🔻چراغی برای تاریکی
🗒جعبه ابزار امید چیست؟
✍️زهرا مالمیر
🔲«از خانه که بیرون میآیی همان چند نفس اول، سینهات به خسخس میافتد. مسیر خانه تا محل کار هم ترافیک سنگین گزارش شده است. توی ترافیک حوصلهات سر میرود. سری به شبکههای اجتماعی میزنی. چند تایی عکس برج میلاد، آن هم محو و ایستاده در دود و غبار لایک میکنی. مسافرهای نشسته در تاکسی دارند از افزایش بیرویه قیمت سکه و دلار حرف میزنند. در همان لحظه رانندهی تاکسی رادیو را روشن میکند. صدای «لبخند بزن هموطنِ» گویندهی رادیو با انرژی وصف ناشدنیای میریزد توی هوا. در آن لحظه با ناامیدی تمام فکر میکنی دقیقا چرا و به چی باید لبخند بزنم؟»
مارسل، فیلسوف فرانسوی معتقد است «امید» برای روح همانند نفس کشیدن برای زندگی ضروری است. انگیزهای است که ما را به جستجوی فردایی بهتر وا میدارد. امید یعنی موفقیت و آیندهای بهتر و دلیلی برای زیستن. در واقع نیروی محرکهای است که ما را به حرکت و کنشگری در جامعه سوق میدهد. علاوه بر آن وقتی شما انگیزهی حرکت داشته باشید، امید و میل به خواستن را در دیگران هم ایجاد میکنید. انسانهای امیدوار جامعهای پویا و امیدوار میسازند و آیندهی بهتر از آنِ جامعهی امیدوار و در حال حرکت است. بدون شک مهمترین مزیت ایجاد امیدواری در زندگی کمک کردن به تبدیل جهان، به جایی بهتر است.
کاترین گوردون، روانشناس آمریکایی نیز امیدواری را به عنوان یک ضرورت بالینی مطرح میکند. ضرورتی که اگر از آن غافل شویم میتواند ما را تا مرز افسردگی و انفعال و حتی خودکشی ببرد. اما آنچه که باید مورد توجه قرار گیرد این است که امید را باید احساس کرد. برای امیدوار بودن باید امیدوارانه اندیشید و امیدوارانه زیست. گوردون دستورالعملهایی برای ایجاد امید ارائه میدهد که به آن «جعبهابزار امید» میگوید. این جعبهابزار شامل ۴ راهکار است:
۱. کمک بگیرید: معاشرت با افرادی که تجربهها و اندوختههای متفاوتی را از سر گذراندهاند. همینطور این افراد میتوانند در هنگام بروز چالشهای سخت نقش حمایتکنندگی داشته باشند.
۲. خوشبین باشید: تصور آیندهای با رنج کمتر و توأم با موفقیت، شعلههای امید را در زندگی روشن نگه میدارد.
۳. به احساساتتان توجه کنید: با توجه به رویکرد توجه به احساسات، آنها را بشناسیم و به دنبال روشهایی برای تسکین احساسات ناراحتکننده باشیم.
۴. زاویهدیدتان را عوض کنید: به نظر این دستورالعمل یکی از کلیدیترین راهحلها را ارائه میدهد. اگر واقعبین باشیم جملات انگیزشی و راهکارهای کلیشهای به تنهایی نمیتوانند امیدآفرین باشند. چون نمیتوانند به تنهایی تصاویر و برداشتهای ذهنی ما را از محیط پیرامونمان تغییر بدهند. همانطور که در مورد دوم اشاره شد اساسا داشتن تصور روشن از آیندهای توأم با موفقیت، یکی از راههای قدم برداشتن در جادهی امیدواری است. اما چطور میتوان از زاویهی نگاهی که چیزی جز سیاهی و ناامیدی نمیبیند انتظار داشت فردایی بهتر را برای ما به تصویر بکشد؟
با توجه به دستورالعملهای جعبهابزار امید به نظر میرسد تغییر زاویهی دید و نوع نگرش ماست که چراغی در تاریکی روشن خواهد کرد. این ما هستیم که برای حرکت به سوی فردایی بهتر باید حساسیت سنسورهایمان را روی تصاویر امیدبخش بالا ببریم.
برای یافتن پاسخ سؤال ابتدای متن سعی میکنم این بار با چراغ روشنی در دست روایت کنم: «توی ترافیک چشمت به توییت رفیقت میافتد که خوشحال است بابت تمدید اجارهخانهاش با همان قیمت قبل. میان بوق ممتد ماشینها زنی را میبینی که صورتش را به صورت نوزاد تازه به دنیا آمدهاش چسبانده است و تو از همان پشت شیشهی ماشین، حس شیرین مادری را احساس میکنی. کمی بعد مردی سامسونت به دست که از ماندن در ترافیک به تنگ آمده و لای ماشینها پیاده گز میکند، با صدای کسی متوقف میشود و چند ثانیه بعد همدیگر را به آغوش میکشند. از گفتگوهایشان معلوم است سالهاست که مشتاق دیدار همدیگرند. همینجاست که گویندهی رادیو میگوید: لبخند بزن هموطن!» بله، این ما هستیم که انتخاب میکنیم چه چیزهایی را ببینیم یا بگذریم.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
🗒تماشای یک سکانس از استاپ موشن «مارسل» از نمای نزدیک
✍️پرستو علیعسگرنجاد
🔲«این همه کتابی رو که میخونی، با هم قاتی نمیکنی؟»، «چطوری این همه جزئیات از انیمیشنها و فیلما توی ذهنت میمونه؟»
مثل همهی کتاببازها و فیلمبازهای عالم، این سؤالها را از من هم زیاد میپرسند. سالهاست که برایشان، یک پاسخ در آستین دارم. همیشه برای سؤالکنندهها، از «آن» منحصربهفرد هر اثر هنری میگویم. هنر اگر هنر باشد، با تو کاری میکند که فراموشش نکنی. شاید همهی خردهروایتها و داستانهای موازی یک کتاب یا انیمیشن را به یاد نیاوری، اما حتماً لحظهای از اثر هست که در تو، خوب تهنشین میشود. آنوقت، هرجا اسم آن اثر برده میشود، این رسوب تکان میخورد و تو آنِ مخصوص اثر را به یاد میآوری. این درست همان بلاییست که دو کتاب و یک فیلم، همین روزها به سرم آوردند.
