eitaa logo
مجله مجازی واو
250 دنبال‌کننده
171 عکس
274 ویدیو
0 فایل
| مجله مجازی واو | پاتوقی برای اهالی خواندن و نوشتن واو حرف عطف است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🗒آیا ممکن است لیبرالیسم به فاشیسم برسد؟ ✍فائزه نادری 🔻تصور می‌کنم اگر این سؤال را از بزرگان لیبرالیسم مثل مرحوم «جان لاک» یا «جان استوارت میل» می‌پرسیدیم مویه می‌کشیدند و بیرونمان می‌کردند. اما الان اگر به وضع دنیایی که براساس آموزه‌هایشان برپاشده نگاه کنند هیچ بعید نیست که در دنیای باقی دائم‌المویه باشند. چطور؟ بیایید در ابتدا به چند مصداق بپردازیم.‌ 1. آمریکای لیبرال وبگاه و حساب‌های شبکه‌ی presstv را مسدود کرده است! اتحادیه‌ی اروپای لیبرال باعث حذف این شبکه از ماهواره‌های بزرگ ارائه‌دهنده مثل «یوتل ست» و مسدود شدنش در چند کشور اروپایی شده است. ۲. تمدن لیبرال غرب در سال ۲۰۰۸ «نلسون ماندلا»یِ آزادیخواه را در لیست تروریست‌ها گذاشت. ۳. کشورهای لیبرال در حال کمک به گروه‌های نئونازی در اوکراین هستند. ۴. لیبرال‌های شرقی وقتی می‌خواهند حکومت‌های شرق را به دست بگیرند فاشیستی و پرخشونت عمل می‌کنند. مثلا به نام آزادی و عدالت سی نفری یک جوان را در گوشه‌ای خلوت، تفتیش عقاید و شکنجه می‌کنند تا از شدت جراحات همان‌جا کشته شود. ◽️اما چرا به این اقدامات می‌گوییم فاشیستی؟ فاشیسم چیست؟ فاشیسم در واقع نوعی از حکومت دیکتاتوری براساس نژادپرستی و رفتارهای افراطی بود که توسط موسولینی در ایتالیا دیده شد اما امروزه به هر رفتار تمرکزگرا و غیر تنوع‌خواه فاشیسم می‌گویند.‌ مثلا اینکه ویکی‌پدیا اجازه‌ی ادیت درباره‌ی صفحات کشته‌سازی‌های دروغین شبکه‌های ایران اینترنشنال و بی‌بی‌سی فارسی را نمی‌دهد و روایت متفاوت از روایت خودش را حتی با وجود مدارک پزشکی قانونی تحمل نمی‌کند و حذف می‌کند و متقابلا اجازه‌ی ساخت صفحه‌ای برای شهید عجمیان را نمی‌دهد نوعی فاشیسم است. اینکه آمریکا و اروپا تحمل روایت وقایع از زاویه‌دید «پرس‌تی‌وی» کنار «سی‌ان‌ان» و«فاکس‌نیوز» و «اسکای نیوز» خودشان را ندارند و فیلترش می‌کنند نوعی فاشیسم است. اینکه از واژه‌ی لیبرتی و لیبرالیسم فقط برای آزادی‌هایی که خودشان تعریف کنند استفاده می‌کنند و «ماندلایی» که به دنبال آزادی بود را دیگر لیبرتی‌خواه یا آزادی خواه نمی‌دانند نوعی فاشیسم است. ◾️لیبرالیسم خود را همیشه روبروی سه مدل فاشیسم، نازیسم و کمونیسم می‌دانست زیرا آنها را نماینده‌ی همرنگی و تک‌صدایی و خودش را نماینده‌ی فردگرایی و تنوع می‌دانست. اما حالا نه تنها رفتارش تکصدایی و همرنگی محض را یادآور می‌شود بلکه برای عقب انداختن اضمحلالش در حال کمک به نیروهای نئونازی در اوکراین است. بله، درست خواندید! لیبرالیست‌ها به نئونازی‌ها کمک می‌کنند! به نازی‌های نوین! ◽️اما چرا و چگونه لیبرالیسم به این وضع اسف‌بار و مضحک رسید و اکثر لیبرال‌ها فاشیست شدند؟ لیبرالیسم بعد از اومانیسم پدید آمد، اومانیسم آنچنان که می‌گویند «انسان‌گرایی» نبود، بلکه می‌توان گفت نوعی از «انسان‌خدایی» بود. عقل بشری اصل قرار داده می‌شد و با همان عقل، در مسیرِ فقط و فقط میل‌ها و خواهش‌هایش فکر و عمل می‌کرد. ◾️لیبرالیسم یکی از ابزارهای چنین بشری برای زندگی جمعی بود، و با قاطعیت می‌گفت: «هر انسانی آزاد است هرچه می‌خواهد بکند تا جایی که به کسی آسیب نزند.» اما برای این آسیب هیچگاه تعریف دقیقی ارائه نشد! ◽️با همین اصل بود که دین از قوانین مدنی و زندگی جمعی کنار رفت و انسان مدرن خدا را با این بهانه کنار زد تا بهتر و بیشتر به خود بپردازد. اما وقتی انسان بزرگترین موجود این جهان، کسی که از خودش برتر است یعنی خدا را کنار می‌زند، چرا باید در قیدوبند دیگر انسان‌ها که مثل خودش هستند بماند؟ وقتی صدای خدا را لایق شنیدن نمی‌داند چرا باید صدای دیگر ملل و دیگر مکتب‌های بشری را لایق شنیدن بداند و به سمت تک‌صدایی نرود؟ ◾️لیبرالیسم قبل از جنگ جهانی اول متولد شد وقتی هنوز ارزش‌های انسانی به‌طور مطلق معنا داشت. بعد از جنگ جهانی اول نسبی‌گرایی رواج پیدا کرد همه‌چیز حتی خوب و بد معنایشان را از دست دادند و همه‌چیز قابل تشکیک شد، حالا جایی بود که می‌شد همه‌چیز را به ضد خودش تبدیل کرد و با روایت بر ذهن انسان‌ها اثر گذاشت، حالا می‌شد ماندلا را آزادیخواه نخواند و تروریست خواند، حالا می‌شد یک دولت جمهوری را دیکتاتور خواند و یک دولت سلطنتی را مدافع دموکراسی! ◽️بر این اساس می‌توان گفت لیبرالیسم برای زمانی که نسبی‌گرایی رواج پیدا کرده نیست. لیبرالیسم تاریخ انقضایش تمام شده و چون تمام شده به این روزگار مضحک فاشیستی افتاده. 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir
🗒سلبریتی‌ها خشم تولید می‌کنند! ✍ریحانه رزم‌آرا ◽️لطیفه‌ی مشهوری است که شاید ریشه در حقیقت داشته باشد، می‌گویند روزی جرج بوش با وزیر دفاعش در حال صحبت بود که یکی از دوستان‌شان پرسید درباره‌ی چه حرف می‌زنند. بوش جواب داد: «داریم جنگ تازه‌ای را تدارک می‌بینیم.» دوستش پرسید: «می‌خواهید چه کنید؟» بوش گفت: «قرار است یک میلیون مسلمان و آنجلینا جولی را بکشیم.» مرد فوری گفت: «حالا چرا می‌خواهید آنجلینا را بکشید؟!» بوش به وزیر دفاعش گفت: «دیدی گفتم! جان آنجلینا جولی از جان یک میلیون مسلمان با ارزش‌تر است!» ◾️هر کدام از ما بارها از پشت اسکرین گوشی با سلبریتی‌ها تعامل یک طرفه برقرار کرده‌ایم. این تعاملِ بین مخاطب و شخصیت‌های رسانه‌ای که از نظر دونالد هورتون و ریچارد وهل، «تعامل فرااجتماعی» نامیده می‌شود جایگزین تعاملات با خانواده، دوستان و آشنایان شده است. گویی دنبال‌کنندگان، علی‌رغم اینکه تعامل دو طرفه و نزدیک با سلبریتی‌ها ندارند، آنها را به عنوان یک دوست در نظر گرفته و حسی توهم‌آمیز را  تجربه می‌کنند. ◽️سلبریتی‌ها ارتباط پیوسته‌ای با مخاطبانشان برقرار کرده و الگوی رفتاری پایداری در آنها ایجاد می‌کنند که موجب آرامش، ایجاد لذت و گریز از روزمرگی‌ها در مخاطب می‌شود. آنها به گونه‌ای تعامل می‌کنند که انگار درگیر یک رابطه‌ی متقابل با مخاطبانشان هستند و دلسوز و هواخواه آنان. برای مثال با حضور در کمپین‌های سیاسی، تبلیغات و آگهی‌ها، کارهای خیریه و اقدامات بشردوستانه مهر اثبات بر این مدعایشان می‌زنند. ◾️یکی از نمونه‌های معروف حضور سلبریتی‌ها در اقدامات بشردوستانه، سفر آنجلینا جولی به یمن است. او به‌عنوان فرستاده‌ی ویژه‌ی سازمان ملل در امور پناهندگان به یمن سفر کرد و تصاویر زیادی از او در کنار جنگ‌زده‌های یمنی منتشر شد که نتایج بیرونی شگرفی نداشت؛ همانطور که در سفر او به افغانستان نیز تغییرات مثبتی اتفاق نیفتاد. می‌توان گفت استخدام جولی توسط سازمان ملل صرفا تلاشی به قصد پوشاندن اشکالات و ناکارآمدی‌های آن سازمان و یک فعالیت رسانه‌ای پر سروصدا، و روتوش چهره‌ی زشت نظام غربی بوده است. ◽️سلبریتی‌ها ابراز می‌دارند که اینگونه اقدامات تلاشی است برای رفع فقر و مشکلات اجتماعی، درحالی‌که بدون توجه به اصلاح و بهبود «علت‌های واقعی به‌وجود آورنده‌»ی این مشکلات، چنین اقداماتی، بیشتر از یک شوی تلویزیونی نیست. از سویی دیگر بازنمایی‌ سیاه از مشکلات و نواقص توسط سلبریتی‌های داخلی هم انجام می‌شود. در این هنگام ما آنچه که سلبریتی می‌خواهد را دریافت می‌کنیم. این روایت‌ها در طولانی‌مدت موجب می‌شود مخاطبان تبعیض و ناعدالتی فراگیری را در جامعه احساس کرده و نسبت به آینده مأیوس و دچار «خشم» شوند. خشمی که صدمی متوجه سلبریتی‌ها نیست و تنها ابزاری برای افزایش شهرت آنهاست. ◾️این محبوبیت‌ها موقعیت اجتماعی سلبریتی‌ها را تثبیت می‌کند و بستری می‌سازد تا سلبریتی‌ها در مواقع مختلف موضع‌گیری ‌کنند در حالی‌که تخصصش را ندارند. این‌روزها و میان این آشوب‌ها اگر یک سلبریتی تیک آبی‌دار حرفی بزند کمتر کسی احتمال خطای آن را می‌دهد. کمتر کسی سند ادعای‌شان را مطالبه می‌کند و در صحت‌و‌سقم استوری و پست‌‌ها، عکس و فیلم‌هایشان شک می‌کند. علی کریمی فیلم یک کودک پاکستانی را به‌جای خوشحالی یک کودک بلوچ موقع دریافت نان منتشر می‌کند و گلشیفته فراهانی عکس فتوشاپ شده‌ی دستگیری یک مجرم در سال ۹۴ را به جای تصاویر اعتراضات اخیر. چیزی که در تمام این اتفاقات مشترک است «ذبح حقیقت» است. گویا محبوبیت و شهرت جای حقیقت را در ذهن مخاطبان گرفته و انگار دیگر اصلا مهم نیست «چه» گفته شده است و فقط مهم این است «که» گفته است. ◽️در یک چرخه‌ی معیوب حالا شهرت دارد نفرت، خشم و دروغ را بازتولید می‌کند و آنها شهرت را. البته این چرخه بالأخره روزی متوقف می‌شود، حقیقت بالاخره خودش را نشان خواهد داد، اما مسئله‌ی مهم این است که تا آن زمان چند نفر دیگر قربانی این دروغ و نمایش‌های انسان‌دوستانه سلبریتی‌ها شده‌اند؟ 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir
🗒سلبریتی‌ها خشم تولید می‌کنند! ✍ریحانه رزم‌آرا ◽️لطیفه‌ی مشهوری است که شاید ریشه در حقیقت داشته باشد، می‌گویند روزی جرج بوش با وزیر دفاعش در حال صحبت بود که یکی از دوستان‌شان پرسید درباره‌ی چه حرف می‌زنند. بوش جواب داد: «داریم جنگ تازه‌ای را تدارک می‌بینیم.» دوستش پرسید: «می‌خواهید چه کنید؟» بوش گفت: «قرار است یک میلیون مسلمان و آنجلینا جولی را بکشیم.» مرد فوری گفت: «حالا چرا می‌خواهید آنجلینا را بکشید؟!» بوش به وزیر دفاعش گفت: «دیدی گفتم! جان آنجلینا جولی از جان یک میلیون مسلمان با ارزش‌تر است!» ◾️هر کدام از ما بارها از پشت اسکرین گوشی با سلبریتی‌ها تعامل یک طرفه برقرار کرده‌ایم. این تعاملِ بین مخاطب و شخصیت‌های رسانه‌ای که از نظر دونالد هورتون و ریچارد وهل، «تعامل فرااجتماعی» نامیده می‌شود جایگزین تعاملات با خانواده، دوستان و آشنایان شده است. گویی دنبال‌کنندگان، علی‌رغم اینکه تعامل دو طرفه و نزدیک با سلبریتی‌ها ندارند، آنها را به عنوان یک دوست در نظر گرفته و حسی توهم‌آمیز را  تجربه می‌کنند. ◽️سلبریتی‌ها ارتباط پیوسته‌ای با مخاطبانشان برقرار کرده و الگوی رفتاری پایداری در آنها ایجاد می‌کنند که موجب آرامش، ایجاد لذت و گریز از روزمرگی‌ها در مخاطب می‌شود. آنها به گونه‌ای تعامل می‌کنند که انگار درگیر یک رابطه‌ی متقابل با مخاطبانشان هستند و دلسوز و هواخواه آنان. برای مثال با حضور در کمپین‌های سیاسی، تبلیغات و آگهی‌ها، کارهای خیریه و اقدامات بشردوستانه مهر اثبات بر این مدعایشان می‌زنند. ◾️یکی از نمونه‌های معروف حضور سلبریتی‌ها در اقدامات بشردوستانه، سفر آنجلینا جولی به یمن است. او به‌عنوان فرستاده‌ی ویژه‌ی سازمان ملل در امور پناهندگان به یمن سفر کرد و تصاویر زیادی از او در کنار جنگ‌زده‌های یمنی منتشر شد که نتایج بیرونی شگرفی نداشت؛ همانطور که در سفر او به افغانستان نیز تغییرات مثبتی اتفاق نیفتاد. می‌توان گفت استخدام جولی توسط سازمان ملل صرفا تلاشی به قصد پوشاندن اشکالات و ناکارآمدی‌های آن سازمان و یک فعالیت رسانه‌ای پر سروصدا، و روتوش چهره‌ی زشت نظام غربی بوده است. ◽️سلبریتی‌ها ابراز می‌دارند که اینگونه اقدامات تلاشی است برای رفع فقر و مشکلات اجتماعی، درحالی‌که بدون توجه به اصلاح و بهبود «علت‌های واقعی به‌وجود آورنده‌»ی این مشکلات، چنین اقداماتی، بیشتر از یک شوی تلویزیونی نیست. از سویی دیگر بازنمایی‌ سیاه از مشکلات و نواقص توسط سلبریتی‌های داخلی هم انجام می‌شود. در این هنگام ما آنچه که سلبریتی می‌خواهد را دریافت می‌کنیم. این روایت‌ها در طولانی‌مدت موجب می‌شود مخاطبان تبعیض و ناعدالتی فراگیری را در جامعه احساس کرده و نسبت به آینده مأیوس و دچار «خشم» شوند. خشمی که صدمی متوجه سلبریتی‌ها نیست و تنها ابزاری برای افزایش شهرت آنهاست. ◾️این محبوبیت‌ها موقعیت اجتماعی سلبریتی‌ها را تثبیت می‌کند و بستری می‌سازد تا سلبریتی‌ها در مواقع مختلف موضع‌گیری ‌کنند در حالی‌که تخصصش را ندارند. این‌روزها و میان این آشوب‌ها اگر یک سلبریتی تیک آبی‌دار حرفی بزند کمتر کسی احتمال خطای آن را می‌دهد. کمتر کسی سند ادعای‌شان را مطالبه می‌کند و در صحت‌و‌سقم استوری و پست‌‌ها، عکس و فیلم‌هایشان شک می‌کند. علی کریمی فیلم یک کودک پاکستانی را به‌جای خوشحالی یک کودک بلوچ موقع دریافت نان منتشر می‌کند و گلشیفته فراهانی عکس فتوشاپ شده‌ی دستگیری یک مجرم در سال ۹۴ را به جای تصاویر اعتراضات اخیر. چیزی که در تمام این اتفاقات مشترک است «ذبح حقیقت» است. گویا محبوبیت و شهرت جای حقیقت را در ذهن مخاطبان گرفته و انگار دیگر اصلا مهم نیست «چه» گفته شده است و فقط مهم این است «که» گفته است. ◽️در یک چرخه‌ی معیوب حالا شهرت دارد نفرت، خشم و دروغ را بازتولید می‌کند و آنها شهرت را. البته این چرخه بالأخره روزی متوقف می‌شود، حقیقت بالاخره خودش را نشان خواهد داد، اما مسئله‌ی مهم این است که تا آن زمان چند نفر دیگر قربانی این دروغ و نمایش‌های انسان‌دوستانه سلبریتی‌ها شده‌اند؟ 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir
🗒«مردم» چه کسانی هستند؟ ✍جعفر علیان‌نژادی ◾️«مردم» چه کسانی هستند؟ پاسخ‌های زیادی به این سؤال می‌توان داد. یکی از شایع‌ترین پاسخ‌ها، آن است که ببینیم این مردم به چه درد می‌خوردند. بنابراین اگر سؤال ما این باشد که چه مردمی مفیدتر هستند، طبیعتاً پاسخ ارائه‌شده، تعریفی از مردم است که همه‌ی جمعیت‌ها را در بر نمی‌گیرد، و چه بسا در جامعه‌ای واحد زیادی از مردم خارج از معنا و تعریف ارائه‌شده قرار بگیرند. ◽️مثلا در تفکر سرمایه‌داری کسانی مردم نامیده می‌شوند که به فضیلت «انباشت سرمایه» التزام فکری و عملی داشته باشند. حتی قشر کارگر. طبیعتاً مردمی که باقی می‌مانند مردم کامل و بالغ نیستند، طردشدگانی هستند که دولت باید‌ به عنوان عناصری نابالغ مورد حمایت، هدایت، کنترل و مدیریت قرار دهد. یا در تفکر چپ سنتی، مردمی مردم هستند که توده‌ای باشند با قابلیت بسیج شدن. برعکس آن در تفکر چپ نو، مردمی مردم هستند که انبوهه‌ای باشند بی‌شکل و متفرد. ◾️هر چند شاید بخشی از پاسخ به سؤال اینکه مردم چه کسانی هستند، فهم همین کارایی مردم در رابطه با نظام سیاسی باشد، اما تکمیل این پاسخ در گرو فهم این است که مردم برای چه مردم هستند؟ پاسخ به این سؤال ما را به جواب نهایی نزدیک می کند، مردم باید برای چیزی مردم شده باشند که اگر تبدیل به مردم نمی‌شدند، آن چیز ممکن نبود. پاسخ در یک کلمه‌ی کلیدی و پر معناست: آن چیز «سعادت» است. حصول سعادت بدون «اجتماع انسان‌ها» یا «مردم شدن» افراد ممکن نیست. منطقا سعادت باید در جایی اتفاق بیافتد، نیاز به مکانی دارد، آن جا و مکان کجاست؟ جایی که مردم خود آن را می‌سازند، مکانی که خود مردم در ساخت آن مشارکت دارند: «مدینه». ◽️اگر بخواهیم در یک جمله به جواب نهایی برسیم باید بگوییم مردم کسانی هستند که در مدینه به دنبال سعادت خود هستند. سعادت دنیوی یا اخروی تنها در مدینه‌ای ممکن است که در آن افراد، مردم شده باشند، نه توده یا انبوهه یا سرمایه‌دار. بنابراین هر مدینه‌ای نمی‌تواند مردم را به سعادت برساند. به بیان دیگر تنها در برخی از مدینه‌ها می‌توان سراغ مردم سعادتمند را گرفت. مدینه‌ای که در آن مردم تنها تصمیم گرفته باشند به تعالی دنیوی و اخروی برسند، بهترین راهنما را در پیروی از عقل می‌جویند. عقول رشد کند، مردم و جوامع هم رشد می‌کنند. اما هیچ عقلی هیچگاه به کمال و نهایت خود نمی‌رسد، اما آیا می‌توان سعادت مردم را متوقف بر عقول به کمال نرسیده کرد؟ ◾️پاسخ به این سؤال، نیاز به یک امر یقینی را در مردم ایجاد می کند، باید چیزی فراتر از محاسبه دودوتا چهارتای مردم باشد. چیزی که بتواند به یاری عقل حسابگر آنان بیاید. چیزی که حاضر باشند با وجودی که عقلشان به آن نمی‌رسد، به آن تکیه کنند. آیا چنین چیزی وجود دارد؟ پاسخ به این سؤال نیز گره کور رسیدن به سعادت رسیدن را باز می‌کند. مردم در مدینه‌ای سعادتمند می‌شوند که هم «عقلی» باشد هم «یقینی». عقل نمی‌تواند همیشه یقین حاصل کند. یقین هم تنها وقتی شکل می‌گیرد که مردمی تصمیم بگیرند در مدینه‌ای، هم عقل را پاس بدارند، هم چیزی که یقین را می‌آورد. 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir
📚 پشت پرده کتاب معجزه ✍️ مریم اردویی کتاب «معجزه» علاوه بر ایرادات جدی مبنایی، مروج تفکرات شکرآلود دیگری نیز هست. در خلال کتاب از مخاطب خواسته می‌شود سنگی جادویی با ویژگی‌های خاص بیابد و هر شب قبل از خواب آن را لمس کرده و شکرگزاری کند! شیوه‌ای شرک‌آلود که به تدریج سبب حذف احکام عبادی اسلام شده و ارتباط با کائنات را جایگزین ارتباط و انس با خداوند می‌کند، افرادی معنویت‌گرا اما شریعت‌گریز! 🔄شما می‌توانید متن کامل معرفی کتاب معجره را در 🔗‌https://vaavmag.ir/2022/12/پشت-پرده-کتاب-معجزه-راندا-برن/ بخوانید.
