینکه بخشی از رنج نامعلوم‌اش را سبک کند؛ شاید برای این‌که به عزیزانش بگوید شما نباید سرخوش باشید وقتی من رنجورم؛ باید پا به پای من بسوزید، شعله بکشید. این میل به شراکت وقتی بیشتر می‌شود که ببینی دیگران در اولین دیدار، متوجه غم تو نشده‌اند. شاید اگر کمال در همان اولین لحظه مرا بغل می‌کرد و می‌گفت: «غمگین نبینمت رفیق» کار به اینجاها نمی‌کشید.  🔶 وقتی چیزی را گم می‌کنی، ممکن است بر اثر گذر زمان، گم‌شده را فراموش کنی. اما همیشه کتابی، عطری، لباسی، چیزی می‌بینی که ناگهان تو را از حفره‌ای رد می‌کند و می‌کشد به نهُ توی خاطره‌ها‌؛ می‌بردت به میقات آن گم‌شده و دوباره هوایی‌ات می‌کند. انگار زخمی را که تازه سربسته و خوب شده، دوباره نشتر می‌زند. من با خاطره‌ی محمد چنین بودم. 🔷 سکوت شب نخلستان، شگفت‌انگیز است. هیبت شبانه‌ی نخل‌های قد به آسمان کشیده با تکان‌های ریزی که گاهی خش‌خشی می‌کند آدمی را متوجه حقیر بودنش در جهان هستی می‌کند. من برای اولین‌بار وقتی در میان آن هیبت‌های شبانه قدم زدم به کسی که نخل‌ها را با نفر سنجیده است حق دادم انگار نخل‌ها موجودات صبوری هستند که در تاریکی شب بیشتر می‌توانی به ابهت و شکوهشان پی ببری. 🔶 هرچه ماشین تابوت‌ها نزدیک‌تر می‌شد، جمعیت بی‌قرارتر می‌شد و صدای گریه‌ها بالاتر می‌رفت؛ تا جایی‌که یکی از مادرهای جمع جیغ زد: «اغلوم... پسرم...» و هم‌زمان با گفتن این کلمه، دوید به‌طرف وسط خیابان و جلو پای ما به زمین خورد. ما داشتیم بند دوم مارش شهدا رو می‌زدیم که غمگین‌ترین مارش نظامی است. ولی یک‌باره توقف کردیم تا او را از جا بلند کردند. از دهانش خون می‌آمد. عکس بچه‌اش خونی شده بود. این‌جا همان جایی بود که فهمیدیم این مراسم با مراسم دیگر خیلی فرق دارد. در میان جمعیت منتظر آن‌جا هم، پدر مادر پیری که عکس فرزندشان را در دست داشتند، جلب توجه می‌کردند. اما این‌بار کس دیگری قرار بود قهرمان قصه شود و حال همه ما را دگرگون کند؛ دختر نوجوانی که قبل ‌از بلند شدن صدای سازها، آمد وسط جاده، نگاه کرد به کامیون‌هایی که داشتند نزدیک می‌شدند و داد زد: «بابای بی معرفتم. من چهارده‌ساله بدنیا اومده‌م؛ تو تازه اومدی منو ببینی؟» این‌بار بچه‌های دسته موزیک بدون خجالت کشیدن از همدیگر زدند زیر گریه. 🔷 از جلوی صورتم که کنار رفت شد آن‌چه نباید می‌شد چشمم افتاد به گنبد چشم تو چشم شدیم با کسی که قهر بودیم سرم را دوباره انداختم پایین فیش غذا را چند بار دست‌به‌دست کردم دلم داشت می‌جوشید انگار همه سماورهای دنیا یک‌جا در دلم رسیده بودند به دمای صد درجه انگار همه بچه‌های جهان همه‌ی سنگ‌های عالم را برداشته بودند و زده بودند به هر چه شیشه در دنیاست هی صدای شکستن بود که می‌آمد و هی بند بود که داشت پاره می‌شد. 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir
از این ویژگی فرار کنید! 📝 ✍️ حکیمه سادات نظیری 🔷 خوابگاهی که بودم، یک فصلی، همدم و هم‌سفره‌ی سه نفر شدم که هیچ کدام‌مان شبیه هم نبودیم. شبیه که نبودیم هیچ، سر بدیهیات اولیه هم آب‌مان توی یک جوب نمی‌رفت. مثلا وقت خواب، صدای پچ‌پچ و سروصدای ظرف‌هایشان، خوابم را مثل آبکش آشپزخانه، سوراخ سوراخ می‌کرد. از آن بدتر دور هم چایی که می‌خوردیم این‌ها تفاله‌ی فنجانشان را بی‌مقدمه روی فرش خالی می‌کردند و می‌خندیدند! استدلالشان این بود فرش‌ها را که قرار است تابستان بشویند، حالا خب قدری لکه‌دارتر! 🔶 من و آن تخت بغل‌دستی‌ام، مخالف بودیم ولی هرچه من حنجره پاره می‌کردم و تذکر می‌دادم، این دوستمان هیچ. از کمدهای خوابگاه صدا در می‌آمد اما از این دختر نه... یکبار کفرم درآمد گفتم: «تو چرا حرفی نمی‌زنی؟! دوتا باشیم حرفمان را بیشتر می خرند.» خیلی آرام و خونسرد گفت: «نمی‌خواهم الکی درگیر شوم من سرم به کار خودم گرم است. این‌ها گوششان بدهکار نیست.» همه‌ی سلول‌های مغزم کودتا کردند، این چه مغلطه‌ای بود؟! آن دوست‌مان اسم عافیت‌طلبی خودش را گذاشته بود سازگاری و... خیلی راحت دست روی دست گذاشته بود تا چندی بعد از بوی تفاله چای و پوست آشغال میوه‌هایی که دور نمی‌ریختند، یا خفه شویم یا مزاج‌مان عادت کند به همین شکلی زندگی کردن. 🔷 داستان دوستم، روی دور تکرار هر روز و هرسال دارد اتفاق می‌افتد. هرجایی که می‌توانیم زمینه‌ساز تغییر خوبی باشیم یا از روند غلط‌کاری جلوگیری کنیم اما با زبان توجیه و به بهانه «حرف ما که خریدار ندارد» می‌رویم یک کُنجی، افتاده‌ایم توی دام «عافیت‌طلبی». مفهوم ساده‌ی عافیت‌طلبی، همان پرهیز از خطر و آسیب است. اما چرا این مفهوم می‌تواند مذموم باشد؟! در ظاهر آن که اشکالی وجود ندارد، حتی خوب است آدم نخواهد خطر کند. وقتی همه‌ی ما بخشی از یک خانواده بزرگتر به نام اجتماع می‌شویم و منافع و مقاصدمان هم‌راستا می‌گردد، دیگر عافیت‌طلبی نمی‌تواند یک صفت خوب مادام‌العمر باشد. آن اتفاق‌های ناپسند، توی اتاق کوچک خوابگاه را اگر کمی بزرگتر تصور کنیم و امثال دوست من اگر زیاد شوند، جامعه چطور بر ضعف‌ها و نقص‌ها غلبه کند و پیش برود؟ اگر همه‌ی آدم‌ها بنشینند پای تلویزیون خانه و کسب‌و‌کارشان و هیچ خطری را به جان نخرند برای تغییر، چه اتفاقی می‌افتد؟! ما ذره ذره از آنجایی که هستیم حتی سقوط می‌کنیم. بیدل دهلوی می‌گوید: «عافیت می‌طلبی منتظر آفت باش.» 🔶 مقابل عافیت‌طلبی، واژه‌ی خوب و دست‌چین‌شده‌ی «کنش‌گری» می‌گذارم. آب اگر یک‌جا بماند، می‌گندد چرا که جوهره‌ی آب جاری بودن است. آدمی هم شکل همین آب، باید سیال باشد. تاریخ را آدم‌ها نوشته‌اند نه؟! و تاریخ مردم ما سرشار از «کنشگری خوب» است. کنش‌گری یعنی وقتی کتاب خوب برای نوجوان تولید نمی‌شود، یک نویسنده‌ی جوان بیاید پای کار و سختی کار را به جان بخرد. کنشگری البته بزن بهادری نیست. آدم کنش‌گر درست مثل همان همسایه‌ای است که وقتی می‌بیند ماشین همسایه به پت‌پت افتاده، می‌آید و هول می‌دهد، یا اگر برف از خیابان می‌روبد به سنگفرش جلوی خانه‌اش اکتفا نمی‌کند، حالا کمی بیشتر سردش می‌شود. چه باک! 