eitaa logo
واجب فراموش شده 🇵🇸
1.1هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
4.1هزار ویدیو
124 فایل
💕 #خُداونـدا #بی_نگــاهِ لُطفــــِ #تــــُ هیچ ڪاری #بـــــِ سامان نمیرِسَــد 😍 نگــاهَـــت را از مــا نَــگـــیـر 🌸 ارتباط با مدیر کانال ↶ ↶ @man_yek_basiji_hastam 🌸 تبادلات ↶ ↶ @Sarbazeemam110
مشاهده در ایتا
دانلود
⭐️ مهـربان خـدایم... 🌟وقتےدلـم ناآرام استــ میدانم جایے از زندگے تـو رافراموش کرده ام نیازمندم به تـو به نگاهتــــ به مهربانیتـــ 🍃خـدایا.. پنـاهم باش که جزتـو کسےراندارم... شبتون آروم🌙 @Vajebefaramushshode
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام صبح پاییزےآدینہ تون بخیر و شادی ☕️ 🍁🍂 روزتون پر از زیبایی و امید دلتون سرشار از مهر و شور زندگی 🌼🍃 امیدوارم .. روزتون رو با یه دنیا امید، یه بغل آرزو و یه عالمہ انرژی مثبت شروع کنید 🌼 @Vajebefaramushshode‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌
🌼غایبی از نظر اما شده‌ای ساکن دل 🌼بنما رخ به من ای غایب مشهود بیا 🌼نیست خوشتر زشمیمت نفس باغ بهشت 🌼گل خوشبوی من ای جنت موعود بیا @Vajebefaramushshode
﷽❣ ❣﷽ بودنٺ هدیہ اے اسٺ ڪہ هر روز رو نمایی میشود با یڪ سلام تازه عطر تازگی را بہ تڪرارهایمان برگردان سلام برامامی ڪہ از پدر بہ من مهربان تر اسٺ @Vajebefaramushshode
‍ 😍 نامہ عاشقانہ خـدا بہ بندگانش😍 💐 سوگند به روز وقتی نور میگیرد و به شب وقتی آرام میگیرد که من نه تو را رها کرد ه‌ام و نه با تو دشمنی کرده‌ام 📚 ( ضحی ۱تا ۳) 😔 افسوس که هرکس را فرستادم تا به تو بگویک دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را به مسخره گرفتی. 📚 (یس ۳۰) 😒 و از تمام پیامهایم روی برگرداندی 📚 (انعام ۴) 😞 و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام 📚 (انبیا ۸۷) 😫 و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری. 📚 )یونس ۲۴) 😒 و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری 📚 (حج ۷۳) 😰 پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرورفتند و تمام وجودت لرزید گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی* اما به من شک داشتی .😔 📚 ( احزاب ۱۰) 😥 تا زمین با آن وسعت بر تو تنگ آمد پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری 😊 پس من به سوی تو بازگشتم 😍 تا تو نیز به سوی من بازگردی 😉 که من مهربانترینم در بازگشتن. 📚 (توبه ۱۱۸) دوستــــدار تو خــ❤ـــدا🌹🍃 ❣میگمـــــــا... دلتون میاد با همچین خداے مهربــ😍ــونـے مناجات نکنید.... پس یه یاعلی بگید و... ❣دعا برای امام زمان(عج) هم فراموش نشه @Vajebefaramushshode
