نمیدونم میفهمي چي میگم یا نہ ولي درونم جنگہ ، بین مني کہ خیلی اهمیت میده و مني کہ سعی میکنہ اهمیت نده .
- وسط خنده یادت میوفتم لبم جمع میشه !
‹ درد هایِ من ، جلدِ اول ، صفحۀ ۲۲ ›
یہ چیزایي رو هیچوقت قرار نیست متوجه بشید مث اینکہ یہ نفر چقدر یواشکي حواسش بهتون بود و چقدر متتظر نوتیف پیامتون روي گوشیش موند =) .
کاش میشد ، خودم را از تنم جدا کنم و بہ تو نشان بدهم آن وقت شاید فھمیدي براي زنده کردن من دیر است .