داشتم کتاب «فضیلت کناره گرفتن» را میخواندم، اثر «سوند برینکمان». همان اوایل کتاب، نویسنده میگوید: «برای اینکه بتوانی بر سر چیزی محکم بایستی، باید از چیزهای دیگر کناره بگیری». چیزهای دیگر. بزرگترین چیز دیگر که مثل زالو به تن روزهای من و خیلیها چسبیده، آمد جلوی چشمم: گوشی تلفن همراه.
بعد، یاد کتاب «اثر مرکب» «دارن هاردی» افتادم. نه آنهمه جملهی انگیزهبخشش برای باور اثر خردهعادتها با آن لحن پرطمطراقش، نه! یاد این افتادم که اواخر کتاب، عامل موفقیتش را بازنکردن صندوق ورودی ایمیلهایش در آغاز روز میدانست، درحالیکه بهشدت از خواندن ایمیلهایش لذت میبرد. او از فعالیت لذتبخشش کناره گرفته بود تا سر اهداف بلندش، محکم بایستد.
ذهنم، زالو را با احتیاط برداشته و بالا گرفته بود. حالا داشت دنبال رد تن لزج او میان بقیهی کتابها و فیلمها میگشت. داشت با خودش مرور میکرد که فضای مجازی، با اینهمه منفعت غیرقابلانکارش، چقدر خون عمر ما آدمها را مکیده است. چرتکه انداخته بود ببیند در عصر شبکههای اجتماعی، آدمها در کنار هم آسودهخاطر و سرشار شدهاند یا تماشاچیان تنهای حسرتزده؟ از همینجا بود که یک صدف کوچک را به یاد آوردم، صدفی که کفش میپوشد.
«مارسل، صدف کفشبهپا»، یک استاپموشن است که همین حالا، دارد برای تصاحب تندیس اسکار ۲۰۲۲، با همتای دیگرش، «پینوکیو»، رقابت میکند. داستان دربارهی گونهی عجیب و بانمکی از صدفهاست و پسری به نام «دین» که دارد از یکی از آنها به نام «مارسل» که خانوادهاش را گم کرده، یک مستند میسازد.
دقایق زیادی در این اثر هست که خلاقیت کارگردان، دین فلیشر کمپ، را به رخ ما میکشد. در این دقایق، قرار است ببینیم یک صدف چندسانتیمتری یکچشم، چطور از عهدهی امور روزمرهاش برمیآید. ذهنم به هیچکدام آن دقایق کاری نداشت. سر دو دقیقه مانده بود، همان آن منحصربهفرد.
مارسل روی لپتاپ ایستاده بود. داشت با پایش، صفحهی دین را بالا و پایین میکرد تا نظرات مخاطبین مستند را بخواند. هزاران آدم قربانصدقهی او رفته بودند، اما هیچکدامشان نمیخواست به او برای پیداکردن خانوادهاش کمک کند. مارسل آهی کشید. حجم کوچک تنها و مستأصلی بود میان هزاران آدم که دوستش داشتند، اما تنهاییاش را پر نمیکردند. به آواتار دنبالکنندهها خیره ماند و گفت: «اینجا پر از خالیه. اینا یه گروه آدمن، اما هنوز فقط مخاطبن. شنوندهان. یه «جامعه» نیستن.»
چند دقیقه قبل از آن، مارسل میخواست با پاستل، خانوادهاش را نقاشی کند. نتوانسته بود شمع کوچک کنار دستش را روشن کند. پاستل برایش سنگین بود. دین داشت از او فیلم میگرفت. مارسل گفت: «به کمی کمک احتیاج دارم». دین کمکش نکرد و مشغول فیلمبرداری ماند. مارسل گفت: «اون چیز رو بذار زمین و بیا کمکم.» دوربین را میگفت. دین پاسخ داد: «نمیخوام خودم توی فیلم باشم. همهی این ماجراها برای همین فیلمهست دیگه!» مارسل، ایستاد مقابل دین و گفت: «تا حالا به این فکر افتادی اگه به جای فیلمگرفتن از بقیه، باهاشون دوستی و معاشرت میکردی، زندگیت پر از تنهایی نبود و یکپارچهتر میبود؟»
در پلان بعد، شمع کنار دست مارسل روشن و نقاشیاش تکمیل شده بود. «ممنون»ی که مارسل به دین گفت، یعنی تلنگر، کار خودش را کرده بود. مارسل با آنِ شگفتش، با کفش کوچکش، به شیشهی ذهن من هم تلنگر زده بود. رسوب غلیظی از جمله و تصویر، در من تکان خورده بود. در قعر این آب گلآلود، انسان تنهای هزارهی سوم را میدیدم با زالویی که به دستش چسبیده، زالویی با دهان آبی هزاران پیکسلی.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
🗒چه وقتهایی در برابر مشکلات درمانده میشویم؟
✍راحله صالحی
🔲فکر نمیکنم روی این کرهی خاکی، کسی باشد که تا به حال طعم چرخیدن در گردباد طوفانی مشکلات را مزهمزه نکرده باشد. خاصیت زندگی، امتحانی بودنِ آن است و تردیدی وجود ندارد که هر امتحان به پاسخی نیازمند است. افراد در مواجهه با چالشها به دو دسته تقسیم میشوند. دستهی اول کسانی هستند که باورشان این است که «مهم نیست زور مشکلات چقدر زیاد باشد، مهم این است که من از آنها قویترم». احتمالا آنها با خود میگویند در نبرد میان روزهای سخت و انسانهای سخت، این انسانهای سخت هستند که باقی میمانند نه روزهای سخت! اما دستهی دومی هم در این میان به چشم میآید؛ گروهی که ویژگی بارزشان منفعل بودن و تسلیم شدن در برابر مشکلات است. شاید این گروه از افراد گمان میکنند هیچ کاری برای بهتر شدن شرایط نمیتوانند انجام دهند و هرچقدر تلاش کنند، باز هم قرار نیست زندگی روی خوش خود را به آنها نشان دهد. احتمالا به همین دلیل است که پرچم سفید را مقابل سیاهی لشکر جبههی مقابل بالا میبرند و نجنگیده تن به باخت میدهند.
