eitaa logo
مجله مجازی واو
250 دنبال‌کننده
171 عکس
274 ویدیو
0 فایل
| مجله مجازی واو | پاتوقی برای اهالی خواندن و نوشتن واو حرف عطف است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻دوربرگردان سیاست‌ها به سمت عفاف 🗒️ آموزش خویشتنداری جنسی در مدارس آمریکا ✍️ سیده راضیه حسینی ▫️اگر از هر فرد معمولی بپرسیم رسانه‌های آمریکایی برای کشورهای دیگر چه رویکردی در قبال روابط جنسی را تجویز می‌کنند، بدون مکث می‌گوید «آزادی کامل روابط جنسی». ماجرا همینقدر واضح و آشکار است. اما بنظرتان در خود آمریکا بعد از تجربه‌ی حدودا صدساله‌ای که در این موضوع داشته‌اند، چه رویه‌ای برای جوانان و نوجوانان در پیش گرفته شده است؟ شاید باورکردنی نباشد؛ اما در سیستم آموزشی ایالات متحده، یکی از برنامه‌هایی که با اختصاص یک بودجه‌ی ویژه در پیش گرفته شده است، آموزش «خویشتنداریِ جنسی» (Abstinence Only) به نوجوانان است؛ اینکه رابطه‌ی جنسی را تا زمان ازدواج و یک رابطه‌ی متعهدانه به عقب بیندازند. ◾️بر اساس گزارش شورای آمیزش و اطلاعات جنسیتی آمریکا، در سال 2017 به میزان 76 میلیون دلار یعنی «یک سوم بودجه‌ی فدرال برای برنامه‌های آموزش سلامتی جنسی نوجوانان» به آموزش خویشتنداری اختصاص یافته است که این عدد در سال 2021 به 100 میلیون دلار افزایش یافته است. متن کامل را در https://vaavmag.ir/2022/12/آموزش-خویشتنداری-جنسی-در-مدارس-آمریکا/ بخوانید
📋فرش قرمز زیر پای شیطان ✍️مریم خداوردی‌فرد ◽️سکانسی از یک سریال طنز بود. بازیگرِ مرد به مبلی تکیه داده و با لحنی که انگار داشت سخنرانی قرایی می‌کرد گفت: «می‌دونید ما افسرده نیستیم! بلکه فقط دیگه ۲۱ سال‌مون نیست، الان توی ۳۱ سالگی دلم می‌خواد فقط روی صندلی بشینم و کنترل تلویزیون دستم باشه. فقط همین.» خنده‌ام گرفت، راست می‌گفت. ◾️طبق عادت ویدئو را برایش فرستادم. منتظر بودم شکلک خنده بفرستد و من هم با خنده‌ی او به وجد بیایم، ولی این‌بار برخلاف تصور جای شکلک، متنی با این محتوا رسید: «نه! من اصلا اینطور نیستم، اتفاقا هر روز تمایل دارم خودم را ببرم همین دریاچه‌ی بغل غرق کنم». با خنده گفتم: «کسی که برای سلامتی‌ش پرهیزات خاص دارد هیچ‌وقت خودکشی نمی‌کند، چون جان‌ش برایش عزیز است». جواب کوبنده‌ای داد و گفت: «امروز قهوه‌ای که مضر است رو می‌خورم و می‌رم سمت دریاچه.» نگران شدم. پرسیدم: «خوبی؟!» جواب داد: «نه. هیچ‌وقت خوب نیستم.» ◽️ بحث رسید به ملال. می‌گفت زندگی ملال‌انگیز است، حتی برای اویی که حالا در کشوری دیگر با شرایطی خوب و شغلی که آرزویش برای خیلی‌هاست. عجیب بود برایم. او تنها کسی‌ است که مصداق بارز پویا زندگی کردن را برایم داشت. قریب به یک ساعت برایم شرح ملال می‌داد و من چیزی نمی‌فهمیدم. انگار عاجز شده بودم از این فهم. درآخر‌ با دعوت به خواندن کتابی بحث تمام شد. گفت اگر کتاب «بار هستی» را بخوانم متوجه خواهم شد. همیشه حین بحث وقتی مقوله‌ای را درک نمی‌کردم ارجاعم می‌داد به کتاب. بعضا فکر می‌کنم اگر این محتویاتِ کتاب‌های خوانده‌شده را از بایگانی مغزش بکشند بیرون، آیا فرضیه‌ای برای گفتن از سمت خودش دارد؟! ◾️مواجه شدن با این شرایط، سوالِ «نکنه من مشکلی دارم» را از نو زنده کرد. چندوقت پیش هم یکی‌ با تعجب پرسیده بود چطور می‌توانم در این شرایط شاد باشم؟ بعد جوری با من صحبت کرد که انگار مشکل از من است. درحالی‌که وقتی شرایط وضعی هر جفتمان را نگاه می‌کردم، می‌دیدم کسی که تمایل عجیبی به موج‌سواری روی امواج غم دارد خودِ اوست نه شرایط. در واقع هرجا که اسم «ناامیدی و غم» بود این دوستِ عزیز در آن حضور داشت. زیر هر فیلم و مقاله‌ی مجازی که گردِ پوچی به زندگی می‌پاشد، بود و تاییدش می‌کرد، طوری‌که حتی مطالب منتشر شده از سمت او هم فقط رنگ غم و ناامیدی گرفته است. انگار واقعا به این باور رسیده بود ما همگی درون یک مجلس عزا گیر کرده‌ایم و تا لبِ گور باید یک‌ریز گریه کنیم! ◽️رفتم سراغ کتاب صوتی بار هستی. پخش صوت را زدم و با دقت شروع کردم به گوش دادن. کتاب از همان ابتدا زندگی را جوری توصیف می‌کرد که باب میلَم نبود، انگار آن یک چرخه‌ی تکراری است که ما چون حیات داریم مجبوریم به این چرخه تن بدهیم، حتی گاهی ارزش‌هایی را بی‌اعتبار جلوه می‌داد که هرجای دنیا هم که باشی برای آدمیزاد معتبرند و با‌ارزش. تعجب می‌کردم که چرا باید معروف باشد. گوش می‌دادم و به این فکر بودم که «ناامیدی و پوچ‌انگاریِ» دنیا چیزی جز بی‌توجهی به نظام هستی نیست. هرجور حساب می‌کردم با عقل جور در نمی‌آمد. یعنی وجود من فقط برای مشقت است؟! که در انتها بگویم زندگی فقط یک امر ملال‌آور است و باید تحمل کنم تا برسم به مرگ!؟ چه هدف خلقتِ شکوهمندی واقعا... ◾️احساس می‌کردم اگر این تفکرات را با خودم یدک بکشم حکمت خدا را زیر سؤال بردم و تن دادم به جبری که اختیار و اراده‌ی من را زیر سؤال برده. اراده و اختیاری که از سرمایه‌های انسانی‌ام برای نقش‌دادن به زندگی است. واقعا چقدر آدم‌ها می‌توانند متفاوت از هم به زندگی نگاه کنند. نگاهی که بعضی با چشمان خود می‌بینند و بعضی دیگر مثل این دو دوستم با خواندن، شنیدن و دیدن نظریه‌ی دیگران. ◽️فصل چهارم کتاب بودم که بی‌اختیار دکمه‌‌ی خاموش را زدم. سکوت کل اتاق را گرفت. نمی‌خواستم مغزم را از نگاه نویسنده پرکنم. این سیاهی مطلق برای چشمان من نا‌آشنا بود ترجیح می‌دادم دنیا را با چشم‌های خودم ببینم و درک کنم، نه با عینک این نویسنده، نه با حرف دوستان و عزیزانم. دلم می‌خواست زندگی را به همان زیبایی آسمان صافی که گاهی هم مقابل چشمانم ابری می‌شود ببینم. ناامیدی فرش قرمزی است که برای شیطان پهن می‌شود و حقیقتا من کسی نیستم که بخواهد به استقبال او برود. 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir
📋خاص بودن يا معمولی ماندن! ✍️فاطمه اكبری اصل ▪️بچه كه بودیم همیشه در جواب سؤال دوست داری در آینده چه كاره شوی؟ بدون مكث می‌گفتیم دكتر، مهندس یا خلبان. آن هم فارغ از اینكه دختر بودیم یا پسر، و یا اینكه واقعا به چه شغل و حرفه‌ای علاقه داشتیم. چرا؟ چون پدر و مادرهای‌مان اینطور می‌پسندیدند و نمی‌توانستند برای رسیدن ما به موفقیت، آینده‌ی شغلی‌ای غیر از این‌ها تصور كنند. خانواده،‌ مدرسه و حتی رسانه‌ها مدام یادآور می‌شدند كه اگر می‌خواهی سری در سرها در بیاوری نباید «معمولی»‌ باشی و باید عادی زندگی‌كردن را از ذهنت دور نگه‌داری. چون در غیر اینصورت تو ارزشمند نخواهی بود. ▫️یادم است یك‌بار بچه‌ای در جمع فامیل در جواب این سؤال كلیشه‌ای چشم‌هایش برق زد و با ذوق كودكانه‌ای گفت می‌خواهد راننده شود. نگاه‌های از سر تعجب آن جمع را هیچ‌وقت فراموش نمی‌كنم. حتی می‌توانستم ذهن‌شان را بخوانم كه به حال پدر و مادرش تأسف می‌خوردند و از حالا آن بچه را به چشم یك آدم بدبخت می‌دیدند. ولی... 🔄 شما می‌توانید متن کامل این یادداشت را در https://vaavmag.ir/2022/12/خاص-بودن-يا-معمولی-ماندن/ بخوانید. 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir
🗒او «دیگری» را بر «من» مقدم می‌داشت! ✍️نفیسه ترابی ▪️ما در زیست اجتماعیِ خود با ناهنجاری‌هایی مواجه می‌شویم که روحمان را آزار می‌دهد. مواجهه با افراد بدخواه یا حسود؛ گران‌فروشی، کم‌فروشی و اجناس بی‌کیفیت؛ برخورد با رانندگان متخلف، کم‌کاری برخی کارمندانِ ادارات و بیمارستان‌ها و... روان ما را به‌هم می‌ریزد. گاهی خود نیز حقوق دیگران را رعایت نمی‌کنیم. از دیگران انتظار داریم هنگام گرفتاری یاری‌مان کنند، اما خودمان هنگام کمک یا قرض‌دادن به دیگران، ممکن است گاهی دست و دلمان می‌لرزد و هزار بهانه برای ردکردنش جور می‌کنیم. ▫️ریشه‌ی این ناهنجاری‌های رفتاری و دست‌ و دل‌ لرزیدن‌ها به‌هنگام یاری دیگران را بیش از هرچیز باید در «منیت» و «منفعت‌طلبی» جستجو کرد که ذات دوره‌ی مدرن را شکل داده است. نه‌اینکه در دوران پیشامدرن این رفتارها وجود نداشت اما در دوران مدرن، این نوع نگرش به «خود» و «دیگری»، به‌عنوان یک ارزش و سبک‌زندگی تلقی می‌شود که ریشه در تفکر اومانیستیِ این دوران دارد. 🔄 شما می‌توانید متن کامل این یادداشت را در https://vaavmag.ir/2022/12/او-دیگری-را-بر-من-مقدم-میداشت/ بخوانید. 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir
🗒همه چیز از فکر ما شروع می‌شود 🔺احساسات در ما چگونه شکل می‌گیرد؟ ✍️راحله صالحی ▪️چند هفته‌ای می‌شد که در کارگاه آموزشیِ تربیتِ درمانگر شناختی- رفتاری شرکت کرده بودم. استاد تکلیف کرده بود صفحاتی از کتاب معرفی‌شده را بخوانیم و تمرین‌ها را اول از همه درباره‌ی خودمان به کار ببندیم. رسیده بودم به این قسمت از کتاب: «در مدل شناختی، فرض بر آن است که هیجان‌ها و رفتارهای افراد، متأثر از ادراک آن‌ها از رویدادهاست. یک موقعیت به خودیِ خود احساس آدم‌ها را تعیین نمی‌کند، بلکه شیوه‌ی بازسازی موقعیت در ذهن فرد است که احساس او را مشخص می‌کند. به این ترتیب؛ نوع احساس آدم‌ها به نحوه‌ی تعبیر و تفکر آن‌ها درباره‌ی موقعیت‌ها ربط دارد.» (بک، ۱۹۶۴؛ الیس، ۱۹۶۲) ▫️تمرین اول «چرخه‌ی فکر، احساس، رفتار» بود. او می‌خواست خاطرات گذشته را رصد کنیم. موقعیتی را به یاد آوریم که در آن حالمان خوب نبوده. سپس بنویسیم چه اتفاقی افتاده، در لحظه‌ی وقوعِ اتفاق چه فکری از ذهنمان گذشته، آن فکر چه احساسی را در ما بیدار کرده، و آن احساس ما را به انجام چه رفتاری سوق داده. این تمرین قرار بود نشان‌مان دهد افکار گوناگون، احساسات متفاوتی را در بطن خود آبستن دارند و هر احساس می‌تواند جرقه‌ی رفتاری به‌خصوص شود. گشتم خاطره‌ای را پیدا کردم که هضم آن برایم از شکستن شاخ غول هم دشوارتر بود. ▪️ماجرا به روزی برمی‌گشت که با یک کوله‌پشتی سنگین، بدو بدو خودم را به مترو رساندم. می‌خواستم روی تنها صندلی خالی واگن بنشینم که دخترکی بیست‌وسه، چهار ساله با ابروهای گره‌کرده گفت: «جای کسی است!» کوله به بغل، به درِ مترو تکیه دادم که خانمی میانسال از میان مسافران خطاب به من گفت: «دخترم این خانم چند ایستگاهه پلاستیکش رو گذاشته روی صندلی و اجازه نمی‌ده هیچ‌کس بشینه. مترو یه مکان عمومیه، همه به یه اندازه حق دارن ازش استفاده کنند. درست نیست مردم سرپا بمونند بخاطر گرفتن جا برای کسی که معلوم نیست کِی قراره سوار بشه! برو بشین کیفت سنگینه». ▫️مهر تأیید حرف‌های همسفر دلسوزم، صدای «دقیقا»، «قطار که ارث بابای کسی نیست» از بقیه‌ی مسافران شد. در ذهنم صلاح و مشورتی با خدا کردم و جلو رفتم: + خانم، لطف می‌کنید پلاستیکتون رو بردارید؟ صدایم را شنید اما به جای جواب، پا روی پا انداخت و رو به سمت مخالف کرد! دستم را جلوی چشمانش تکان دادم: + خانم لطفا وسیله‌هاتون رو بردارید تا منم بتونم بشینم. باز هم سکوت ممتد. داشتم کلافه می‌شدم: + پس خودم برمی‌دارم. دستم را به سمت کیسه‌ای که فقط یک کتاب نازک در آن بود، دراز کردم. - لازم نکرده. ▪️زیر لب بی‌تربیتی نثارم کرد و پلاستیکش را روی پاهایش گذاشت. از وقتی نشستم، تا یک ایستگاه مانده به تئاترشهر که دوستش بیاید، با هر تکان قطار هُلَم می‌داد و خودش را روی من پرت می‌کرد. بین دیوار شیشه‌ای کنار صندلی و بدن گوشتالویش چندبار تا مرز کتلت شدن رفتم. وقتی بالأخره دوستش آمد، با صدای بلندی که حتی خواجه حافظ شیرازی هم شنید، گفت: - برات جا گرفته بودم، اما یه سگی اومد پاچه‌ام رو گرفت سر جات نشست. ▫️آتشفشان خشمم فوران کرد. سرم شد دیگ بخار داغ. صورتم رنگ خون گرفت. دستانم شروع کرد به لرزیدن. وقاحت رفتار دختر، چشمانم را پر کرد. دستانم را مشت کردم تا اشکی که دم مشک بود را سر جایش برگردانم. آماده بودم جواب دندان‌شکنی حواله‌اش کنم، اما دلم راضی نشد. یادم افتاد به شعر «گر تو با بد، بد کنی پس فرق چیست؟» فکر کردم اگر قرار باشد با کوچک‌ترین چالش، اختیار از کف بدهم و به جای «عقل» با «هیجان» رفتار کنم دیگر چیزی از انسانیت برایم باقی می‌ماند؟ می‌شوم عروسکی خیمه‌شب‌بازی که هر کس از راه برسد، تکانی به آن می‌دهد و می‌رود. نه، من با این «من»، آبم در یک جوی نمی‌رود. من راحله‌ای می‌خواهم که قوی و عاقل باشد، که دنبال تأیید گرفتن از خدا باشد نه از احساسات زودگذر و رنگارنگش. ▪️گفتگوی درونی‌ام کارساز از آب درآمد. کانال افکارم که عوض شد، ابرهای باران‌زا، آتشفشانِ شعله‌ورِ خشمم را خاموش کردند. عصبانیت رفت. خوشحالی پا درون قلبم گذاشت. خوشحال بودم قبل از اینکه چشمم را ببندم و دهانم را باز کنم، ترمز واکنش را کشیدم تا کمی فکر کنم. رو به دختر کردم. دیگر از او بدم نمی‌آمد. دلم برای خشمی که از وجودش سرریز شده بود، سوخت. لبخندی زدم و در جوابش فقط گفتم: «کاش حداقل احترام خودت رو نگه می‌داشتی!» 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir
🗒داستان ما انسان‌ها از کِی شروع می‌شود؟ ✍️جعفر علیان‌نژادی ▪️گاهی قلم به نوشتن نمی‌چرخد، عوضش تا دلتان بخواهد فکر هزار راه می‌رود. راستش را بخواهید، آدم هرچه بیشتر فکر می‌کند، به این نتیجه می‌رسد که اساساً یا باید همه‌چیز را نوشت، یا اگر نمی‌توان همه‌ی هزار راه و بیراهه‌های فکر را به نگارش درآورد، فعلا صبر کرد. شاید نشانه‌ای چیزی بروز کند و راه را نشان دهد. اگر هم نشانه‌ای پدید نیامد، باید دست روی دست گذاشت تا وقتش برسد. ▫️با همه‌ی سادگی و بداهت، پاراگراف بالا یکی از بحث‌انگیزترین مسائل روانکاوی مدرن و به‌طور ویژه «ژاک‌ لکان» است. به‌زعم او داستان هر انسان از وقتی شروع می‌شود که یک سیگنال یا نشانه‌ی‌ غیرواقعی را به‌عنوان پاسخ صبر خود‌ دریابد. آن موقع است که فرد وارد نوشتن سرنوشت خود می‌شود. سیگنال یا نشانه‌ای که ناشی از یک بدفهمی یا