🔷 نقایصی که خودمان با تکیه بر عصای قلابی عافیت‌طلبی، چاره نکنیم، روزی گریبان مملکت را می‌گیرد که دیگر از دست کسی کاری ساخت نیست. آنوقت آن بیگانه‌ی متظاهر جرأت می‌کند بیاید بگوید من آن نقص را دیده‌ام، بلدم راه و چاهش را. می‌شود همان جریان آفت بیدل که گفتم... 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir
نوروز را جدی‌تر بگیریم 📝 ✍️ فاطمه اِکرارمضانی 🔷 عید نوروز من را یاد مادربزرگم می‌اندازد. عادت هر ساله‌مان این بود که لحظه‌ی سال تحویل، سال و حالمان را در خانه‌ی او نو کنیم. خانه‌ای باصفا و قدیمی که با خشت‌خشتَش برایم خاطره ساخته ‌بود. انگار همین دیروز بود که دو پرتقال را روی هم می‌گذاشت و در لحظه‌ی سقوطشان سال نو متولد می‌شد. انگار این رسم‌ها دیگر جزئی از تاروپود شخصیت ما شده ‌بود. 🔶 تابستان ۸۸ و ایام فتنه رسیده بود که فهمیدیم یکی از اقوام، در جهتی خلاف با مسیر سیاسی خانوادگی‌مان سیر می‌کند. آن روزها بچه بودم اما متوجه تغییر رفتارش با سایرین می‌شدم. دمای ارتباط او با اقوام‌مان پایین‌تر از درجه‌ی همیشگی‌اش آمده‌ بود. دیگر در جمع‌های خانوادگی، همه‌ی سعی‌مان بر این بود که یک تابلوی ورود ممنوع بزرگ بر سر راه مباحث سیاسی نصب کنیم تا کسی وارد آن فضای پر تنش نشود. اما تلاش‌ها مقطعی بود و بالأخره روز حادثه فرارسید؛ روزی که صدای تلویزیون بلند بود و خبرهای داغ ایام فتنه را اعلام می‌کرد. نتیجه این شد که هیولای تعارضات و اختلافات که مدتی در پستوی ذهن‌ها خوابیده بود، بیدار شد. تلاش‌ها برای خاموش‌کردن آتش شعله‌ور شده چندان نتیجه‌بخش نبود. بعد از آن روز، دیگر دمای ارتباط‌ها پایین نبود، بلکه به زیر صفر رسیده بود. 🔷ماه‌ها می‌گذشت و چیزی نمی‌توانست رابطه‌ها را بهبود بخشد تا اینکه نوروز سال بعد فرا رسید. فروردین سال ۱۳۸۹ نخ تسبیحی شد که به پراکندگی‌ها، امیدِ وحدت و همدلی می‌داد و تلاش‌های مادربزرگ مهربانم که تا پیش از این به ثمر ننشسته بود، به بار نشست. عید نوروز دوباره همه‌ی ما را مثل قبل دور هم جمع کرده ‌بود و اتحاد گریخته‌مان را سر عقل آورده بود که برگردد و به ما نشان ‌دهد که گرچه اختلاف‌نظر هست ولی خانواده بودنمان بر هر اختلافی ارجحیت دارد. ایامی که خانواده‌ی ما دچار گسست شده بود، هرگز گمان نمی‌کردیم که به این زودی، همه چیز مثل گذشته شود. اما شیرینی دورهمی‌های عید و خاطرات خوشِ نشأت‌گرفته از یک‌دلی‌مان خیلی زود تلخی‌ها را به دستان فراموشی سپرد. انگار تعلق ما به خاطرات عید و روزهایی که دل‌مان به پشتوانه‌ای به نام خانواده گرم می‌شد، باعث شده بود که نتوانیم از خیر مهمانی‌های عید بگذریم. 