«درماندگی آموختهشده» نامی است برای توصیف وضعیت گروه دوم که برای نخستین بار در علم روانشناسی توسط مارتین سلیگمن و همکارانش مطرح شد. درماندگی آموختهشده یعنی باور به اینکه فرد هیچ کنترلی بر روی شرایط موجود زندگیاش ندارد. دقت داشته باشید که نقش کلمهی «باور» در این عبارت یک نقش کلیدی است؛ زیرا اینکه شخص واقعا بر شرایط موجود کنترل دارد یا نه، اینجا مورد بحث نیست بلکه بحث بر سر این است که «او فکر میکند روی شرایط کنترل دارد» یا «فکر میکند روی شرایط کنترل ندارد»؟!
زمانی که توی خوابگاه، دو سه روز مانده به امتحانات پایان ترم، تمام هماتاقیهایم به جز فاطمه با من دشمن شدند؛ احساس کردم دنیا برایم به پایان رسیده و نه راه پس دارم نه راه پیش. میخواستم قید همهچیز را بزنم و برگردم اهواز. قد مشکل خیلی بلندتر از قد طاقتم به نظر میرسید، اما من آدم نازپروردهای نبودم. اگر در گذشته از پس درد ضربهها برآمده بودم، چرا الان نتوانم؟ با فاطمه به اتاق زیرپلهای رفتیم که حکم انباری داشت برای خوابگاه. اتاقی که نه دستشویی داشت، نه یخچال و نه حتی امکانات به اندازهی ما. فقط یک تخت بود که نوبتی روی آن میخوابیدیم. دیوارهای اتاق برق داشت و جرئت نزدیک شدن به آن را نداشتیم. اتاق سرد و کوچک بود و کنار پنجره سردتر، آنقدر سرد که خوراکیهای محدودمان را کنارش میگذاشتیم تا کار یخچال را برایمان انجام دهد. میان سروصداهای بیوقفه، چسبیده به برف یخزده روی زمین کنار پنجره، دور از تمام وسیلههای شخصی و ضروریام؛ فقط درس میخواندم تا ترم تمام شود و برگردم خانه. وقتی بالاخره سوم بهمن با معدل ۱۹ به سمت اهواز حرکت که نه، پرواز کردم، فهمیدم داشتم چکش میخوردم تا ساخته بشوم.
سلیگمن و همکارانش در این نظریه میگویند متعاقب رویدادهای ناگوار خارجی، توجیهاتی درونی شکل میگیرند که قدرت از بین بردن عزت نفس را دارند. کسی که تصور میکند توانایی تغییر سرنوشت خویش را ندارد، دچار احساس درماندگی میشود و خود را محکوم به پذیرش وضعیت موجود میداند؛ در نتیجه برای بهبود اوضاع اقدامی نمیکند و این سبب آسیبدیدگی بیشتر عزت نفس او میشود. خبر خوب این است که هیچ قفلی بدون کلید ساخته نشده و برای اصلاح این باور مخرب ذهنی هم راهکارهای گوناگونی وجود دارد. تقویت عزت نفس، شناسایی نگرشهای منفی و جایگزین کردن آنها با افکار سالم و کارآمد، دریافت حمایت از خانواده و دوستان، خودآگاهی و شناخت همهجانبهی شرایطی که وجود دارد، اقدام به حل مسئله و ورزش کردن، بخشی از سلاحهای نیرومند جهت مبارزه با این دشمن مخفی هستند.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
🗒هیجانهای خوشایند و ناخوشایند؛ قاصدکهای خوشبختی
✍فاطمه رامشک
🔳 همین که اسم خوشبختی به گوش میرسد، مفاهیمی مثل شادی، خوشحالی، آرامش و رضایت در ذهنمان تداعی میشود. معمولا اینطور فکر میکنیم کسی که حال و هوای مثبتی در همهی جنبههای زندگی تجربه میکند خوشبخت است. حال چه میشود اگر بدانیم که بعضیها با ترس یا با غم حالشان خوب است؟ یا اینکه خشم حالشان را خوب میکند؟ حتما تعجب میکنید. اما اجازه بدهید از اندیشمندی کهن کمک بخواهیم تا فهم این موضوع را برایمان راحت کند. ارسطو معتقد است احساس خوشبختی زمانی به سراغ آدمها میآید که هیجانهای «دلخواهشان» را تجربه کنند. هیجانها دو دستهاند: خوشایند و ناخوشایند. به باور ارسطو شما ممکن است با وجود هیجانهای ناخوشایند خوشبخت باشید چراکه آنها هیجانهای دلخواهتان هستند.
بیاید ذرهبین بگذاریم و به درون خود راه پیدا کنیم و بکاویم عمق احساساتمان را. من یادم میآید که تا همین چند سال پیش، شهربازی برایم بهترین جای دنیا بود. وسیلهای نبود که امتحانش نکرده باشم. هیجان ناشی از تجربهی وسایل بازی پراسترس برایم لذتبخش بود. با اینکه ترس یک هیجان ناخوشایند است دلخواه من بود. آن زمان این هیجانِ ناخوشایند اما دلخواه، برای من تجربهای مثبت بود. حال آنکه دیگر اینطور نیست. در ذکر این مثال دو نکته مهم درمورد خوشبختی وجود دارد: اول اینکه خوشبختی صرفا تجربه هیجانهای خوشایند مثل عشق و شادی و امید نیست و دوم آنکه گذر زمان و تغییرات شخصیتی میتواند عوامل منجر به خوشبختی را تغییر دهد.