سوءتفاهم است. ▪️«روث ‌رِندل» در داستان «صحبت با غریبه‌ها» به خوبی همین مضمون را روایت می‌کند. قهرمان رمان، مرد جوانی است که چون به‌تازگی همسرش او را ترک گفته و با مردی دیگر رفته، به دامان نومیدی افتاده است. قهرمان داستان، غروبی در راه بازگشت به خانه، اتفاقی چشمش به پسربچه‌ای می‌افتد که پاره‌کاغذی را در دست مجسمه‌ای در پارکی پرت افتاده، جاسازی می‌کند. مرد صبر، می‌کند تا پسربچه برود، آنگاه کاغذ را برمی‌دارد، پیام به رمزنوشته‌ی‌ آن را یادداشت کرده و کاغذ را عوض می‌کند. از آنجا که مرد تبحری در رمزگشایی دارد، موفق به فهم معنای رمز می‌شود. از قرار معلوم، نامه حاوی پیامی برای مأموران یک شبکه‌ی جاسوسی است اما او از یک واقعیت مهم‌ بی‌خبر است. آدم‌هایی که از طریق این پیام‌ها با هم ارتباط دارند، نه یک دسته مأموران سرّی بلکه نوجوانانی هستند که در بازی‌شان ادای جاسوس‌ها را در می‌آورند. آنها دو دسته‌اند که هر یک سعی می‌کنند یک‌خبرچین موج‌شکن‌ در حلقه‌ی دشمن وارد کند تا از پاره‌ای اسرار آنها سر دربیاورد. قهرمان داستان اما روحش هم از این ماجرا بی‌خبر است. ▫️بنابراین مرد تصمیم می‌گیرد از مهارت رمزنویسی خود بهره گرفته و در دست مجسمه پیامی رمزدار جا ‌دهد و به یکی از مأموران فرمان داده که مردی که همسرش را اغوا کرده است، سربه نیست کند. بدین سان او ندانسته سلسله وقایعی را در گروه نوجوانان به راه می‌اندازد که فرجامش مرگ تصادفی مرد اغواگر است. این تصادف محض، به‌دیده‌ی قهرمان داستان، نتیجه‌ی مداخله موفقیت‌آمیز اوست و الی آخر داستان. ▪️تسلیم تقدیر شدن و منتظر حادثه ماندن، تجویزی است که روانکاوی مدرن برای نوشتن سرنوشت خود می‌دهد. مرد جوان، هم فریب خوردن همسرش را نتیجه‌ی تقدیر می‌دانست و هم شکست یا کشتن فریب‌دهنده را نتیجه‌ی بازی در دستگاه تقدیر. این وسط آنچه گم بود، «فاعلیت» و نقش او در «ایجاد واقعیت» بود. همان که اگر تسلیم تقدیر نشده بود، نه به دامان نومیدی افتاده بود و نه برای خلاصی از شر نومیدی، به دامان حادثه و تصادف فروغلتیده بود. 🔻بله، داستان هر فرد از واقعیت شروع می‌شود، از واقعیت پیش‌رو، بی کم و کاست. باید انتخاب کنیم که آیا می‌خواهیم بخشی از سرنوشت نوشته‌شده‌ی دیگران باشیم یا می‌خواهیم خودمان داستانمان را بنویسم؟ امید از واقعیت می‌روید و ناامیدی از تخیل. قلم را برداشته و منتظر حادثه نمانیم... 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir
🗒️ماجرای آن نیمروز، خیابان کوهسنگی ✍️ فرزانه‌سادات حیدری ▪️یک: ایستاده‌ام سرِ کوچه، چشم‌انتظار پراید نقره‌ای با پلاک ایران سی‌و‌دو. خواهرم گفته بود تا سه دقیقه‌ی دیگر می‌رسد و از آن‌موقع تا حالا ده دقیقه‌ای گذشته. صدای پیامک گوشی‌ام بلند می‌شود، خواهرم نوشته: «می‌گه سرچهارراه ترافیکه، می‌رسه الان.» مدت‌هاست با گوشی اندروید و فضای مجازی خداحافظی کرده‌ام که جز اضطراب برایم هیچ دست‌آوردی نداشته. پزشک معالجم هم می‌گوید هرچه از امواج منفی دور باشم برایم بهتر است. توی همین فکرها هستم که پراید می‌رسد. وقتی جاگیر می‌شوم صدای سلامم لابلای صدای خواننده‌ی ضبط گم می‌شود. کمی بعد راننده بی‌ آنکه از من نظر بخواهد صدای ضبط را کم می‌کند، یادم باشد به خواهرم بگویم پنج‌تا ستاره تقدیم آقای راننده کند. ▫️دو: خیابانِ کوهسنگی (مشهد) ترافیک است. نگاه به ساعتم می‌اندازم، هوا تاریک شده و فقط یک‌ربع دیگر وقت دارم تا به مطب دکتر برسم. برای اینکه سرگرم شوم مدارک توی کیف را وارسی می‌کنم؛ دفترچه‌ی بیمه، جواب آزمایش‌، کیسه‌ی داروها، کارت بانکی، چندتا شکلات ترش و یک گوشی گوشت‌کوبی، همه‌ی محتویات کیفم هستند. سرم را از توی کیف در می‌آورم. یک سمند زرد، چسبیده به پراید و دستش را گذاشته روی بوق‌... 🔄 شما می‌توانید متن کامل این یادداشت را در https://vaavmag.ir/2022/12/%d9%85%d8%a7%d8%ac%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%a2%d9%86-%d9%86%db%8c%d9%85%d8%b1%d9%88%d8%b2%d8%8c-%d8%ae%db%8c%d8%a7%d8%a8%d8%a7%d9%86-%da%a9%d9%88%d9%87%d8%b3%d9%86%da%af%db%8c/ بخوانید. 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir
🗒 در جهانی فراتر از جهان فیزیکی، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ ✍️مریم فولادزاده ▫️مارک زاکربرگ، زمانی‌که می‌خواست از پروژه‌ی جدید شرکتش با نام متاورس رونمایی کند، معتقد بود که فیس‌بوک نه‌تنها بازگوکننده‌ی‌ فعالیت‌های آینده‌ی این شرکت نیست، بلکه فعالیت‌‌های کنونی را هم پوشش نمی‌دهد. او مدعی شد که متاورس دنیای دیجیتال را متحول و بستری برای ارتباط بیشتر مخاطبانش فراهم می‌کند.  ▪️در حالی‌که غول‌های بزرگ فناوری و صنایع دنیا، برای کسب سود و توسعه در دنیای متاورس به‌عنوان یکی از اهداف کلان شرکت‌های خود، تلاش زیادی می‌کنند، بسیاری از صاحب‌نظران معتقدند که این پدیده‌ی نوظهور، چالش‌های زیادی را به‌همراه خود دارد که به‌زودی گریبان کاربران را خواهد گرفت. اگرچه هر تکنولوژی جدید، علاوه بر داشتن ظرفیت آرمان‌شهری، ظرفیت «ویران‌شهری» را هم به همراه دارد، اما به نظر ظرفیت ویران‌شهری متاورس قابل تأمل‌تر است.   ▫️متاورس، به‌عنوان فضای مجازی موازی با واقعیت که در آن کاربران در قالب آواتار با هم تعامل دارند، صرفاً فضایی برای انتقال داده‌ها نیست؛ افزودن ویژگی استفاده از حواس پنج‌گانه در این فضا با پیشرفت چشمگیری که در آینده خواهد داشت، کاربران را به‌جای استفاده «از آن»، به زندگی «در آن» می‌کشاند. در این فضای مصنوعی، با ایمپلنت مغزی، کاربر از دنیای واقعی خود که توأم با درد و رنج و ناملایمتی است، فرار می‌کند و زندگی موازی را در متاورس آغاز می‌کند؛ هرچند که زندگی در این فراجهان، برای انسان ارزان تمام نمی‌شود و الزام به پرداخت هزینه‌هایی است که به قیمت تغییر ساختار جامعه‌، سیاست و فرهنگ تمام می‌شود. کاربر در این فضا با پذیرش قانون‌های برگرفته از تمدن لیبرال غرب، از فضای دموکراتیک جامعه‌ی خویش به جهانی جبرآلود زینت‌شده پرتاب می‌شود. با چنین رویکردی در متاورس، سلب اراده و آزادی از کاربر، او را از مقام «فرا بشر» به مقام «فرو بشر» تنزل می‌دهد. ▪️در این میان کاربران کودک و نوجوان در معرض آسیب بیشتری هستند. دیوید چالمرز در کتاب واقعیت می‌گوید: «اینجا یک مسئله‌ی نسلی داریم. هردوی ما داریم پیر می‌شویم، ولی در نظر بگیرید که افراد کم‌سنی هستند که تازه دارند وارد نوجوانی‌شان می‌شوند. برای آن‌ها کاملاً طبیعی است که با جهانی دیجیتال در تعامل باشند و آن را واقعی در نظر بگیرند و گمان کنم، برای افرادی در این موقعیت، این ایده که واقعیت یک شبیه‌سازی است به‌هیچ‌وجه آن‌قدری که برای شما و من غریب است، غریب نخواهد بود». این یعنی متاورس، دنیای غیرفیزیکی را به اندازه‌ی دنیای فیزیکی واقعی