🔶عید نوروز، شب یلدا یا حتی سیزده‌به‌در، همه از مناسبت‌های جمعی ایرانیان هستند که ریشه در هویت فرهنگی ما دارند و منجر به تفاوت جامعه‌ی ایرانی با سایر جوامع می‌شوند و از سوی دیگر، عامل مهم یکپارچگی فرهنگی در درون جامعه هستند. میراث فرهنگی یک ملت، نیروی عظیمی است که خودآگاه یا ناخودآگاه آن ملت را تحت تأثیر قرار می‌دهد و به مثابه‌ی یک چتر بزرگ، همه را ذیل خود، گرد هم می‌آورد. شاخص‌های مهم بُعدِ فرهنگیِ هویتِ یک ملت، شامل آیین‌ها و سنت‌های عام، جشن‌ها و اعیاد، ارزش‌های سنتی، لباس و طرز پوشش، معماری بناها و مکان‌ها، رسوم، عرف و هنرهای ملی و بومی هستند. بنابراین مناسک ملی پیوند‌دهنده‌ی سلائق گوناگون «انسان ایرانی» به یکدیگر است و کثرت‌ها را به وحدت می‌رساند. 🔷دلخوری‌ها و اختلاف نظرهای خانواده‌ی بزرگی به نام ملت، گاهی مثل غذای سوخته و چسبیده به کف قابلمه می‌شوند که به هیچ ضرب و زوری از بین نمی‌روند و فقط علاجش مدتی خیس خوردن است، تا حلّالیّت آب کم‌کم  چاره‌ساز شود. مناسبت‌های ملی نیز حکم همان آب را دارد که نه تنها به تفرقه‌ها دامن نمی‌زند بلکه اختلاف‌هایمان را در خودش حل می‌کند و وحدت ملی‌مان را بیش از پیش پایدار می‌سازد. 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir
کریسمس و ولنتاین برای شما عید نوروز برای ما 📝 ✍️ فاطمه‌سادات شه‌روش 🔷 پسته‌های باغ پدربزرگم را با کمک یکدیگر می‌چیدیم. زمستان که می‌شد با همان پسته‌ها و این بار با کمک خاله‌ها و عروس‌ها دور هم جمع می‌شدیم برای پختن شیرینی عید. کدبانوهای شهرمان از خریدن شیرینی آماده از قنادی ابا داشتند. شیرینی‌های قنادی حاضر و آماده بودند و هیچ‌وقت در اثر فراموشی ما در فر نمی‌سوختند؛‌ ولی با بازشدن پایشان به خانه‌ها، فرصت این دورهمی‌های خانوادگی قبل عید از ما گرفته می‌شد. دانه‌های تسبیح تا با نخ به هم وصل نشوند،‌ اعتباری ندارند. فردیت هر کدام از ما نیز انگار با کمک‌ این پسته‌ها به هم پیوند می‌خورد. پسته‌هایی که با همه‌ی کوچکی‌شان نخ تسبیح تحکیم روابطمان بودند و ما را به هم نزدیک‌تر می‌کردند. 🔶 هویت ملی ما ترکیبی از هویت ایرانی و اسلامی است. هرکدام از این هویت‌ها در صورت تعارض با یکدیگر اثر هم را کم‌رنگ کرده و حتی می‌توانند باعث شکاف در جامعه شوند. حال اگر این هویت‌ها یکدیگر را تقویت و در راستای هم‌افزایی هم حرکت کنند، هویت ملی بیش از پیش تقویت شده و موجب وحدت هرچه بیشتر افراد و قشرهای جامعه می‌شود؛ وحدتی که در دنیای امروز یکی از اصل‌های مهم برای بقای یک کشور به‌شمار می‌رود. رسم دیدوبازدید نوروزی در هویت ایرانی بدون‌شک هم‌سوترین کار با سفارش اسلام به صله‌ی رحم و دیدار با خویشاوندان است. 🔷 این روزها که کاروبار مغازه‌های فروش شیرینی‌های سنتی در شهرها سکه شده و قالب‌های شیرینی در پستوی خانه‌ها خاک می‌خورد، زنگ خطر کم‌رنگ‌شدن توجه به هویت‌ ایرانی و اسلامی به صدا درآمده است. در آن روزگار کسی از مراحل تهیه‌ی شیرینی در خانه عکاسی و سپس منتشر نمی‌کرد، ولی این روزها با بازشدن مویرگی پای هویت غربی، شاهد پست‌های اینستاگرامی از شیرینی‌هایی هستیم که روی فر خانگی را به خود ندیده‌اند و هم‌چون سایر غذاهای فست‌فودی، بیرون از خانه تهیه شده‌اند. این نفوذ گاهی حتی پررنگ‌تر شده و شاهد بزرگداشت مناسبت‌هایی چون کریسمس و ولنتاین هستیم که هیچ جایی در هویت ایرانی و اسلامی ما ندارند. 🔶 در مواقعی که گسترش رسانه‌ها و به‌دنبال آن ترویج هویت غربی باعث ایجاد شکاف بین هویت ایرانی و اسلامی ما می‌شود؛ زنده‌کردن سنت‌های ساده‌ای چون شیرینی‌پزی خانگی، مانند چوب جادویی عمل می‌کند که دل‌ها را به یکدیگر نزدیک‌تر کرده و جامعه‌ی ایرانی را به روزگار وصل خویش بازمی‌گرداند. 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir
مجله مجازی واو
خاستگاه ایده تحول‌خواهی رهبر انقلاب کجا است؟ 📝 جعفر حسن‌خانی ✍️ 🔶 رهبر انقلاب در سخنرانی یکم فروردین خود در حرم امام رضا(ع) از لزوم «تحول» و ضرورت «تحول‌گرایی» سخن به میان آوردند. سؤالات مهم در این‌باره این است که خاستگاه «تحول‌گرایی» رهبر انقلاب کجا است و بر چه بنیادی استوار است؟ و ایشان چه معنایی از «تحول» را مراد می‌کنند؟ 🔷 برای معناشناسی و درک بهتر ایده‌ی «تحول‌خواهی» رهبر انقلاب و جایابی آن در جغرافیای فکر جامعه‌ی ایران، لازم است ابتدا یک صورت‌بندی از پهنه‌ی این جغرافیای فکری ارائه کرد و جریان‌های سیاسی فکری ایران معاصر را در این پهنه به تفکیک و تمایز نشان داد و از پس آن معین کرد که ایده‌ی تحول‌خواهی رهبر انقلاب به کدام یک از جریان‌های فکری معاصر، تعلق دارد و چه معنایی را می توان از آن اراده کرد. 🔶 در پهنه‌ی جغرافیای فکری ایران، جریان‌های‌ سیاسی و فکری مختلفی وجود دارند که هر یک تحقق یک کلان طرح و ابر پروژه‌ی سیاسی اجتماعی را دنبال می‌کنند و بر همین مبنا می‌توان آنها را که برآمده از منازعات فکری معاصر هستند، به چهار دسته‌ی کلی تفکیک کرد : ۱. کلان پروژه‌ی تحجر ۲. کلان پروژه‌ی تجدد ۳. کلان پروژه‌ی سازگاری ۴. کلان پروژه‌ی تحول 🔷 کلان پروژه‌ی تحجر، «گذشته‌گرا» است و می‌خواهد ارزش‌های گذشته را از آلودگی‌های حال و غبار گذشته‌ی زمان پاک کند. پیش‌فرض دارندگان و باورمندان این کلان پروژه؛ ناپاک بودن حوزه‌ی عمومی و دنیا است، آنان تلاش می‌کند با فردی کردن دین و دامن‌چینی آن از حوزه‌ی عمومی، به زعم خود دامن دین و سنت‌ها را از آلودگی‌های حوزه‌ی عمومی پیراسته و پاک کند. پیامد جریان تحجر در نهایت توسعه‌ی سکولاریسم است. این جریان به نام صیانت از گوهر دین و دنیا‌زدایی از دین، در واقعِ امر در حال دین‌زدایی از دنیا است. در تاریخ معاصر ایران این جریان همواره در نقش جاده‌صاف‌کن جریان تجدد ایفای نقش کرده است. 