همه اعتراض می‌کردند...‼️ تو ترمینال جنوب سوار اتوبوس 🚌 شدم که که به قم برم؛ راننده داشت ۶۰۰۰ تومان می‌گرفت و همه اعتراض🙎♂ می‌کردند. فهمیدم که کرایه این مسیر ۵۰۰۰ تومان هست و دلیل اعتراض مردم هم همینه. راننده هم می‌گفت: هر کی ناراضیه، پیاده شه. اتوبوس تقریباً پر شده بود و همه یه جورایی سختشون بود که پیاده شن، چون خیلی طول می‌کشید تا اتوبوس بعدی پر شه، در نتیجه کسی پیاده نشد. ولی با این وجود من اعتراض کردم. گفت: اعتراض داری پیاده شو. منم پیاده شدم.🚶♂ اما قسمت جالب کار این‌جا بود که دیدم همه بعد از من پیاده شدند و رفتیم سوار اتوبوس کناری شدیم و رفتیم. راننده بنده خدا هم کلی حالش گرفته شد! اینم نتیجه همکاری تو نهی از منکر. @Vajebefaramushshode
همه استاد هستین ولی برای یاد آوری خودمون و مرور مینویسم که وقتی افراد احساس تکلیف به تذکر لسانی کنند، اون تذکر به تعداد زیاد تکرار میشه و خاصیتش اینه که انسان رو وادار به تغییر میکنه. این قانونو خدا در انسان قرار داده ولی نکته ی مهم نحوه ی تذکره. @Vajebefaramushshode
(خاطره شهید ابراهیم هادی) چند ماه از پیروزی انقلاب گذشت. یکی از دوستان به من گفت: فردا با ابراهیم برید سازمان تربیت بدنی، آقای داودی (رئیس سازمان) با شما کار دارند! فردا صبح آدرس گرفتیم و رفتیم سازمان. آقای داودی که معلم دوران دبیرستان ابراهیم بود خیلی ما رو تحویل گرفت. بعد به همراه چند نفر دیگه وارد سالن شدیم. ایشون برای ما صحبت کرد و گفت: شما که افراد ورزشکار و انقلابی هستید، بیایید در سازمان و مسئولیت قبول کنید و... ایشون به من و ابراهیم گفتند: مسئولیت بازرسی سازمان رو برای شما گذاشتیم. ما هم پس از کمی صحبت قبول کردیم. از فردای اون روز کار ما شروع شد. هرجا که به مشکل برمی خوردیم، با آقای داودی هماهنگ می کردیم. فراموش نمی‌کنم، صبح یک روز ابراهیم وارد دفتر بازرسی شد و سوال کرد: چیکار می‌کنی؟ گفتم: هیچی، دارم حكم النفصال از خدمت می‌زنم. پرسید: برای کی؟! ادامه دادم: گزارش رسیده رئیس یکی از فدراسیون‌ها با قیافه خیلی زننده به محل کار می‌یاد. برخوردهای خیلی نامناسب با کارمندها خصوصاً خانم‌ها داره. حتی گفتند مواضعی مخالف حرکت انقلاب داره. تازه همسرش هم حجاب نداره! داشتم گزارش رو می‌نوشتم. گفتم: حتماً یک رونوشت برای شورای انقلاب می‌فرستیم. ابراهیم پرسید: می‌تونم گزارش رو ببینم؟ گفتم: بیا این گزارش، این هم حکم انفصال از خدمت! گزارش رو با دقت نگاه کرد. بعد پرسید: خودت با این آقا صحبت کردی؟ گفتم: نه لازم نیست، همه می‌دونند چه جور آدمیه! جواب داد: نشد دیگه، مگه نشنیدی: فقط انسان دروغگو، هرچی که می‌شنوه رو تأیید میکنه! گفتم: آخه بچه های همان فدراسیون خبر دادند... پرید تو حرفم و گفت: آدرس منزل این آقا رو داری؟ گفتم: بله هست. ابراهیم ادامه داد: بیا امروز عصر بریم در خونه اش، ببینیم این آقا کیه، حرفش چیه؟ من هم بعد چند لحظه سکوت گفتم: باشه. عصر بعد از اتمام کار آدرس رو برداشتم و با موتور رفتیم. آدرسش بالاتر از پل سیدخندان بود. داخل کوچه ها دنبال منزلش می‌گشتیم. همون موقع اون آقا از راه رسید. از روی عکسی که به گزارش چسبیده بود او را شناختم. اتومبیل بنز جلوی منزل ایستاد. خانمی که تقریباً بی‌حجاب بود پیاده شد و در رو باز کرد. بعد همون شخص با ماشین وارد شد. گفتم: دیدی آقا ابراهیم! دیدی این بابا مشکل داره! گفت: باید صحبت کنیم. بعد قضاوت کن. موتور را بردم جلوی خونه و گذاشتم روی جک. ابراهیم زنگ خونه رو زد. آقا که هنوز توی حیاط بود اومد جلوی در. مردی درشت‌هیکل بود. با ریش و سبیل تراشیده. با دیدن چهره ما دو نفر تو اون محله خیلی تعجب کرد! نگاهی به ما کرد و گفت: بفرمائید؟! با خودم گفتم: اگر من جای ابراهیم بودم، حسابی حالش رو می‌گرفتم؛ اما ابراهیم با آرامش همیشگی، درحالی که لبخند میزد سلام کرد و گفت: ابراهیم هادی هستم و چند تا سوال داشتم، برای همین مزاحم شما شدم. اون آقا گفت: اسم شما خیلی آشناست! همین چند روزه شنیدم، فکر کنم تو سازمان بود. بازرسی سازمان درسته؟! ابراهیم خندید و گفت: بله. بنده خدا خیلی دست پاچه شد. مرتب اصرار میکرد بفرمائید داخل. ابراهیم گفت: خیلی ممنون، فقط چند دقیقه با شما کار داریم و مرخص می‌شیم. ابراهیم شروع به صحبت کرد. حدود یه ساعت مشغول بود، اما گذشت زمان رو اصلاً احساس نمی‌کردیم. ابراهیم از همه چیز براش گفت. از هر موردی براش مثال زد. می‌گفت: ببین دوست عزیز، همسر شما برای خود شماست، نه برای نمایش دادن جلوی دیگران! می دونی چقدر از جوونای مردم با دیدن همسر بی حجاب شما به گناه می افتند! یا این‌که وقتی شما مسئول کارمندها در اداره هستید نباید حرف‌های زشت یا شوخی‌های نامربوط، اون هم با کارمند زن داشته باشید! شما قبلاً توی رشته خودت قهرمان بودی، اما قهرمان واقعی کسیه که جلوی کار غلط رو بگیره. بعد هم از انقلاب گفت. از خون شهدا، از امام، از دشمنان مملکت اون آقا هم این حرف‌ها را تایید می‌کرد. ابراهیم در پایان صحبت‌هاش گفت: ببین عزیز من، این حکم انفصال از خدمت شماست. آقای رئیس یه دفعه جاخورد. آب دهانش رو فروداد. بعد با تعجب به ما نگاه کرد. ابراهیم لبخندی زد و نامه رو پاره کرد. بعد گفت: دوست عزیز به حرف‌های من فکر کن! بعد خداحافظی کردیم. سوار موتور شدیم و راه افتادیم. از سر خیابون که رد شدیم نگاهی به عقب انداختم. اون اقا هنوز داخل خونه نرفته و به ما نگاه می‌کرد. گفتم: آقا ابراهیم، خیلی قشنگ حرف زدی، روی من هم تأثیر داشت. خندید و گفت: ای بابا ما چیکاره‌ایم؟! فقط خدا، همه این‌ها را خدا به زبانم انداخت. ان‌شاءالله که تأثیر داشته باشد. بعد ادامه داد: مطمئن باش چیزی مثل برخورد خوب روی آدم‌ها تأثیر نداره. مگر نخوندی، خداوند قرآن به پیامبرش می فرماید: اگر اخلاقت تند (و خشن) بود، همه از اطرافت می‌رفتند. پس لااقل باید این رفتار پیامبر را یاد بگیریم. یکی دو ماه بعد از همان فدراسیون گزارش جدید رسید؛ جناب رئیس بسیار تغییر کرد!