جلوه می‌دهد، و مسئله تنها واقعیت‌پنداری متاورس نیست. آموزش مسائل جنسی نامتناسب با سن کودکان، ترویج خشونت و هم‌جنس‌گرایی، آموزش فحاشی و تکرار الفاظ رکیک و توهین نژادی، فضای متاورس را برای این گروه سنی ناایمن می‌کند. ▫️البته چالش‌های متاورس تنها به این موارد ختم نمی‌شود. نگرانی‌های جدی درباره‌ی حفظ حریم خصوصی کاربران در این فضا وجود دارد که ممکن است منجر به سواستفاده‌هایی شود. در این فضا تمام عملکردهای کاربر تبدیل به اطلاعات می‌شود و هدست‌‌ها داده‌هایی از زندگی شخصی افراد را ضبط می‌کنند، اما مشخص نیست که اطلاعات کاربران توسط چه کسانی کنترل می‌شود و برای چه اهدافی به کار می‌روند.  ▪️در نهایت باید گفت که متاورس ظاهرا سیاستی را در پیش گرفته که در این فضا هیچ‌کس مالک هیچ چیز واقعی نباشد، اما همچنان راضی باشد که در فضایی پر‌رنگ‌ و‌ لعاب و امکاناتی که به ظاهر تعامل‌های اجتماعی و امورات او را رونق می‌بخشد، حضور داشته باشد. مثلاً در این فضا کاربر می‌تواند صاحب نوزادان مجازی شود، نوزادانی که هزینه‌ی نگهداری و تغذیه و تربیت ندارند و با دستکش‌های لمسی، امکان تعامل با آن‌ها وجود دارد، البته تا زمانی که هزینه‌ی اشتراک ماهیانه‌شان پرداخته شود، مالک آن کودک هستند. ▫️با وجود اینکه زاکربرگ، مدعی ساختن آرمان‌شهری مجازی است، اما کارشناسان از پایان غیرانسانی واقعیت مجازی متاورس واهمه دارند. 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir
🗒️ حکایت ما و «نازنین»ها و حاجی ✍️راضیه نوروزی ▪️ خیابان آن‌قدر شلوغ بود که صدا به صدا نمی‌رسید. مُشتش را گرفت جلوی من و با لبخند توی چشم‌ها و روی لب‌هایش منتظر لمس کردن مشتم ماند. مانتوی کوتاه و موهای مشکی ریخته‌ی روی پیشانیش، شک انداخت به دلم! اما به نگاه مهربانش اعتماد کردم و مشتم را با لبخند جلو بردم. تکه کاغذ لوله‌شده‌ای توی دستم رها کرد. کنجکاوی امانم نداد. تا دختر جوانِ نوزده، بیست ساله‌ی کاغذ به مشت برود سراغ دوستم، کاغذ لوله‌شده را باز کردم. نوشته بود: ... 🔄 شما می‌توانید متن کامل این یادداشت را در https://vaavmag.ir/2023/01/%d8%ad%da%a9%d8%a7%db%8c%d8%aa-%d9%85%d8%a7-%d9%88-%d9%86%d8%a7%d8%b2%d9%86%db%8c%d9%86%d9%87%d8%a7-%d9%88-%d8%ad%d8%a7%d8%ac%db%8c/ بخوانید. 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir
🗒️از «نیم»ها فرار کنید ✍️ مریم اردویی ▪️ نضج‌گرفتن مظاهر مدرنیسم و به‌ویژه فضای‌ مجازی و گسترش افراطی داده‌های عمدتا بدون عمق، سبب ایجاد نوعی حس استقلال از رجوع به متخصص در اذهان شده که می‌توان از آن به «توهم دانایی» تعبیر کرد. علامه‌ی گوگل در پدیدآمدن چنین ذهنیتی نقشی محوری دارد. ویکی‌پدیا نیز که در هر زمینه‌ای جایگزین کتب مرجع و تخصصی شده، پای لنگ دیگر این توهم است. البته این آفت تنها گریبان‌گیر نسل جوان نیست بلکه رسانه‌های نوین به‌علت عاملیت‌دادن به کاربر و تشویق به ابراز وجود سبب‌ساز بستری شده‌اند که اشخاص مختلف از نخبگان گرفته تا افراد عادی با مستمسک قرار دادن حق «آزادی بیان» در هر زمینه‌ای اظهار نظر می‌کنند و بدون داشتن اطلاعات کافی یا پیوست مطالعاتی در یک موضوع تخصصی، له یا علیه آن، موضع می‌گیرند تا جایی‌که چنین اظهارنظرهایی سبب بدبینی نسبت به دین و تحریف حقیقت و در مواردی به‌خطر افتادن امنیت ملی می‌شود. علی‌الخصوص اگر شخص به علت دنبال‌کنندگان