ابراهیم احمدی در مقالهای با عنوان «آیا خوشبختی همان شادی است؟ نقش هیجانهای دلخواه و هیجانهای خوشایند در احساس خوشبختی» برای فهم بهتر تأثیر هیجانهای دلخواه بر خوشبختی، مثالهایی آورده است: «عشق یک هیجان خوشایند است اما عشق حرام نه تنها بر خوشبختی فرد نمیافزاید بلکه حال او را بد میکند. یا خشمگین بودن از کسانی که به ما ستم کردهاند میتواند اثر بدی بر خوشحالی ما نداشته باشد اما خشمگین بودن از کسانی که از ما موفقتر هستند میتواند باعث شود از خودمان بدمان بیاید.»
میتوانیم اینطور نتیجه بگیریم که هیجان چه خوشایند باشد چه ناخوشایند، میتواند تأثیری دوگانه (مثبت یا منفی) بر احساس خوشبختی داشته باشد. در همین مقاله به نکتهی مهم دیگری دربارهی خوشبختی اشاره میشود. آن هم اینکه فرهنگ و ارزشهای هر جامعه، تأثیر بهسزایی بر درک آدمها از خوشبختی میگذارد. در مقالهای که ذکر شد، آوردهاند که برای مردم آمریکا هیجانی مثل غرور که خوشایند است اما روی روابط آدمها با هم تاثیر منفی دارد هیجان دلخواهی محسوب میشود؛ اما در ژاپن فقط هیجانهای خوشایندی که به بهبود روابط کمک میکنند دلخواه هستند مثل دوستی.
اینکه بدانیم خوشبختی برای هر فردی در هر جای دنیا، به متغیرهای مختلف و متفاوتی بستگی دارد، باعث میشود نگاهی نو به زندگی داشته باشیم. فهم اینکه درک هرکدام از ما از خوشبختی با دیگری متفاوت است، کیفیت همزیستی را بالا میبرد. مثلا اگر کسی را ببینیم که شرایط شغلی سخت و پرفشارش را عاشقانه دوست دارد تعجب نمیکنیم؛ چراکه میدانیم هیجان دلخواه او در انجام این کار است هرچند که ممکن است برای ما ناخوشایند باشد. با یک جستوجوی درونی، هرکدام از شما که این متن را میخوانید میتوانید مثالهای مختلفی از زندگی خودتان بیاورید که همراستا با نظر ارسطو است: «انسانها زمانی خوشبخت هستند که هیجانهایی را که میخواهند داشته باشد، حتی اگر آن هیجانها ناخوشایند باشند.»
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
چگونه کارهای کوچک، تحولات بزرگ ایجاد میکنند؟ 📝
✍️جعفر علیاننژادی
🔷 این سؤالی بود که ذهن «ارنست شوماخر»، دانشمند آلمانی-انگلیسی را درگیر خود ساخته بود. او که استاد دانشگاه آکسفورد و چند مؤسسهی آموزش عالی ریز و درشت دیگر در اواسط قرن بیستم بود، در مواجهه با مسائل و مشکلات تولید صنعتی بریتانیا به این نتیجه رسید که باید به جای دادن نسخههای بزرگ و کلان، به پیشنهادهایی برای فناوریهای در مقیاس انسانی و غیرمتمرکز رسید. چه بسا بتوان با حل مسائل کوچک و پیشپاافتاده، بر معضلات کلان تولیدی فائق آمد.
🔶 مطالعهی کتاب کوچک زیبا است که مجموعهای از همین پیشنهادات است را توصیه میکنم، اما بهرهای که میخواهم در این یادداشت از ایدهی شوماخر ببرم آن است که شاید علاج درد بسیاری از معضلات فرهنگی ما در همین معتبر دانستن راهحلهای کوچک و در مقیاس گروههای انسانی محدود باشد. بهنظرم معنای کوچک زیبا است، بسیار والا و مترقی است. کوچک طبیعتا کمتر از بزرگ است، اما میتواند در بسیاری مواقع مؤثرتر و نافذتر باشد. کوچک زیبا است به معنای بزرگپنداری آحاد انسانی است و این فهم که تکتک افراد اهمیت دارند.
🔷 راهحلهای کوچک برای بزرگ دانستن فردفرد مردم، میتواند از اساس بنیان شکلگیری «مای جمعی» را متحول کند. یک مثال خیلی خوب در این زمینه، هزینهکرد فرهنگی برای ترویج روضههای خانگی به جای تخصیص هزینهها به هیئتهای بزرگ است. اقدامی که شهرداری تهران حداقل در سطح تبلیغات شهری از آن بهره برد. مثال دیگر تأکیدی بود که از سالهای قبل رهبر انقلاب بر تشکیل حلقههای میانی برای کار فرهنگی داشتند، حلقههای خرد برای کارهای کوچک و زیبای فرهنگی. مثال دیگر تعبیری بود که ایشان در خصوص جهاد تبیین به کار بردند، تبیین در «شعاع پیرامونی» به معنای راهاندازی فناوریهای خرد فرهنگی در سطح آحاد انسانی است. اینکه هر کس بتواند افراد دور و ور خود را دریابد.
🔶 مثال دیگر اصلاح باورهای غلطی است که در ذهنیت عمومی وجود دارد. یکی از مهمترین باورهای غلط موجود، بدبینی تاریخی به نهاد دولت در ایران است. این بدبینی منجر به عدم اعتماد به تدابیر اقتصادی و راهنماییهای دولت میشود و بنابراين قصد افراد برای ضرر نکردن، در مقابل نظام تدبیر اقتصادی دولت قرار میگیرد.
🔷 برای ایجاد یک قصد جمعی متناسب با مصالح ملی نیاز به کار در سطح خرد وجود دارد. اینکه یک فرد بداند قصد شخصیاش به نفع مای جمعی است یا به ضرر مای جمعی. البته چنین چیزی با توصیهها و دستورات بخشنامهای حاصل نمیشود و نیازمند گفتارسازی در سطح تکتک افراد هستیم. به یک معنا نیازمند ترویج سواد جمعی هستیم. سواد جمعی نیز تنها با رسانههای جمعی حاصل نمیشود، به دیدار چهره به چهره و واسطهی حلقههای میانی نیاز دارد.