🔶 کلان پروژه‌ی تجدد، غرب‌گرا است. می‌خواهد تاریخ مدرن اروپای غربی را به تاریخ ایران و جهان تحمیل کند. فکر می‌کند یگانه راه تاریخ همان است که غرب رفته و ملت‌های دیگر باید راه رفته‌ی خود را وارهند و غربی شدن را تمرین و تجربه کنند. نمونه‌ی تاریخی باورمندان به این کلان پروژه حسن تقی‌زاده‌ی متقدم (و نه متأخر)، ملکم خان و... هستند. پیامد این پروژه توسعه‌ی بحران است. چراکه تاریخی که بر یک جغرافیای سیاسی و فرهنگی رفته عینا قابل تکرار در جغرافیای دیگر نیست. اصرار بر این کلان پروژه بحران‌های بسیاری به بار می‌آورد که مهم‌ترینشان بحران هویت است. 🔷 کلان پروژه‌ی سازگاری خود به دو پروژه تقسیم می‌شود: الف) پروژه‌ی سازگاری ایران و اسلام با غرب: این پروژه همچنان غرب‌گرا است فقط آنکه امیدوار است در مسیر «غربی‌شدن» برخی داشته‌های هویتی، فرهنگی و تاریخی خود را که با ارزش‌های غربی ناسازگار نیست بتواند حفظ کند. پیامد عمل مجریان این پروژه، همان پیامد عمل مجریان پروژه‌ی تجدد است با این تفاوت که در بازه‌ی زمانی طولانی‌تری بحران خود را نمایان می‌کند. ب) پروژه‌ی سازگاری غرب با اسلام: این پروژه از موضع انفعال دنبال می‌شود. جریانی که این پروژه را دنبال می‌کند دغدغه‌ی حفظ دین و کاربست آن در جامعه را دارد اما هیچ افقی پیش رو ندارد و در موضع اضطرار قرار دارد. این پروژه برای دوران گذار حتما کارا است و البته ضروری اما پیامد دنبال کردن این کلان پروژه در بلندمدت منجر به ناامیدی می‌شود. 🔶 کلان پروژه‌ی تحول اما «آینده‌نگر» است. به دنبال خروج از پارادایم تجدد است. افق تمدنی نویینی را جست‌وجو می‌کند. روش‌فکر دارندگان این کلان پروژه از جهاتی شبیه به روش فکرِ روشنفکران عصر روشنگری اروپا است. روشنفکران اروپایی به دنبال طرحی نو بودند و موفق شدند از میان تاریخ و تمدن خود دوران جدیدی را رقم زنند. از این منظر جریان تحول‌خواه جامعه‌ی ایران نیز به وضع جدید می‌اندیشد. وضعی خارج از ستره مدرنیته. 🔷 انقلاب شکوهمند اسلامی پیامد عمل باورمندان به این کلان پروژه است. فکر امام خمینی و آیت‌الله خامنه‌ای را می‌توان متعلق به این کلان پروژه دانست. ایده‌ی تحول‌خواهی آیت‌الله خامنه‌ای را هم می‌بایست ذیل همین کلان پروژه معنا و درک کرد. جریان تحول می‌خواهد از میان تاریخ و فرهنگ خود وضع جدیدی را شکل دهد و تاریخ جدیدی خارج از تاریخ مدرن بیافریند. 🔶 این در حالی است که در سپهر سیاسی ایران جریان اصلاح‌طلبی در میانه‌ی پروژه تجددگرایی و پروژه‌ی سازگاری قرار دارد و بدنه‌ی اصلی آن به دنبال سازگاری اسلام و ایران با غرب است. این جریان می‌خواهد سنت‌های ایرانی اسلامی را به محک سنجه غرب بگذارد و «سنت‌گزینی» کند. در نقطه‌ی دیگر جریان اصولگرایی در میانه‌ی پروژه تحول‌گرایی و پروژه سازگاری است و بدنه اصلی آن به دنبال سازگاری غرب با اسلام است.