بالا دارای دایره‌ی اثرگذاری وسیعی باشد. ▫️ شهید مطهری در کتاب فلسفه‌ی تاریخ از خطر وجود نیم‌ها سخن گفته و خطر ناقص برخی چیز‌ها را بیشتر از عدم محض آن دانسته و می‌گویند: «آدمی که عالم نیست، چون می‌داند عالم نیست، لااقل تسلیم در مقابل عالم است. مثل کسی که طبیب نیست، می‌داند طبیب نیست از وجود طبیب بهره می‌برد. اما نیمچه طبیب، چون خودش را طبیب می‌داند تسلیم یک طبیب نیست، آن‌وقت از همان علم ناقصش می‌خواهد استفاده بکند به جای سود، زیان می‌برد. نیمچه مجتهد‌ها و نیم‌روشنفکر‌ها و نیم‌های دیگر که یک چیزکی می‌دانند و چیز‌های دیگر را نمی‌دانند، خطرشان بیشتر است. این‌ها به سر چهار کلمه یا شعار، بدون اینکه متعمق بشوند و درست عمقش را دریابند، این چهار تا شعار، این‌ها را از جا حرکت می‌دهد». ▪️ از سوی دیگر، در عصر مجازی و انفجار داده‌ها ما با آگاهی در معنای خاص آن یعنی «اطلاعات» مواجهیم که برای زیست انسانی اگرچه لازم اما کافی نیست. چراکه انسان برای زندگی شرافتمندانه نیاز به نوعی خودآگاهی دارد که تنها با مصرف داده‌های بی‌شمار حاصل نمی‌شود. از قضا انسان که برای زیستن آگاهانه نیاز به تفکر عمیق در مورد حقیقت وجود خویشتن دارد، هویتش زیر انبوه داده‌ها دفن می‌شود. نیل پستمن، متخصص آمریکایی رسانه، می‌گوید بشر گذشته به اندازه‌ی یک کوزه اطلاعات داشت و آن را تا آخرین جرعه می‌نوشید اما بشر مدرن در کنار اقیانوس عظیمی از اطلاعات از تشنگی می‌میرد. 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir
🗒بمباران با پست و استوری ✍️محمد جواد قائدی ▪️ما شبانه‌روز در اینستاگرام، با پست‌ها و استوری‌های سلبریتی‌ها روبرو می‌شویم. همین همراهی‌ها موجب شده تا آنها جزیی از زندگی‌مان شوند. این موضوع در ایران و بسیاری از کشورهای دنیا که استفاده از شبکه‌های اجتماعی در بین مردم مخصوصا جوانان مرسوم است به یکی از چالش‌های حکومت‌ها و اهالی فرهنگشان تبدیل شده است. ▫️اطلاعات منتشر شده در شبکه‌های اجتماعی موجب تأثیر در خودآگاه یا ناخودآگاه‌مان می‌شود. نمونه‌ای از این تأثیرات در پوشش مردان و زنان جامعه یا خرید اینترنتی و فیزیکی.... 🔄 شما می‌توانید متن کامل این یادداشت را در https://vaavmag.ir/2023/01/بمباران-با-پست-و-استوری/ بخوانید. 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir
🗒️پینوکیو ۲۰۲۲ را از دست ندهید ✍️شکوفه‌سادات مرجانی ▫️بعضی قصه‌ها ساده به نظر می‌رسند اما در پسِ آن انبوهی از تفکر و روش زیست درست قرار دارد. یکی از این قصه‌ها «پینوکیو» است. داستان عروسک چوبی‌ای که به دست ژپتوی نجار ساخته شد و آرزوی «انسان‌شدن» داشت. تمنایی که برای تحققش باید راستگو، شجاع و فداکار می‌بود و اصول زیست در دنیا و تعامل با انسان‌های رنگارنگ را می‌آموخت. داستان پینوکیو می‌تواند روایتِی باشد از مسیر پر فراز و‌ نشیب بشریت که با چالش‌های مختص خودش طی می‌شود. ▪️اشاره به «دانایی کاذب» و «اعتماد به همگان» دو محور اصلی‌ای است که دستمایه‌ی ساخت فیلم شده تا برای ما تلنگری باشد از رنج‌ها و آسیب‌هایی که.... 🔄 شما می‌توانید متن کامل این یادداشت را در https://vaavmag.ir/2023/01/%d9%be%db%8c%d9%86%d9%88%da%a9%db%8c%d9%88-%db%b2%db%b0%db%b2%db%b2-%d8%b1%d8%a7-%d8%a7%d8%b2-%d8%af%d8%b3%d8%aa-%d9%86%d8%af%d9%87%db%8c%d8%af/ بخوانید. 🆔 @vaavmag 🔗 https://vaavmag.ir