🔶 یک مثال موفق دیگر، رشد فرهنگ سرودخوانی است که در سطح عمومی مطرح شد و در سطح خرد یادگیری شد. در سطح مدارس سرودها با تکتک دانشآموزان تمرین شد. یک سنت فراموششدهی کار در سطح خرد، سنت فراگیری فقه اقتصادی در نهاد بازار بود که عموما حلقه بازاریان را به جریان روحانیت وصل میکرد. در این فراگیری، نوعی تربیت اقتصادی در بحران آموخته میشد. بازار یاد میگرفت به مردم نزدیک شود نه برعکس. القصه آنکه، هم کوچک زیباست، هم لزوما بزرگ بهتر نیست.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
هشدار! سلبریتیها در کمیناند! 📝
✍️ فاطمه اکرار رمضانی
🔷 حتما شما هم شنیدهاید که فردی در صفحهی اینستاگرام خود، رفتاری مشمئزکننده داشته است. برای سلبریتی، شهرت مهم است، محبوبیت یا تنفر فرقی نمیکند. میل به دیدهشدن و سود اقتصادی حاصل از آن، باعث میشود بسیاری از رفتارهایی که سلبریتیها در رسانههای اجتماعی بروز میدهند، مصداق محتوای مضر باشد. موضوع، زمانی اهمیت بیشتری پیدا میکند که بدانیم سلبریتیها بر دنبالکنندگان خود مؤثر هستند. هدف اصلی این یادداشت، چارهاندیشی در برابر هجوم بیاَمان فرهنگ شهرت است، فرهنگی که به قول دکتر احسان شاهقاسمی، هیچگاه عقب نمینشیند و همهی جوانب زندگی را به ابتذال میکشد.
🔶 این مُلک صاحب دارد
فضای بیضابطهی کنونی، بهشتی برای سلبریتیهاست. یک سلبریتی برای زلزلهی سرپل ذهاب پول جمع میکند، اما پول مردم را کاملاً خرج نمیکند، دیگری هر خبر جعلی و محتوای گمراهکنندهای که میخواهد منتشر میکند، بدون اینکه در قبال تبعاتِ آن مسئول باشد. تاکنون احکام حقوقی برای صیانت از مصالح عامّه در برابر آسیبهای سلبریتی وضع نشده، لذا دستگاهی نیز به طور مشخص، مسئول ساماندهی به این آشفتهبازار نیست. قانونگذار میتواند علاوه بر نگاشت نهادی و تعیین وظایف دستگاهها، با استفاده از ابزارهای مالی همچون وضع مالیات متغیر ناظر به عملکرد سلبریتیها، شفافیت مراودات مالی، تعیین سقف قرارداد، وضع جریمه و در نظرگرفتن مسئولیتهای مدنی و کیفری، حقوق عامه را تضمین کند.
خبرگزاری رویترز، ۲۷ ژانویه سال جاری گزارش داد که کمیسیون رقابت و مصرفکننده استرالیا (ACCC) بررسی بیش از ۱۰۰ سلبریتی استرالیایی را در رسانههای اجتماعی آغاز کرده است. علت اتخاذ این تصمیم، شکایت مصرفکنندگان از توصیههای گمراهکنندهی سلبریتیها اعلام شده است. جینا کاس گوتلیب، رئیس این کمیسیون اعلام کرده است: «جامعه در مورد تعداد روزافزون تکنیکهای بازاریابی فریبکارانه در رسانههای اجتماعی که برای اغوا یا اجبار مصرفکنندگان به خرید کالا یا خدمات طراحی شدهاند، نگران است». قرار بر این است که جریمه نقض قوانین حقوق مصرفکننده این کشور از سوی سلبریتیها، تا سقف ١,٧٨ میلیون دلار باشد.
🔷 برجستهسازی ممنوع!
موضوع دیگر، دامن نزدن به فرهنگ شهرت است. مثلا چرا باید عمدهی برنامههای صداوسیما سلبریتیمحور باشند؟ چرا باید کمپینهای انتخاباتی جولانگاه سلبریتیها باشند؟ اشتیاق فعالان حوزهی رسانه و سیاست برای استفاده از شهرت سلبریتیها، اگر کنترل نشود، فرهنگ شهرت را افسارگسیخته میکند. راهحل این مشکل، به «شورای نظارت بر صداوسیما» و همچنین «ساترا» بر میگردد. شورای نظارت، میبایست با حضور بیمهابای چهرهها در برنامههای ترکیبی و گفتگومحور برخورد کند. ساترا نیز میبایست با تدقیق مقررات تبلیغات انتخاباتی، مانع از سوءاستفادهی احزاب سیاسی از چهرهها شود.
🔶 جنبش سواد رسانهای
خطمشی مهم دیگری که جوامع از آن بهرهمند میشوند، ارتقای سواد رسانهای است. سواد رسانهای مخاطب را از انفعال در برابر پیامهای رسانهای میرهاند. هرچند که دولتها در خصوص ترویج سواد رسانهای نقش دارند (برای نمونه، برنامهی سواد رسانهای آفکام که توسط دولت بریتانیا تأمین مالی میشد) اما خانوادهها نیز باید درخصوص سبد مصرف رسانهای خانوادهی خود دغدغهمند باشند.
🔷 مردان میدان
میل به الگوپذیری (در سطح بینش، گرایش و کُنش) همواره در انسان وجود داشته است، بنابراین با انفعال مراجع فکری همچون فُضَلای حوزه و دانشگاه و سایر فرهیختگان، میدان برای سلبریتیها باز میشود. امتداد ولنگاری وضعیت امروز سلبریتی، به جامعهای ختم میشود که مردم به جای فضیلت، برای شهرت ارزش قائل میشوند و اگر خدای نکرده چنین شود، باید فاتحهی آن را خواند!
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
در انتخاب عکس پروفایل دقت کنید 📝
✍️ سیده راضیه حسینی
🔷 در بین مخاطبهایتان مخصوصا در پیامرسانها یا شبکههای اجتماعی، حتما چند نفر هستند که پروفایلشان تصویر یک شهید یا عکس امام و یا رهبر باشد. این افراد قطعا بهخاطر علاقهای که به آن شخصیت دارند، عکسشان را برای خودشان انتخاب کردهاند.
🔶 اما آیا واقعا انتخاب تصویرِ یک فرد عزیز و مورد احترام برای پروفایلمان، همیشه تکریم و بزرگداشت اوست؟ طبق قاعدهی شرطیسازی، لزوما خیر! برعکس میتواند باعث شود بعضیها یک احساس نامطلوب نسبت به آن عکس، و فراتر، نسبت به آن فرد پیدا کنند. طبق این قاعده وقتی در ذهن کسی، یک تصویر با یک احساس و نگرش خاص گره بخورد، هر بار دیگری که آن تصویر را ببینید، آن احساس در او زنده میشود. ماجرا اینجا و در شبکههای اجتماعی، از این حالت معمولیِ شرطیسازی هم فراتر میرود؛ چون در این شبکهها، عکس پروفایل ما تمام تصویری است که بقیه از ما میبینند. هر رفتاری و برخوردی که با بقیه داشته باشیم، تماما و به صورت یکجا در ذهن آنها با عکس پروفایلمان گره میخورد.
🔷 مثلا اگر یک نفر در تلگرام یا توییترش آدم بداخلاقی باشد یا با بقیه بحث و جدل کند، طبیعتاً باعث شکلگرفتنِ یک احساس بد در مخاطبانش میشود؛ این احساس بد در ذهن افراد، به عکس پروفایل او گره میخورد و هر زمان آن عکس را میبینند، آن احساسات در ناخودآگاهشان تداعی میشود. تحقیقات علوم شناختی بر روی تأثیر عکس بر ادراک نیز مؤید همین موضوع است؛ عکس، تأثیر عمیقتری تا کلمات میگذارد.
🔶 طبق این تحقیقات، مغز ما محرکهای بصری را با سرعت نور پردازش میکند و به همین خاطر، تصاویر احساسات قدرتمندی را در ما برانگیخته میکنند. بر اساس کشف اخیر محققان دانشگاه میشیگان، «قشر بصری» (Visual Cortex) که در مغز مسئول پردازش عکس است، خیلی قویتر از آن چیزی است که قبلاً تصویر میشد؛ درحالیکه قبلا اینطور تصور میشد که این بخش مغز تنها پردازشهای سطح پایین را برعهده دارد، حالا معلوم شده است که مشابه «قشر تداعی» (Association Cortex) عمل میکند که مسئول نظارت بر عملکردهای پیچیدهتر مغز مانند تشخیص اشیاء است. همهی اینها حاکی از آن است که تصویر بهسرعت و با قدرت اثرگذاری زیاد در مغز ما پردازش میشود و احساسات قدرتمندی را در ما شکل میدهد؛ احساساتی که بسیاری از آن ناشی از خاطرات و تجربههای قبلی ما از آن تصویر است.
🔷 با این اوصاف، اگر به شخصیتی ارادت داریم و میخواهیم تکریمش کنیم، خیلی ضروری است عکسش را روی پروفایلمان نگذاریم.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
دختر سياسى بهتر از پسر سياسى است! 📝
✍️ زهرا تدین
🔷 نادر ابراهیمی یا حکیم ابوالقاسم فردوسی؟ مؤدبانهاش این است که اول از فردوسی بزرگ شروع کنیم و در ادامه برای ملاحت بیشتر متن، گریزی بزنیم به قلم فاخر آقای نادر! اما نویسنده قصد ندارد انسان تنبل قرن بیست و یک را بیمقدمه پرت کند وسط سوفار و برگستوان و دیهیم و فوجی از کلمات ثقیل فارسی در دل شاهنامه. پس با نادر شروع میکنیم؛ آنجا که در زیرکانهترین حالت ممکن مینویسد: «دختر سياسى، بهتر از پسر سياسى است. مردان، انگار كه براى حضور در معركهی سياست به دنيا مىآيند اما زنان بر اين ميدان منّت مىگذارند كه پا در آن مىنهند. هر جا زنى به خاطر عدالت مىجنگد، آنجا عطرى پيچيده است شيرين و شورانگيز و بهشتى.»
🔶 راستش همینجا بود که میخواستم یک دعوای حسابی راه بیندازم که نه آقای ابراهیمی! ما زنان هر وقت توانستیم مردانی تربیت کنیم که به جای حرف، فحش ندهند و به جای صبر، آتش نزنند و به جای افتادگی، بازوی کلفتشان را به رخ نکشند، همان به که بر سر سیاست منت نگذاریم و دو دستی فرهنگ و خانواده را بچسبیم که خب فردوسی حکیم وارد شد و نقشههایم را به هم زد.
🔷 فکرش را بکنید؛ در قرن چهارم هجری قمری، حکیم توس در میانهی ابتداییترین سدههای تاریخ ایستاده و قلم به دست در مسیر سی سالهی تقلایش برای احیای قند پارسی، از یک سی سال دیگر هم میگوید. از دوران حکومت سی سالهای که به عدل و داد و نیکی سپری شده و این همه نه به دست یک مرد که به سرپنجهی هنرمند یک زن رقم خورده است. او از همای دختر بهمن میگوید که در خرد و نیکرأیی از برادرش ساسان پیشی گرفته و فضائل او پدر را وا میدارد تا تاج کیانی بر سرش بگذارد. بر خلاف همیشه، این بار ما با زنی روبهرو هستیم که نه فقط مربی و مشاور و حامی یک پادشاه، قهرمان یا اسطوره است، بلکه از فرامتن به متن میآید و به عنوان یک زن سیاستمدار ایفای نقش میکند. نقش همای چهرآزاد در شاهنامه نه مثل فرنگیس معطوف به وفاداری و حمایت از همسر و نه مثل فرانک خلاصه در مصائبی است که به عنوان یک مادر برای نجات فرزندش میکشد. او نه فقط در جایگاه هدایتگری و اندیشهورزی، بلکه در سمت فرمانروایی است و حضور سیاسی به مراتب جدیتری از سیندخت و کتایون دارد.