🔻دوربرگردان سیاست‌ها به سمت عفاف 🗒️ آموزش خویشتنداری جنسی در مدارس آمریکا ✍️ سیده راضیه حسینی ▫️اگر از هر فرد معمولی بپرسیم رسانه‌های آمریکایی برای کشورهای دیگر چه رویکردی در قبال روابط جنسی را تجویز می‌کنند، بدون مکث می‌گوید «آزادی کامل روابط جنسی». ماجرا همینقدر واضح و آشکار است. اما بنظرتان در خود آمریکا بعد از تجربه‌ی حدودا صدساله‌ای که در این موضوع داشته‌اند، چه رویه‌ای برای جوانان و نوجوانان در پیش گرفته شده است؟ شاید باورکردنی نباشد؛ اما در سیستم آموزشی ایالات متحده، یکی از برنامه‌هایی که با اختصاص یک بودجه‌ی ویژه در پیش گرفته شده است، آموزش «خویشتنداریِ جنسی» (Abstinence Only) به نوجوانان است؛ اینکه رابطه‌ی جنسی را تا زمان ازدواج و یک رابطه‌ی متعهدانه به عقب بیندازند. ◾️بر اساس گزارش شورای آمیزش و اطلاعات جنسیتی آمریکا، در سال 2017 به میزان 76 میلیون دلار یعنی «یک سوم بودجه‌ی فدرال برای برنامه‌های آموزش سلامتی جنسی نوجوانان» به آموزش خویشتنداری اختصاص یافته است که این عدد در سال 2021 به 100 میلیون دلار افزایش یافته است. متن کامل را در https://vaavmag.ir/2022/12/آموزش-خویشتنداری-جنسی-در-مدارس-آمریکا/ بخوانید
📋فرش قرمز زیر پای شیطان ✍️مریم خداوردی‌فرد ◽️سکانسی از یک سریال طنز بود. بازیگرِ مرد به مبلی تکیه داده و با لحنی که انگار داشت سخنرانی قرایی می‌کرد گفت: «می‌دونید ما افسرده نیستیم! بلکه فقط دیگه ۲۱ سال‌مون نیست، الان توی ۳۱ سالگی دلم می‌خواد فقط روی صندلی بشینم و کنترل تلویزیون دستم باشه. فقط همین.» خنده‌ام گرفت، راست می‌گفت. ◾️طبق عادت ویدئو را برایش فرستادم. منتظر بودم شکلک خنده بفرستد و من هم با خنده‌ی او به وجد بیایم، ولی این‌بار برخلاف تصور جای شکلک، متنی با این محتوا رسید: «نه! من اصلا اینطور نیستم، اتفاقا هر روز تمایل دارم خودم را ببرم همین دریاچه‌ی بغل غرق کنم». با خنده گفتم: «کسی که برای سلامتی‌ش پرهیزات خاص دارد هیچ‌وقت خودکشی نمی‌کند، چون جان‌ش برایش عزیز است». جواب کوبنده‌ای داد و گفت: «امروز قهوه‌ای که مضر است رو می‌خورم و می‌رم سمت دریاچه.» نگران شدم. پرسیدم: «خوبی؟!» جواب داد: «نه. هیچ‌وقت خوب نیستم.» ◽️ بحث رسید به ملال. می‌گفت زندگی ملال‌انگیز است، حتی برای اویی که حالا در کشوری دیگر با شرایطی خوب و شغلی که آرزویش برای خیلی‌هاست. عجیب بود برایم. او تنها کسی‌ است که مصداق بارز پویا زندگی کردن را برایم داشت. قریب به یک ساعت برایم شرح ملال می‌داد و من چیزی نمی‌فهمیدم. انگار عاجز شده بودم از این فهم. درآخر‌ با دعوت به خواندن کتابی بحث تمام شد. گفت اگر کتاب «بار هستی» را بخوانم متوجه خواهم شد. همیشه حین بحث وقتی مقوله‌ای را درک نمی‌کردم ارجاعم می‌داد به کتاب. بعضا فکر می‌کنم اگر این محتویاتِ کتاب‌های خوانده‌شده را از بایگانی مغزش بکشند بیرون، آیا فرضیه‌ای برای گفتن از سمت خودش دارد؟! ◾️مواجه شدن با این شرایط، سوالِ «نکنه من مشکلی دارم» را از نو زنده کرد. چندوقت پیش هم یکی‌ با تعجب پرسیده بود چطور می‌توانم در این شرایط شاد باشم؟ بعد جوری با من صحبت کرد که انگار مشکل از من است. درحالی‌که وقتی شرایط وضعی هر جفتمان را نگاه می‌کردم، می‌دیدم کسی که تمایل عجیبی به موج‌سواری روی امواج غم دارد خودِ اوست نه شرایط. در واقع هرجا که اسم «ناامیدی و غم» بود این دوستِ عزیز در آن حضور داشت. زیر هر فیلم و مقاله‌ی مجازی که گردِ پوچی به زندگی می‌پاشد، بود و تاییدش می‌کرد، طوری‌که حتی مطالب منتشر شده از سمت او هم فقط رنگ غم و ناامیدی گرفته است. انگار واقعا به این باور رسیده بود ما همگی درون یک مجلس عزا گیر کرده‌ایم و تا لبِ گور باید یک‌ریز گریه کنیم! ◽️رفتم سراغ کتاب صوتی بار هستی. پخش صوت را زدم و با دقت شروع کردم به گوش دادن. کتاب از همان ابتدا زندگی را جوری توصیف می‌کرد که باب میلَم نبود، انگار آن یک چرخه‌ی تکراری است که ما چون حیات داریم مجبوریم به این چرخه تن بدهیم، حتی گاهی ارزش‌هایی را بی‌اعتبار جلوه می‌داد که هرجای دنیا هم که باشی برای آدمیزاد معتبرند و با‌ارزش. تعجب می‌کردم که چرا باید معروف باشد. گوش می‌دادم و به این فکر بودم که «ناامیدی و پوچ‌انگاریِ» دنیا چیزی جز بی‌توجهی به نظام هستی نیست. هرجور حساب می‌کردم با عقل جور در نمی‌آمد. یعنی وجود من فقط برای مشقت است؟! که در انتها بگویم زندگی فقط یک امر ملال‌آور است و باید تحمل کنم تا برسم به مرگ!؟ چه هدف خلقتِ شکوهمندی واقعا... ◾️احساس می‌کردم اگر این تفکرات را با خودم یدک بکشم حکمت خدا را زیر سؤال بردم و تن دادم به جبری که اختیار و اراده‌ی من را زیر سؤال برده. اراده و اختیاری که از سرمایه‌های انسانی‌ام برای نقش‌دادن به زندگی است. واقعا چقدر آدم‌ها می‌توانند متفاوت از هم به زندگی نگاه کنند. نگاهی که بعضی با چشمان خود می‌بینند و بعضی دیگر مثل این دو دوستم با خواندن، شنیدن و دیدن نظریه‌ی دیگران. ◽️فصل چهارم کتاب بودم که بی‌اختیار دکمه‌‌ی خاموش را زدم. سکوت کل اتاق را گرفت. نمی‌خواستم مغزم را از نگاه نویسنده پرکنم. این سیاهی مطلق برای چشمان من نا‌آشنا بود ترجیح می‌دادم دنیا را با چشم‌های خودم ببینم و درک کنم، نه با عینک این نویسنده، نه با حرف دوستان و عزیزانم. دلم می‌خواست زندگی را به همان زیبایی آسمان صافی که گاهی هم مقابل چشمانم ابری می‌شود ببینم. ناامیدی فرش قرمزی است که برای شیطان پهن می‌شود و حقیقتا من کسی نیستم که بخواهد به استقبال او برود. 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir
📋خاص بودن يا معمولی ماندن! ✍️فاطمه اكبری اصل ▪️بچه كه بودیم همیشه در جواب سؤال دوست داری در آینده چه كاره شوی؟ بدون مكث می‌گفتیم دكتر، مهندس یا خلبان. آن هم فارغ از اینكه دختر بودیم یا پسر، و یا اینكه واقعا به چه شغل و حرفه‌ای علاقه داشتیم. چرا؟ چون پدر و مادرهای‌مان اینطور می‌پسندیدند و نمی‌توانستند برای رسیدن ما به موفقیت، آینده‌ی شغلی‌ای غیر از این‌ها تصور كنند. خانواده،‌ مدرسه و حتی رسانه‌ها مدام یادآور می‌شدند كه اگر می‌خواهی سری در سرها در بیاوری نباید «معمولی»‌ باشی و باید عادی زندگی‌كردن را از ذهنت دور نگه‌داری. چون در غیر اینصورت تو ارزشمند نخواهی بود. ▫️یادم است یك‌بار بچه‌ای در جمع فامیل در جواب این سؤال كلیشه‌ای چشم‌هایش برق زد و با ذوق كودكانه‌ای گفت می‌خواهد راننده شود. نگاه‌های از سر تعجب آن جمع را هیچ‌وقت فراموش نمی‌كنم. حتی می‌توانستم ذهن‌شان را بخوانم كه به حال پدر و مادرش تأسف می‌خوردند و از حالا آن بچه را به چشم یك آدم بدبخت می‌دیدند. ولی... 🔄 شما می‌توانید متن کامل این یادداشت را در https://vaavmag.ir/2022/12/خاص-بودن-يا-معمولی-ماندن/ بخوانید. 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir
🗒او «دیگری» را بر «من» مقدم می‌داشت! ✍️نفیسه ترابی ▪️ما در زیست اجتماعیِ خود با ناهنجاری‌هایی مواجه می‌شویم که روحمان را آزار می‌دهد. مواجهه با افراد بدخواه یا حسود؛ گران‌فروشی، کم‌فروشی و اجناس بی‌کیفیت؛ برخورد با رانندگان متخلف، کم‌کاری برخی کارمندانِ ادارات و بیمارستان‌ها و... روان ما را به‌هم می‌ریزد. گاهی خود نیز حقوق دیگران را رعایت نمی‌کنیم. از دیگران انتظار داریم هنگام گرفتاری یاری‌مان کنند، اما خودمان هنگام کمک یا قرض‌دادن به دیگران، ممکن است گاهی دست و دلمان می‌لرزد و هزار بهانه برای ردکردنش جور می‌کنیم. ▫️ریشه‌ی این ناهنجاری‌های رفتاری و دست‌ و دل‌ لرزیدن‌ها به‌هنگام یاری دیگران را بیش از هرچیز باید در «منیت» و «منفعت‌طلبی» جستجو کرد که ذات دوره‌ی مدرن را شکل داده است. نه‌اینکه در دوران پیشامدرن این رفتارها وجود نداشت اما در دوران مدرن، این نوع نگرش به «خود» و «دیگری»، به‌عنوان یک ارزش و سبک‌زندگی تلقی می‌شود که ریشه در تفکر اومانیستیِ این دوران دارد. 🔄 شما می‌توانید متن کامل این یادداشت را در https://vaavmag.ir/2022/12/او-دیگری-را-بر-من-مقدم-میداشت/ بخوانید. 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir
🗒همه چیز از فکر ما شروع می‌شود 🔺احساسات در ما چگونه شکل می‌گیرد؟ ✍️راحله صالحی ▪️چند هفته‌ای می‌شد که در کارگاه آموزشیِ تربیتِ درمانگر شناختی- رفتاری شرکت کرده بودم. استاد تکلیف کرده بود صفحاتی از کتاب معرفی‌شده را بخوانیم و تمرین‌ها را اول از همه درباره‌ی خودمان به کار ببندیم. رسیده بودم به این قسمت از کتاب: «در مدل شناختی، فرض بر آن است که هیجان‌ها و رفتارهای افراد، متأثر از ادراک آن‌ها از رویدادهاست. یک موقعیت به خودیِ خود احساس آدم‌ها را تعیین نمی‌کند، بلکه شیوه‌ی بازسازی موقعیت در ذهن فرد است که احساس او را مشخص می‌کند. به این ترتیب؛ نوع احساس آدم‌ها به نحوه‌ی تعبیر و تفکر آن‌ها درباره‌ی موقعیت‌ها ربط دارد.» (بک، ۱۹۶۴؛ الیس، ۱۹۶۲) ▫️تمرین اول «چرخه‌ی فکر، احساس، رفتار» بود. او می‌خواست خاطرات گذشته را رصد کنیم. موقعیتی را به یاد آوریم که در آن حالمان خوب نبوده. سپس بنویسیم چه اتفاقی افتاده، در لحظه‌ی وقوعِ اتفاق چه فکری از ذهنمان گذشته، آن فکر چه احساسی را در ما بیدار کرده، و آن احساس ما را به انجام چه رفتاری سوق داده. این تمرین قرار بود نشان‌مان دهد افکار گوناگون، احساسات متفاوتی را در بطن خود آبستن دارند و هر احساس می‌تواند جرقه‌ی رفتاری به‌خصوص شود. گشتم خاطره‌ای را پیدا کردم که هضم آن برایم از شکستن شاخ غول هم دشوارتر بود. ▪️ماجرا به روزی برمی‌گشت که با یک کوله‌پشتی سنگین، بدو بدو خودم را به مترو رساندم. می‌خواستم روی تنها صندلی خالی واگن بنشینم که دخترکی بیست‌وسه، چهار ساله با ابروهای گره‌کرده گفت: «جای کسی است!» کوله به بغل، به درِ مترو تکیه دادم که خانمی میانسال از میان مسافران خطاب به من گفت: «دخترم این خانم چند ایستگاهه پلاستیکش رو گذاشته روی صندلی و اجازه نمی‌ده هیچ‌کس بشینه. مترو یه مکان عمومیه، همه به یه اندازه حق دارن ازش استفاده کنند. درست نیست مردم سرپا بمونند بخاطر گرفتن جا برای کسی که معلوم نیست کِی قراره سوار بشه! برو بشین کیفت سنگینه». ▫️مهر تأیید حرف‌های همسفر دلسوزم، صدای «دقیقا»، «قطار که ارث بابای کسی نیست» از بقیه‌ی مسافران شد. در ذهنم صلاح و مشورتی با خدا کردم و جلو رفتم: + خانم، لطف می‌کنید پلاستیکتون رو بردارید؟ صدایم را شنید اما به جای جواب، پا روی پا انداخت و رو به سمت مخالف کرد! دستم را جلوی چشمانش تکان دادم: + خانم لطفا وسیله‌هاتون رو بردارید تا منم بتونم بشینم. باز هم سکوت ممتد. داشتم کلافه می‌شدم: + پس خودم برمی‌دارم. دستم را به سمت کیسه‌ای که فقط یک کتاب نازک در آن بود، دراز کردم. - لازم نکرده. ▪️زیر لب بی‌تربیتی نثارم کرد و پلاستیکش را روی پاهایش گذاشت. از وقتی نشستم، تا یک ایستگاه مانده به تئاترشهر که دوستش بیاید، با هر تکان قطار هُلَم می‌داد و خودش را روی من پرت می‌کرد. بین دیوار شیشه‌ای کنار صندلی و بدن گوشتالویش چندبار تا مرز کتلت شدن رفتم. وقتی بالأخره دوستش آمد، با صدای بلندی که حتی خواجه حافظ شیرازی هم شنید، گفت: - برات جا گرفته بودم، اما یه سگی اومد پاچه‌ام رو گرفت سر جات نشست. ▫️آتشفشان خشمم فوران کرد. سرم شد دیگ بخار داغ. صورتم رنگ خون گرفت. دستانم شروع کرد به لرزیدن. وقاحت رفتار دختر، چشمانم را پر کرد. دستانم را مشت کردم تا اشکی که دم مشک بود را سر جایش برگردانم. آماده بودم جواب دندان‌شکنی حواله‌اش کنم، اما دلم راضی نشد. یادم افتاد به شعر «گر تو با بد، بد کنی پس فرق چیست؟» فکر کردم اگر قرار باشد با کوچک‌ترین چالش، اختیار از کف بدهم و به جای «عقل» با «هیجان» رفتار کنم دیگر چیزی از انسانیت برایم باقی می‌ماند؟ می‌شوم عروسکی خیمه‌شب‌بازی که هر کس از راه برسد، تکانی به آن می‌دهد و می‌رود. نه، من با این «من»، آبم در یک جوی نمی‌رود. من راحله‌ای می‌خواهم که قوی و عاقل باشد، که دنبال تأیید گرفتن از خدا باشد نه از احساسات زودگذر و رنگارنگش. ▪️گفتگوی درونی‌ام کارساز از آب درآمد. کانال افکارم که عوض شد، ابرهای باران‌زا، آتشفشانِ شعله‌ورِ خشمم را خاموش کردند. عصبانیت رفت. خوشحالی پا درون قلبم گذاشت. خوشحال بودم قبل از اینکه چشمم را ببندم و دهانم را باز کنم، ترمز واکنش را کشیدم تا کمی فکر کنم. رو به دختر کردم. دیگر از او بدم نمی‌آمد. دلم برای خشمی که از وجودش سرریز شده بود، سوخت. لبخندی زدم و در جوابش فقط گفتم: «کاش حداقل احترام خودت رو نگه می‌داشتی!» 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir
🗒داستان ما انسان‌ها از کِی شروع می‌شود؟ ✍️جعفر علیان‌نژادی ▪️گاهی قلم به نوشتن نمی‌چرخد، عوضش تا دلتان بخواهد فکر هزار راه می‌رود. راستش را بخواهید، آدم هرچه بیشتر فکر می‌کند، به این نتیجه می‌رسد که اساساً یا باید همه‌چیز را نوشت، یا اگر نمی‌توان همه‌ی هزار راه و بیراهه‌های فکر را به نگارش درآورد، فعلا صبر کرد. شاید نشانه‌ای چیزی بروز کند و راه را نشان دهد. اگر هم نشانه‌ای پدید نیامد، باید دست روی دست گذاشت تا وقتش برسد. ▫️با همه‌ی سادگی و بداهت، پاراگراف بالا یکی از بحث‌انگیزترین مسائل روانکاوی مدرن و به‌طور ویژه «ژاک‌ لکان» است. به‌زعم او داستان هر انسان از وقتی شروع می‌شود که یک سیگنال یا نشانه‌ی‌ غیرواقعی را به‌عنوان پاسخ صبر خود‌ دریابد. آن موقع است که فرد وارد نوشتن سرنوشت خود می‌شود. سیگنال یا نشانه‌ای که ناشی از یک بدفهمی یا سوءتفاهم است. ▪️«روث ‌رِندل» در داستان «صحبت با غریبه‌ها» به خوبی همین مضمون را روایت می‌کند. قهرمان رمان، مرد جوانی است که چون به‌تازگی همسرش او را ترک گفته و با مردی دیگر رفته، به دامان نومیدی افتاده است. قهرمان داستان، غروبی در راه بازگشت به خانه، اتفاقی چشمش به پسربچه‌ای می‌افتد که پاره‌کاغذی را در دست مجسمه‌ای در پارکی پرت افتاده، جاسازی می‌کند. مرد صبر، می‌کند تا پسربچه برود، آنگاه کاغذ را برمی‌دارد، پیام به رمزنوشته‌ی‌ آن را یادداشت کرده و کاغذ را عوض می‌کند. از آنجا که مرد تبحری در رمزگشایی دارد، موفق به فهم معنای رمز می‌شود. از قرار معلوم، نامه حاوی پیامی برای مأموران یک شبکه‌ی جاسوسی است اما او از یک واقعیت مهم‌ بی‌خبر است. آدم‌هایی که از طریق این پیام‌ها با هم ارتباط دارند، نه یک دسته مأموران سرّی بلکه نوجوانانی هستند که در بازی‌شان ادای جاسوس‌ها را در می‌آورند. آنها دو دسته‌اند که هر یک سعی می‌کنند یک‌خبرچین موج‌شکن‌ در حلقه‌ی دشمن وارد کند تا از پاره‌ای اسرار آنها سر دربیاورد. قهرمان داستان اما روحش هم از این ماجرا بی‌خبر است. ▫️بنابراین مرد تصمیم می‌گیرد از مهارت رمزنویسی خود بهره گرفته و در دست مجسمه پیامی رمزدار جا ‌دهد و به یکی از مأموران فرمان داده که مردی که همسرش را اغوا کرده است، سربه نیست کند. بدین سان او ندانسته سلسله وقایعی را در گروه نوجوانان به راه می‌اندازد که فرجامش مرگ تصادفی مرد اغواگر است. این تصادف محض، به‌دیده‌ی قهرمان داستان، نتیجه‌ی مداخله موفقیت‌آمیز اوست و الی آخر داستان. ▪️تسلیم تقدیر شدن و منتظر حادثه ماندن، تجویزی است که روانکاوی مدرن برای نوشتن سرنوشت خود می‌دهد. مرد جوان، هم فریب خوردن همسرش را نتیجه‌ی تقدیر می‌دانست و هم شکست یا کشتن فریب‌دهنده را نتیجه‌ی بازی در دستگاه تقدیر. این وسط آنچه گم بود، «فاعلیت» و نقش او در «ایجاد واقعیت» بود. همان که اگر تسلیم تقدیر نشده بود، نه به دامان نومیدی افتاده بود و نه برای خلاصی از شر نومیدی، به دامان حادثه و تصادف فروغلتیده بود. 🔻بله، داستان هر فرد از واقعیت شروع می‌شود، از واقعیت پیش‌رو، بی کم و کاست. باید انتخاب کنیم که آیا می‌خواهیم بخشی از سرنوشت نوشته‌شده‌ی دیگران باشیم یا می‌خواهیم خودمان داستانمان را بنویسم؟ امید از واقعیت می‌روید و ناامیدی از تخیل. قلم را برداشته و منتظر حادثه نمانیم... 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir
🗒️ماجرای آن نیمروز، خیابان کوهسنگی ✍️ فرزانه‌سادات حیدری ▪️یک: ایستاده‌ام سرِ کوچه، چشم‌انتظار پراید نقره‌ای با پلاک ایران سی‌و‌دو. خواهرم گفته بود تا سه دقیقه‌ی دیگر می‌رسد و از آن‌موقع تا حالا ده دقیقه‌ای گذشته. صدای پیامک گوشی‌ام بلند می‌شود، خواهرم نوشته: «می‌گه سرچهارراه ترافیکه، می‌رسه الان.» مدت‌هاست با گوشی اندروید و فضای مجازی خداحافظی کرده‌ام که جز اضطراب برایم هیچ دست‌آوردی نداشته. پزشک معالجم هم می‌گوید هرچه از امواج منفی دور باشم برایم بهتر است. توی همین فکرها هستم که پراید می‌رسد. وقتی جاگیر می‌شوم صدای سلامم لابلای صدای خواننده‌ی ضبط گم می‌شود. کمی بعد راننده بی‌ آنکه از من نظر بخواهد صدای ضبط را کم می‌کند، یادم باشد به خواهرم بگویم پنج‌تا ستاره تقدیم آقای راننده کند. ▫️دو: خیابانِ کوهسنگی (مشهد) ترافیک است. نگاه به ساعتم می‌اندازم، هوا تاریک شده و فقط یک‌ربع دیگر وقت دارم تا به مطب دکتر برسم. برای اینکه سرگرم شوم مدارک توی کیف را وارسی می‌کنم؛ دفترچه‌ی بیمه، جواب آزمایش‌، کیسه‌ی داروها، کارت بانکی، چندتا شکلات ترش و یک گوشی گوشت‌کوبی، همه‌ی محتویات کیفم هستند. سرم را از توی کیف در می‌آورم. یک سمند زرد، چسبیده به پراید و دستش را گذاشته روی بوق‌... 🔄 شما می‌توانید متن کامل این یادداشت را در https://vaavmag.ir/2022/12/%d9%85%d8%a7%d8%ac%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%a2%d9%86-%d9%86%db%8c%d9%85%d8%b1%d9%88%d8%b2%d8%8c-%d8%ae%db%8c%d8%a7%d8%a8%d8%a7%d9%86-%da%a9%d9%88%d9%87%d8%b3%d9%86%da%af%db%8c/ بخوانید. 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir