ملا نصرالدین با دوستی صحبت میکرد. خب..
ملا، هیچ وقت به فکر ازدواج افتادهای؟ ملا نصرالدین پاسخ داد: فکر کردهام. جوان که بودم، تصمیم گرفتم زن کاملی پیدا کنم. از صحرا گذشتم و به دمشق رفتم و با زن پر حرارت و زیبایی آشنا شدم اما او از دنیا بیخبر بود. بعد به اصفهان رفتم؛ آن جا هم با زنی آشنا شدم که معلومات زیادی دربارهی آسمان داشت، اما زیبا نبود. بعد به قاهره رفتم و نزدیک بود با دختر زیبا با ایمان و تحصیل کردهای ازدواج کنم.
پس چرا با او ازدواج نکردی؟ آه، رفیق! متاسفانه او هم دنبال مرد کاملی میگشت!
یک استادی داریم کارش با گوشیه یعنی تولید محتوا آموزش میده واسه صدا سیما بنر میزنه و میلیونی حقوق میگیره
در واقع تنها وسیلهی کاریش همین گوشیه مسلماََ باید همیشه خونه باشه اما اینقدر درک و شعور داره که میره مزار شهدا اونجا کتاب میخونه خادمی میکنه چمیدونم هر کار میکنه که خونه نباشه میدونی چرا؟ چونکه مرد جاش تو خونه نیست اصلا نباید بیکار بشینه اگر این اتفاق بیفته هم به خودش هم به اطرافیانش آسیب میزنه
پس لطفا یک مرد کاری باش "