🔶 فردوسی دربارهی دوران حکومت او میگوید: «به گیتی بجز داد و نیکی نخواست، جهان را سراسر همی داشت راست» و این نشان میدهد که او نهتنها پایدارترین زن تاجدار شاهنامه، که از دادگرترین و بهترین پادشاهان وصف شده در این کتاب بوده است. نقطهی عطف ماجرا اما جایی است که دختر بهمن را در دوراهی انتخاب بین مصلحت و مهر مادری میبینیم و او برای نجات جان فرزندش از گزند بدخواهان و شاید هم برای طی مسیر کمالی که باید به آن برسد، پا روی عاطفهاش میگذارد و کودک هشت ماهه را با گوهری شاهوار به بازو، در صندوقی به آب میسپارد. درست همان طور که مادر موسی امر الهی را به احساس مادری ترجیح داد و از فرزندش جدا شد. اینکه همای در شاهنامه در نقش یک پادشاه نمود بیشتری دارد و یا در نقش مادر داراب، جای بحث دارد اما نکتهی غیرقابل اغماض این است که فردوسی به درستی توانسته این دو نقش را در یک شخصیت جمع کند و درگیر انگارههای تکراری محدودکنندهی زن نشده است. هرچند که به هزاران دلیل، دعوای من و جناب نادر هنوز هم به قوت خود باقی است اما وجهالمصالحهی آتشبس فعلیمان، پرواز همای چهرآزاد به دست حکیم ابوالقاسم در آسمان شاهنامه است.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
درباره مثلت عشق، رنج، شکیبایی چه میدانید؟📝
✍️ شکوفه سادات مرجانی
🔷 احتمالا تمام انسانها یکبار با عشق به شیوههای مختلف مواجه شده و آن را تجربه کردهاند. مسئلهی مهم این است که بدانیم عشق همراهش رنج است آنجا که حافظ میفرماید: «که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها» اشاره به همین همراهی دارد. البته برای رنج نیز درمانی وجود دارد و آن صبر و شکیبایی است. این سه یعنی عشق، رنج و شکیبایی به هم مرتبطند و از هم جداییناپذیرند. آنها سه وجه مثلثی هستند که غلامرضا طریقی برای توضیح مختصر کتابش از آنها یاد کرده است.
🔶 «رنجین کمان» اولین اثر نثر این شاعر زنجانی است. او ۲۵ روایت از مواجههاش با کسانی که در حصار این مثلت بودهاند را گلچین کرده و برای مخاطب بازگو میکند روایاتی که به گفتهی نویسنده بسیار بر او اثر گذاشتهاند. روایتهایی از جنس قهرمانهای بهظاهر معمولی. قهرمانهایی که توصیه میکنند بیتفاوت از کنار آدمها گذر نکنیم زیرا که هر انسان ذرهی وجودی از نور خدا را با خود حمل میکند با همهی ضعف و قوتش. او میتواند همان انسان منحصر به فردی باشد که قصهاش گرهی از من و شما باز کند. بیایید برشهایی از این کتاب را با هم مرور کنیم:
🔷 آدمی همینطور است. آتشفشان رنج که میشود دلش میخواهد گاهی به روی همهی عالم چنگ بکشد، حتی روی عزیزترین کسانش. شاید برایاینکه بخشی از رنج نامعلوماش را سبک کند؛ شاید برای اینکه به عزیزانش بگوید شما نباید سرخوش باشید وقتی من رنجورم؛ باید پا به پای من بسوزید، شعله بکشید. این میل به شراکت وقتی بیشتر میشود که ببینی دیگران در اولین دیدار، متوجه غم تو نشدهاند. شاید اگر کمال در همان اولین لحظه مرا بغل میکرد و میگفت: «غمگین نبینمت رفیق» کار به اینجاها نمیکشید.
🔶 وقتی چیزی را گم میکنی، ممکن است بر اثر گذر زمان، گمشده را فراموش کنی. اما همیشه کتابی، عطری، لباسی، چیزی میبینی که ناگهان تو را از حفرهای رد میکند و میکشد به نهُ توی خاطرهها؛ میبردت به میقات آن گمشده و دوباره هواییات میکند. انگار زخمی را که تازه سربسته و خوب شده، دوباره نشتر میزند. من با خاطرهی محمد چنین بودم.
🔷 سکوت شب نخلستان، شگفتانگیز است. هیبت شبانهی نخلهای قد به آسمان کشیده با تکانهای ریزی که گاهی خشخشی میکند آدمی را متوجه حقیر بودنش در جهان هستی میکند. من برای اولینبار وقتی در میان آن هیبتهای شبانه قدم زدم به کسی که نخلها را با نفر سنجیده است حق دادم انگار نخلها موجودات صبوری هستند که در تاریکی شب بیشتر میتوانی به ابهت و شکوهشان پی ببری.
🔶 هرچه ماشین تابوتها نزدیکتر میشد، جمعیت بیقرارتر میشد و صدای گریهها بالاتر میرفت؛ تا جاییکه یکی از مادرهای جمع جیغ زد: «اغلوم... پسرم...» و همزمان با گفتن این کلمه، دوید بهطرف وسط خیابان و جلو پای ما به زمین خورد. ما داشتیم بند دوم مارش شهدا رو میزدیم که غمگینترین مارش نظامی است. ولی یکباره توقف کردیم تا او را از جا بلند کردند. از دهانش خون میآمد. عکس بچهاش خونی شده بود. اینجا همان جایی بود که فهمیدیم این مراسم با مراسم دیگر خیلی فرق دارد.
در میان جمعیت منتظر آنجا هم، پدر مادر پیری که عکس فرزندشان را در دست داشتند، جلب توجه میکردند. اما اینبار کس دیگری قرار بود قهرمان قصه شود و حال همه ما را دگرگون کند؛ دختر نوجوانی که قبل از بلند شدن صدای سازها، آمد وسط جاده، نگاه کرد به کامیونهایی که داشتند نزدیک میشدند و داد زد: «بابای بی معرفتم. من چهاردهساله بدنیا اومدهم؛ تو تازه اومدی منو ببینی؟» اینبار بچههای دسته موزیک بدون خجالت کشیدن از همدیگر زدند زیر گریه.
🔷 از جلوی صورتم که کنار رفت شد آنچه نباید میشد چشمم افتاد به گنبد چشم تو چشم شدیم با کسی که قهر بودیم سرم را دوباره انداختم پایین فیش غذا را چند بار دستبهدست کردم دلم داشت میجوشید انگار همه سماورهای دنیا یکجا در دلم رسیده بودند به دمای صد درجه انگار همه بچههای جهان همهی سنگهای عالم را برداشته بودند و زده بودند به هر چه شیشه در دنیاست هی صدای شکستن بود که میآمد و هی بند بود که داشت پاره میشد.
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir
از این ویژگی فرار کنید! 📝
✍️ حکیمه سادات نظیری
🔷 خوابگاهی که بودم، یک فصلی، همدم و همسفرهی سه نفر شدم که هیچ کداممان شبیه هم نبودیم. شبیه که نبودیم هیچ، سر بدیهیات اولیه هم آبمان توی یک جوب نمیرفت. مثلا وقت خواب، صدای پچپچ و سروصدای ظرفهایشان، خوابم را مثل آبکش آشپزخانه، سوراخ سوراخ میکرد. از آن بدتر دور هم چایی که میخوردیم اینها تفالهی فنجانشان را بیمقدمه روی فرش خالی میکردند و میخندیدند! استدلالشان این بود فرشها را که قرار است تابستان بشویند، حالا خب قدری لکهدارتر!
🔶 من و آن تخت بغلدستیام، مخالف بودیم ولی هرچه من حنجره پاره میکردم و تذکر میدادم، این دوستمان هیچ. از کمدهای خوابگاه صدا در میآمد اما از این دختر نه... یکبار کفرم درآمد گفتم: «تو چرا حرفی نمیزنی؟! دوتا باشیم حرفمان را بیشتر می خرند.» خیلی آرام و خونسرد گفت: «نمیخواهم الکی درگیر شوم من سرم به کار خودم گرم است. اینها گوششان بدهکار نیست.» همهی سلولهای مغزم کودتا کردند، این چه مغلطهای بود؟! آن دوستمان اسم عافیتطلبی خودش را گذاشته بود سازگاری و... خیلی راحت دست روی دست گذاشته بود تا چندی بعد از بوی تفاله چای و پوست آشغال میوههایی که دور نمیریختند، یا خفه شویم یا مزاجمان عادت کند به همین شکلی زندگی کردن.
🔷 داستان دوستم، روی دور تکرار هر روز و هرسال دارد اتفاق میافتد. هرجایی که میتوانیم زمینهساز تغییر خوبی باشیم یا از روند غلطکاری جلوگیری کنیم اما با زبان توجیه و به بهانه «حرف ما که خریدار ندارد» میرویم یک کُنجی، افتادهایم توی دام «عافیتطلبی». مفهوم سادهی عافیتطلبی، همان پرهیز از خطر و آسیب است. اما چرا این مفهوم میتواند مذموم باشد؟! در ظاهر آن که اشکالی وجود ندارد، حتی خوب است آدم نخواهد خطر کند. وقتی همهی ما بخشی از یک خانواده بزرگتر به نام اجتماع میشویم و منافع و مقاصدمان همراستا میگردد، دیگر عافیتطلبی نمیتواند یک صفت خوب مادامالعمر باشد. آن اتفاقهای ناپسند، توی اتاق کوچک خوابگاه را اگر کمی بزرگتر تصور کنیم و امثال دوست من اگر زیاد شوند، جامعه چطور بر ضعفها و نقصها غلبه کند و پیش برود؟ اگر همهی آدمها بنشینند پای تلویزیون خانه و کسبوکارشان و هیچ خطری را به جان نخرند برای تغییر، چه اتفاقی میافتد؟! ما ذره ذره از آنجایی که هستیم حتی سقوط میکنیم. بیدل دهلوی میگوید: «عافیت میطلبی منتظر آفت باش.»
🔶 مقابل عافیتطلبی، واژهی خوب و دستچینشدهی «کنشگری» میگذارم. آب اگر یکجا بماند، میگندد چرا که جوهرهی آب جاری بودن است. آدمی هم شکل همین آب، باید سیال باشد. تاریخ را آدمها نوشتهاند نه؟! و تاریخ مردم ما سرشار از «کنشگری خوب» است. کنشگری یعنی وقتی کتاب خوب برای نوجوان تولید نمیشود، یک نویسندهی جوان بیاید پای کار و سختی کار را به جان بخرد. کنشگری البته بزن بهادری نیست. آدم کنشگر درست مثل همان همسایهای است که وقتی میبیند ماشین همسایه به پتپت افتاده، میآید و هول میدهد، یا اگر برف از خیابان میروبد به سنگفرش جلوی خانهاش اکتفا نمیکند، حالا کمی بیشتر سردش میشود. چه باک!
🔷 نقایصی که خودمان با تکیه بر عصای قلابی عافیتطلبی، چاره نکنیم، روزی گریبان مملکت را میگیرد که دیگر از دست کسی کاری ساخت نیست. آنوقت آن بیگانهی متظاهر جرأت میکند بیاید بگوید من آن نقص را دیدهام، بلدم راه و چاهش را. میشود همان جریان آفت بیدل که گفتم...
🆔 @vaavmag
🔗 https://vaavmag.ir